تحلیل جامعه‌شناختی استثمار نیروی کار در صنعت مد جهانی

صنعت مد، که به خاطر زرق و برق، خلاقیت و اهمیت فرهنگی خود شهرت دارد، جنبه ای کمتر قابل مشاهده دارد که با استثمار کارگران مشخص شده است. در زیر رانوی‌های صیقلی و ویترین فروشگاه های مجلل، یک شبکه جهانی تولید قرار دارد که اغلب کارگران را در معرض شرایط خطرناک، دستمزد ناکافی و سوء استفاده سیستمی قرار می دهد. این استثمار عمیقاً در ساختارهای جامعه‌شناختی ریشه دارد و با انگیزه‌های سرمایه‌داری، نابرابری‌های جهانی و پویایی‌های فرهنگی تداوم می‌یابد. درک استثمار کارگران در دنیای مد نیاز به لنز جامعه شناختی دارد که روابط قدرت، سیستم های اقتصادی و هنجارهای اجتماعی را باز کند. نظریه‌های برجسته جامعه‌شناختی و بینش‌های جامعه‌شناسان کلیدی دیدگاه‌های انتقادی را در مورد ماهیت سیستمی استثمار نیروی کار در مد ارائه می‌کنند.

صنعت مد در چارچوب سرمایه داری جهانی عمل می کند، جایی که حداکثر کردن سود تصمیمات تولید را هدایت می کند. این سیستم یک “مسابقه به سمت پایین” ایجاد می کند، جایی که برندها به دنبال ارزان ترین هزینه های نیروی کار برای به حداکثر رساندن سود هستند. همانطور که کارل مارکس استدلال می کرد، سرمایه داری ذاتاً به استثمار نیروی کار می انجامد و بورژوازی (صاحبان سرمایه) ارزش اضافی را از پرولتاریا (کارگران) استخراج می کند. مفهوم بیگانگی مارکس در اینجا به ویژه مرتبط است. کارگران مد، به‌ویژه آنهایی که در کارخانه‌های پوشاک هستند، اغلب کارهای تکراری و یکنواختی را انجام می‌دهند، جدا از محصولات کارشان. آنها هیچ ارتباطی با استفاده کنندگان نهایی این لباس ها ندارند و کنترل کمی بر روند تولید دارند. این بیگانگی نه تنها کارگران را غیر انسانی می کند، بلکه شرایط تولید کالاهای مد را نیز مبهم می کند. مارکس نوشت: «کارگر هر چه ثروت بیشتری تولید کند فقیرتر می‌شود» و نشان می‌دهد که چگونه کارگران صنعت مد با وجود مشارکت در صنعت چند تریلیون دلاری در چرخه‌های فقر گرفتار می‌مانند.

علاوه بر این، تقسیم کار جهانی در صنعت مد منعکس کننده نظریه سیستم های جهانی امانوئل والرشتاین است. رابطه هسته و پیرامون توضیح می دهد که چگونه کشورهای ثروتمند (هسته) از کشورهای فقیرتر (حاشیه) برای نیروی کار و منابع ارزان بهره برداری می کنند. در دنیای مد، تولید به کشورهایی مانند بنگلادش، ویتنام، و کامبوج برون سپاری می شود که در آنها نیروی کار ارزان است و مقررات ضعیف هستند. این برون سپاری وابستگی و توسعه نیافتگی را در کشورهای پیرامونی تداوم می بخشد. نظریه والرشتاین ماهیت سیستماتیک استثمار را برجسته می کند، جایی که موفقیت اقتصادی صنعت مد در شمال جهانی به انقیاد نیروی کار در جنوب جهانی متکی است. فروریختن رانا پلازا در بنگلادش در سال ۲۱۰۳ که منجر به کشته شدن بیش از ۱۱۰۰ کارگر پوشاک شد، نمونه ای از پیامدهای مرگبار این بهره کشی است. کارگران مجبور شدند تحت تهدید از دست دادن دستمزد خود وارد ساختمانی ناامن شوند و نشان دهند که چگونه عدم تعادل قدرت بین شرکت ها و کارگران زندگی را به خطر می اندازد.

زنانه شدن نیروی کار در صنعت مد، استثمار را بیشتر می کند. اکثریت قابل توجهی از کارگران پوشاک زنان، اغلب جوان و از جوامع حاشیه‌نشین هستند. جامعه شناسان فمینیستی مانند سیلویا والبی و ماریا میس درباره چگونگی تلاقی سرمایه داری جهانی با مردسالاری برای استثمار کار زنان بحث کرده اند. نظریه پدرسالاری والبی، محل کار را به عنوان محل اصلی سرکوب زنان معرفی می کند. در کارخانه های پوشاک، زنان با خشونت جنسیتی، آزار و اذیت و تبعیض دستمزدی مواجه می شوند. آنها غالباً ترجیح داده می شوند زیرا آنها را مطیع تر و کمتر احتمال دارد که تحت سلطه شوند. ماریا میس، در کار خود در مورد خانه‌داری، استدلال می‌کند که نیروی کار زنان به طور سیستماتیک بی‌ارزش می‌شود و نامرئی می‌شود، چه در زمینه‌های خانگی و چه در زمینه‌های صنعتی. در صنعت مد، استثمار نیروی کار زنان عادی شده است و دستمزدهای پایین با این فرض توجیه می‌شود که درآمد زنان مکمل است تا ضروری.

مفاهیم عادتواره و سرمایه فرهنگی پیر بوردیو بینش بیشتری در مورد چگونگی حفظ استثمار ارائه می دهد. مد به عنوان یک حوزه متکی بر تولید و مصرف کالاهای نمادین است. میل به آخرین روندها و اقلام لوکس تقاضای بی امان برای مد سریع ایجاد می کند. مصرف کنندگان در جوامع مرفه اغلب نسبت به شرایط کار پشت لباس خود ناآگاه یا بی تفاوت می مانند. مفهوم عادت بوردیو نشان می دهد که ترجیحات مصرف کننده توسط ساختارهای اجتماعی، از جمله طبقه و آموزش شکل می گیرد. صنعت مد بر روی این ترجیحات سرمایه گذاری می کند و چرخه ای از مصرف را تداوم می بخشد که بر شیوه های کار استثمارگرانه متکی است. سرمایه فرهنگی مرتبط با برندهای خاص، استثمار نهفته در فرآیندهای تولید آن‌ها را می‌پوشاند و به مصرف‌کنندگان اجازه می‌دهد تا موقعیت اجتماعی خود را بدون مواجهه با پیامدهای اخلاقی نشان دهند.

علاوه بر این، تحلیل میشل فوکو از قدرت و انضباط چارچوبی برای درک نحوه کنترل کارگران در صنعت مد ارائه می دهد. کارخانه‌ها به‌عنوان مکان‌های نظارت و انضباط عمل می‌کنند، جایی که بدن کارگران در معرض روال‌ها و مقررات سخت‌گیرانه است. مفهوم پانوپتیکون یا اگر اشتباه نکنم برگردان فارسی سراسربین یا شکنجه مدرنِ فوکو، که در آن قدرت از طریق امکان مشاهده مداوم حفظ می‌شود، می‌تواند در کارخانه‌های پوشاک که در آن سرپرستان کارگران را برای اطمینان از بهره‌وری نظارت می‌کنند، اعمال شود. این قدرت انضباطی نه تنها انطباق را اعمال می‌کند، بلکه کنترل را درونی می‌کند و باعث می‌شود کارگران رفتار خود را خود تنظیم کنند. ترس از دست دادن شغل در شرایط ناامنی اقتصادی، کارگران را منضبط می کند و آنها را مجبور به تحمل استثمار می کند.

جامعه شناسی جهانی شدن نیز برای درک استثمار نیروی کار در مد نقش اساسی دارد. آنتونی گیدنز بر این نکته تأکید می‌کند که چگونه جهانی‌شدن به هم پیوستگی را تشدید می‌کند و در عین حال نابرابری‌ها را تشدید می‌کند. زنجیره تامین جهانی برندهای مد این پویایی را نشان می دهد، جایی که تصمیمات اتخاذ شده در دفاتر شرکتی در شمال جهانی عواقب مستقیمی برای کارگران در جنوب جهانی دارد. گیدنز خاطرنشان می کند که جهانی شدن “فاصله گیری” را به همراه دارد، جایی که روابط اجتماعی در طول زمان و مکان کشیده می شود. در صنعت مد، این فاصله گذاری به مصرف کنندگان و شرکت ها اجازه می دهد تا از شرایط کار تولید جدا بمانند. ناشفاف بودن زنجیره تامین به این معنی است که مسئولیت شرایط کار پراکنده شده است و مسئولیت پذیری را دشوار می کند. علی‌رغم توجه گاه به گاه رسانه‌ها پس از فاجعه‌هایی مانند رانا پلازا، تغییرات سیستمی گریزان باقی مانده است، زیرا ساختارهای اقتصادی زیربنایی جهانی به دنبال استثمار مداوم هستند.

علاوه بر این، مفهوم زنجیره مراقبت جهانی آرلی راسل هُکشایلد را می توان برای درک پویایی نیروی کار در صنعت مد وفق داد. هُکشایلد توضیح می‌دهد که چگونه کار مراقبت در سراسر شبکه‌های جهانی منتقل می‌شود و زنان از کشورهای فقیرتر برای خانواده‌های کشورهای ثروتمندتر مراقبت می‌کنند. به طور مشابه، در صنعت مد، زنان از جوامع به حاشیه رانده در کشورهای در حال توسعه برای تولید کالاهای مصرف شده توسط جمعیت ثروتمندتر کار می کنند. این زنجیره جهانی نیروی کار منعکس کننده روابط نابرابر قدرت است، جایی که رفاه و آرزوهای کارگران تابع الگوهای مصرف جوامع مرفه است. عوارض عاطفی و فیزیکی این کار تا حد زیادی ناشناخته باقی می ماند، زیرا تمرکز بر محصولات نهایی به جای فرآیندهای تولید باقی می ماند.

نقش نئولیبرالیسم در تداوم استثمار کارگری در مد را نمی توان نادیده گرفت. سیاست‌های نئولیبرالی بازارهای آزاد، مقررات زدایی و خصوصی‌سازی را در اولویت قرار می‌دهند و محیطی را ایجاد می‌کنند که در آن منافع شرکت‌ها غالب است. دیوید هاروی، منتقد برجسته نئولیبرالیسم، استدلال می کند که این پارادایم اقتصادی نابرابری طبقاتی را تشدید می کند و نیروی کار را استثمار می کند. در صنعت مد، نئولیبرالیسم در برون سپاری تولید به کشورهایی با حمایت ضعیف از نیروی کار، سرکوب اتحادیه ها و ترویج فرهنگ مصرفی که مد سریع را می طلبد، تجلی می یابد. مفهوم هاروی از «انباشت از طریق سلب مالکیت» در نحوه انباشت ثروت توسط برندهای مد با سلب مالکیت کارگران از دستمزدهای منصفانه، شرایط کار ایمن و حقوق کار آشکار است. انعطاف‌پذیری نیروی کار، که در نئولیبرالیسم مورد تجلیل قرار می‌گیرد، اغلب به معنای اشتغال متزلزل برای کارگران پوشاک، با قراردادهای موقت و حداقل حمایت‌های اجتماعی است.

استثمار کارگران در صنعت مد با مسائل نژادی و قومیتی تلاقی می کند. کار استوارت هال در مورد هویت فرهنگی و دیاسپورا روشن می کند که چگونه نیروی کار نژادی در شبکه های تولید جهانی کالایی می شود. برندهای مد اغلب به نیروی کار جوامع نژادی در جنوب جهانی متکی هستند و الگوهای تاریخی استثمار استعماری را تقویت می کنند. جامعه شناسان پسااستعماری استدلال می کنند که میراث استعمار در اقتصاد جهانی پابرجاست و مستعمرات سابق همچنان به عنوان مکان هایی برای استخراج منابع و نیروی کار ارزان عمل می کنند. نژادی شدن نیروی کار به این معنی است که کارگران نه تنها از نظر اقتصادی به حاشیه رانده می شوند، بلکه از نظر فرهنگی نیز بی ارزش می شوند. مشارکت آنها در صنعت مد جهانی نامرئی می شود، در حالی که صنعت از تصاحب فرهنگی و عجیب و غریب هویت آنها سود می برد.

تحلیل جامعه شناختی استثمار نیروی کار مد باید نقش فرهنگ مصرف را نیز در نظر بگیرد. تئوری ژان بودریار در مورد مصرف به مثابه سیستمی از نشانه‌ها نشان می‌دهد که در سرمایه‌داری متأخر، مصرف به‌جای فایده‌مندی کالاها، بر اساس ارزش نمادین کالاها انجام می‌شود. اقلام مد تبدیل به نشانگر هویت، وضعیت و میل می شوند. صنعت مد این سیستم را با ترویج چرخه‌های مصرف سریع از طریق مد سریع تقویت می‌کند. با این حال، این فرهنگ مصرف، شرایط استثماری تولید را تیره و تار می کند. نقد بودریار نشان می‌دهد که چگونه منظره مصرف مد توجه را از واقعیت‌های استثمار نیروی کار منحرف می‌کند. پیگیری بی پایان روندهای جدید منجر به تولید بیش از حد و مصرف بیش از حد می شود که به نوبه خود برندها را به کاهش هزینه ها از طریق شیوه های کار استثماری سوق می دهد.

مفهوم مدرنیته سیال زیگمونت باومن ماهیت متزلزل نیروی کار در صنعت مد را بیشتر روشن می کند. در جهانی که مشخصه آن تغییر و عدم اطمینان دائمی است، اشکال سنتی اشتغال و پیوندهای اجتماعی فرسوده می شوند. کارگران صنعت مد، با قراردادهای موقت، دستمزدهای پایین و حداقل امنیت شغلی، این بی‌ثباتی را به شدت تجربه می‌کنند. باومن استدلال می کند که در مدرنیته مایع، افراد مجبور به انعطاف پذیری و سازگاری هستند، اما این انعطاف اغلب به قیمت ثبات و امنیت تمام می شود. کارگران پوشاک، به‌ویژه در زنجیره‌های عرضه سریع مد، این شرایط بی‌ثباتی را تجسم می‌کنند. آنها با شرایط کاری ناپایدار روبرو هستند، جایی که تغییر در تقاضای مصرف کننده می تواند منجر به اخراج ناگهانی یا کاهش دستمزد شود. اتکای صنعت مد به روش‌های تولید به‌موقع این بی‌ثباتی را تشدید می‌کند، زیرا برندها بدون ایجاد اشتغال پایدار، خواستار زمان‌های چرخش سریع هستند.

نقش فناوری دیجیتال و رسانه های اجتماعی در شکل دادن به صنعت مد نیز پیامدهایی برای استثمار نیروی کار دارد. در حالی که پلتفرم‌های دیجیتال باعث دیده شدن و تعامل بیشتر مصرف‌کننده شده‌اند، تقاضا برای مد سریع را نیز تشدید کرده‌اند. افزایش فرهنگ اینفلوئنسر و فشار برای نمایش آخرین روندها چرخه مصرف را تسریع کرده است. مانوئل کاستلز جامعه شناس استدلال می کند که در جامعه شبکه ای، قدرت از طریق شبکه های اطلاعات و ارتباطات اعمال می شود. در صنعت مد، شبکه‌های دیجیتال برندها را قادر می‌سازد تا به سرعت به روندها واکنش نشان دهند، اما این چابکی به ضرر کارگرانی است که باید تقاضاهای تولید تشدید شده را برآورده کنند. سرعت چرخه‌های مد دیجیتال فضای کمی برای ملاحظات اخلاقی باقی می‌گذارد، زیرا برندها تولید سریع را بر حقوق کار ترجیح می‌دهند. اگرچه فعالیت دیجیتال توجه را به مسائل کارگری جلب کرده است، اما تغییرات سیستمی کند باقی می ماند، زیرا نیروهای ساختاری سرمایه داری جهانی همچنان سود را بر مردم ترجیح می دهند.

استثمار کارگران در صنعت مد یک موضوع پیچیده و چندوجهی است که ریشه در ساختارهای اقتصادی جهانی، پویایی فرهنگی و روابط قدرت دارد. نظریه‌های جامعه‌شناختی و بینش‌های متفکران کلیدی، چارچوبی انتقادی برای درک ماهیت سیستمی این استثمار فراهم می‌کنند. از تحلیل مارکس از روابط کار سرمایه‌داری گرفته تا نظریه سیستم‌های جهانی والرشتاین، از نقدهای فمینیستی زنانه شدن کار تا مفاهیم عادت و سرمایه فرهنگی بوردیو، این دیدگاه‌ها نیروهای به هم پیوسته‌ای را آشکار می‌کنند که استثمار کارگر را حفظ می‌کنند. اتکای صنعت مد به نیروی کار ارزان و انعطاف پذیر در جنوب جهانی، پویایی فرهنگی مصرف گرایی، و قدرت انضباطی اعمال شده بر کارگران، همگی به سیستمی کمک می کنند که سود را بر کرامت انسانی اولویت می دهد. پرداختن به این استثمار نه تنها مستلزم مسئولیت پذیری بیشتر شرکتی و حمایت از نیروی کار قوی تر است، بلکه نیازمند بازنگری اساسی در سیستم های اقتصادی و فرهنگی است که صنعت مد را پشت سر می گذارد.

برای درک بیشتر دلایل جامعه شناختی پشت استثمار مداوم کارگران در صنعت مد، لازم است عمیق تر به رابطه پیچیده بین الگوهای مصرف، سیاست های اقتصاد جهانی، هژمونی فرهنگی و نابرابری های سیستمی بپردازیم. این عناصر به هم پیوسته نه تنها استثمار را تداوم می بخشند، بلکه آن را در چارچوب سرمایه داری جهانی نیز عادی می کنند.

یکی از جنبه های مهم جامعه شناختی، کالایی شدن کار و غیرانسانی کردن کارگران است، فرآیندی که توسط نظریه مارکسیستی توضیح داده شده است. در صنعت مد، نیروی کار کالایی می شود، به این معنی که کار تولید پوشاک به یک معامله عاری از ملاحظات اجتماعی یا انسانی تقلیل می یابد. با کارگران به‌عنوان ابزاری برای تولید سود رفتار می‌شود تا افرادی با حقوق و نیازها. همانطور که کارل مارکس به قول معروف، «کار نه تنها کالاها را تولید می کند. خود و کارگر را به عنوان یک کالا تولید می کند.» این بیانیه بیان می کند که چگونه کارگران به بخشی از زنجیره کالا تبدیل می شوند، ارزش آنها صرفاً با بهره وری و بازده آنها سنجیده می شود. در این زمینه، عنصر انسانی کار از بین می رود و استثمار به یک ویژگی ذاتی فرآیند تولید تبدیل می شود.

علاوه بر این، بیگانگی مصرف کننده نقش مهمی ایفا می کند. در جوامع سرمایه داری پیشرفته، مصرف کنندگان اغلب از فرآیندهای پشت محصولاتی که خریداری می کنند بیگانه هستند. این بیگانگی منجر به عدم آگاهی یا نگرانی در مورد شرایط کار مربوط به تولید کالاهای مد می شود. صنعت مد به طور استراتژیک فرهنگ منسوخ شدن برنامه ریزی شده و مصرف سریع را پرورش می دهد، جایی که چرخش سریع سبک ها مصرف کنندگان را تشویق به خرید بیشتر می کند. این تقاضا برای سرعت و هزینه کم مستقیماً به فشار بر تامین کنندگان برای کاهش هزینه ها تبدیل می شود که اغلب به قیمت دستمزد، ایمنی و حقوق کارگران تمام می شود. مفهوم مدرنیته سیال زیگمونت باومن، جامعه‌شناس، به ویژه در اینجا مرتبط است، زیرا توضیح می‌دهد که چگونه خواسته‌ها و هویت‌های مصرف‌کننده در جامعه مدرن گذرا هستند و منجر به فرهنگ دور ریختنی می‌شود که تا درمان خود کار گسترش می‌یابد.

مفهوم هژمونی فرهنگی، همانطور که توسط آنتونیو گرامشی بیان شد، بر استثمار نیروی کار صنعت مد نیز روشن می شود. گرامشی استدلال کرد که طبقه حاکم کنترل را نه تنها از طریق ابزارهای اقتصادی، بلکه از طریق نهادهای فرهنگی که ایدئولوژی و رضایت را شکل می دهند، حفظ می کند. در زمینه مد، هژمونی فرهنگی از طریق رسانه‌ها، تبلیغات و تاییدیه‌های افراد مشهور که مصرف را بدون زیر سوال بردن شرایط تولید، زرق و برق می‌کنند، آشکار می‌شود. این تسلط فرهنگی تضمین می‌کند که مصرف‌کنندگان ارزش‌های مد سریع را درونی می‌کنند و قیمت‌های پایین و مد روز را بر ملاحظات اخلاقی ترجیح می‌دهند. رضایت به چنین الگوهای مصرفی که اغلب به طور غیرقابل قبولی پذیرفته می شود، به طور غیرمستقیم استثمار کارگران را با ایجاد تقاضای پایدار برای پوشاک ارزان قیمت تداوم می بخشد.

علاوه بر این، تقاطع طبقه، جنسیت، نژاد، و قومیت نقش اساسی در حفظ استثمار کارگری دارد. نظریه تقاطع کیمبرله کرنشاو نشان می دهد که چگونه اشکال مختلف طبقه بندی اجتماعی به طور جداگانه وجود ندارند، اما به هم مرتبط هستند. اکثر کارگران پوشاک زنان رنگین پوست از پس زمینه های اقتصادی محروم هستند، به ویژه در کشورهایی مانند بنگلادش، هند، کامبوج و ویتنام. این تلاقی جنسیت، نژاد و طبقه، این کارگران را در برابر استثمار آسیب‌پذیرتر می‌کند، زیرا آنها پایین‌ترین پله‌های سلسله مراتب جهانی کارگری را اشغال می‌کنند. آن‌ها اغلب به آموزش، مراقبت‌های بهداشتی و حمایت‌های قانونی دسترسی ندارند، که آنها را مستعد استثمار شرکت‌های چند ملیتی می‌کند که از این آسیب‌پذیری‌ها استفاده می‌کنند.

جامعه شناسان فمینیست مدت هاست به این نکته اشاره کرده اند که بازار کار جهانی جنسیتی دارد. صنعت مد، در حالی که ظاهراً توانمندسازی زنان را از طریق محصولات و برندسازی خود ترویج می‌کند، به شدت بر عدم قدرت کارگران زن متکی است. همانطور که سینتیا انلو، جامعه شناس می گوید، «سیاست بین المللی استثمار نیروی کار را نمی توان بدون شناخت اینکه چگونه خود زنانگی به عنوان منبع نیروی کار ارزان ساخته می شود، درک کرد. زنان اغلب در کارخانه‌های پوشاک ترجیح داده می‌شوند، زیرا به‌طور کلیشه‌ای به آن‌ها به‌عنوان منطبق‌تر و کمتر احتمال عضویت در اتحادیه در نظر گرفته می‌شود. این ترجیح ریشه در هنجارهای مردسالارانه دارد که ارزش کار زنان را بی ارزش می کند، با این فرض که زنان برای درآمد تکمیلی کار می کنند نه به عنوان نان آور اصلی. چنین فرضیاتی به توجیه دستمزدهای پایین و شرایط بد کار برای کارگران زن کمک می کند.

علاوه بر این، ظهور زنجیره‌های کالاهای جهانی در صنعت مد، فرآیندهای گسترده‌تر جهانی شدن اقتصادی را منعکس می‌کند. کار جامعه شناس ساسکیا ساسن در مورد جهانی شدن نشان می دهد که چگونه تجدید ساختار اقتصادی به تکثیر نیروی کار کم دستمزد در کشورهای در حال توسعه منجر شده است. این زنجیره‌های کالای جهانی با فرآیندهای تولید پراکنده که در چندین کشور پخش شده‌اند، مشخص می‌شوند که هر بخش به دنبال به حداقل رساندن هزینه‌ها است. این تقسیم‌بندی به شرکت‌های مد چند ملیتی اجازه می‌دهد تا با ادعای ناآگاهی یا عدم کنترل بر بخش‌های دوردست زنجیره تامین خود، از مسئولیت سوء استفاده از نیروی کار فرار کنند. پیچیدگی این شبکه ها اجرای استانداردهای کار را دشوار می کند و فقدان شفافیت باعث تداوم شیوه های استثماری می شود.

غیررسمی شدن نیروی کار عامل مهم دیگری است که به استثمار کمک می کند. در بسیاری از کشورهای تولیدکننده پوشاک، بخش قابل توجهی از تولید مد در محیط‌های غیررسمی مانند کار در خانه یا کارخانه‌های ثبت نشده انجام می‌شود. کارگران بخش غیررسمی فاقد حمایت های قانونی، امنیت اجتماعی و توانایی تشکیل اتحادیه هستند که آنها را به ویژه آسیب پذیر می کند. همانطور که گای استندینگ جامعه شناس استدلال می کند، ظهور پرکاریات – طبقه ای اجتماعی که با ناامنی، دستمزدهای پایین و فقدان هویت شغلی مشخص می شود – به یکی از ویژگی های تعیین کننده بازار کار جهانی تبدیل شده است. کارگران پوشاک، به‌ویژه در محیط‌های غیررسمی، مظهر این پرکاری هستند، با معیشت‌شان در معرض نوسانات تقاضای بازارهای مد جهانی.

علاوه بر این، ابعاد ژئوپلیتیکی استثمار نیروی کار در مد را نمی توان نادیده گرفت. موافقت نامه های تجاری، برنامه های تعدیل ساختاری و سرمایه گذاری های مستقیم خارجی شرایطی را شکل می دهند که تحت آن تولید مد رخ می دهد. این عوامل ژئوپلیتیکی اغلب رشد اقتصادی و سرمایه گذاری خارجی را بر حقوق کار و پایداری محیطی ترجیح می دهند. برای مثال، دولت‌ها در کشورهای در حال توسعه ممکن است جنبش‌های کارگری را سرکوب کنند و حمایت‌های کارگری را برای جذب سرمایه‌گذاری از برندهای مد چند ملیتی تضعیف کنند. این استراتژی «مسابقه به سمت پایین» به نفع شرکت‌ها است اما فقر و استثمار را در میان کارگران تثبیت می‌کند. همانطور که مایکل بوراووی، جامعه شناس اشاره می کند، پویایی سرمایه داری جهانی با تأثیر متقابل بین سیاست های دولتی و منافع شرکت ها حفظ می شود، و کارگران بیشترین بار این رابطه را متحمل می شوند.

علاوه بر این، تخریب محیط زیست و استثمار نیروی کار در صنعت مد به هم مرتبط هستند. فشار برای مد سریع نه تنها منجر به مصرف بیش از حد لباس می شود، بلکه منجر به اقدامات مخرب زیست محیطی مانند استفاده بیش از حد از آب، آلودگی شیمیایی و زباله های نساجی می شود. کارگران اغلب در معرض مواد خطرناک بدون تجهیزات حفاظتی کافی قرار می گیرند که منجر به مشکلات شدید سلامتی می شود. مفهوم نژادپرستی زیست محیطی در اینجا مرتبط است، زیرا هزینه های زیست محیطی تولید مد به طور نامتناسبی توسط جوامع به حاشیه رانده شده در جنوب جهانی متحمل می شود. مفهوم جامعه‌شناس اولریش بک از جامعه ریسک نشان می‌دهد که چگونه صنایع مدرن ریسک‌هایی را تولید می‌کنند که به طور نابرابر توزیع می‌شوند و آسیب‌پذیرترین جمعیت‌ها با بیشترین مواجهه با آن مواجه هستند. در صنعت مد، این خطرات شامل آسیب‌های زیست‌محیطی و استثمار نیروی کار می‌شود که نشان می‌دهد چگونه بی‌عدالتی‌های اقتصادی، اجتماعی و زیست‌محیطی تلاقی می‌کنند.

اقتصاد سیاسی مد همچنین نشان می دهد که چگونه استثمار نیروی کار نهادینه شده است. مقررات زدایی از بازارهای کار، خصوصی سازی صنایع، و تضعیف اتحادیه های کارگری تحت سیاست های نئولیبرالی، قدرت چانه زنی کارگران را از بین برده است. همانطور که دیوید هاروی استدلال می کند، نئولیبرالیسم منافع سرمایه را بر نیروی کار اولویت می دهد و در نتیجه سرکوب دستمزد، ناامنی شغلی و فرسایش حقوق کار را به دنبال دارد. صنعت مد نمونه ای از این روندها است، زیرا برای حفظ رقابت در بازارهای جهانی به نیروی کار انعطاف پذیر و کم هزینه متکی است. سرکوب فعالیت‌های اتحادیه‌ها در کشورهای تولیدکننده پوشاک، گواهی بر این است که چگونه سیستم‌های سیاسی و اقتصادی برای تضعیف حقوق کارگران تبانی می‌کنند. کارگران اتحادیه‌ای تهدیدی برای حاشیه سود هستند که منجر به تلاش‌های سیستماتیک برای جلوگیری از چانه‌زنی جمعی از طریق ارعاب، خشونت یا محدودیت‌های قانونی می‌شود.

نقش مسئولیت اجتماعی شرکت (سی اس ار) در پرداختن به استثمار نیروی کار در مد نیز ارزش بررسی دارد. در حالی که بسیاری از برندهای مد ابتکارات سی اس ار و خط مشی های اخلاقی منبع یابی را اتخاذ کرده اند، این تلاش ها اغلب از تغییرات معنادار برخوردار نیستند. مفهوم دولت‌شناسی نیکلاس رز جامعه‌شناس در اینجا مرتبط است، زیرا سی اس ار را می‌توان نوعی خودتنظیمی دانست که توجه را از مسائل ساختاری زیربنای استثمار نیروی کار منحرف می‌کند. سی اس ار با تأکید بر انتخاب های فردی مصرف کننده و ابتکارات داوطلبانه شرکتی، مسئولیت را از اصلاحات سیستمی دور می کند. در حالی که مصرف اخلاقی مهم است، نمی تواند جایگزین نیاز به حمایت های قوی از نیروی کار، مقررات قابل اجرا و تحولات ساختاری در زنجیره های تامین جهانی شود.

علاوه بر این، پدیده شستشوی سبز – که در آن شرکت‌ها خود را به عنوان مسئول محیط‌زیست یا اجتماعی بدون تغییرات اساسی معرفی می‌کنند – تلاش‌ها برای رسیدگی به استثمار نیروی کار را پیچیده‌تر می‌کند. برندهای مد ممکن است خطوط پایدار محدود را ترویج کنند یا فعالیت های بشردوستانه را برجسته کنند، در حالی که اکثر تولیدات آنها تحت شرایط استثماری ادامه می یابد. این ارائه نادرست استراتژیک توجه را از مسائل سیستمی منحرف می‌کند و نگرانی‌های مصرف‌کننده را بدون پرداختن به علل ریشه‌ای استثمار برطرف می‌کند.

بررسی انتقادی کنشگری مصرف کننده و پتانسیل آن برای تغییر نیز ضروری است. در حالی که جنبش هایی مانند فشن روولوشن، که توسط فاجعه رانا پلازا جرقه زده است، آگاهی را در مورد شرایط کار افزایش داده است، فعالیت مصرف کننده به تنهایی دارای محدودیت هایی است. همانطور که پیر بوردیو جامعه شناس اشاره کرد، انتخاب های مصرف کننده توسط ساختارهای اجتماعی، از جمله طبقه، آموزش و سرمایه فرهنگی شکل می گیرد. مصرف اخلاقی، در حالی که قابل ستایش است، در درجه اول برای مصرف کنندگان ممتازی که می توانند روش های اخلاقی با قیمت های بالاتر را داشته باشند، قابل دسترسی است. برای اینکه تغییرات سیستمی رخ دهد، فعالیت مصرف‌کننده باید با اصلاحات ساختاری، از جمله قوانین کار قوی‌تر، استانداردهای بین‌المللی کار، و توزیع مجدد قدرت اقتصادی در زنجیره‌های عرضه جهانی تکمیل شود.

استثمار کارگران در صنعت مد عمیقاً در ساختارهای سرمایه داری جهانی، هژمونی فرهنگی، نابرابری های جنسیتی و نژادی و سیاست های اقتصادی نئولیبرال نهفته است. نظریه‌ها و بینش‌های جامعه‌شناختی ابزارهای مهمی را برای درک اینکه چگونه این نیروهای به هم پیوسته استثمار را حفظ می‌کنند، فراهم می‌کنند. صنعت مد، در حالی که تصویری از زرق و برق و خلاقیت ارائه می دهد، بر نیروی کار جهانی متکی است که در معرض دستمزدهای فقر، شرایط کاری ناامن و سوء استفاده سیستمی قرار دارند. پرداختن به این استثمار مستلزم رویکردی چندوجهی است که شامل پاسخگویی شرکت‌ها، تقویت حمایت‌های کارگری، توانمندسازی کارگران از طریق اتحادیه‌سازی، و به چالش کشیدن هنجارهای فرهنگی است که تمایلات مصرف‌گرایان را حفظ می‌کند. تنها از طریق چنین تلاش های همه جانبه ای می توان صنعت مد را به صنعتی تبدیل کرد که نه تنها زیبایی شناسی و سود، بلکه برای کرامت انسانی و عدالت اجتماعی ارزش قائل شود.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *