فراتر از باینری، گلم راک و سیالیت هویت

توهم تفاوت بین زن و مرد در طول تاریخ وجود داشته است، که توسط ساختارهای فرهنگی، مذهبی و سیاسی که برای تقسیم بشریت به دسته‌های سفت و سخت طراحی شده‌اند، تقویت شده است. اما چه می‌شود اگر این تفاوت‌ها چیزی بیش از ساخت‌ها، فیلمنامه‌ای که به‌جای حقیقتی ذاتی بر ما تحمیل شده باشد، نباشد؟ راک گلم، با آندروژنی فوق‌العاده‌اش، صرفاً خطوط بین مردانگی و زنانگی را محو نکرد، بلکه آن خطوط را مصنوعی نشان داد و نشان داد که هویت چیزی نیست که در آن متولد شده‌ایم، بلکه چیزی است که اجرا می‌کنیم، بازبینی می‌کنیم و تغییر می‌دهیم.

سیمون دوبووار یک بار نوشت: “آدم به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود.” در همین جمله، او قرن‌ها تفکر ذات‌گرایانه را که می‌خواست زن و مرد را اساساً متمایز تعریف کند، از بین برد. اگر جنسیت چیزی است که فرد به آن تبدیل می شود، پس یک حالت مطلق نیست، بلکه یک فرآیند، یک مذاکره، یک عملکرد است. گلم راک این فلسفه را مدتها قبل از تبدیل شدن به یک نظریه رسمی تجسم می بخشید. ستارگان آن – دیوید بووی، مارک بولان، راکسی موزیک، و نیویورک دالز – فقط موسیقیدان نبودند. آن‌ها آثار هنری زنده‌ای بودند که دائماً خود را تغییر شکل می‌دادند و از تثبیت هویت منحصربه‌فرد خودداری می‌کردند. آنها با لباس‌های پر زرق و برق، چکمه‌های پلت فرم و چهره‌های نقاشی شده‌شان نشان دادند که جنسیت یک حقیقت ثابت نیست، بلکه یک زمین بازی زیبایی‌شناسانه است، آزمایشی در خودسازی.

جودیت باتلر بعداً این ایده را در «آشفتگی جنسیتی» بیان کرد و استدلال کرد که همه جنسیت یک نمایش است، «تکرار استیلیزه‌ی اعمال» که توسط هنجارهای فرهنگی بر بدن تحمیل شده است. شخصیت‌های در حال تغییر بووی – از زیگی استارداست تا علاءالدین سانه و دوک سفید لاغر – این مفهوم را با وضوح خیره‌کننده‌ای تجسم می‌کنند. او صرفاً یک شخصیت صحنه متفاوت را پذیرفت. او کاملاً به یک فرد متفاوت تبدیل شد و با هر آلبوم خود را دوباره اختراع کرد و ثابت کرد که هویت چیزی سیال است، چیزی انتخاب شده، نه چیزی به ارث رسیده است. این یک نمایش صرف نبود. این یک چالش برای این تصور بود که زن و مرد ذاتا متفاوت هستند. اگر بووی می‌توانست هم مردانه باشد و هم زنانه، اگر مارک بولان می‌توانست بلوزهای ابریشمی  بپوشد در حالی که هنوز جذابیت جنسی خام از خود بیرون می‌دهد، پس اصلاً «مرد واقعی» یا «زن واقعی» بودن چه معنایی داشت؟

میشل فوکو، در تاریخ سکسوالیته، استدلال می‌کند که درک ما از جنسیت و هویت طبیعی نیست، بلکه توسط گفتمان، توسط ساختارهای قدرتی شکل می‌گیرد که آنچه را عادی یا انحرافی تلقی می‌کنند، دیکته می‌کنند. گلم راک یک گسست در آن گفتمان بود. این یک وقفه در روایت های سفت و سخت بود که دیکته می کرد که یک مرد یا یک زن باید چه شکلی باشد، چگونه رفتار کند و چه میل داشته باشد. راکرهای گلم با قدم گذاشتن بر صحنه آراسته به پولک و خط چشم، ماهیت خودسرانه این تمایزات را آشکار کردند. آنها مخاطبان را مجبور کردند که با یک حقیقت ناراحت کننده روبرو شوند: این که هنجارهای جنسیتی چیزی بیش از قراردادها نیستند، نه به دلیل ضرورت بیولوژیکی، بلکه با تکرار انتظارات جامعه.

این اختلال عواقب عمیقی داشت. شورش بصری گلم راک به تغییرات فرهنگی گسترده‌تری تبدیل شد که مردانگی و زنانگی سنتی را به چالش کشید. این راه را برای رد هنجارها توسط پانک، برای آندروژنی بیش از حد سبک شده جنبش رمانتیک نو، برای ظهور مد سیال جنسیتی در قرن بیست و یکم هموار کرد. هر بار که یک طراح مدلی را با دامن به رانوی می‌فرستد بدون اینکه به آن برچسب «لباس مردانه» یا «لباس زنانه» بزند، آنها انقلابی را تکرار می‌کنند که گلم راک به حرکت درآمد. هر بار که یک نوازنده در ارائه خود از هنجارهای جنسیتی سرپیچی می کند، در همان سنت براندازی زیبایی شناختی شرکت می کند.

اما گلم راک فقط به چالش کشیدن جنسیت نبود، بلکه نشان دادن این بود که همه هویت یک سازه است. فردریش نیچه در کتاب زایش تراژدی در مورد قدرت هنر در گذر از محدودیت های تحمیل شده توسط جامعه نوشت. او در عیاشی دیونیزیایی یونان باستان نیرویی را دید که مرزهای متعارف را در هم می شکند، خلسه ای آشفته که به افراد اجازه می داد به چیزی بزرگتر از خودشان تبدیل شوند. گلم راک، از بسیاری جهات، تجسم مدرن این روح دیونیزی بود. از این ایده که زندگی خود می تواند یک اجرا باشد، بیش از حد از تئاتری بودن لذت می برد. و با انجام این کار، نقش هایی را که از همه ما انتظار می رود بازی کنیم دقیقاً به این صورت آشکار شد: نقش ها.

پیامدهای این امر فراتر از مد، فراتر از موسیقی و حتی جنسیت است. اگر تمایز بین زن و مرد یک اجراست، پس چه مقوله های دیگری نیز ممکن است توهم باشند؟ هویت ملی، طبقه اجتماعی، حتی مفهوم خود به عنوان یک موجود ثابت – همه اینها را می توان زیر سوال برد، دوباره تصور کرد، دور انداخت. بووی صرفاً هنجارهای جنسیتی را به چالش نکشید. او ایده یک هویت پایدار را به چالش کشید. او با بازآفرینی مداوم خود، نشان داد که خود یک چیز ثابت نیست، بلکه یک اثر هنری در حال تکامل است.

و با این حال، حتی امروز، نبرد ادامه دارد. انقلاب آندروژنی گلم راک زمینه را برای بحث های معاصر در مورد جنسیت فراهم کرد، اما مقاومت در برابر این ایده ها همچنان قوی است. واکنش شدید علیه هویت‌های غیردودویی و سیال جنسیتی در سیاست و رسانه نشان می‌دهد که هنجارهایی که گلم راک به دنبال برهم زدن آن است، هنوز عمیقاً ریشه‌دار است. کسانی هستند که بر این باورند که مردان و زنان اساساً متفاوت هستند، که انحراف از نقش های جنسیتی سنتی یک تهدید است تا یک تکامل. اما تاریخ نشان می دهد که ایده ها، پس از رها شدن، نمی توانند مهار شوند.

روح گلم راک در هر چالشی با دوتایی جنسیتی، در هر رد برچسب های قدیمی، در هر اقدامی که از زیبایی شناختی سرپیچی می کند، زنده است. در هنرمندان معاصری که از انطباق خودداری می‌کنند، در طراحانی که بدون دسته‌بندی خلق می‌کنند، در افرادی که تشخیص می‌دهند که مرزهای تحمیل شده بر آنها توهمی بیش نیست، زندگی می‌کند. میراث گلم راک فقط در موسیقی یا مد آن نیست، بلکه در فلسفه آن است. به ما یادآوری می کند که هویت چیزی نیست که به ما داده شود، بلکه چیزی است که ما خلق می کنیم. این که هیچ تفاوت اساسی بین زن و مرد وجود ندارد – فقط داستان هایی که برای خودمان انتخاب می کنیم.

پذیرش این امر به معنای پذیرش آزادی واقعی است. نه فقط آزادی برای پوشیدن آنچه می‌خواهد یا ابراز وجود بدون ترس، بلکه آزادی وجودی عمیق‌تر که از تشخیص نفوذپذیری همه مرزها ناشی می‌شود. اینکه ما با نقش‌هایی که جامعه به ما محول می‌کند، تعریف نمی‌شویم، بلکه با امکاناتی که جرات تصور آن را داریم تعریف می‌کنیم. این که در نهایت، همه ما هنرمندیم و در یک عمل بی پایان از آفرینش خود را شکل داده و دوباره شکل می دهیم.

و چه چیزی می تواند انسانی تر از این باشد؟

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *