قانون اول با در هم تنیدگی این دو سطح به پایان می رسد، زیرا پیروزی گالیمار در عرصه دیپلماتیک – ارتقاء او به معاون کنسولی – همزمان با “فتح” او بر سونگ است. قانون دوم این شباهت ها را ادامه می دهد، زیرا سونگ به شرق شناسی گالیمارد متوسل می شود تا فعالیت های جاسوسی خود را برای جمهوری خلق ادامه دهد.
سونگ با ستایش از مترقی فرانسه و فریاد برانگیختن هیجان او به دلیل اینکه “بخشی از جامعه حاکم بر جهان امروز است” (36)، گالیمار را وادار می کند تا اطلاعات طبقه بندی شده ای درباره دخالت فرانسه و آمریکا در ویتنام به او بدهد. گالیمار در کار خود از اعتماد به نفس و قدرت مردانه تازه یافته خود و نظرات شرقی هایی که در رابطه با سانگ هستند برای هدایت سیاست خارجی فرانسه استفاده می کند.
ما دوباره در عرصه دیپلماسی با تبادل کلیشههایی روبهرو میشویم که در رابطه بین گالیمار و باترفلایاش وجود دارد. «شرقیها صرفاً میخواهند با کسی که بیشترین نیر و قدرت را نشان میدهد همراه شوند»؛ «میان غرب و شرق قرابت طبیعی وجود دارد»؛ «شرقیها همیشه تسلیم نیروی بزرگتری خواهند بود» (37).
جای تعجب نیست که ناتوانی گالیمار در خواندن پیچیدگی های سیاست و جامعه آسیایی منجر به شکست می شود. پیشبینیهای گالیمار در مورد تسلیم شرقیها به قدرت در طول جنگ ویتنام به طرز خیرهکنندهای اشتباه است: “و به نوعی جنگ آمریکا نیز اشتباه پیش رفت. برای هر کشته ویتکنگ چهارصد هزار دلار خرج برداشت، بنابراین ژنرال وست مورلند باور داشت که شرقیها برای زندگی ارزشی قائل نیستند. روشی که آمریکایی ها انجام می دهند به طرز عجیبی دقیق بود.”
چرا مردم ویتنام تسلیم نشدند؟ (52، 53). و با تغییر وضعیت سیاسی در چین، رابطه بین گالیمار و سونگ نیز تغییر کرد. گالیمار به خاطر ناکامی های دیپلماتیک خود به پاریس فرستاده شد. آهنگ دوباره آموزش داده شد و به عنوان توبهای برای روشهای منحط خود به روستاها فرستاده شد.
پرده سوم با تبدیل سانگ به یک مرد آغاز می شود، زیرا او آرایش و کیمونوی خود را روی صحنه پاک می کند و خود مردانه خود را آشکار می کند. این مردانگی بر اساس مجموعه ای از قراردادهای مردانه قابل تشخیص است: کت و شلوار آرمانی. موضعی مطمئن، با پاهای باز از هم، بازوهای آکیمبو. صدای عمیق تر؛ در حالی که روی صحنه گام برمی دارد و تماشاگران را بررسی می کند.
او موضوعات جنسیت و سیاست جهانی را در دادگاهی در فرانسه گرد هم می آورد. سونگ که توسط یک قاضی در مورد رابطه اش با گالیمار سؤال می شود، نظریه خود را در مورد “ذهنیت تجاوز بین المللی” این گونه توضیح می دهد: “در اصل، دهان او نه می گوید، اما چشمانش می گوید بله. تحت سلطه قرار گیرند… شما انتظار دارید کشورهای شرقی تسلیم تفنگ شما شوند و از زنان شرقی نیز انتظار دارید که مطیع مردان شما باشند» (62).
و سپس سونگ این ذهنیت را به وابستگی بیست ساله گالیمارد 46 به سونگ به عنوان یک زن پیوند میدهد: «…وقتی او سرانجام با زن فانتزی خود ملاقات کرد، بیش از هر چیزی میخواست باور کند که او در واقع یک زن است. و دوم. من یک شرقی هستم و من که یک شرقی هستم هرگز نمی توانم کاملاً یک مرد باشم» (62).
بنابراین، هوانگ در حرکتی که حاکی از شرقشناسی ادوارد سعید است، ساخت تصویر جنسیتی را به صراحت به ساخت نژاد و مأموریت امپریالیستی برای استعمار و تسلط پیوند میدهد. آسیا دارای جنسیت است، اما جنسیت در عوض بدون تجسم های نژاد و روابط قدرت که آن را حک می کند قابل درک نیست.
در این جنبش دوگانه، مادام باترفلای تحلیلهای نژادی و استعماری را زیر سوال میبرد که پیوندهای جنسی را نادیده میگیرند، همانطور نظریههای جنسیتی را که مکانهای فرهنگی/نژادی/جهانی را که از آن صحبت میکنند نادیده میگیرند، به چالش میکشد.
در مادام باترفلای، جنسیت و سیاست جهانی جدایی ناپذیر هستند. این فرض که میتوان جنسیت را پیشاپیش بهعنوان یک مقوله امتیاز داد و شرایط شمول را بدون در نظر گرفتن کامل کسانی که جنسیت به تنهایی نمیتواند کثرت تجربه را در برگیرد، تعیین کرد، خود یک حرکت شرقشناسانه است.
مادام باترفلای ما را به این امر سوق می دهد که اگر مشرق زمین یک زن است، به معنای مهمی زنان نیز مشرق زمین هستند و بر همزمانی و تفکیک ناپذیری جنسیت از سیستم های جغرافیایی، استعماری و نژادی سلطه تاکید می کند. و این همان «تفاوت انتقادی» میان مفاهیم مادام باترفلای، از یک سو، و از سوی دیگر، تحلیل ساختارشکنانه هویت جنسیتی است.
از نظر هوانگ، موضوع از زیر سوال بردن هویت جنسی ثابت فراتر می رود، جایی که یک معنای ثابت همیشه در بازی آزاد دال های پست مدرن به تعویق می افتد. او ما را فراتر از ساختارشکنی هویت بهعنوان صدا، لوگوس، یا مدلول متعالی، فراتر از تجسم مجدد هویت بهعنوان نشانهی خالی، یا نمونهای از «نوشتهای که با تفاوتهای تقلیلناپذیر خود با خودش ساکن است» هدایت میکند (جانسون دوم).
و تفاوت در گشایش او از خود نهفته است، نه به بازی آزاد دال ها، بلکه در تحلیلی حساس به قدرت که ساخت خودهای پیچیده و در حال تغییر را در جمع، با تمام ویژگی های فرهنگی، تاریخی و موقعیتی آنها بررسی می کند.
در مجموع، مادام باترفلای آنچه را که به نظر من تعدادی حرکت نظری بسیار مهم برای کسانی است که درگیر سیاست فرهنگی هستند، به اجرا در می آورد. این مفاهیم هویتهای واحد و ثابت را که در قراردادهای روایی فراگیر مانند شعار «زن ژاپنی بهعنوان پروانه» تجسم یافتهاند، واژگون میکند.
به همین ترتیب، ادبیات انسانشناختی مبتنی بر متافیزیک صفت جوهری را زیر سؤال میبرد که به عنوان نقطه آغازین خود، تقسیمبندی بین خود و جامعه، موضوع و جهان را در نظر میگیرد. مادام باترفلای به ما پیشنهاد می کند که تلاش برای توصیف جامع و اصلاح بلاغی مفهومی از خود که از روابط قدرت و موقعیت های عینی و رویدادهای تاریخی انتزاع شده است، یک کار واهی است.
در عوض، هویتها در و از طریق میدانهای گفتمانی ساخته میشوند و از طریق رشتهها و قراردادهای روایی تولید میشوند. هویت ها به دور از موجودیت های محدود، منسجم و به راحتی قابل درک، مکان های متعدد، مبهم و در حال تغییر در ماتریس های قدرت هستند.
علاوه بر این، مادام باترفلای پیشنهاد می کند که جنسیت و نژاد در بازی هویت ها متقابلاً سازنده هستند. نه جنسیت و نه نژاد را نمی توان بر دیگری برتری پیشینی قائل شد. مهمتر از همه، اینها صفات اتفاقی، حوادث جانبی برای برخی جوهره اولیه آگاهی یا عقلانیت نیستند که ظاهراً یک خود را مشخص می کنند.
در مادام باترفلای، تصویری ظریف از قدرت و فراگیر بودن کلیشههای جنسیتی و نژادی را مییابیم. به طور همزمان، هوانگ مقولهها را بیاساس میکند و مفاهیم متعارف جنسیت و نژاد را بهعنوان ماهیتهای جهانی و غیرتاریخی یا بهعنوان ویژگیهای اتفاقی مفهومی فراگیرتر و انتزاعی از خود منفجر میکند.
هوانگ با پیوند دادن هویت فردی به سیاست جهانی، ناسیونالیسم و امپریالیسم، ما را به تعامل متقابل و سازنده این نیروها در همه سطوح وا می دارد. مادام باترفلای خود را در جمع به عنوان موقعیتهای متحرک در زمینههای گفتمانی متحرک، در سطوح به اصطلاح هویتهای فردی، در روابط عاشقانه، در روایتهای آکادمیک و نمایشی، و در صحنه روابط قدرت جهانی باز میسازد.
در نهایت، شاید بتوانیم یک بار دیگر استعاره فضایی را به کار ببریم، تا مادام باترفلای را در یک زمینه بزرگتر قرار دهیم و بر اهمیت آن تأکید کنیم. این نمایش مدعی فضای روایی در داستان مرکزی برای آمریکایی های آسیایی و دیگر رنگین پوستان است.
پیش از این هرگز به یک اثر دراماتیک که توسط یک آمریکایی آسیایی نوشته شده بود، چنین تمجیدهایی اعطا نشده بود: نمایش طولانی در برادوی؛ یک تور جهانی برنامه ریزی شده؛ جوایز تونیز و دراما دسک برای هوانگ و بی دی وونگ که نقش باترفلای را بازی کردند؛ نامزد جایزه پولیتزر شد.
به عنوان یک زن آسیایی آمریکایی، مادام باترفلای صدایی از سرزمین های مرزی است، برای استفاده از استعاره ای از گلوریا آنزالدوآ و کارولین استیدمن، موردی از “دیگری که از عبارت آرلن تارکا سخن می گوید. صدای مشخصاً آسیایی آمریکایی هوانگ با صدای دیگرانی که از سرزمینهای مرزی صحبت کردهاند، طنینانداز میشود، کسانی که داستانهایشان را نمیتوان به طور کامل تشخیص داد یا در قراردادهای روایی غالب گنجاند، وقتی او به قدری شیوا از عدم درک کثرت آسیا و زنان صحبت میکند.
سونگ میگوید: «به همین دلیل است که غرب همیشه در رویارویی با شرق شکست خواهد خورد» و سخنان او با توجه به تاریخ دوره پس از جنگ جهانی دوم، تاریخی از جمله جنگ ویتنام و رشد اقتصادی آسیا، به ویژه طنین انداز به نظر می رسد.
آیندهای که هوانگ بهطور تلقینآمیز به تصویر میکشد، آیندهای است که در آن مرد سفیدپوست غربی ممکن است به زن ژاپنی تبدیل شود، زیرا روابط قدرت در جهان تغییر میکند و غرب همچنان شرق را بر حسب ثبات و هویت ذاتگرایانه درک میکند.
و وقتی همسر فرانسوی گالیمار از ناتوانی چینی ها در شنیدن مادام باترفلای به عنوان یک قطعه موسیقی زیبا ابراز تاسف می کند، هوانگ همچنین پیشنهاد میکند که کار خود او، و شاید در نتیجه، کار ما، نیازمند پیوند متعهدانه و پرشور بین آنچه که به طور معمول به عنوان دو فضای معنا جداگانه تعریف میشود، که بر اساس نوار تقسیم میشوند، نیاز دارد: زیباییشناسی و سیاست.
هوانگ می گوید کسانی مانند گالیمار که به دنبال حفظ میله ها هستند در معرض خطر زندگی در زندان مفروضات فرهنگی و گفتمانی خود هستند که در آن زیبایی شناسی و سیاست، امر شخصی و سیاسی، زن و مرد، شرق و غرب بسته شده است. ، فضاهای متقابل انحصاری که در آن یک اصطلاح ناگزیر بر دیگری تسلط دارد. این توپوگرافی بسته شدن مادام باترفلای -با وجود خود – چالش است.
