فشن و سیاست جناح چپ در فیلم های ژان لوک گدار

فیلم‌های ژان لوک گدار اغلب از نظر رادیکالیسم سیاسی، تجربه روایی و نوآوری سینمایی مورد بحث قرار می‌گیرند، اما رویکرد او به کارگردانی هنری – از جمله طراحی لباس، زیبایی‌شناسی صحنه و ترکیب رنگ – یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های زبان بصری اوست که مورد بررسی قرار نگرفته است. کارگردانی هنری گدار بیش از میزانسن، به خودی خود به عنوان مد عمل می کند و دنیای زیبایی شناختی و ایدئولوژیک شخصیت های او را شکل می دهد. گدار خواه از طریق لباس‌های قهرمانانش که به دقت تنظیم شده‌اند، رنگ‌بندی عمدی دکورهایش، یا ساختارشکنی سلیقه بورژوازی، سبک را به قلمروی معنا ارتقا می‌دهد که از کارکرد سینمایی سنتی‌اش فراتر می‌رود.

مد در سینمای گدار صرفاً مربوط به لباس نیست. این در مورد چگونگی تعامل سبک، رنگ و ترکیب بصری با ایدئولوژی است. فیلم‌های او اغلب تنش‌های بین سرمایه‌داری مصرف‌کننده و سیاست چپ رادیکال را بررسی می‌کنند، و کارگردانی هنری او این تضادها را از طریق انتخاب‌های زیبایی‌شناختی منعکس می‌کند که هنجارهای فرهنگی مسلط را زیر سوال می‌برند، تقلید می‌کنند یا زیر سوال می‌برند. استفاده او از رنگ‌های اصلی، مد، نمادهای انقلابی، و طراحی‌های مینیمالیستی، همگی به دنیای زیبایی‌شناختی متمایز کمک می‌کنند که در آن مد به عنوان یک لذت بصری و هم به عنوان پایگاهی برای نقد ایدئولوژیک عمل می‌کند.

این مقاله به بررسی مسیر هنری ژان لوک گدار به عنوان مد می پردازد و تحلیل می کند که چگونه توجه دقیق او به جزئیات زیبایی شناختی سبک را به شکلی از بیان سیاسی تبدیل می کند. با تکیه بر نظریه‌های مارکسیستی، فمینیستی و نشانه‌شناسی، بررسی خواهیم کرد که چگونه جهت هنری گدار با مد فراتر از طراحی لباس – از طریق تئوری رنگ، دکوراسیون صحنه و ارجاعات بینامتنی – درگیر می‌شود تا مصرف‌گرایی، ذائقه بورژوایی و کالایی‌سازی شورش را به چالش بکشد.

یکی از قابل تشخیص ترین عناصر هدایت هنری گدار، استفاده جسورانه او از رنگ های اصلی است که نه تنها به عنوان نشانگرهای بصری بلکه به عنوان بیانیه های ایدئولوژیک عمل می کنند. در فیلم‌هایی مانند پی‌یرو خله (1965)، چینی (1967) و تعطیلات آخر هفته (1967)، از قرمز، آبی و زرد برای برجسته کردن تنش‌های بین فرهنگ مصرف‌کننده، سیاست انقلابی و بیان هنری استفاده می‌شود.

قرمز اغلب به معنای شور و شوق و انقلاب است – رنگ عشق، خون و کمونیسم است. در پی‌یرو خله، ماریان آنا کارینا لباس قرمز برجسته ای می پوشد که هم خشونت را اغوا می کند و هم نشان دهنده خشونت است. در چینی، دانشجویان مائوئیست به عنوان یک اشاره بصری مستقیم به شمایل نگاری انقلابی چین، لباس قرمز می پوشند.

آبی اغلب نشان دهنده ثبات یا مالیخولیا بورژوایی است – در پیرو لو فو، آبی بر کمد لباس فردیناند غالب است و نمادی از جدایی وجودی اوست. در زن زن است (1961) پس‌زمینه‌های آبی با لباس‌های قرمز در تضاد هستند و یک تعامل پویا بین عمق احساسی و سطح زیبایی‌شناسانه ایجاد می‌کنند.

رنگ زرد، که اغلب با فرهنگ مصرف کننده و ساختگی مرتبط است، برای برجسته کردن مادی گرایی استفاده می شود. در آخر هفته، بیلبوردهای زرد روشن و اقلام لباس در جهانی در حال فروپاشی در هرج و مرج خودنمایی می کنند و بر پوچ بودن تماشای سرمایه داری تأکید می کنند.

گدار با استفاده از این رنگ‌ها در ترکیب‌های خیره‌کننده، زیبایی‌شناسی را ایجاد می‌کند که شبیه به سرمقاله‌های مد روز است، جایی که فرم و رنگ بر داستان سرایی مرسوم غلبه می‌کنند. رویکرد او به تئوری رنگ هم با هنر پاپ و هم با عکاسی مد آوانگارد هماهنگ است و بر سبک به‌عنوان شکلی از تولید معنا و نه تزئین صرف تأکید می‌کند.

طراحی‌های صحنه گدار اغلب مینیمالیستی، مدرنیستی و خودآگاه هستند و منعکس‌کننده خطوط تمیز و تضادهای شدید عکاسی مد بالا در دهه 1960 هستند. بر خلاف میزانسن های پیچیده و غوطه ور در هالیوود کلاسیک، گدار محیط های خود را از بین می برد تا بر مصنوعی بودن و انتزاع مفهومی تأکید کند. این رویکرد مینیمالیستی با اصول طراحی مدرنیستی مطابقت دارد، جایی که عملکرد، سادگی و ساختارشکنی بر بیش از حد تزئینی اولویت دارد.

به عنوان مثال، در دو سه چیزی که از او می‌دانم (1967)، فضاهای داخلی عمداً ساده و جدا هستند که نشان دهنده بیگانگی جامعه مصرف کننده است. این فیلم به نقد همگن شدن زندگی شهری مدرن می پردازد که آینه تولید انبوه مد در سرمایه داری است. به طور مشابه، در آلفاویل (1965)، منظره شهری آینده‌نگر نه از طریق مجموعه‌های علمی تخیلی عجیب، بلکه از طریق معماری مدرنیستی موجود ایجاد می‌شود، و مینیمالیسم شدید و مد مانندی را تقویت می‌کند که به‌طور وحشتناکی جدا شده و در عین حال بیش از حد سبک شده است.

این زیبایی شناسی مینیمالیستی همچنین در روندهای مد دهه 1960، به ویژه در آثار طراحانی مانند آندره کورژ، پیر کاردین، و ایو سن لوران، که خطوط تمیز، شبح های آینده نگر و پالت های تک رنگ را معرفی کردند، منعکس شده است که منعکس کننده زیبایی شناسی مدرنیستی در فیلم گدار است.

اگرچه هنرپیشه‌های گدار اغلب به‌گونه‌ای طراحی می‌شوند که با روند مد معاصر همخوانی داشته باشد، اما لباس‌های آن‌ها بیش از بازتابی از سبک شخصی است – آنها به عنوان نشانگرهای ایدئولوژیک عمل می‌کنند و تضادهای درون سرمایه‌داری، فمینیسم و ​​سیاست‌های چپ را آشکار می‌کنند.

آنا کارینا، معروف‌ترین الهه گدار، اغلب با یک زیبایی‌شناسی شیک فرانسوی مرتبط است – پیراهن‌های راه راه، کت‌های بلند، دامن‌های کوتاه و کلاه. با این حال، لباس های او اغلب به عنوان تفسیری کنایه آمیز در مورد زنانگی بورژوایی عمل می کند. در گذران زندگی (1962)، مدل موی برجسته و لباس‌های مشکی براق او تصویر یک زن ایده‌آل موج نو فرانسوی را تداعی می‌کند، اما با پیشرفت فیلم، ظاهر شیک او به ابزاری برای کالاسازی تبدیل می‌شود. تبدیل او به یک کارگر جنسی در تغییر کمد لباس او منعکس شده است و نشان می دهد که چگونه مد در سرمایه داری می تواند هم رهایی بخش و هم استثمارگر باشد.

در چینی، شخصیت آن ویازمسکی، ورونیک، لباس‌های قرمز مائوئیستی و لباس‌های الهام‌گرفته از ارتش می‌پوشد و یکنواختی زیبایی‌شناسی انقلابی را در بر می‌گیرد. این رد مد بورژوایی با آرمان های چپ جمع گرایی همسو می شود، جایی که سبک شخصی تابع هویت سیاسی است. با این حال، گدار همچنین این پرسش را مطرح می‌کند که آیا این رد مد مصرف‌کننده، خود شکل دیگری از اجرای زیبایی‌شناسانه است – که مانند همه سبک‌ها، می‌تواند توسط سرمایه‌داری مورد قبول واقع شود.

مدل موی پیکسی و کمد لباس مینیمالیستی ژان سیبرگ در ازنفس‌افتاده (1960) به نمادی از جذابیت و تأثیرگذار بر نسل‌های مد تبدیل شد. تی شرت نیویورک هرالد تریبیون او فقط یک انتخاب لباس معمولی نیست – این تی شرت تجسم نفوذ آمریکایی، مدرنیته و فرهنگ جوانان در فرانسه پس از جنگ است. گدار، با برجسته کردن مد خود، تضادی بین فرهنگ مصرف‌کننده آمریکایی و جدایی اگزیستانسیالیستی ارائه می‌کند و او را هم به‌عنوان نماد سبک و هم به‌عنوان منتقد نفوذ فراآتلانتیک معرفی می‌کند.

سبک بصری پراکنده و خودآگاه گدار عمیقاً بر دنیای عکاسی مد و تبلیغات تأثیر گذاشت. استفاده او از همپوشانی متن، برش های پرش و کادربندی رادیکال در نشریات سرمقاله، به ویژه در مجلاتی مانند ووگ،آی دی، و دیزد تکرار شده است.

طراحانی مانند ژان پل گوتیه و نیکولا گسکیه از آثار گدار به عنوان الهام‌بخش مجموعه‌هایی یاد کرده‌اند که مد بالا را با ارجاعات ضدفرهنگی ترکیب می‌کنند.

برندهای لوکسی مانند پرادا، سن لوران و شنل کمپین‌های تبلیغاتی ایجاد کرده‌اند که از ویرایش‌های پرشتاب گدار و مسدود کردن رنگ‌های پاپ آرت تقلید می‌کنند و زیبایی‌شناسی رادیکال او را به یک کالای مد روز تبدیل می‌کنند.

این چرخه طعنه آمیز – جایی که گدار سرمایه داری را نقد می کند، فقط برای اینکه زیبایی شناسی اش در مد سرمایه داری جذب شود – نشان می دهد که چگونه سبک، حتی در رادیکال ترین اشکال آن، همیشه در معرض خطر همگزینی است.

کارگردانی هنری ژان لوک گدار در نوع خود به عنوان مد عمل می کند – استفاده او از رنگ، صحنه های مینیمالیستی و لباس های نمادین، فیلم های او را به بیانیه های بصری سرپرستی تبدیل می کند. در حالی که زیبایی شناسی او با روندهای مد معاصر همسو می شود، به طور همزمان آنها را ساختارشکنی و نقد می کند و تضادهای سیاسی سرمایه داری مصرفی را آشکار می کند.

آثار گدار پرسش‌های اساسی را مطرح می‌کند: آیا مد می‌تواند واقعاً رادیکال باشد یا همیشه دوباره جذب تماشای سرمایه‌داری خواهد شد؟ آیا سبک ذاتاً ایدئولوژیک است یا می تواند خارج از ساختارهای اقتصادی وجود داشته باشد؟ فیلم‌های او پاسخ‌های قطعی ارائه نمی‌دهند، اما در عوض بینندگان را تشویق می‌کنند تا رابطه بین زیبایی، مصرف‌گرایی و هویت سیاسی را زیر سوال ببرند و مد را به محل مقاومت و بحث تبدیل کنند.

ژان لوک گدار، یکی از رادیکال ترین چهره های موج نو فرانسه، نه تنها یک فیلمساز، بلکه یک متفکر سیاسی بود که از سینما به عنوان رسانه ای برای نقد ایدئولوژیک استفاده می کرد. فیلم‌های او، به‌ویژه دهه‌های 1960 و 1970، منعکس‌کننده نگرانی‌های عمیق درباره سیاست چپ، سرمایه‌داری و هژمونی فرهنگی است. در حالی که آثار او به طور گسترده از دیدگاه‌های سیاسی، زیبایی‌شناختی و فلسفی تحلیل شده است، نقش مد در فیلم‌های او اغلب نادیده گرفته شده است. با این حال، مد در سینمای گدار بیش از طراحی لباس عمل می‌کند – به محلی برای تنش ایدئولوژیک، ابزاری برای بیان شخصیت و بازتابی از مبارزات سیاسی-اجتماعی آن زمان تبدیل می‌شود.

در فیلم‌های گدار، شخصیت‌های زن اغلب هم آرمان‌های انقلابی و هم تضادهای مدرنیته مصرف‌گرا را تجسم می‌دهند. لباس‌های آنها – چه سبک‌های پاریسی مد روز، چه مد بورژوایی یا لباس انقلابی سودمند – نشان‌دهنده موقعیت آنها در ساختارهای ایدئولوژیک گسترده‌تر است. گدار، به‌ویژه در فیلم‌های پربار سیاسی‌اش در اواخر دهه 1960، از مد زنانه برای نقد سرمایه‌داری مصرف‌کننده، عینیت‌سازی مردسالارانه و کالایی‌سازی زیبایی استفاده می‌کند.

حالا به بررسی تلاقی مد، زنانگی و سیاست جناح چپ در فیلم‌های ژان لوک گدار می‌پردازم، و تحلیل می‌کنم که چگونه بازیگران زن او – مانند آنا کارینا، جین سبرگ، آن ویازمسکی و مارینا ولادی – به نمادهای زیبایی‌شناسانه مبارزه سیاسی تبدیل می‌شوند. با تکیه بر نظریه‌های مارکسیستی، فمینیستی و پست مدرنیستی، بررسی خواهیم کرد که چگونه فیلم‌های گدار همدستی مد در سرمایه‌داری را مورد پرسش قرار می‌دهند و در عین حال از آن به عنوان ابزاری برای براندازی و مقاومت استفاده می‌کنند.

نظریه فتیشیسم کالایی کارل مارکس چارچوبی اساسی برای درک نقش مد در سرمایه داری فراهم می کند. مارکس در سرمایه (1867) توضیح می‌دهد که چگونه کالاها، از طریق تولید سرمایه‌داری، از نیروی کاری که آنها را به وجود آورده است جدا می‌شوند و ارزشی تقریباً عرفانی به دست می‌آورند که فراتر از فایده آنهاست. این پدیده به ویژه در مد مشهود است، جایی که لباس صرفن پارچه نیست و در عوض به دال طبقه، هویت و قدرت تبدیل می‌شود.

فیلم‌های گدار اغلب این فرآیند را پیش‌زمینه می‌کنند و نحوه عملکرد مد را در منظر فرهنگ مصرفی نشان می‌دهند. در زن زن است (1961)، شخصیت آنا کارینا، آنجلا، تضادهای زنانگی مدرن را مجسم می کند. او زنی است که خواهان استقلال است و در عین حال در دنیایی گرفتار شده است که زیبایی و استایل او کالایی شده است. لباس‌های او – لباس‌های قرمز روشن، تاپ‌های راه راه و کت‌های شیک – توجه مخاطب را به هنر زرق و برق سینمایی جلب می‌کند، با این حال گدار به طور همزمان ساختارهای سرمایه‌داری را که خواستار مشارکت زنان در فرهنگ مصرف هستند، نقد می‌کند.

در دو سه چیزی که از او می‌دانم (1967)، یکی از صریح ترین نقدهای گدار از سرمایه داری مصرفی، شخصیت مارینا ولادی، ژولیت، یک زن خانه دار است که به کارگر جنسی پاره وقت تبدیل شده است، زنی که وجودش با کالایی شدن کار و آئتیسم شکل گرفته است. این فیلم بارها توجه را به کالاهای مصرفی، از جمله پوشاک، به عنوان نمادهای بیگانگی جلب می کند. روایت پراکنده و مقاله‌گرایانه گدار بر روی فیلم نشان می‌دهد که چگونه صنایع مد و زیبایی میل را تولید می‌کنند و زنان را در چرخه‌های مصرف و خود کالایی‌سازی به دام می‌اندازند. کت های شیک ژولیت و مدل موهای با دقت چیده شده، نشان دهنده توانمندی نیست، بلکه نشان دهنده خواسته های ظالمانه سرمایه داری بر بدن زنان است.

تئوری فیلم فمینیستی، به ویژه آثار لورا مالوی، لنز انتقادی دیگری را برای بررسی مد در سینمای گدار ارائه می دهد. مالوی در مقاله‌اش «لذت بصری و سینمای روایی» (1975) استدلال می‌کند که سینمای کلاسیک زنان را به‌عنوان ابژه‌های منفعل نگاه مردانه می‌سازد، بدن و مد آن‌ها به عنوان لذت بصری برای مخاطب عمل می‌کند.

گدار در عین اینکه در این پویایی شریک است، آن را نیز مختل می کند. زنان او به طور غیرقابل انکاری شیک هستند، اما انتخاب های مد آنها اغلب به جای تایید عینیت آنها، زیر سوال می رود. در دستهٔ جداافتاده‌ها یا دستهٔ غریبه‌ها (1964)، اودیل آنا کارینا به سبک کهن الگوی زیبایی شناسی – دامن های پلیسه دار، کلاه، و ژاکت های متناسب- که تجسم یک زنانگی به ظاهر بی گناه است، لباس می پوشد. با این حال، با پیشرفت فیلم، نمای بیرونی شیک او به ابزاری برای کنایه تبدیل می شود. تصویر او توسط قهرمان‌های مرد، فرانتس و آرتور، بت‌شناخته می‌شود، اما تکنیک‌های فاصله‌گیری گدار – کات‌های پرش، آدرس‌های مستقیم به دوربین و بینامتنی بازیگوش – هر گونه عینیت‌سازی مستقیم را تضعیف می‌کند.

به طور مشابه، گذران زندگی (1962) نانا (دوباره با بازی کارینا) به عنوان زنی که هویتش دائماً از طریق ظاهرش واسطه می شود، به تصویر می کشد. موهای برجسته و خط چشم تیره او نمادهای فیلم صامتی مانند لوئیز بروکس را تداعی می کند و او را در یک سلسله سینمایی از قهرمانان شیک و در عین حال غم انگیز قرار می دهد. با این حال، گدار نشان می‌دهد که چگونه زیبایی و مد نانا صرفاً خودبیانگر نیست، بلکه توسط ضرورت اقتصادی دیکته شده است. نزول او به کارهای جنسی از طریق تغییر در لباس هایش تجسم می شود – کمد لباس او از ژاکت های معمولی به لباس های نمایشی تر و فتیش شده تغییر می کند زیرا او کاملاً در اقتصاد میل غوطه ور می شود.

در اواخر دهه 1960، فیلم‌های گدار چرخشی قاطع به سمت سیاست‌های چپ رادیکال گرفتند و خود را با ایدئولوژی‌های مائوئیستی و مارکسیستی همسو کردند. این تغییر بیشتر در چینی (1967) مشهود است، فیلمی که مستقیماً با فرهنگ انقلابی جوانان درگیر است. مد در چینی منعکس کننده این تعهد ایدئولوژیک است: آن ویازمسکی و رفقایش لباس های الهام گرفته از گارد قرمز می پوشند و سبک بورژوایی را به نفع زیبایی شناسی مائوئیستی رد می کنند.

با این حال، گدار این مد انقلابی را بدون انتقاد ارائه نمی کند. رادیکال‌های جوان لاچینوا اغلب به‌عنوان ساده‌لوح به تصویر کشیده می‌شوند، و اتخاذ لباس‌های مائوئیستی آن‌ها بیشتر عملکردی است تا محتوایی. بنابراین فیلم به این پرسش می‌پردازد که آیا مد می‌تواند واقعاً از هم‌اختیاری سرمایه‌داری بگریزد. همانطور که نظریه پردازانی مانند تئودور آدورنو و گی دوبور استدلال می کنند، سرمایه داری توانایی عجیبی در جذب و خنثی کردن زیبایی شناسی رادیکال دارد. حتی مد ضد سرمایه‌داری می‌تواند به یک کالا تبدیل شود، همانطور که در تجاری‌سازی تی‌شرت‌های چه گوارا و تبدیل شورش پانک به سبکی قابل فروش دیده می‌شود.

در فیلم آخر هفته (1967)، فیلمی که فروپاشی تمدن بورژوایی را تجسم می کند، مد تبدیل به گروتسک می شود. قهرمان‌های داستان، زوجی بورژوا، لباس‌های شیک و در عین حال به‌طور فزاینده‌ای درهم و برهم می‌پوشند و در حال عبور از منظره‌ای دیستوپیایی از اتومبیل‌های در حال سوختن و انقلابیون آدم‌خوار هستند. لباس‌های ظریف آن‌ها که در شروع فیلم با دقت انتخاب شده‌اند، در مواجهه با جنگ طبقاتی قریب‌الوقوع پوچ می‌شوند. در اینجا، گدار انتقاد خود از مد را بیشتر پیش می‌برد – تجمل و زیبایی، به جای نشان دادن پیچیدگی، به نمادی از انحطاط و زوال اخلاقی تبدیل می‌شوند.

سوال باقی می ماند، آیا مد، محصول سرمایه داری، می تواند ابزاری برای مقاومت چپ باشد؟ فیلم‌های گدار نشان می‌دهند که در حالی که مد عمیقاً با مصرف‌گرایی و کالاسازی درگیر است، می‌تواند به عنوان رسانه‌ای برای نقد و براندازی نیز عمل کند. بازیگران زن او، به ویژه آنا کارینا و آن ویازمسکی، جذابیت و محدودیت های مد را به عنوان یک بیانیه سیاسی تجسم می دهند.

درگیر شدن گدار با مد، شک و تردید گسترده تر مارکسیستی و پست مدرنیستی را نسبت به زیبایی شناسی در سرمایه داری منعکس می کند. مانند والتر بنیامین که استدلال می‌کرد بازتولید هنر در عصر بازتولید مکانیکی کارکرد سیاسی آن را تغییر می‌دهد، گدار تشخیص می‌دهد که پتانسیل انقلابی مد همیشه در خطر جذب شدن توسط سیستمی است که می‌خواهد به چالش بکشد.

با این حال، فیلم‌های او همچنین به قدرت عاطفی مد اذعان می‌کنند – شیوه‌ای که لباس هویت را شکل می‌دهد، بر ادراک تأثیر می‌گذارد و تعلق اجتماعی را منتقل می‌کند. قهرمانان شیک فیلم های اولیه او ممکن است در دام تماشای سرمایه داری گیر افتاده باشند، اما در عین حال حس عاملیت و شورش را از خود تراوش می کنند. در فیلم‌های بعدی‌اش، که آشکارا سیاسی‌تر بود، خود رد مد بورژوایی به خودی خود تبدیل به یک بیانیه مد می‌شود و پارادوکس‌های زیبایی‌شناسی انقلابی را برجسته می‌کند.

در نهایت، سینمای گدار راه حل روشنی برای تضادهای بین مد و سیاست جناح چپ ارائه نمی دهد. در عوض، ما را وادار می‌کند که به طور انتقادی با این تنش‌ها درگیر شویم، زیربنای ایدئولوژیک زیبایی و سبک را زیر سؤال ببریم، و تشخیص دهیم که حتی در رادیکال‌ترین ژست‌ها، شبح کالایی شدن ظاهر می‌شود. مد در فیلم‌های گدار، درست مانند خود سینما، همچنان میدان نبردی باقی میماند که درآن مقاومت و همگون سازی به طور مداوم تلاقی میکنند.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *