در اواسط ژوئن ۲۰۲۵، اسرائیل یک حمله نظامی گسترده و غافلگیرکننده علیه ایران آغاز کرد و بیش از دوازده نقطه در سراسر کشور را هدف قرار داد. این عملیات که با نام رمز «شیر خیزان» شناخته میشود، بزرگترین حمله به ایران از زمان جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ بود. جنگندهها و پهپادهای اسرائیلی تأسیسات هستهای و مراکز نظامی را بمباران کردند و چندین تن از فرماندهان ارشد نظامی ایران را در منازلشان ترور کردند. بمباران اولیه ویرانگر بود: سفیر ایران در سازمان ملل اعلام کرد که تنها در روز اول دستکم ۷۸ نفر کشته و بیش از ۳۲۹ نفر زخمی شدند و تأکید کرد که «اکثریت قریب به اتفاق» قربانیان غیرنظامی بودند. انفجارها در بامداد تهران را لرزاندند و حتی محلههای مسکونی را هدف قرار دادند، بهطوری که رسانههای محلی گزارش دادند زنان و کودکان نیز در میان کشتهشدگان بودند.
ایران ظرف چند ساعت واکنش نشان داد و رگبارهایی از موشکها را به سوی شهرهای اسرائیل شلیک کرد. برخی از این موشکها از سامانههای پدافند هوایی عبور کرده و در نزدیکی تلآویو و حیفا فرود آمدند که دستکم ۱۰ غیرنظامی اسرائیلی را کشتند و تعدادی دیگر را زخمی کردند. طی چند روز، این تبادل حملات به یک جنگ آشکار و هولناک بین ایران و اسرائیل تبدیل شد و غیرنظامیان در هر دو طرف در میان آتشباری گرفتار شدند. رهبران دو طرف با لحنی مطلقگرایانه سخن گفتند — مقامهای اسرائیلی وعده دادند که توان هستهای ایران را به هر قیمتی نابود خواهند کرد، در حالی که فرماندهان تهران هشدار دادند که اگر حملات ادامه یابد، اسرائیل «در آتش خواهد سوخت».
جهان با وحشت نظارهگر بود که چگونه آژیرهای حمله هوایی و انفجارها به واقعیت تلخ روزانه در ماه ژوئن ۲۰۲۵ در تهران و تلآویو تبدیل شدند. این درگیری مستقیم، که از نظر وسعت بیسابقه است، گواهی تلخ بر شکست راهبردهای تحمیلیای است که سالهاست خاورمیانه را شعلهور نگه داشتهاند. این جنگ در خلأ به وجود نیامد، بلکه حاصل سالها خصومت فزاینده، بازیهای خطرناک نظامی، و سیاست «فشار حداکثری» بود که به شکلی فاجعهبار نتیجه معکوس داد.
در غزه، ویرانهها و اردوگاههای پناهجویانی که از آخرین حمله اسرائیل بر جای ماندهاند، بهروشنی از بهای انسانی سنگین این سیاستهای تهاجمی سخن میگویند. این جنگ جدید میان ایران و اسرائیل، بلافاصله پس از جنگ ویرانگری در غزه رخ داده است که از اواخر سال ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۴ ادامه داشت؛ جنگی که در آن اسرائیل در جریان نبرد با حماس، ویرانی بیسابقهای را بر این نوار فلسطینی وارد کرد. عملیات نظامی اسرائیل به کشته شدن دهها هزار فلسطینی در غزه انجامید و محلههای کامل را به تلی از خاک تبدیل کرد. تا پایان سال ۲۰۲۴، وزارت بهداشت غزه اعلام کرد که از زمان آغاز درگیریها در اکتبر ۲۰۲۳، تعداد کشتهشدگان فلسطینی به ۴۶٬۳۷۶ نفر رسیده است — آماری تکاندهنده که خشم و محکومیت جهانی را برانگیخت.
یکی از مقامات بلندپایه سازمان ملل متحد «مجازات جمعی» مردم غزه و «بمباران بیامان» توسط نیروهای اسرائیلی را «وحشتناک و غیرقابل توجیه» توصیف کرد. تاکتیکهای اسرائیل شامل قطع غذا، آب و برق در قالب راهبرد «محاصره و گرسنگی» و بمباران کور مناطق پرجمعیت بود؛ اقداماتی که موجب شد گروههای حقوق بشری و حتی نهادهای وابسته به سازمان ملل، اسرائیل را به ارتکاب نسلکشی در غزه متهم کنند. همه ناظران شاهد ویرانی نظاممند بیمارستانها، مدارس، پناهگاهها و بلوکهای کامل شهری بودند — حملهای که ابتداییترین اصول حقوق بینالملل بشردوستانه را نقض کرد.
خانوادههایی که از این حملات جان سالم به در بردند، اغلب هیچچیز برایشان باقی نمانده بود: نه سرپناهی، غذایی اندک، و کودکانی که با فرارسیدن زمستان از سرما یا بیماری در اردوگاههای چادریِ پرجمعیت جان میدادند. یکی از پدران ناامید در غزه به خبرنگاران گفت: «[اسرائیل] ما را نابود کرده است. هر روز فقط آرزو میکنیم که بمیریم.» اینگونه شهادتها نشانگر ماهیت بیرحمانه و نامتناسب یورش اسرائیل است. به عنوان یک ناظر دموکرات و چپگرا، من نه طرف اسلامگرایان حماس را میگیرم و نه رژیم تئوکراتیک ایران را — هر دو مرتکب نقضهایی شدهاند — اما نمیتوانم چشم بر گستره عظیم رنجی که دولت راستگرای افراطی اسرائیل بر غیرنظامیان فلسطینی تحمیل کرده است، ببندم.
استفاده از واژه «شدیداً خشن» برای توصیف اقدامات اسرائیل در غزه، بهواقع نوعی کمگویی است؛ این اقدامات بهطور گستردهای بهعنوان جنایات جنگی توصیف شدهاند، تا جایی که حتی دیوان کیفری بینالمللی پروندههایی مرتبط با حمله به غزه به عنوان جنایات جنگی گشوده است. این پسزمینه خونین از ویرانی غزه بیتردید خشم گستردهای را در سراسر منطقه برانگیخته و زمینهساز شعلهور شدن درگیری فراگیرتری شده که اکنون شاهد آن هستیم. ایران، که خود را مدافع آرمان فلسطین معرفی میکند، رنج و مصیبت مردم غزه را بهعنوان توجیهی دیگر برای رویارویی با اسرائیل مطرح کرده است.
در واقع، در جریان جنگ غزه، گروههای همپیمان با ایران — از حزبالله لبنان گرفته تا جنبش انصارالله (حوثیها) در یمن — حملات پراکندهای را علیه اهداف اسرائیلی یا غربی در همبستگی با فلسطینیها انجام دادند. خاورمیانه به انبار باروتی از درگیریهای بههمپیوسته تبدیل شد؛ درگیریهایی که همهشان از شعلههای بیعدالتی در غزه نیرو میگرفتند. از این رو، جنگ اسرائیل و ایران که در پی آن آغاز شد، رویدادی ناگهانی و غیرمنتظره نبود، بلکه حاصل یک چرخه غمانگیز و طولانی از تحریک و تلافی بود — چرخهای که به باور چپگرایان باید با بازنگری اساسی در رویکرد ما به امنیت و صلح، درهم شکسته شود.
هیچکس نباید در این سناریو حکومت ایران را رمانتیک یا تطهیر کند. جمهوری اسلامی یک رژیم اقتدارگراست که بهطرزی بیرحمانه با دگراندیشی در داخل کشور برخورد میکند و در منطقه نیز سیاستهایی تهاجمی را دنبال کرده است. رهبران ایرانی بارها از لفاظیهای تحریکآمیز استفاده کردهاند (تا حدی که تهدید به «محو اسرائیل از نقشه» کردهاند) و از گروههای نیابتی نظامیای حمایت کردهاند که منافع اسرائیلی و آمریکایی را هدف قرار میدهند. مردم ایران، بهویژه اقشار ضعیف و میانه، در سالهای گذشته از فساد ساختاری و نقض فاحش حقوق بشر توسط حاکمان تندرو کشورشان رنجهای بسیاری کشیدهاند.
اما نکته مهمتر این است که مردم ایران سالهاست زیر فشار خفهکنندهای از بیرون نیز رنج میبرند: نظام تحریمهای اقتصادی به رهبری ایالات متحده. سیاستگذاران و تحلیلگران غربی بسیار اوقات تحریمها را بهعنوان جایگزینی «صلحآمیز» برای جنگ معرفی میکنند – ابزاری برای تحت فشار قرار دادن دولتهای «یاغی» تا به رفتار مطلوبتری تن دهند. این چارچوب، بهشدت گمراهکننده است. تحریمها باید آنگونه که واقعاً هستند شناخته شوند: شکلی از جنگ، اما با ابزارهای دیگر. به جای بمب و گلوله، تحریمها بانکها و محاصرههای اقتصادی را بهکار میگیرند – اما اثرشان بر مردم بیگناه میتواند به همان اندازه مرگبار باشد. در کشورهایی مانند ایران (و ونزوئلا، کوبا، کره شمالی و دیگران)، تحریمهای گسترده برای شهروندان عادی «مانند جنگ» احساس میشود. این تحریمها اقتصاد را نابود میکنند، زیرساختها را از هم میپاشند، و بهطور پنهانی جان انسانها را از طریق کمبود دارو و غذا میگیرند. همانطور که گروه صلحطلب كدپينك بهخوبی در پلاکارد یکی از تظاهرات ضدتحریم اعلام کرد: «تحریمها یک نوع جنگ هستند.»
فعالان گروه کدپینک در سال ۲۰۲۰ در برابر وزارت خزانهداری ایالات متحده در واشنگتن دیسی تجمع اعتراضی برگزار کردند و خواستار پایان تحریمها علیه ایران شدند. پلاکاردهای آنها — با شعارهایی مانند «تحریمها میکشند» و «ایران را از گرسنگی نکشانید» — جوهره اصلی نقد چپگرایان را بهروشنی نمایان میکرد: محاصرههای اقتصادی، کل جمعیت یک کشور را تنبیه میکنند و بهطور بنیادین با صلح ناسازگارند. اثرات انسانی تحریمهای ایران چیزی کمتر از فاجعه نبوده است. سالهاست که تحریمهای آمریکا بهشدت دسترسی ایران به داروها و تجهیزات پزشکی حیاتی را محدود کردهاند. دیدهبان حقوق بشر گزارش داده که بیماران ایرانی مبتلا به سرطان، صرع، هموفیلی و سایر بیماریهای جدی، بهطور مستمر با کمبودهای خطرناک دارویی مواجهاند که مستقیماً نتیجه تحریمهاست.
اگرچه مقامات آمریکایی اغلب مدعیاند که غذا و دارو از تحریمها مستثنا هستند، واقعیت تحریمهای ثانویه — که هر بانک یا شرکت خارجی را بهخاطر تجارت با ایران مجازات میکند — باعث شده است تأمینکنندگان حتی از فروش کالاهای قانونی مانند دارو به ایران نیز خودداری کنند. نتیجه، یک محاصره عملی برای اقلام حیاتی پزشکی است. پزشکان ایرانی سناریوهایی دردناک را توصیف میکنند: «ما دانش درمان بیماران را داریم، اما ابزارش را نه. تحریمها درمانهای ساده را به وظایفی غیرممکن تبدیل کردهاند»، یکی از متخصصان سرطان در تهران اینگونه شرح داد. در یک مورد بهویژه غمانگیز، پسری ۷ ساله به نام آرمین که به هموفیلی مبتلا بود، بهدلیل عدم دسترسی خانوادهاش به داروی انعقاد خون حیاتی جان خود را از دست داد — «دارو وجود دارد، اما هیچکس جرأت نمیکند آن را به ایران بفروشد»، مادرش پس از مرگ قابلپیشگیری فرزندش چنین گفت. اینها حکایتهای پراکنده و استثنایی نیستند.
در دوران همهگیری کووید-۱۹، بیمارستانهای ایران با دشواریهای فراوانی برای واردات دستگاههای تنفس مصنوعی، تجهیزات حفاظت شخصی (پی پی ای) و حتی واکسنها مواجه بودند، که بحران بهداشت عمومی موجود را بیش از پیش تشدید کرد. الهان عمر، نماینده کنگره آمریکا و عضو کمیته روابط خارجی مجلس، اشاره کرد که تحریمها «پیش از همهگیری هم موجب کمبود دارو و مرگومیرهای بیشمار در ایران شده بودند» و تأکید کرد که این فاجعه انسانی با شیوع ویروس در ایرانِ بهشدت تحت تحریم، وخیمتر شد. در واقع، تحریمها حق اولیه شهروندان ایرانی به مراقبتهای بهداشتی را سلب کردهاند — بیرحمیای که با این واقعیت دوچندان میشود که صنعت داروسازی ایران، با وجود پیشرفتهایش، نمیتواند بهطور کامل نیازها را جبران کند، بهویژه زمانی که مواد اولیه و داروهای تخصصی مسدود شدهاند.
خفهسازی اقتصادی فراتر از حوزه دارو و درمان رفته است. تحریمها اقتصاد ایران را ویران کرده و میلیونها نفر را به زیر خط فقر کشاندهاند. زمانی که ایالات متحده و اتحادیه اروپا بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ تحریمها را بهشکلی چشمگیر تشدید کردند (پیش از توافق هستهای ۲۰۱۵)، نتایج آن «فوری و عمیق» بود: تنها طی دو سال، درصد خانوادههای ایرانی که زیر خط فقر زندگی میکردند تقریباً دو برابر شد. تا میانه دهه ۲۰۱۰، مصرف گوشت قرمز و نان در میان مردم عادی ایران تقریباً به نصف میزان دهه ۹۰ میلادی کاهش یافته بود — نشانهای آشکار از فروپاشی قدرت خرید و وضعیت تغذیهای.
تورم بهشدت اوج گرفت، ارزش پول ملی (ریال) سقوط کرد، و فرصتهای شغلی بهطور گستردهای از بین رفت، چرا که شرکتهای خارجی بهصورت جمعی از ایران خارج شدند. ناتوانی ایران در واردات بسیاری از کالاهای حیاتی حتی به اقلام پزشکی نیز کشیده شد: تا سال ۲۰۱۶، تخمین زده میشد که حدود ۶ میلیون بیمار در ایران بهدلیل تحریمها و قطع زنجیره تأمین داروهای تخصصی و مواد اولیه، به درمانهای ضروری دسترسی نداشتند. تصور کنید چه میزان رنج انسانی پشت این عدد نهفته است — بیماران سرطانی که قادر به دریافت شیمیدرمانی نیستند، دیابتیهایی که بدون انسولین ماندهاند، و گیرندگان پیوند عضو که بدون داروهای سرکوبکننده سیستم ایمنی جان خود را از دست میدهند.
این همان چیزی است که بهعنوان «گزینه صلحآمیز» در برابر جنگ معرفی میشود. اما تأثیر آن بر بافت اجتماعی ایران ویرانگر بوده است. خانوادههایی که زیر فشار شدید اقتصادی قرار گرفتهاند، ناچار شدهاند فرزندان خود را از مدرسه بیرون بکشند، دخترانشان را زودتر از موعد ازدواج دهند تا از بار هزینهها بکاهند، و حتی از نیازهای اولیه چشمپوشی کنند. نسلی از جوانان، آینده خود را در میان فلاکت و انزوا از دسترفته میبیند. و با وجود این همه رنج، نتایج سیاسی وعدهدادهشده — ایرانی مطیعتر یا دموکراتیکتر — هرگز محقق نشد. راهبرد تحریمها، که غالباً بهعنوان ابزاری برای فشار بر حکومت معرفی میشود، در عمل بیشتر به مجازات جمعی یک ملت کامل شباهت پیدا کرده است. مقامات آمریکایی بهصراحت اذعان کردهاند که هدف، این بوده است که زندگی را چنان غیرقابل تحمل کنند که دولت ایران ناچار به تسلیم شود.
در عمل، این زندگی مردم بود که غیرقابل تحمل شد، در حالی که نخبگان حاکم توانستند راههایی برای تطبیق و تابآوری پیدا کنند. در واقع، همانطور که بسیاری از چپگرایان استدلال میکنند، چنین رویکردی اصلاً پلی بهسوی صلح نیست — بلکه تحمیل عمدی سختی بر غیرنظامیان برای رسیدن به اهداف سیاسی است؛ چیزی که بهطور بنیادی با حقوق بشر و حقوق بینالملل در تضاد قرار دارد.
متناقض آنکه، بهجای تضعیف کنترل حکومت ایران، این جنگ اقتصادی اغلب به تقویت عناصر اقتدارگرای آن منجر شده است. تحقیقات دانشگاهی در زمینه تحریمها بهروشنی نشان میدهد: اعمال تحریمهای گسترده معمولاً کشور هدف را سرکوبگرتر و غیردموکراتیکتر میکند — نه کمتر.
یک مطالعه جامع نشان داد که کشورهایی که تحت تحریم قرار دارند، کاهش چشمگیری در حقوق سیاسی و مدنی نسبت به کشورهایی که تحت تحریم نیستند تجربه میکنند. دلایل آن نیز چندان پنهان نیست. زمانی که یک کشور بهصورت اقتصادی تحت محاصره قرار میگیرد، قدرت در دستان کسانی متمرکز میشود که منابع کمیاب را کنترل میکنند — معمولاً نخبگان حاکم و نهادهای امنیتی. در مورد ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شبکههای وابسته به آن از تحریمها برای گسترش ثروت و نفوذ خود بهرهبرداری کردهاند و بیش از پیش در اقتصاد و سیاست ایران ریشه دواندهاند. با فروپاشی کسبوکارهای مشروع و غیرقانونی شدن تجارت خارجی، سپاه و دیگر افراد بانفوذ به قاچاق در بازار سیاه روی آوردند و باقیمانده فعالیتهای اقتصادی را بهطور انحصاری در اختیار گرفتند.
تحلیلگران ایرانی در دوران اوج تحریمهای دوران اوباما مشاهده کردند که تندروها در حال ایجاد نوعی «انحصار اقتصادی شبهکامل» در ایران بودند، چرا که تحریمها «بخش خصوصی ایران را در هم شکستند و طبقه متوسط را از فعالیتهای اقتصادی مشروع بیرون راندند.» به عبارت دیگر، تحریمها شدیدترین ضربه را به طبقه متوسط مستقل وارد کردند — همان قشری از جامعه که بیشترین تمایل را برای پیشبرد اصلاحات دارد. در نتیجه، طبقه متوسط ایران — که محرک اصلی فعالیتهای ضدحکومتی و خواهان تغییر بود — ضعیفتر و فقیرتر شد.
جیسون رضائیان، روزنامهنگار ایرانی-آمریکایی (که خود زمانی توسط حکومت ایران زندانی شده بود)، نتیجه آخرین دور تحریمها را اینگونه خلاصه کرد: «وقتی مردم از نظر اقتصادی تحت فشار قرار میگیرند، نیازها و آرزوهایشان بیشتر به بقا معطوف میشود تا تلاش برای تغییر.»
حالت بقا دقیقن همان وضعیتی است که مردم ایران به آن سوق داده شدهاند. مردمی که تمام تمرکزشان بر یافتن غذا، دارو یا راهی برای پرداخت اجاره خانه است، توانایی بسیار کمتری برای سازماندهی سیاسی یا به چالش کشیدن یک حکومت سرکوبگر دارند. این واقعیت از دید فعالان دموکراسیخواه ایرانی نیز پنهان نمانده بود. در سال ۲۰۱۳، گروهی از مخالفان ایرانی در نامهای سرگشاده به رئیسجمهور اوباما هشدار دادند که تحریمها در حال «از بین بردن تنها فرصت برای تغییر مسالمتآمیز و دموکراتیک در کشورمان» هستند، چرا که جامعه مدنی را تضعیف و «دستان افراطگرایان را تقویت» میکنند.
متأسفانه این هشدار در آن زمان نادیده گرفته شد. در طول دهه ۲۰۱۰، با تشدید تحریمها، تندروها در ایران قدرتمندتر از همیشه شدند. آنها تهدید خارجی را هم بهعنوان بهانهای برای سرپوش گذاشتن بر بحرانهای داخلی بهکار گرفتند و هم بهعنوان دستاویزی برای سرکوب مخالفان، و منتقدان را «عوامل غرب» معرفی کردند.
آنها همچنین بخش زیادی از کمکهای بشردوستانهای را که وارد کشور میشد، مصادره و مصادرهگونه مدیریت کردند — برای مثال، با کنترل توزیع کالاهای سهمیهای، از آن بهعنوان ابزاری برای پاداش دادن به وفاداران و تنبیه مخالفان احتمالی استفاده کردند. این الگو منحصر به ایران نیست. در دهه ۱۹۹۰، در دوران صدام حسین در عراق، تحریمهای سازمان ملل اقتصاد کشور را بهشدت فلج کرد و صدام در واکنش، نظام سهمیهبندی سختگیرانهای را برقرار کرد که در عمل موجب افزایش کنترل رژیم بر جامعه عراق شد. مردم عادی عراق رنج فراوانی کشیدند (صدها هزار کودک بر اثر سوءتغذیه و بیماری جان باختند)، با این حال صدام تا زمان سرنگونیاش در جریان جنگ تمامعیار سال ۲۰۰۳، با اقتدار بر قدرت باقی ماند. در ایران نیز، تحریمها بهطور مشابهی باعث گسترش فساد و شکلگیری ذهنیت «اقتصاد محاصرهای» شدند — وضعیتی شبهجنگی که به ثروتمند شدن طبقهای «مافیاگونه» از سودجویان تحریم انجامید، در حالی که اکثریت مردم بهطور فزایندهای به ورطه درماندگی کشیده شدند.
بهقول یکی از جامعهشناسان ایرانی، تحریمها موجب «شکستن اراده جمعی و به حاشیه راندن صداهای دموکراتیک شدهاند، در حالی که همزمان قدرت نخبگان حاکم را تثبیت کردهاند.» بهبیان ساده، فشار اقتصادی اغلب به تقویت اقتدارگرایی انجامیده است و همان نیروهای اجتماعیای را تضعیف کرده که میتوانستند بهطور طبیعی بستر تغییر دموکراتیک را فراهم کنند.
نکته مهم این است که تحریمها حتی بر اساس اهداف اعلامشده خود نیز شکست خوردهاند. پس از دههها جنگ اقتصادی ایالات متحده، ایران نه آرامتر شده و نه آزادتر. حکومت جمهوری اسلامی همچنان با اقتدار پابرجاست، و حتی موضع خصمانهاش نسبت به غرب، سختتر و بیانعطافتر از گذشته شده است.
نکتهای کلیدی آن است که برنامه هستهای ایران — که بهظاهر هدف اصلی تحریمها بوده — نهتنها از بین نرفته، بلکه پیشرفت هم کرده است. در سال ۲۰۱۵، یک دستاورد دیپلماتیک مهم حاصل شد: ایران با پذیرش «برجام» (برنامه جامع اقدام مشترک) موافقت کرد و در ازای لغو تدریجی تحریمها، محدودیتهای سختگیرانهای بر فعالیتهای هستهای خود پذیرفت و اجازه بازرسیهای بینالمللی را داد. برای مدتی کوتاه، این توافق نویدبخش قدرت دیپلماسی بود. ایران چندین تن اورانیوم غنیشده را از کشور خارج کرد، سانتریفیوژها را برچید و تأسیسات خود را به روی بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی گشود؛ و در مقابل، با کاهش تحریمها، اقتصادش شروع به بهبود کرد.
میانهروهای ایرانی، با حمایت مردمی امیدوار، صادقانه بهدنبال گشودن باب تعامل با جهان بودند. تنشها بهطور محسوس کاهش یافته بود. اما ایالات متحده — در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ — در سال ۲۰۱۸ بهطور یکجانبه این توافق چندجانبه را نقض کرد و تحریمها علیه ایران را بازگرداند و حتی گسترش داد، در حالی که آژانس بینالمللی انرژی اتمی تأیید کرده بود که ایران به تعهداتش پایبند بوده است.
پیامی که این اقدام به مردم ایران منتقل کرد، ویرانگر بود: حتی اگر ایران به توافقهای دیپلماتیک پایبند باشد، باز هم تضمینی برای بهرهمندی از منافع آن وجود ندارد، چرا که واشنگتن میتواند بهراحتی عهد خود را بشکند. تندروها در تهران از این خیانت استفاده کردند تا این ادعا را تقویت کنند که ایالات متحده فقط زبان زور را میفهمد، نه گفتوگو.
ایران در واکنش، بهتدریج فعالیتهای هستهای خود را از سر گرفت. تا سال ۲۰۲۱، تهران سطح غنیسازی اورانیوم را به ۶۰٪ رسانده بود — سطحی بسیار فراتر از محدودیتهای برجام و نزدیک به درجه تسلیحاتی. بنابراین، فروپاشی دیپلماسی مستقیماً به گسترش برنامه هستهای ایران انجامید؛ دقیقاً همان نتیجهای که طرفداران تحریم مدعی بودند هدفشان جلوگیری از آن است. این یک تناقض تلخ است: کمپین «فشار حداکثری» که جایگزین برجام شد، مردم ایران را منزوی و فقیر ساخت، اما نهتنها نتوانست پیشرفت هستهای را متوقف کند، بلکه بهنوعی آن را تسریع کرد.
مقامات سابق دولت ترامپ بعدها بهطور ضمنی اذعان کردند که تحریمها به اهداف راهبردی خود دست نیافتهاند. همانطور که یکی از تحلیلها بهروشنی بیان میکند، تحریمها «در هیچکدام از موارد — از ایران گرفته تا کوبا و کره شمالی — موفق به تحقق نتایج سیاسی مورد نظر خود نشدند، حتی با شدیدترین شکل اجرا.» آنچه تحریمها عملاً بهدست آوردهاند، تنها «اختلالات گسترده در زندگی روزمره شهروندان» این کشورها بوده است.
بهعبارت دیگر، تحریمها فقط از این نظر «کارایی» دارند که درد و رنج ایجاد میکنند، نه اینکه صلح یا عدالت به بار بیاورند. جنگ کنونی با اسرائیل این شکست را بیش از پیش نمایان میسازد. سالها تحریم نه باعث سقوط حکومت ایران شد و نه نفوذ منطقهای آن را متوقف کرد؛ بلکه اکنون با وضعیتی مواجهایم که در آن این حکومت، اگرچه تحت فشار است، اما تسلیم نشده و درگیر تبادل آتش با یکی از متحدان اصلی ایالات متحده در جنگی خطرناک است.
منطق «مجازات جمعی» — چه از طریق محاصره و چه از طریق تحریم — اکنون به نمود نهایی و دهشتناک خود رسیده است: درگیری نظامی آشکار، با تمام خطراتی که برای گسترش جنگ در سطح منطقه در پی دارد.
با توجه به این کارنامه تیره و تار، جریان چپ بر یک رویکرد اساساً متفاوت اصرار دارد: دیپلماسی بهجای اجبار. دنبال کردن مذاکرات چیزی «نرم» یا سادهلوحانه نیست؛ بلکه اغلب تنها مسیر واقعبینانه و اخلاقمحور است. همانطور که صداهای پیشرو سالهاست هشدار میدهند، مشکلات با ایران (یا هر کشور دیگری) نه با گرسنه نگهداشتن مردم آن و نه با بمباران شهرهایش حل میشود، بلکه از طریق گفتوگو با دولت و جامعه آن کشور و بر پایه احترام متقابل ممکن خواهد بود.
ما نمونههایی از دستاوردهای دیپلماسی را دیدهایم — توافق هستهای ۲۰۱۵ نمونهای برجسته از این موفقیت است — و همچنین بسیار واضح دیدهایم که فقدان دیپلماسی چه پیامدهای خطرناکی در پی دارد.
نماینده کنگره، الهان عمر، پس از تهدیدهای تحریمی دولت ترامپ در سال ۲۰۲۰، بهخوبی این تناقض را بیان کرد: «نمیتوانید ادعای کاهش تنش داشته باشید و همزمان تحریمهای جدید بدون هدف مشخص اعلام کنید. این یک واکنش سنجیده نیست!»
همکار او، باربارا لی — از چهرههای باسابقه و صلحطلب در کنگره — نیز استدلال کرد که افزودن تحریمهای بیشتر تنها «مردم عادی ایران را بیشتر آسیب خواهد زد» و از ایالات متحده خواست تا برای دستیابی به یک توافق جدید با ایران تلاش کند. او تأکید کرد که تحریمها منجر به دیپلماسی نمیشوند و باید تمرکز ما بر تعامل مستقیم باشد، نه فشار اقتصادی.
حتی برخی از چهرههای محافظهکار یا گرایشیافته به لیبرتاریانیسم نیز به این ارزیابی رسیدهاند. جاستین اماش، نماینده پیشین جمهوریخواه کنگره، اظهار داشت که: «تعامل مستقیم، قاطع و صلحآمیز با ایران احتمالاً بیشتر از تحریمها و جنگ به تغییر مثبت منجر خواهد شد.»
این دیدگاه، نوعی آرمانگرایی سادهلوحانه نیست؛ بلکه ارزیابیای واقعبینانه است که از پیامدهای عینی و تاریخی سیاستها بهدست آمده است.
دیپلماسی، ایران را بهعنوان کشوری مستقل و باافتخار به رسمیت میشناسد؛ کشوری که در برابر احترام و مشوقها بهتر پاسخ میدهد تا در برابر تحقیر و تهدید. دیپلماسی بهدنبال پاسخ دادن به نگرانیهای امنیتی از راه گفتوگوست — برای مثال، از طریق مذاکره بر سر محدودیتهایی در برنامههای نظامی ایران در ازای دریافت تضمینهای امنیتی — نه بر اساس این فرض اشتباه که میتوان چنین نگرانیهایی را با بمباران یا تحریم از بین برد.
اولویت فوری، از نگاه انسانی و چپگرایانه، کاهش تنش و توقف چرخه خشونت است. در جنگ میان ایران و اسرائیل، این یعنی آتشبس فوری و توقف حملات پیش از آنکه شمار قربانیان چند برابر شود. هر موشک یا حمله هوایی تازه، تنها به تداوم چرخه انتقام دامن میزند و آشتی در آینده را دشوارتر میسازد.
رهبران همه طرفها باید تحت فشار قرار گیرند تا به خونریزی پایان دهند. جریان چپ بهشدت از اقداماتی مانند ایجاد دالانهای بشردوستانه و ارسال کمکهای حیاتی برای غیرنظامیان در مناطق جنگزده حمایت میکند — چه در غزهای که زیر محاصره اسرائیل است، و چه در شهرهای ایران که از حملات رنج میبرند. کمکهای نجاتبخش نباید هرگز گروگان اختلافات سیاسی شوند. در بلندمدت، مذاکرات باید از سر گرفته شود — نهتنها در مورد پرونده هستهای، بلکه درباره اختلافات منطقهای گستردهتری که بستر این درگیریها را شکل دادهاند. این بدان معناست که نوعی از احیای برجام ضروری است تا برنامه هستهای ایران بار دیگر زیر نظارتهای قابل راستیآزمایی قرار گیرد (موضوعی که هم ایران و هم ایالات متحده پیش از آغاز جنگ اخیر آمادگی اولیه خود را نسبت به آن ابراز کرده بودند)، و در کنار آن، چارچوبهایی برای کاهش خصومت میان ایران و اسرائیل بهطور همزمان پیگیری شود.
اگرچه ایران و اسرائیل هیچ رابطه رسمیای با یکدیگر ندارند، میتوان ارتباطات غیررسمی یا مجاری چندجانبهای را برقرار کرد تا حوادث و درگیریهای پیشبینینشده مدیریت شده و از تشدید ناخواسته تنش جلوگیری شود.
نکته قابل توجه این است که حتی در حالی که اسرائیل مشغول بمباران خاک ایران بود، برخی از مقامات آمریکایی در تلاش بودند تا «درهای پشتی» برای مذاکرات را باز نگه دارند — این خود اعترافی ضمنی است به اینکه در نهایت، باید راهحلی سیاسی یافت، چرا که هیچیک از دو طرف نمیتوانند طرف مقابل را بهطور کامل و دائمی از میان بردارند.
از نگاه چپگرایانه، صلح واقعی با پیروزی کامل یک طرف یا شکست مطلق دشمن حاصل نمیشود — این توهمی خطرناک است، بهویژه زمانی که با ملتها و مردمان واقعی سروکار داریم. صلح پایدار مستلزم آن است که انسانیت و حقوق تمامی طرفها به رسمیت شناخته شود و تلاشها بهسوی همزیستی سوق یابد.
برای ایران و اسرائیل — همچون اسرائیل و فلسطین — این در نهایت به معنای آن خواهد بود که هر طرف نگرانیهای امنیتی طرف مقابل را بپذیرد و از جاهطلبیهای مبتنی بر معادله صفر، مانند تغییر رژیم یا فتح سرزمین، دست بکشد.
بیتردید، هرگونه دیپلماسی باید با تعهدی صریح و جدی به حقوق بشر همراه باشد. بهعنوان مثال، بخشی از روند کاهش تنش مستلزم آن است که اسرائیل به اشغالگری و سرکوب مردم فلسطین پایان دهد — مسئلهای بنیادی که در قلب بسیاری از تنشهای منطقهای قرار دارد — و ایران نیز، همزمان با ایجاد اعتماد، حمایت خود از گروههای نظامی نیابتی را کاهش دهد. اینها موضوعاتی دشوار و پیچیدهاند، اما تنها در غیاب گفتوگو است که به مسائل حلنشدنی تبدیل میشوند. از دل مذاکره، میتوان به سازشها و راهحلهای خلاقانهای دست یافت که به صلح و ثبات واقعی منجر شوند.
از نظر فلسفی، موضع چپ بر پایه یک درک اخلاقی ساده اما بنیادین استوار است: نمیتوان ملتی را با گرسنگی به صلح واداشت، و نه با بمباران به تسلیم کشاند، بدون آنکه بذر جنگهای آینده را بکاریم. در نهایت، تحریمها صلح نیستند — آنها ادامه جنگ با ابزارهای دیگرند؛ تجلی سلطهجویی و بیرحمی که دشمنیها را عمیقتر میسازد. و خودِ جنگ، با تمام بیرحمی افسارگسیختهاش (چه در غزه و چه در تهران)، شکست تخیل اخلاقی ماست. ما باور داریم که همیشه راهی جایگزین برای کشتار و معلولکردن بیگناهان وجود دارد. چنانکه یکی از مفسران ایرانی بهدرستی و با درد گفته بود: زمانی که انزوای ناشی از تحریمها باعث میشود «کودکی از نبود انسولین جان بسپارد یا بیماری بدون درمان بماند»، آنچه رخ میدهد، چیزی بسیار تاریکتر از سیاست است.
این دیگر سیاست نیست — این، بیرحمی نظاممند شده است. این بیرحمی را میتوان در چهرههای نحیف کودکان یمنیِ گرفتار در محاصره دید، در زخمهای روحی خانوادههای بمبارانشده غزه، و در مرگ خاموش بیماران ایرانی که از دسترسی به دارو محروم ماندهاند. این مسیر، نمیتواند راه رسیدن به جهانی عادلانه باشد. صلحی که بر پایه عدالت و همدلی بنا شود، تنها آیندهای است که دوام میآورد — آیندهای که در آن منازعات نه از طریق نابودی دشمنان، بلکه با درک متقابل، پاسخ به مطالبات مشروع و یافتن راههایی برای همزیستی حلوفصل میشوند.
در پایان، بهعنوان یک دموکرات و فردی چپگرا، با همان درجه از قاطعیت با جنگهای نظامی و جنگهای اقتصادی (تحریمها) مخالفم. من از انتخاب میان حمایت از خشونت نظامی اسرائیل یا سرسختی اقتدارگرایانه ایران خودداری میکنم. در عوض، طرف مردم را میگیرم — مردم عادی در اسرائیل، ایران، فلسطین و دیگر نقاط، که تنها میخواهند در کرامت و امنیت زندگی کنند.
صدای آنها اغلب در میان طبلهای جنگ و لفاظیهای قدرتطلبانه گم میشود، اما این آنها هستند که بیشترین رنج را از بمبارانها و محاصرههای اقتصادی میکشند. ما به آنها بدهکاریم که مسیر دیگری را در پیش بگیریم. مسیری که با کاهش فوری تحریمهایی آغاز میشود که بهمثابه جنگی اقتصادی علیه مردم ایران عمل میکنند، و با دفاع جدی از راهحلهای دیپلماتیک برای پایان دادن به خصومت میان ایران و اسرائیل ادامه مییابد — و در نهایت، با تحقق عدالت برای فلسطین به بار مینشیند.
این یعنی پذیرش این حقیقت که اجبار و فشار نمیتوانند جایگزینی برای یک راهبرد منسجم صلح باشند. تحریمها و جنگها ممکن است بهعنوان راهحلهایی سریع یا نمادی از قاطعیت جلوه داده شوند، اما در واقعیت، تنها به تقویت تندروها، ویرانی زندگی غیرنظامیان، و کاشتن بذر کینههایی میانجامند که سوخت درگیریهای بعدی را فراهم میکنند. در مقابل، تعامل، مصالحه، و احترام به حقوق بینالملل میتوانند واقعاً به نگرانیهای امنیتی پاسخ دهند و در عین حال ارزشهای انسانی ما را حفظ کنند.
در نهایت، استدلال چپ، استدلالی انسانی است: ما بهدنبال سیاست خارجیای هستیم که موفقیتش را نه با تسلیم کردن دشمنان، بلکه با بهبود زندگی انسانها بسنجد.
در مورد ایران، این یعنی پایان دادن به اقتصاد محاصرهشده و بازگشت صادقانه به میز مذاکره. در مورد اسرائیل و فلسطین، این به معنای مشروط کردن کمکها به رعایت حقوق بشر و تلاش برای راهحلی سیاسی است که آزادی و امنیت را برای هر دو ملت تضمین کند. این مسیرها بیتردید طولانی و دشوارند، اما تنها راههایی هستند که به خشونت بیپایان نمیانجامند. جنگ ایران و اسرائیل در ژوئن ۲۰۲۵ باید همچون زنگ بیدارباشی تلقی شود. این جنگ با تمام قساوت عریان خود نشان داد که سیاست تقابل دائمی — سیاست «فشار حداکثری» و بازیهای خطرناک نظامی — چیزی جز رنج حداکثری به بار نمیآورد. اما راه دیگری وجود دارد: تنشزدایی، دیپلماسی، و مصالحه متقابل. این راه پیشتر نیز جواب داده است (چنانکه در توافق هستهای سال ۲۰۱۵ دیدیم) و میتواند دوباره به نتیجه برسد — اگر ما خواهان آن باشیم و برایش مطالبهگری کنیم.
بهعنوان شهروندان، و فراتر از آن، بهعنوان انسان، باید از رهبران خود بخواهیم که چرخه خطرناک تشدید تنش را بشکنند. تحریم صلح نیست، جنگ هم صلح نیست. صلح، فقط صلح است — و صلح از مسیر گفتوگو، عدالت، و شجاعتِ ترمیم زخمها حاصل میشود، نه با دامن زدن به آنها. زمان آن رسیده است که جنگ اقتصادی و تجاوز نظامی را کنار بگذاریم و در عوض، از سیاست خارجیای حمایت کنیم که بر پایه همدلی، برابری و امید بنا شده باشد. تنها در این صورت است که میتوانیم از وقوع «غزه» بعدی، یا «تهران» بعدی جلوگیری کنیم — و آیندهای بهتر را برای همه آنهایی که این منطقه را خانه خود میدانند، تضمین کنیم