زوال عمق فرهنگی در عصر رسانه های اجتماعی: چگونه تعامل الگوریتمی ابتذال را در مقابل سنت روشنگری و هنری ترویج می کند

در چشم انداز دیجیتالی معاصر، پلتفرم های رسانه های اجتماعی اساساً نحوه تولید و مصرف اطلاعات را تغییر داده اند. تکثیر سریع محتوا، که توسط الگوریتم‌های مبتنی بر تعامل هدایت می‌شود، گفتمان فرهنگی را تغییر شکل داده است، و تماشا را بر اساس محتوا و رضایت فوری را بر عمق فکری ترجیح می‌دهد. این دگرگونی منجر به پارادوکس شده است: در حالی که رسانه های دیجیتال ادعا می کنند که دسترسی به فرهنگ و دانش را دموکراتیک می کنند، آنها به طور همزمان به فرسایش پالایش فکری و هنری کمک می کنند و تولید فرهنگی معنادار را با عبارات سطحی و اغلب مبتذل جایگزین می کنند. تغییر به سمت تعامل مبتنی بر سرگرمی، اشکال تاریخی مهم سنت‌های هنری، فلسفی و ادبی را به حاشیه رانده است، و آنها را به بخش‌های قابل فروش و قابل مصرف تقلیل می‌دهد که به بازه‌های کوتاه توجه و الزامات تجاری توجه می‌کنند. در نتیجه، جامعه شاهد برتری محتوایی است که کمترین وجه مشترک را به خود جلب می کند، در حالی که سنت های فرهنگی غنی برای حفظ ارتباط در عصر روندهای ویروسی و هیجان گرایی الگوریتمی تلاش می کنند.

خط سیر تاریخی اشاعه فرهنگی، تضاد فاحشی را بین عمق سنت های فکری گذشته و ماهیت پراکنده فرهنگ دیجیتالی معاصر نشان می دهد. در جوامع ماقبل دیجیتال، دانش و اصلاح هنری از طریق آموزش دقیق، تعامل ادبی و تسلط هنری پرورش می یافت. انتشار فرهنگ از طریق کتاب‌ها، مؤسسات آکادمیک، تئاتر و موسیقی کلاسیک باعث ایجاد عمق درگیری فکری شد که مستلزم توجه مداوم، تحلیل انتقادی و درک پیچیدگی بود. برای مثال، روشنگری شاهد شکوفایی فلسفه، ادبیات، و هنر بود، با شخصیت هایی مانند امانوئل کانت، ژان ژاک روسو و مری وُلستون‌کرافت که از طریق رساله های طولانی و بحث های سخت، گفتمان عمومی را شکل دادند. به همین ترتیب، جنبش های ادبی و هنری قرن نوزدهم و بیستم – رمانتیسم، مدرنیسم و ​​سوررئالیسم – در عمق، انتزاع و چالش های فکری رشد کردند. ظهور تلویزیون و فیلم در قرن بیستم بعد جدیدی را به انتشار فرهنگی وارد کرد، با این حال حتی این رسانه ها نیز سطحی از جاه طلبی هنری و فکری را حفظ کردند، همانطور که در آثار فیلمسازانی مانند اینگمار برگمان، آندری تارکوفسکی و آکیرا کوروساوا دیده می شود. با این حال، عصر دیجیتال این مسیر را به شدت تغییر داده است و مصرف فرهنگی را به محتوای کوتاه، محرک بصری و از نظر احساسی تحریک‌آمیز که اغلب فاقد عمق فکری یا هنری است، کاهش داده است.

تحقیقات روان‌شناختی در مورد مصرف رسانه‌ها بینشی را در مورد اینکه چرا رسانه‌های اجتماعی از احساسات گرایی و ابتذال به جای محتوای روشنفکرانه و ظریف حمایت می‌کنند، به دست می‌دهد. مغز انسان برای پاسخگویی به تازگی، برانگیختگی عاطفی و اعتبار اجتماعی – سه عنصری که الگوریتم‌های رسانه‌های اجتماعی از آنها برای به حداکثر رساندن تعامل استفاده می‌کنند، طراحی شده است. پلتفرم‌هایی مانند تیکتاک، اینستاگرام و یوتوب محتوایی را که واکنش‌های عاطفی فوری را برمی‌انگیزد، چه از طریق طنز، جنجال یا ارزش شوک‌آور، در اولویت قرار می‌دهند. این با نظریه‌های روان‌شناختی مانند تمایز دنیل کانمن بین تفکر سیستم ۱ و سیستم ۲ مطابقت دارد، که در آن سیستم ۱ نشان‌دهنده پردازش سریع، غریزی و احساسی است، در حالی که سیستم ۲ به تفکر آهسته، عمدی و تحلیلی نیاز دارد. رسانه‌های اجتماعی عمدتاً به سیستم ۱ پاسخ می‌دهند، زیرا محتوای سریع و کوتاه از درگیری شناختی عمیق‌تر جلوگیری می‌کند. مطالعات در مورد دامنه توجه کاهش قابل توجهی را در تمرکز پایدار در دو دهه گذشته نشان داده است که با افزایش مصرف رسانه های دیجیتال مرتبط است. نتیجه ترجیح دادن محتوایی است که به جای اینکه از نظر فکری به چالش بکشد، فورا سرگرم می شود و به حاشیه راندن روایت های پیچیده فرهنگی منجر می شود.

طراحی الگوریتمی پلت‌فرم‌های رسانه‌های اجتماعی این ترجیح را برای احساس‌گرایی و سطحی‌گرایی تشدید می‌کند. برخلاف اشکال سنتی تولید فرهنگی، جایی که متصدیان، ویراستاران و محققان در حفظ استانداردهای هنری و فکری نقش داشتند، رسانه‌های اجتماعی بر اساس مدل‌های تعامل محور عمل می‌کنند که آنچه را که بیشترین تعداد تعامل را ایجاد می‌کند، اولویت می‌دهد. این به تولیدکنندگان محتوا انگیزه می‌دهد تا به جای محتوایی که تأمل عمیق یا قدردانی هنری را تقویت می‌کند، مطالبی بحث‌برانگیز، تحریک‌آمیز یا دارای بار احساسی تولید کنند. ویروسی بودن به معیار اهمیت فرهنگی تبدیل می‌شود، که منجر به گسترش روزنامه‌نگاری طعمه کلیک، ارتباطات مبتنی بر الگوهای رفتاری و فرهنگ تأثیرگذار می‌شود که تجربیات شخصی را برای مصرف دیجیتال کالایی می‌کند. الزامات اقتصادی سرمایه‌داری پلتفرم تضمین می‌کند که این چرخه ادامه پیدا می‌کند، زیرا کسب درآمد از محتوا از طریق درآمد تبلیغات و حمایت‌های مالی به کمیت بر کیفیت پاداش می‌دهد. مفهوم سرمایه فرهنگی پیر بوردیو به ویژه در این زمینه مرتبط است، زیرا اشکال سنتی پرستیژ فرهنگی – مانند تسلط بر ادبیات، فلسفه یا هنر – با اشکال جدیدی از سرمایه دیجیتال جایگزین می‌شوند که معیارهای دید و تعامل را بر دقت فکری یا هنری اولویت می‌دهند.

پیامدهای این دگرگونی در کاهش ارتباط سنت های کلاسیک و روشنفکری در گفتمان عمومی مشهود است. ادبیات که زمانی سنگ بنای تعامل فرهنگی و فکری بود، با کاهش تعداد خوانندگان روبه‌رو شده است، به طوری که رمان‌های بلند و متون فلسفی به طور فزاینده‌ای با محتوای دیجیتال کوتاه‌مدت جایگزین می‌شوند. تقلیل ایده‌های پیچیده فلسفی به پست‌های ساده شده در رسانه‌های اجتماعی یا گفتگوهای ویروسی تِد، اغلب عمق و زمینه تاریخی آنها را از بین می‌برد و منجر به درک سطحی سنت‌های فکری می‌شود. به طور مشابه، موسیقی کلاسیک و هنرهای زیبا که به صبر، آموزش و قدردانی زیبایی‌شناختی نیاز دارند، برای رقابت با بی‌واسطگی سرگرمی‌های دیجیتال مبارزه می‌کنند. موزه‌ها و مؤسسات دانشگاهی تلاش کرده‌اند تا با ایجاد محتوای آنلاین و تجربیات تعاملی، خود را با عصر دیجیتال وفق دهند، اما این تلاش‌ها اغلب مشارکت هنری و فکری را به تجربه‌های سرگرم‌محور که برای جذابیت رسانه‌های اجتماعی طراحی شده‌اند، کاهش می‌دهند تا قدردانی واقعی فرهنگی.

فراتر از فرسایش سنت‌های هنری و فکری، افزایش ابتذال در رسانه‌های اجتماعی پیامدهای اجتماعی گسترده‌تری به‌ویژه در شکل‌دهی گفتمان عمومی و تعامل سیاسی دارد. ترجیح محتوای دارای بار عاطفی و تفرقه‌انگیز منجر به گسترش فرهنگ خشم شده است، جایی که موضوعات پیچیده سیاسی-اجتماعی به روایت‌های ساده‌گرایانه و قطبی تقلیل می‌یابند. بحث‌های ظریفی که به زمینه تاریخی، تحقیق فلسفی یا تحلیل تجربی نیاز دارند، به طور فزاینده‌ای توسط صداهای ویروسی و کنش‌گرایی نمایشی خفه می‌شوند. تکه تکه شدن گفتمان عمومی به اتاق‌های پژواک، که توسط تنظیم الگوریتمی تسهیل می‌شود، سفتی ایدئولوژیک را تقویت می‌کند و تفکر انتقادی را دلسرد می‌کند. مفهوم یورگن هابرماس فیلسوف از حوزه عمومی، که بر نقش بحث عقلانی-انتقادی در جوامع دموکراتیک تأکید می‌کند، در تضاد با چشم‌انداز دیجیتال کنونی است، جایی که هیجان‌گرایی و قبیله‌گرایی ایدئولوژیک بر آن حاکم است. به جای تقویت گفتمان عمومی آگاهانه، رسانه‌های اجتماعی به محیطی کمک کرده‌اند که در آن توجه بیش از دقت پاداش داده می‌شود و تحریک عاطفی بر عمق فکری اولویت دارد.

در حالی که برخی استدلال می کنند که رسانه های اجتماعی فرصتی برای دسترسی بیشتر به محتوای فرهنگی و فکری فراهم می کنند، واقعیت این است که دسترسی لزوما به عمق ترجمه نمی شود. در حالی که پلتفرم‌های دیجیتال هر کسی را قادر می‌سازد تا با ادبیات، فلسفه یا هنر درگیر شود، نحوه ارائه این موضوعات اغلب سرگرمی را بر کاوش فکری واقعی ترجیح می‌دهد. ظهور “آموزش سرگرمی” و روشنفکران رسانه های اجتماعی منعکس کننده این تنش است، زیرا دانش به طور فزاینده ای به قالب های کوچک و به راحتی قابل هضم تبدیل می شود که تعامل را بر عمق اولویت می دهند. این توهم درگیری فکری را ایجاد می کند در حالی که اغلب در ارائه چارچوب تحلیلی دقیق لازم برای گفتمان فرهنگی معنادار ناکام است. علاوه بر این، گرایش رسانه‌های اجتماعی به پاداش دادن به جذابیت و مرتبط بودن به جای تخصص، منجر به پدیده تأثیرگذاران شبه روشنفکر شده است که علی‌رغم نداشتن اعتبار علمی یا هنری قابل توجه، دنبال‌کنندگان زیادی به دست می‌آورند.

چالش حفظ غنای فرهنگی در عصر دیجیتال مستلزم یک ارزیابی مجدد اساسی از نحوه تعامل فناوری با سنت‌های فکری و هنری است. در حالی که بعید است رسانه های اجتماعی ناپدید شوند، مسیرهای بالقوه ای برای احیای فرهنگی وجود دارد. پلتفرم‌های جایگزینی که مشارکت فکری طولانی مدت را در اولویت قرار می‌دهند، آرشیوهای دیجیتالی که دسترسی به آثار کلاسیک را فراهم می‌کنند، و ابتکارات آموزشی که مطالعه عمیق و تفکر انتقادی را تشویق می‌کنند، می‌توانند به عنوان نیروهای متقابلی برای تسلط ابتذال و سطحی نگری عمل کنند. علاوه بر این، مداخلات نظارتی که به طراحی استثماری الگوریتم‌های تعامل محور می‌پردازد، می‌تواند به کاهش فرسایش عمق فکری و هنری کمک کند. با این حال، موفقیت این تلاش‌ها در نهایت به ارزش‌های اجتماعی بستگی دارد – اینکه آیا یک تعهد جمعی برای حفظ غنای فرهنگی باقی می‌ماند یا اینکه نیروهای مصرف‌گرایی دیجیتال به دیکته کردن مسیر تولید فرهنگی ادامه می‌دهند. افزایش ابتذال در رسانه‌های اجتماعی صرفاً نشانه‌ای از تغییر چشم‌اندازهای تکنولوژیکی نیست، بلکه بازتابی از تغییرات عمیق‌تر اجتماعی است و پیامدهای آن آینده زندگی فرهنگی و فکری را برای نسل‌های آینده شکل خواهد داد.

در چشم‌انداز مد معاصر، رسانه‌های اجتماعی و تعامل الگوریتمی نقشی محوری در شکل‌دهی ذائقه‌های فرهنگی ایفا کرده‌اند، و اغلب تماشایی و ابتذال را بر عمق هنری و سنت فکری ترجیح می‌دهند. مد زمانی که به عنوان یک شکل هنری که هنر، تاریخ و بیان فرهنگی را در هم آمیخته بود، به طور فزاینده ای در برابر فشارهای ویروسی دیجیتال تسلیم شده است، جایی که الگوریتم های مبتنی بر تعامل، بحث، زیاده روی و رضایت آنی را در اولویت قرار می دهند. دموکراتیزه شدن مد از طریق پلتفرم های دیجیتال نوید فراگیری و خلاقیت را می دهد، با این حال فرسایش ظرافت زیبایی شناختی و آگاهی تاریخی را نیز تسهیل کرده و طراحی متفکرانه را با گرایش های گذرا مهندسی شده برای مصرف انبوه جایگزین کرده است.

از نظر تاریخی، مد عمیقاً با جنبش‌های فرهنگی و هنری در هم آمیخته بود و روایت‌های اجتماعی و فلسفی گسترده‌تری را منعکس می‌کرد. از ظرافت ساختاریافته رنسانس تا جنبش‌های آوانگارد شورشی قرن بیستم، لباس به عنوان وسیله‌ای برای بیان فکری و هنری عمل کرد. طراحانی مانند کوکو شانل، ایو سن لوران، و الکساندر مک کوئین آثار خود را با ارجاعات تاریخی، تفسیرهای سیاسی، و صنایع دستی دقیق القا کردند و مد را به سطح هنر عالی ارتقا دادند. با این حال، در عصر دیجیتال، ظهور مد سریع و زیبایی‌شناسی تأثیرگذار، اهمیت مد را به‌عنوان یک شکل هنری کمرنگ کرده است و آن را به مکانیزمی از درگیری ویروسی تقلیل می‌دهد که در آن سرعت و دید بر عمق و معنا غلبه می‌کنند.

مکانیسم‌های درگیری الگوریتمی با تقویت محتوایی که واکنش‌های قوی را برمی‌انگیزد، این روندها را تقویت می‌کنند. همانطور که پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی گفتمان سیاسی قطبی را برای مشارکت حداکثری در اولویت قرار می‌دهند، به طور مشابه محتوای مد را که افراطی، اجراکننده یا تفرقه‌انگیز است ارتقا می‌دهند. ظهور چهره‌هایی که بر ارزش شوک تکیه می‌کنند – چه از طریق نمایش‌های بسیار زیاد لوکس، پوچی زیبایی‌شناختی عمدی، یا سبک‌های تحریک‌آمیز – نشان می‌دهد که مد به طور فزاینده‌ای توسط منطق الگوریتمی به جای میراث هنری دیکته می‌شود. مفهوم سرمایه فرهنگی پیر بوردیو به ویژه در این زمینه مرتبط است: جایی که زمانی مد از طریق دانش ارجاعات تاریخی، مهارت و انحصار به جایگاهی می‌رسید، فرهنگ دیجیتال این پویایی‌ها را وارونه کرده است و سواد فرهنگی را با نفوذ رسانه‌های اجتماعی به عنوان شکل اصلی اعتبار جایگزین کرده است.

فرسایش عمق فرهنگی در مد با کالایی شدن خرده فرهنگ ها تشدید می شود. از نظر تاریخی، جنبش‌های ضدفرهنگی مانند پانک، گرانج و مد گوتیک به عنوان اشکال مقاومت در برابر زیبایی‌شناسی جریان اصلی ظهور کردند که دارای اهمیت ایدئولوژیک و هنری عمیقی بودند. امروزه، این سبک‌ها به سرعت مورد استفاده قرار می‌گیرند، معنای تاریخی و سیاسی خود را از بین می‌برند و برای مصرف انبوه از طریق چرخه‌های روند الگوریتم محور بسته‌بندی می‌شوند. سرعتی که خرده فرهنگ ها با آن تجاری می شوند و کنار گذاشته می شوند، تأثیر فرهنگی آنها را کاهش می دهد و به جای بیان هنری واقعی، آنها را به تازگی زیبایی شناختی تبدیل می کند. این روند منعکس‌کننده یک تغییر اجتماعی گسترده‌تر است که در آن مد دیگر گفتگوی آهسته و در حال تحول با تاریخ نیست، بلکه یک منظره زودگذر و به حداکثر رساندن تعامل است.

صنعت مد سریع، که با روندهای الگوریتمی تغذیه می شود، با اولویت دادن به سرعت تولید بر یکپارچگی هنری، این کاهش را تسریع می بخشد. برندهایی مانند شین و فشن نوا در یک محیط دیجیتالی رشد می‌کنند که هدف اصلی آن تکرار سبک‌های ویروسی با سرعتی بی‌سابقه است و زمان مورد نیاز برای طراحی متفکرانه، صنعت‌گری و پایداری را حذف می‌کند. پیامدها فراتر از زیبایی شناسی است، زیرا وسواس سرعت، شیوه های کار اخلاقی و مسئولیت زیست محیطی را از بین می برد. برخلاف آتلیه‌های گذشته، جایی که طراحان صنایع دستی خود را در طول دهه‌ها پرورش می‌دادند، مد معاصر به طور فزاینده‌ای فوریت را در اولویت قرار می‌دهد و خلاقیت را به فرمولی تقلیل می‌دهد که توسط تحلیل بازار مبتنی بر داده‌ها به جای شهود هنری دیکته می‌شود.

علی‌رغم این مسیر تیره و تار، در دنیای مد نیز مقاومت‌هایی وجود دارد. برخی از طراحان و برندها همچنان از مد آهسته دفاع می کنند و بر مهارت، مرجع تاریخی و عمق فکری در مجموعه های خود تأکید می کنند. به عنوان مثال، میزون مارژلا، دِ رو، و كوم د گرسون با تولید آثاری که به جای لذت بصری فوری نیاز به تأمل دارد، در برابر فشارهای تعامل دیجیتال مقاومت می کنند. علاوه بر این، طراحان مستقل و جوامع تخصصی مد از رسانه های اجتماعی نه برای تایید الگوریتمی، بلکه به عنوان وسیله ای برای تقویت تبادل هنری واقعی استفاده می کنند. با این حال، این تلاش‌ها در اکوسیستمی که تحت سلطه مصرف مبتنی بر تعامل است، به حاشیه می‌مانند.

در نهایت، کاهش عمق فرهنگی در مد منعکس کننده تحولات اجتماعی گسترده تر در عصر دیجیتال است. همانطور که الگوریتم‌ها دید روندها را دیکته می‌کنند، صنعت به طور فزاینده‌ای با منطق نمایشی شکل می‌گیرد sتا اصلاح هنری. چالش رو به جلو این است که آیا مد می تواند جایگاه خود را به عنوان یک رشته فکری و هنری بازپس گیرد یا اینکه در دام ماشین آلات الگوریتمی ابتذال و دور ریختنی می ماند. حفظ مد به عنوان یک شکل هنری به تغییر دسته جمعی از معیارهای تعامل به عنوان تعیین کننده اصلی ارزش و به سمت قدردانی مجدد از تاریخ، صنعتگری و طراحی متفکرانه بستگی دارد. بدون این تغییر، مد خطر تبدیل شدن به یکی دیگر از قربانیان تلاش بی‌وقفه عصر دیجیتال برای فوریت بیش از عمق را دارد.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *