گریز یک گرایش اساسی انسان است، پاسخی به مشکلات واقعیت که در فلسفه، ادبیات و هنر آشکار می شود. این به عنوان یک مکانیسم روانی و خلاق عمل می کند که از طریق آن افراد به طور موقت از نگرانی های فوری خود جدا می شوند و به دنبال آرامش در قلمروهای جایگزین فکر، تخیل و تجربه هستند. از لحاظ تاریخی، نویسندگان و هنرمندان به شیوههای متعددی با فرار از خود درگیر بودهاند – چه بهعنوان عقبنشینی از فشارهای دنیای بیرون یا بهعنوان وسیلهای برای نقد و تجسم مجدد آن از طریق دیدگاههای جدید. در حالی که گریز اغلب به عنوان اجتناب از واقعیت درک می شود، می تواند به عنوان روشی برای کاوش فکری و هنری نیز عمل کند و بینش هایی را در مورد ساختارهای جامعه، فرهنگ و وجود انسان ارائه دهد.
یکی از جنبههای جذاب گریزگرایی در هنر، تمرین تصاحب است. در ادبیات و هنرهای تجسمی، تصاحب شامل وام گرفتن، انطباق، یا بازمتن سازی عناصر فرهنگی موجود برای خلق چیزی جدید است. در حالی که برخی تصاحب را یک عمل ادای احترام یا تفسیر مجدد می دانند، برخی دیگر آن را به عنوان دزدی یا استثمار نقد می کنند و سؤالاتی در مورد مالکیت هنری، اصالت و تبادل فرهنگی ایجاد می کند. تلاقی بین فلسفه گریز، عمل ادبی، و تصاحب هنری، تحقیقات عمیق تری را در مورد ماهیت انفصال خلاق فرا می خواند: آیا گریز صرفاً یک عقب نشینی فردی از واقعیت است، یا لزوماً مستلزم درگیر شدن با مواد فرهنگی موجود و بازکاری آنهاست؟ آیا تصاحب خود را یک عمل گریزان میداند و به هنرمندان و نویسندگان ابزاری میدهد تا از محدودیتهای اصالت عبور کنند و در عوض از نمادها و روایتهای موجود معنا بسازند؟ علاوه بر این، هنرمندان و نویسندگان چگونه از معضلات اخلاقی پیرامون عمل وامگیری عبور میکنند، بهویژه زمانی که فرهنگها و تاریخهای به حاشیه رانده شده را شامل میشود؟
این مقاله به دنبال بررسی ریشههای فلسفی گریز، مظاهر آن در ادبیات و هنر، و راههایی است که از طریق آن تخصیص به گرایشهای گریز کمک میکند یا به چالش میکشد. با بررسی نمونههای تاریخی و معاصر، راههایی را که این مفاهیم بیان خلاق و گفتمان فرهنگی را شکل میدهند، روشن میکند و در نهایت گریز و از آن خودسازی را به عنوان نیروهای درهم تنیده در تحول سنتهای هنری و ادبی آشکار میکند.
مفهوم گریز از منظرهای متعددی در فلسفه مورد بررسی قرار گرفته است، از سنت های ایده آلیستی که استعلایی را ارزشمند می دانند تا نقد اگزیستانسیالیستی اجتناب. برخی از فیلسوفان از ظرفیت تخیل برای ساختن واقعیتهای جایگزین تجلیل میکنند و پیشنهاد میکنند که چنین تمرینهای ذهنی و هنری به افراد اجازه میدهد تا به اشکال بالاتری از حقیقت و درک دست یابند. با این حال، دیگران نسبت به فرار به عنوان توهمی که افراد را از مسئولیت ها و پیچیدگی های زندگی واقعی دور می کند، هشدار می دهند. تنش بین گریز به مثابه روشنگری فکری و گریز به عنوان اجتناب موضوعی اساسی در اندیشه فلسفی باقی مانده است.
فلسفه افلاطون یکی از ابتدایی ترین بیان های یک جهان بینی فراری را ارائه می دهد. در جمهوری، او تمثیلی از غار را معرفی می کند که در آن زندانیان سایه های روی دیوار را با واقعیت اشتباه می گیرند. با این حال، فیلسوف کسی است که از غار می گریزد تا شاهد دنیای واقعی شکل ها باشد – آرمان های جاودانه و تغییرناپذیر فراتر از ادراک حسی. از این نظر، روشنگری فلسفی خود اقدامی برای گریز از توهم به سوی واقعیتی برتر است که گریز را نه به عنوان یک خیال صرف، بلکه به عنوان یک جست و جوی فکری که به دانش اصیل منتهی می شود، قرار می دهد. این چارچوب افلاطونی عمیقاً بر جنبشهای هنری و ادبی بعدی تأثیر گذاشت و پدیدآورندگان را تشویق کرد تا واقعیتهای بدیلی بسازند که محدودیتهای وجود روزمره را نقد یا فراتر میبرد.
جنبش رمانتیک که در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 ظهور کرد، گریز را به عنوان واکنشی در برابر صنعتی شدن، عقل گرایی و بیگانگی تصور شده از مدرنیته پذیرفت. متفکرانی مانند ژان ژاک روسو طبیعت و دولت بدوی را ایده آل کرده و آنها را پناهگاهی برای فساد اجتماعی می دانستند. ادبیات و هنر رمانتیک به دنبال امر متعالی بود – یک تجربه عاطفی عمیق که توسط مناظر وسیع، چشم اندازهای عرفانی، یا احساسات شدید شخصی برانگیخته می شد. نویسندگانی مانند ویلیام بلیک و پرسی بیش شلی جهانهای جایگزینی را به تصویر میکشند که در آن زیبایی، تخیل و آزادی فردی برتر است. گریز رمانتیک صرفاً یک عمل اجتنابی نبود. بلکه به عنوان نوعی مقاومت در برابر اثرات غیرانسانی پیشرفت صنعتی و عقلانیت مکانیزه عمل کرد و تخیل را به عنوان شکلی از رهایی قرار داد.
برعکس، فیلسوفان اگزیستانسیالیستی مانند ژان پل سارتر و آلبر کامو گریز را به عنوان امتناع از رویارویی با واقعیت نقد کردند. مفهوم «بد نیت» سارتر، افرادی را توصیف میکند که خود را فریب میدهند تا از مسئولیت و آزادی اجتناب کنند و توهمات آرامشبخش را بر بار انتخاب وجودی انتخاب کنند. به همین ترتیب، کامو، در افسانه سیزیف، راهحلهای فرار گریزانه را رد میکند و استدلال میکند که پذیرش پوچ بودن زندگی تنها پاسخ معتبر است. این دیدگاه هم گریز ادبی و هم هنری را به چالش میکشد و نشان میدهد که به جای ساختن واقعیتهای جایگزین، خالقان باید مستقیماً با پیچیدگیهای هستی درگیر شوند. برای اگزیستانسیالیست ها، گریز یک عمل ماورایی یا انقلابی نیست، بلکه نوعی خودفریبی است که مانع تعامل واقعی با جهان می شود.
گریز ادبی به اشکال مختلفی تجلی می یابد، از ساخت صریح جهان های فانتزی تا کاوش های فراداستانی مکانیسم های خود داستان سرایی. نویسندگان مدتهاست که از گریز هم بهعنوان شیوهای از آفرینش هنری و هم بهعنوان موضوع نقد استفاده میکنند، و به این پرسش میپردازند که ادبیات تا چه حد پناهگاهی از واقعیت یا رویارویی با آن میکند.
ادبیات فانتزی یکی از صریحترین شکلهای گریز باقی میماند که به خوانندگان جهانهای غوطهوری ارائه میدهد که توسط منطق درونی خودشان اداره میشوند. نویسندگانی مانند جی ار ار تالکین در ارباب حلقهها و سیاس لوئیس در تواریخ نارنیا اسطورههای پیچیدهای را ساختند که هم سرگرمی و هم بازتاب فلسفی را ارائه میدهند. این روایات اغلب کشمکشهای اخلاقی بین خیر و شر را به تصویر میکشند و به فرار اجازه میدهند که نه بهعنوان جدایی صرف، بلکه بهعنوان کشف معضلات اخلاقی در شکلی تشدید شده عمل کند. به همین ترتیب، ادبیات آرمانشهری، از آرمانشهر توماس مور گرفته تا کتاب خلعشدگان اثر اورسولا کی له گین، جوامع بدیلی را تصور میکند که ساختارهای موجود را نقد میکنند و در عین حال پناهگاهی تخیلی ارائه میدهند. بنابراین گریز آرمانشهری کارکردی دوگانه دارد: دیدی ایدهآل از دنیایی بهتر ارائه میکند و همزمان نقصهای واقعیت معاصر را آشکار میکند.
همه ادبیات گریزان جهان های جدیدی نمی سازند. برخی از آثار، مکانیسمهای فرار را در خود داستانسرایی بررسی میکنند. نویسندگان مدرنیستی مانند جیمز جویس و ویرجینیا وولف با تکنیکهای جریان آگاهی آزمایش کردند و مناظر روانشناختی غوطهوری را خلق کردند که ذهنیت تجربه انسانی را منعکس میکند. در همین حال، آثار فراداستانی مانند الف اثر خورخه لوئیس بورخس و اگر شبی از شبهای زمستانی مسافری اثر ایتالو کالوینو ماهیت داستانسرایی را مورد بازجویی قرار میدهند و گریز گرایی را هم بهعنوان یک استراتژی ادبی و هم موضوعی برای تحقیق فلسفی آشکار میکنند. این متون مرزهای بین واقعیت و تخیل را محو می کند و خواننده را به تأمل در ماهیت روایت به چالش می کشد.
در حالی که ادبیات فانتزی و آرمانشهری احتمالات گریزان را تجلیل می کند، آثار دیستوپیایی و پست مدرن اغلب آنها را نقد می کنند. دنیای جدید شجاع یا دنیای قشنگ نو آلدوس هاکسلی جامعهای را ارائه میکند که از لذت و سرگرمی بیهوش شده است و خطرات فرار را به عنوان نوعی کنترل اجتماعی نشان میدهد. به طور مشابه، نویسندگان پست مدرن مانند توماس پینچن و دیوید فاستر والاس، تضادهای فرهنگهای اشباع شده از رسانه را افشا میکنند، جایی که گریز به جای رهایی، به شکلی از به دام افتادن تبدیل میشود. در این روایات انگیزه فرار هم پناهگاه روانی و هم مکانیزم دستکاری ایدئولوژیک نشان داده می شود.
از آن خودسازی، مفاهیم سنتی اصالت را به چالش می کشد، سوالاتی را در مورد مالکیت، تبادل فرهنگی و مسئولیت اخلاقی ایجاد می کند. هم در هنرهای تجسمی و هم در ادبیات، هنرمندان و نویسندگان برای بازخوانی، نقد و یا تجلیل از آثار موجود، دست به تخصیص اختصاص داده اند.
در هنر تجسمی، تصاحب اغلب به عنوان راهی برای فرار از هنجارهای هنری مرسوم و در عین حال درگیر انتقادی با تاریخ فرهنگی عمل می کند.مونالیزای مارسل دوشان، مونالیزای مخدوش شده، آرمان های زیبایی و نویسندگی رنسانس را زیر و رو می کند، در حالی که هنر پاپ اندی وارهول محصولات مصرفی و تصاویر افراد مشهور را بازتولید می کند تا تاثیر تولید انبوه بر معنای هنری را زیر سوال ببرد. به طور مشابه، باربارا کروگر مبتنی بر متن آثار زیباییشناسی تبلیغاتی مناسبی برای نقد ساختارهای قدرت و سیاستهای جنسیتی دارد.
در ادبیات، تصاحب از طریق پاستیچ، تقلید و بازگویی آثار کلاسیک آشکار می شود. اولیس اثر جیمز جویس ادیسه هومر را بازسازی میکند و اسطورهشناسی را با زندگی معاصر دوبلین ترکیب میکند، در حالی که دریای وسیع سارگاسو اثر ژان جین ریس پاسخی پسااستعماری به جین ایر ارائه میکند و صدای برتا میسون، «دیوانهای در اتاق زیر شیروانی» را میدهد. این آثار برای گریزگرایی از قراردادهای ادبی و همزمان رویارویی با روایات تاریخی از اپروپریشن استفاده می کنند.
رابطه بین گریزگرایی، فلسفه، ادبیات و هنر از آن خودسازی پیچیده است. گریز گرایی از واقعیت روزمرگی پناه می برد، اما به عنوان ابزاری برای نقد، اختراع مجدد هنری و تحقیق فلسفی نیز عمل می کند. اپروپریشن، به جای فرار صرف، امکان گفت و گوی فرهنگی را فراهم می کند و توانایی هنر را برای فرارفتن، تصور مجدد و به چالش کشیدن واقعیت آشکار می کند. گریز و تصاحب هر دو جزء لاینفک تکامل بیان خلاق هستند و نحوه درک ما از ماهیت اصالت، واقعیت و حافظه فرهنگی را شکل می دهند.