رشته‌های اصفهان: سفری در دل فرهنگ و هنر آن

یک ضرب‌المثل فارسی می‌گوید: «اصفهان نصف جهان است.» وقتی در میان مسجدهای گنبد فیروزه‌ای قدم می‌زدم و از روی پل‌های باستانی که زاینده‌رود را می‌پوشانند عبور می‌کردم، این گفته را با تمام وجود درک کردم. من ایرانی هستم و اصفهان همان‌قدر در رگ‌های من جاری است که نخ‌های ابریشم در طرح‌هایم روان‌اند. این شهر صرفاً یک مکان جغرافیایی نیست؛ بلکه تابلویی از تاریخ، فرهنگ و بیان هنری است که نسل‌های متعددی از هنرمندان و طراحان ایرانی – از جمله خود من – را تحت تأثیر قرار داده است.

نور صبحگاهی در اصفهان کیفیتی دارد که در هیچ جای دیگر جهان یافت نمی‌شود. این نور از میان پنجره‌های مشبک و ظریف بناهای باستانی عبور می‌کند و سایه‌هایی هندسی بر کف ساختمان‌های تاریخی می‌اندازد که همچون رقصی آرام در حرکت‌اند. این بازی نور و سایه از همان آغازین روزهایی که به مطالعه پارچه‌ها پرداختم، درک من از تضاد و الگو را در طراحی پارچه شکل داده است.

هنگامی که از کوچه‌های پیچ‌در‌پیچ به‌سوی میدان نقش‌جهان می‌رفتم، بار دیگر مسحور هماهنگی لطیف معماری شهر شدم. خود میدان که در دوران صفویه و در اوایل قرن هفدهم ساخته شده، شاهکاری از طراحی شهری به شمار می‌آید. این میدان که با نام میدان امام نیز شناخته می‌شود و در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده، از بزرگ‌ترین میدان‌های شهری جهان است؛ گواهی بر دیدگاه بلندپروازانه شاه عباس اول که می‌خواست شکوه پایتختش را به نمایش بگذارد. میدان توسط برخی از باشکوه‌ترین نمونه‌های معماری اسلامی احاطه شده است: مسجد شاه (امام فعلی) در جنوب، مسجد شیخ لطف‌الله در شرق، کاخ عالی‌قاپو در غرب، و ورودی بازار بزرگ در شمال.

ایستادن در مرکز این فضای گسترده، سنگینی تاریخ و درخشش ذوق طراحی ایرانی را به‌خوبی در من برانگیخت. تقارن و تناسب ساختمان‌های اطراف میدان، از درکی عمیق از ریاضیات و زیبایی‌شناسی حکایت دارد که همواره بر شیوه من در ساخت لباس‌ها تأثیرگذار بوده است. قوس‌های بی‌نقص، ابعاد متعادل، و استفاده سنجیده از فضا – همه این عناصر بارها و بارها در مجموعه‌های فصلی من تکرار می‌شوند.

مسجد شیخ لطف‌الله، به‌ویژه، جایگاه خاصی در قلب من دارد. برخلاف بسیاری از مساجد دیگر، این بنا به‌عنوان مسجدی خصوصی برای خاندان سلطنتی ساخته شده و مناره‌ای ندارد. گنبد آن شاهکاری در هنر کاشی‌کاری است؛ زمینه‌ای کرم‌رنگ که با نقش‌های پیچیده‌ی اسلیمی به رنگ‌های آبی و فیروزه‌ای آراسته شده است. درون مسجد، بازی نور طبیعی که از روزنه‌های کوچک گنبد عبور می‌کند، الگویی پویا و پیوسته‌متغیر بر کف شبستان پدید می‌آورد. ساعت‌های بی‌شماری را صرف طراحی این نقوش کرده‌ام، در تلاشی برای ثبت زیبایی زودگذرشان و تبدیل آن به طرح‌هایی برای پارچه.

شیفتگی من نسبت به زیبایی‌شناسی این مسجد، تنها از نگاه یک گردشگر نیست، بلکه به‌عنوان دانش‌آموخته‌ی طراحی است. شیوه‌ای که معماران و کاشی‌کاران قرن هفدهم نظریه رنگ و تأثیرات بصری را درک کرده بودند، همچنان در طراحی مد معاصر کاربرد دارد. تغییر تدریجی طیف رنگی از پایه‌ی گنبد تا رأس آن – از آبی تیره به فیروزه‌ای روشن – توهمی از نورپردازی یکنواخت ایجاد می‌کند، با وجود سایه‌های طبیعی که معمولاً در چنین فضاهایی پدید می‌آیند. این تکنیک تدریج رنگ را من در پرداخت‌های پارچه‌ای به‌کار گرفته‌ام، به‌ویژه در مجموعه‌هایی که عمیقاً از نقش‌مایه‌های سنتی ایرانی الهام گرفته‌اند.

بازارهای اصفهان، سفری حسی به‌تمام‌معنا هستند. بازار بزرگ که از میدان نقش‌جهان آغاز می‌شود، شبکه‌ای پرپیچ‌و‌خم از دالان‌های طاقی‌شکل، کاروانسراها و تیمچه‌هاست – حیاط‌های کوچک طاق‌دار که اغلب به صنفی خاص اختصاص دارند. در اینجا، هوا آکنده از عطر ادویه‌ها، عطرها و پارچه‌های تازه‌رنگ‌شده است. صدای چکش‌ زدن مسگران، پس‌زمینه‌ای موزون برای مذاکرات آرامی است که بر سر طاقه‌های پارچه، جواهرات دست‌ساز و فرش‌های ظریف شکل می‌گیرد.

برای یک طراح مد، بخش پارچه‌فروشی بازار چیزی کمتر از بهشت نیست. اصفهان از دیرباز به پارچه‌های نفیسش شهرت داشته و این سنت تا به امروز ادامه یافته است. میراث پارچه‌ای شهر را می‌توان در فراوانی فروشگاه‌هایی دید که قلمکار (پارچه‌های چاپ‌دستی)، ترمه (پارچه‌های دست‌بافت پشمی و اغلب با نقش‌های بته‌جقه‌ای)، و انواع بروکات‌های ابریشمی را عرضه می‌کنند. مهارت به نمایش درآمده در این آثار، مایه‌ی تواضع است – نقش‌ها و تکنیک‌هایی که طی قرن‌ها تمرین، به کمال رسیده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده‌اند.

بارها به اصفهان سفر کرده‌ام، اما آن‌بار که روزها را در خانه‌های چاپ پارچه می‌گذراندم، تجربه‌ای کاملاً متفاوت بود. چندین روز را از غرفه‌ای به غرفه‌ی دیگر گذراندم و با استادکارانی گفتگو کردم که هنوز با افتخار به روش‌های سنتی خود پایبند مانده‌اند. پیرمردی خوش‌رو که دستانش به رنگ‌های طبیعی نیل و روناس آغشته بود، مرا به کارگاهش برد؛ جایی که هنر قلمکار را با دقت و عشق به اجرا درمی‌آورد. با استفاده از قالب‌های چوبی که نقوشی پیچیده بر آن‌ها حک شده بود، پارچه‌های نخی را لایه‌لایه مهر می‌زد و طرح‌هایی الهام‌گرفته از گل‌ها و پرندگان باغ‌های ایرانی می‌آفرید. این هنر، دقتی خارق‌العاده می‌طلبد؛ چرا که هر مهر باید با ظرافت کامل با چاپ قبلی هم‌راستا شود.

او در حالی که پارچه‌ای تمام‌شده را بالا گرفت که تصویر بلبلانی در میان شاخه‌های پرگل را نشان می‌داد، گفت: «روح ایران در این نقش‌هاست. وقتی قلمکار می‌پوشی، داستان‌های ما را به تن می‌کنی؛ شعر ما، تاریخ ما.»

این سخنان در عمق وجودم طنین انداخت. به‌عنوان طراحی فعال در صنعت مد معاصر، همواره کوشیده‌ام تا عناصری از میراث ایرانی‌ام را در مجموعه‌هایم بگنجانم. در منسوجات سنتی ما غنایی وجود دارد که هم به گذشته‌مان اشاره دارد و هم به ذوق زیبایی‌شناسانه جمعی‌مان. چالش اینجاست که این عناصر را چنان ترجمه کنم که هم‌زمان با حفظ اصالت، در کمد لباس امروز جایگاهی شایسته بیابند. و در نهایت، چاپ‌هایی را که خودم طراحی و اجرا کرده بودم، در نمایشگاه پایداری دنیل لیسمور به نمایش گذاشتم.

روزی دیگر، مهمان کارگاه یک استاد بافنده ترمه بودم. ترمه بی‌تردید یکی از فاخرترین منسوجات ایرانی است؛ پارچه‌ای نازک از پشم ظریف که با نخ‌های ابریشمین و گاه با نخ‌های فلزی تزئین می‌شود. طرح‌های آن پیچیده و نمادین‌اند، و نقش بته‌جقه – که به‌وفور در آن دیده می‌شود – نمایانگر درخت سرو خمیده در برابر باد است؛ نمادی از فروتنی و استقامت.

بافنده با حرکاتی دقیق و منظم، پشت دار قالی سنتی‌اش نشسته بود. او توضیح داد که بافت یک شال ترمه‌ با کیفیت عالی ممکن است ماه‌ها زمان ببرد. هیچ نقشه‌ای روی کاغذ نبود؛ طرح‌ها همه در ذهن او نقش بسته بودند، حاصل سال‌ها شاگردی نزد استادان پیشین. تماشای کار او برایم تجربه‌ای مراقبه‌گونه بود – صدای منظم دفتین، ظهور تدریجی نقش از دل آشفتگی اولیه، و تلاش بی‌وقفه برای رسیدن به کمال در جای‌گذاری هر نخ.

این تعهد به کیفیت و هنر، همان چیزی است که من نیز در کار طراحی‌ام دنبال می‌کنم. در دنیایی که مد سریع و تولید انبوه بر آن چیره شده، آفرینش آهسته و اندیشمندانه ارزشی ژرف دارد. زمانی که در کارگاه‌های نساجی اصفهان سپری کردم، پیوند من با این ارزش‌ها را مستحکم‌تر کرد و عزمم را در حفظ و ارج‌نهادن به تکنیک‌های سنتی در بستر طراحی معاصر، دوچندان ساخت. پس با سختی زیاد خودم ترمه را برای مجموعه «گل‌ها»یم درست کردم و آن را با جین ترکیب و هماهنگ کردم.

تأثیر فرهنگ‌های دیگر بر هنر و صنایع‌دستی اصفهان در سراسر شهر مشهود است. این شهر که در گذرگاه‌های تاریخی تجارت قرار داشت، همواره عناصر زیبایی‌شناسی گوناگونی از تمدن‌های مختلف را جذب و بازآفرینی کرده است. تأثیرات چینی را می‌توان در برخی طرح‌های ظروف چینی و نقوش پارچه‌ها دید؛ نتیجه دادوستد فعال در مسیر جاده ابریشم. نقش‌مایه‌های هندی نیز، به‌ویژه در دوره صفویه که تعامل فرهنگی میان دربار ایران و گورکانیان هند به اوج رسیده بود، وارد پارچه‌های ایرانی شدند.

حتی تأثیرات اروپایی نیز دیده می‌شود، به‌ویژه در عناصر معماری افزوده‌شده در قرن نوزدهم، زمانی که هیئت‌های دیپلماتیک غربی در ایران حضور یافتند. این آمیزش فرهنگی همواره از نقاط قوت طراحی ایرانی بوده است – توانایی در جذب و بازتاب عناصر بیرونی، بی‌آن‌که هویت فرهنگی خود را از دست دهد.

این هم‌گرایی فرهنگی چیزی است که من به‌طور مداوم در مجموعه‌هایم به آن می‌پردازم. مد، در جذاب‌ترین حالت خود، در نقطه‌ی تلاقی ارجاعات فرهنگی گوناگون شکل می‌گیرد. آثار من اغلب عناصر سنتی ایرانی را در کنار سیلوئت‌های مدرن غربی قرار می‌دهند و دیالوگی میان گذشته و حال، شرق و غرب خلق می‌کنند. الگوهای هندسی‌ای که دیوارهای مساجد اصفهان را زینت می‌دهند، ممکن است در برشی از یک کت یا چاپی روی شال ابریشمی در آتلیه‌ام، حیاتی دوباره بیابند.

فراتر از منسوجات و معماری، میراث آشپزی اصفهان نیز بُعد دیگری از تجربه‌های حسی را ارائه می‌دهد. غذای اصفهان به همان اندازه پیچیده و دقیق است که دستاوردهای معماری‌اش. شبی در رستورانی سنتی که در حمامی بازسازی‌شده از دوره صفوی قرار داشت، شام خوردم. سقف‌های طاقدار آن، مزین به مقرنس، فضایی از شکوه تاریخی می‌آفریدند در حالی که من مشغول چشیدن غذاهای محلی بودم.

بریونی، غذایی منحصربه‌فرد در اصفهان، شامل گوشت چرخ‌کرده‌ی گوسفند است که با خلال بادام، ادویه‌های خاص و نان سرو می‌شود. خورشت ماست، دیگر غذای محلی، خورشتی است با ماست، زعفران، شکر و گوشت که طعمی متعادل از شیرینی و شوری را ارائه می‌دهد. و البته، هیچ وعده غذایی در اصفهان بدون فسنجان کامل نیست؛ خورشتی با رب انار و گردو که طعمی پیچیده و تُرش‌ـ‌ملس دارد و ساعت‌ها به آرامی پخته می‌شود تا به کمال برسد.

ارائه این غذاها نیز همان توجه به زیبایی‌شناسی را دارد که هنرهای بصری اصفهان را متمایز می‌سازد. غذاها با توجه به تضاد رنگی و هماهنگی هندسی چیده می‌شوند، و اغلب در بشقاب‌هایی با نقاشی‌های دست‌ساز سرو می‌گردند که خود آثار هنری هستند. این نگرش کل‌نگر به زیبایی – که در آن هر جنبه‌ای از زندگی، از معماری گرفته تا پوشاک و خوراک، مجالی برای بیان هنری است – ویژگی عمیقاً ریشه‌داری در فرهنگ ایرانی دارد.

به‌عنوان یک طراح مد، در این فلسفه‌ی زیبایی‌شناسانه‌ی جامع الهام فراوان می‌یابم. لباس چیزی جدا از دیگر جلوه‌های فرهنگی نیست، بلکه در گفتگو با معماری، خوراک، ادبیات و موسیقی قرار دارد. همان اصول هماهنگی، تناسب و معناپردازی که گنبد یک مسجد را شکل می‌دهند، می‌توانند در برش یک لباس یا نقش یک پارچه نیز نمود یابند.

میراث ادبی اصفهان نیز به همان اندازه غنی است و درک من از زیبایی و بیان آن را به‌شدت تحت تأثیر قرار داده. این شهر در طول قرون، زادگاه شاعران و فیلسوفان بزرگی بوده، از جمله حکیم ابوالقاسم فردوسی، سراینده‌ی شاهنامه – اثر سترگی که رکن هویت فرهنگی ایران است. در قدم‌زدن‌هایم در باغ‌های اصفهان، بارها اشعار کلاسیک فارسی در ذهنم طنین‌انداز می‌شدند؛ اشعاری که زیبایی طبیعت را ستوده و آن را بازتابی از هنر انسانی می‌دانند.

یک بعدازظهر، به خانه‌ی خوشنویسی رفتم که در نگارش اشعار کلاسیک فارسی بر روی کاغذ دست‌ساز تخصص داشت. کارگاهش نمونه‌ای از سادگی مینیمال بود – دیوارهایی سفید و بی‌تزئین، میزی کوتاه که پشت آن به حالت چهارزانو می‌نشست با قلم‌نی‌ها و دوات‌هایش، و گلدانی با تنها شاخه‌ای از شکوفه گیلاس. فضا، سرشار از آرامش متمرکز بود، در حالی که او با دقت و نرمی قلمش را بر صفحه می‌کشید و هنر را با سکوت و تمرکز می‌آفرید.

او نمونه‌هایی از خط نستعلیق را به من نشان داد؛ سبکی روان و خوش‌ترکیب از خوشنویسی که در ایران شکل گرفت و هنوز هم از پیچیده‌ترین و ظریف‌ترین گونه‌های خط فارسی به شمار می‌رود. حروف گویی بر صفحه می‌رقصیدند؛ هر واژه، خود شعری بصری بود. او بیتی از حافظ، شاعر قرن چهاردهم را بر کاغذی خوش‌نویسی کرده بود:

«دل اگر عاشق شد و افتاد در دستت، نگه‌دار

ظریف است

بشکنی،

بدان که چون شیشه

شکست

دیگر هرگز

تمام نمی‌شود.»

خوشنویس توضیح داد که در سنت هنری ایرانی، شکل بصری شعر به اندازه معنای آن اهمیت دارد. ریتم خطوط، تعادل فضای مثبت و منفی، و تنش پویای میان عناصر ترکیب، همگی در اثر نهایی نقش دارند.

این تلفیق فرم و محتوا چیزی است که من نیز در طراحی به دنبال آن هستم. یک لباس نباید صرفاً برای زینت بدن باشد، بلکه باید روایتی فرهنگی و شخصی را بازتاب دهد. نحوه افتادن آستین، حالت قرارگیری پارچه، و جایگاه یک نقش تزئینی می‌تواند به اندازه یک متن نوشته‌شده، معنا منتقل کند؛ اگر با درک و نیت طراحی شده باشد.

میراث پارچه‌ای اصفهان فراتر از ابریشم و پشم شناخته‌شده آن است. این شهر همچنین تاریخ غنی‌ای در نمدمالی دارد؛ نوعی پارچه غیربافته که با درهم‌تنیدن، فشرده‌سازی و چسباندن الیاف پشمی تولید می‌شود. نمدمالان سنتی اصفهان، نمدهایی ضخیم برای زیرانداز، زین اسب، و پالتوهای زمستانی می‌سازند. نقش‌های فشرده‌شده در این نمدها، بازتابی از همان نقوش گیاهی و هندسی‌اند که در سایر هنرهای تزئینی ایرانی دیده می‌شوند.

به کارگاه نمدمالی‌ای در حاشیه شهر رفتم، جایی که فضا آکنده از بوی لانولین پشم خام بود. استادکار توضیح داد که این فرآیند با شستن و حلاجی پشم آغاز می‌شود، سپس پشم در الگوی مورد نظر چیده می‌شود. پشم‌های رنگی مختلف برای ساخت طرح‌ها کنار هم قرار می‌گیرند و پس از آن، با آب داغ و صابون و ساعاتی مالش و فشرده‌سازی، الیاف به‌هم می‌پیوندند. این کار فیزیکی بسیار سخت است، اما نتیجه آن، زیبایی روستایی و اصالتی دارد که در منسوجات ماشینی یافت نمی‌شود.

آنچه بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، پایداری این هنر سنتی بود. نمدمالی از الیاف طبیعی استفاده می‌کند، نیازی به دار یا قاب ندارد، و محصول نهایی آن زیست‌تخریب‌پذیر است. در دورانی که آگاهی زیست‌محیطی در صنعت مد در حال افزایش است، این تکنیک‌های کهن، درس‌های ارزشمندی در مورد تولید پایدار ارائه می‌دهند.

من عناصر نمد را در چندین مجموعه‌ام گنجانده‌ام، به‌ویژه در لباس‌های زمستانی. تضاد بافتی میان ابریشم نرم و نمد زبر، جلوه‌ای دیداری و لمسی خلق می‌کند که بازتابی از تنوع سنت‌های نساجی ایران است. با کنار هم قرار دادن این مواد متفاوت در طراحی‌های معاصر، امیدوارم قابلیت‌ها و ماندگاری هنرهای دستی‌مان را به نمایش بگذارم.

فلزکاری اصفهان، جنبه‌ای دیگر از سنت‌های دستی این شهر است که بر نگاه من به طراحی اکسسوری‌ها تأثیر گذاشته است. در بازار، صدای ضربات چکش فلزکاران طنین‌انداز است؛ هنرمندانی که با دستانشان اشیایی ظریف از مس، برنج و نقره خلق می‌کنند. آنان از تکنیک‌هایی چون قلم‌زنی، میناکاری و خاتم‌کاری بهره می‌گیرند تا آثاری با زیبایی و دقت خیره‌کننده بسازند.

بعدازظهری را در کنار یکی از استادان میناکاری گذراندم و دیدم چگونه رنگ‌های لعابی را با دقت بر روی بشقاب‌های مسی، در نقوشی پیچیده می‌نشاند. این فرآیند نیازمند چندین بار پخت در کوره است؛ هر رنگ به‌صورت جداگانه افزوده می‌شود. احتمال خطا بالاست – یک اشتباه می‌تواند حاصل چند روز کار را نابود کند – اما او با اطمینانی آرام کار می‌کرد؛ اطمینانی که از دهه‌ها تجربه برمی‌خاست.

او گفت: «هر قطعه، انرژی من را در خود دارد. اگر دل‌آشوب باشم، لعاب به‌درستی نمی‌نشیند. اگر آرام باشم، رنگ‌ها همان‌طور که باید جاری می‌شوند.»

فلسفه‌اش برایم آشنا بود؛ چون طراحی نیز برای من فقط اجرا نیست، بلکه انتقال انرژی و نیت است. حالت ذهنی سازنده، ناگزیر بر نتیجه نهایی تأثیر می‌گذارد؛ چه در یک بشقاب مینایی، چه در لباس کوتور.

با فلزکاران اصفهان همکاری‌هایی داشته‌ام؛ برای ساخت دکمه‌ها، قفل‌ها و تزئینات لباس‌هایم. این عناصر فلزی، هم کاربردی‌اند و هم زیباشناسانه؛ و لایه‌ای از هنر سنتی را به سیلوئت‌های مدرن می‌افزایند. گفت‌وگوی میان پارچه و فلز، میان عناصر نرم و سخت، تنشی متعادل در آثار نهایی ایجاد می‌کند که بازتاب همان تضادهای هماهنگی است که در معماری اصفهان به‌وضوح دیده می‌شود.

وقتی خورشید بر شهر غروب می‌کرد، اغلب به‌سوی پل‌های کهن زاینده‌رود کشیده می‌شدم. این سازه‌ها – پل خواجو، سی‌وسه‌پل و دیگران – تنها گذرگاه‌هایی کاربردی نیستند، بلکه فضاهایی اجتماعی و شگفتی‌هایی معماری‌اند. در نور عصرگاهی، مردم محلی بر پله‌هایی که به سوی آب می‌روند می‌نشینند، چای می‌نوشند، آوازهای سنتی می‌خوانند و از نسیم خنک لذت می‌برند.

سی‌وسه‌پل که در سال ۱۶۰۲ و در دوران سلطنت شاه عباس اول ساخته شد، بیش از ۳۰۰ متر روی رودخانه امتداد دارد. سی‌وسه طاق متناسب و هماهنگ آن، روندی دیداری و موزون پدید می‌آورد که هم از نظر ریاضی دقیق است و هم از نظر زیبایی‌شناختی دل‌نشین. بازتاب این طاق‌ها در آب زیرین، تأثیر بصری را دوچندان می‌کند؛ هندسه‌ای آینه‌وار که گویی تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد.

این پل نمونه‌ای بارز از اصلی است که همیشه در طراحی ایرانی برایم الهام‌بخش بوده: خلق ریتم بصری از راه تکرار و تفاوت‌های ظریف. طاق‌های سی‌وسه‌پل در فرم پایه یکسان‌اند، اما نسبت آن‌ها با بیننده بسته به زاویه دید تغییر می‌کند. همین اصل را می‌توان در طراحی پارچه به‌کار گرفت – تکرار یک نقش در سطح پارچه، ریتم بصری ایجاد می‌کند، و تغییرات جزئی یا طیف‌های رنگی از یکنواختی جلوگیری می‌کنند.

پل خواجو، که در سال ۱۶۵۰ ساخته شد، هم‌زمان نقش پل و سد را دارد و با دریچه‌هایی، جریان آب را تنظیم می‌کند. کوشکی در مرکز آن ساخته شده بود که شاه در آن توقف می‌کرد تا منظره رودخانه و اطرافش را تماشا کند. این پل با کاشی‌کاری‌ها و نقاشی‌های اصیل تزئین شده بود، گرچه بسیاری از آن‌ها در گذر قرون رنگ باخته‌اند. با این حال، آنچه باقی مانده، تصاویری از زندگی دربار و طبیعت را نشان می‌دهد که در زمان خود باید بسیار خیره‌کننده بوده باشند.

آنچه بیش از همه مرا درباره این پل‌ها مجذوب می‌کند، چندمنظوره بودن آن‌هاست. این سازه‌ها نه تنها مسیر عبور، بلکه مکان‌هایی برای گردهمایی اجتماعی، آثار هنری و حتی سامانه‌هایی برای مدیریت آب هستند. این پیوند کارکرد عملی با زیبایی هنری، ویژگی بارز فلسفه طراحی ایرانی است؛ اصلی که من نیز در کار خود می‌کوشم آن را محقق سازم. یک لباس نباید صرفاً زیبا باشد؛ باید کاربردی نیز باشد، با بدن هماهنگ شود، نیازهای پوشنده را برآورده کند و در عین حال روایت فرهنگی و بیان شخصی را منتقل کند.

این توازن میان سنت و نوآوری، در قلب فلسفه طراحی من قرار دارد. باور دارم که اصالت حقیقی نه از گسستن از گذشته، بلکه از درگیری عمیق با میراث فرهنگی، در کنار پرسشگری نقادانه و بازتفسیر معاصر آن پدید می‌آید. مجموعه‌های من اغلب سیلوئت‌ها و تکنیک‌های دوخت برگرفته از سنت‌های مد غربی را با منسوجات، نقش‌ها و عناصر تزئینی ریشه‌دار در زیبایی‌شناسی ایرانی در هم می‌آمیزند.

در حین گشت‌وگذار در محله‌های تاریخی اصفهان، با سنت نساجی دیگری آشنا شدم که بر کارم تأثیر گذاشته است: قلمکاری به سبک نقاشی دستی. برخلاف چاپ قالبی، در این روش رنگ‌ها با ابزارهایی شبیه قلم – ساخته‌شده از بامبو یا مواد دیگر – مستقیماً روی پارچه اعمال می‌شوند. هنرمند با دست آزاد یا با پیروی از طرحی کم‌رنگ‌شده، خطوطی روان و سایه‌روشن‌هایی ظریف خلق می‌کند که در چاپ قالبی دست‌نیافتنی است.

به کارگاه هنرمند قلمکار زنی رفتم که در بازآفرینی صحنه‌های داستانی برگرفته از نگارگری ایرانی تخصص داشت. آثار او روایت‌هایی از متون کلاسیک فارسی را به تصویر می‌کشیدند – داستان‌هایی از شاهنامه، اشعار مولانا و حافظ، و افسانه‌هایی که سینه‌به‌سینه منتقل شده‌اند. با استفاده از رنگ‌های طبیعی برگرفته از گیاهان، کانی‌ها و حشرات، صحنه‌هایی زنده و پررنگ را بر پارچه‌های پنبه‌ای و ابریشمی خلق می‌کرد.

این فرآیند بسیار زمان‌بر و دقیق است. ابتدا پارچه با دندانه‌هایی آماده می‌شود تا رنگ‌ها به‌خوبی جذب شوند و به رنگ دلخواه برسند. سپس، با ابزارهای قلم‌مانند، هنرمند رنگ‌ها را به ترتیب خاصی روی پارچه می‌نشاند و لایه‌لایه رنگ و جزئیات را می‌سازد. در پایان، پارچه بخاردهی می‌شود تا رنگ‌ها تثبیت شوند و سپس شسته می‌شود تا رنگ اضافی و مواد باقی‌مانده پاک شوند.

آنچه بیش از همه در این تکنیک مرا جذب کرد، ظرفیت بیانگری آن بود. برخلاف الگوهای هندسی چاپ قالبی، قلمکاری دستی کیفیتی نقاشانه دارد؛ با تنوع ضخامت خطوط و شدت رنگ‌ها که به اثر شخصیتی منحصربه‌فرد می‌بخشد. این بیانگری، نگاه من به طراحی چاپ را تغییر داد، به‌ویژه در قطعات تولید محدود، جایی که با هنرمندان همکاری می‌کنم تا عناصر دستی طراحی‌شده را دیجیتالی کرده و در فرآیند تولید به‌کار ببرم.

باغ‌های اصفهان نیز منبعی دیگر برای الهام در طراحی مد و پارچه‌اند. طراحی باغ ایرانی، با تأکید بر نظم هندسی، عناصر آبی و گیاهان نمادین، قرن‌هاست که بر هنر ایرانی تأثیر گذاشته است. باغ چهل‌ستون، که در قرن هفدهم به‌عنوان تالار پذیرایی شاه عباس دوم ساخته شد، نمونه‌ای کامل از این سنت است.

کاخ مرکز باغ، ایوانی با ستون‌هایی دارد که تصویر آن‌ها در حوض مستطیلی روبرو منعکس می‌شود – چهل ستون نام خود را از بیست ستون واقعی و بیست انعکاس آن‌ها در آب گرفته است. این بازی میان واقعیت و انعکاس، میان ماده و تصویر، نشان از درک زیبایی‌شناسی ایرانی دارد که به لایه‌های معنا و پیچیدگی دیداری ارج می‌نهد.

در حین قدم‌زدن در مسیرهای منظم باغ، که با درختان سرو و گل‌های رنگارنگ آراسته شده‌اند، شگفت‌زده از توازن میان طبیعت و عناصر ساخت بشر شدم. باغ ایرانی تلاشی برای بازسازی طبیعت وحشی نیست، بلکه نسخه‌ای آرمانی از طبیعت را ارائه می‌دهد – بازتابی از نظم الهی و درک انسانی از زیبایی. این فلسفه در طراحی پارچه نیز دیده می‌شود، جایی که عناصر طبیعی مانند گل‌ها، پرندگان و درختان نه با واقع‌گرایی عکاسانه بلکه به‌صورت نمادین و براساس اصول تعادل و هماهنگی ترسیم می‌شوند.

دیوارهای کاخ چهل‌ستون با نقاشی‌های دیواری مزین شده‌اند که صحنه‌هایی از رویدادهای تاریخی و زندگی درباری را نمایش می‌دهند. این نقاشی‌ها منبعی ارزشمند برای شناخت لباس‌ها و منسوجات تاریخی ایران هستند. در این تصاویر، پوشش‌هایی مانند بالا‌پوش، ارخالق، و سبک‌های مختلف سربند دیده می‌شود که نشان‌دهنده جایگاه اجتماعی و هویت منطقه‌ای‌اند. نقش‌های روی پارچه‌ها شامل بته‌جقه، اسلیمی و ترنج‌اند – نقوشی که هنوز هم الهام‌بخش طراحی پارچه در دوران معاصر هستند.

برای یک طراح مد، این ارجاعات تاریخی گنجینه‌ای بی‌بدیل‌اند. آن‌ها پیوندی میان طراحی امروز و قرن‌ها سنت برقرار می‌کنند و واژگان بصری‌ای فراهم می‌سازند که می‌توان آن را برای پوشاک مدرن بازآفرینی کرد. بارها از عناصر این پوشاک تاریخی در مجموعه‌هایم بهره برده‌ام – تناسبات ارخالق الهام‌بخش برش یک کت بوده‌اند، یا تکنیک‌های لایه‌لایه‌پوشی در نقاشی‌های تاریخی الهام‌دهنده رویکردی معاصر به پوشاک زمستانی بوده‌اند.

موسیقی و آیین‌های سنتی اصفهان، بُعدی دیگر از تأثیرات فرهنگی‌اند که در کار من نمود یافته‌اند. شبی در کاروانسرایی بازسازی‌شده، به اجرای موسیقی سنتی ایرانی گوش سپردم. نوازندگان با سازهایی چون تار، کمانچه و دف، الگوهای پیچیده‌ای از ریتم و ملودی می‌نواختند که پژواک بصری معماری هندسی فضا را در قالب صدا بازتاب می‌داد.

خواننده اصلی، آواز را به شیوه سنتی اجرا می‌کرد؛ صدایی که با تزئیناتی ظریف در قالب دستگاه‌های موسیقی ایرانی اوج می‌گرفت و فرو می‌نشست. در حین گوش سپردن، به شباهت میان ساختار موسیقایی و طراحی بصری می‌اندیشیدم. هر دو بر پایه الگوها و نظام‌هایی استوارند – در موسیقی دستگاه‌ها و در هنرهای بصری اصول تناسب و هندسه – که با حفظ چهارچوب، امکان تفسیر شخصی و تزئین را فراهم می‌کنند.

ساختار ریتمیک موسیقی ایرانی – با تناوب میان الگوهای تثبیت‌شده و بداهه‌نوازی – استعاره‌ای برای روش طراحی مجموعه‌های من است. عناصری وجود دارند که انسجام و تشخیص‌پذیری را تأمین می‌کنند (مانند سیلوئت یا پالت رنگی مشخص فصل)، و در کنار آن‌ها، جنبه‌هایی برای بیان خلاقانه و فردی آزاد گذاشته شده‌اند (چیدمان تزئینات یا استایل‌سازی هر ظاهر).

پس از اجرا، با یکی از نوازندگان درباره نمادگرایی دستگاه‌ها و ارتباط آن‌ها با حالات روحی گفت‌وگو کردم. او توضیح داد که هر دستگاه با زمان خاصی از روز، فصلی از سال یا حالتی عاطفی در ارتباط است. این هم‌زمانی و ویژگی‌های احساسی، با دیدگاه من درباره طراحی مد هم‌خوانی دارد: لباسی باید متناسب با موقعیت، فصل، و نیازهای عاطفی فرد باشد.

سنت‌های عرفانی اصفهان نیز، با تأکیدشان بر معنا و بیان نمادین، فهم من از طراحی را تحت تأثیر قرار داده‌اند. این شهر، خاستگاه طریقت‌های صوفیانه‌ است؛ شیوه‌هایی از اسلام که تجربه مستقیم امر قدسی را از طریق مراقبه، شعر، موسیقی و رقص جست‌وجو می‌کنند.

در خانقاهی شرکت کردم که در آن درویشان برای ذکر حضور می‌یافتند؛ مراسم یاد خدا از طریق موسیقی، حرکت و تنفس موزون. فضا ساده ولی آراسته بود؛ دیوارها با کتیبه‌های خوش‌نویسی‌شده و کاشی‌کاری‌های هندسی که به بی‌نهایت اشاره داشتند – بازنمایی بصری از وحدت الهی که صوفیان به دنبال آن هستند.

رقص چرخان درویشان مولوی – گرچه بیش‌تر با ترکیه شناخته می‌شود – پیوندهای تاریخی با سنت‌های عرفانی ایرانی دارد. چرخش دایره‌وار رقصندگان، با دستی به سوی آسمان و دستی به سوی زمین، نماد انسانی است که واسطه میان زمین و آسمان است. این تصویر از انسان، الهام‌بخش دید من به لباس است؛ پوشاک به‌عنوان میانجی میان تن فرد و جهان اجتماعی، میان هویت شخصی و بستر فرهنگی.

فلسفه صوفیانه بر زدودن منیت و وابستگی‌های دنیوی برای رسیدن به جوهر اصیل تأکید دارد. این فرایند پالایش و تقطیر، با رویکرد من در طراحی هم‌راستاست، به‌ویژه در مجموعه‌هایی که به سمت سادگی و فرم‌های بنیادین پیش می‌روم. گاه، اثرگذارترین بیانیه طراحی نه از طریق افزودن، بلکه از راه حذف حاصل می‌شود – زدودن عناصر غیرضروری تا تنها آنچه ضروری است باقی بماند.

بُعد معنوی فرهنگ ایرانی از جلوه‌های مادی و هنری آن جدایی‌ناپذیر است. این درهم‌تنیدگی روحانی و زیباشناختی را می‌توان در هنر آینه‌کاری مشاهده کرد؛ هنری که زینت‌بخش بناهای مذهبی و غیرمذهبی اصفهان است. قطعات ریز آینه به شکل‌های هندسی بریده و در گچ تعبیه می‌شوند تا سطوحی درخشان بسازند که نور را چندپاره و چندباره بازتاب می‌دهند.

به امامزاده احمد رفتم، جایی که آینه‌کاری در سراسر گنبد و دیوارهای داخلی گسترده شده بود، فضایی شبیه به کالیدوسکوپ نور شکسته پدید می‌آورد. این تأثیر بصری، هم گیج‌کننده و هم تعالی‌بخش بود – معماری سخت در نور حل می‌شد و فضایی برای تأمل در زودگذری واقعیت مادی می‌گشود.

این بازی نور و بازتاب، الهام‌بخش چندین مجموعه لباس شب من بوده است؛ جایی که از موادی چون پولک، نخ‌های متالیک و تزئینات آینه‌ای استفاده کرده‌ام تا لباس‌هایی خلق کنم که با حرکت پوشنده دگرگون شوند. این پویایی بصری – توانایی تغییر در نورهای مختلف و از زوایای گوناگون – بازتاب پیچیدگی ادراکی فضاهای آینه‌کاری اصفهان است.

صحنه هنر معاصر اصفهان، لایه‌ای دیگر از تأثیر فرهنگی است. از چندین گالری بازدید کردم که آثار هنرمندان ایرانی معاصر را نمایش می‌دادند؛ آثاری که در عین وفاداری به فرم‌ها و مفاهیم سنتی، به مسائل امروز می‌پردازند. در یکی از نمایشگاه‌ها، نصب‌های پارچه‌ای‌ای را دیدم که به طراحی قالی ایرانی اشاره داشتند، اما با بازسازی و تکه‌چینی دوباره، مفهوم اصالت و میراث را به چالش می‌کشیدند.

هنرمند دیگری با عناصر معماری بناهای تاریخی اصفهان کار می‌کرد و آن‌ها را در قالب آثار دیجیتال به ترکیب‌هایی انتزاعی بدل می‌کرد. با جدا کردن جزئیاتی از مقرنس یا نقوش کاشی، و پردازش دیجیتال آن‌ها، تصاویری می‌ساخت که در مرز میان بازنمایی و انتزاع، سنت و نوآوری حرکت می‌کردند.

این مواجهه‌ها با هنر معاصر ایرانی، باور مرا به اهمیت درگیر شدن انتقادی با میراث فرهنگی تقویت کرد. سنت زمانی زنده می‌ماند که نه به‌عنوان مخزنی ایستا از فرم‌های حفاظت‌شده، بلکه به‌عنوان منبعی پویا و زنده دیده شود – منبعی برای پرسش، بازخوانی، و دگرگون‌سازی در پاسخ به نیازها و زیبایی‌شناسی زمانه.

کار طراحی من دقیقاً در همین فضای مواجهه‌ی انتقادی با سنت جای می‌گیرد. من از سنت‌های پوشاک و نساجی ایران عمیقاً الهام می‌گیرم، در حالی که به این آگاه هستم که خود این سنت‌ها نیز حاصل فرآیندهای تاریخی تبادل، سازگاری و نوآوری‌اند. الگوها و تکنیک‌هایی که به آن‌ها ارجاع می‌دهم، «سنتی» نامیده می‌شوند، اما هر یک تاریخ پیچیده‌ای از تحول و تطور در دل خود دارند.

با نزدیک شدن پایان سفرم در اصفهان، خود را در حال تأمل بر لایه‌های تاریخی بافت شهری آن یافتم. در گذر از محله‌ی ارامنه‌ی جلفا – که در اوایل قرن هفدهم به دستور شاه عباس اول با اسکان هنرمندان ارمنی از جلفای شمالی بنیان نهاده شد – بار دیگر به یاد تاریخ چندفرهنگی اصفهان افتادم. کلیسای جامع وانک، گواهی‌ست بر تنوع مذهبی‌ای که در برهه‌هایی از تاریخ، سیمای این شهر را شکل داده است. نمای بیرونی کلیسا با آجرکاری ساده و گنبدی فروتن، به معماری اسلامی ایرانی نزدیک است؛ اما فضای درونی با نقاشی‌های دیواری غنی از سنت مسیحی ارمنی، ترکیبی شگفت‌انگیز از عناصر زیبایی‌شناسی ارمنی و ایرانی می‌سازد.

این هم‌نشینی فرهنگی در پارچه‌هایی که کارگاه‌های ارامنه در اصفهان تولید می‌کردند نیز مشهود است. بافندگان ارمنی نقش‌مایه‌ها و فنون خود را آوردند، و این عناصر به‌تدریج با سنت‌های ایرانی درآمیختند و سبک‌هایی منحصربه‌فرد پدید آوردند. این تبادل یک‌سویه نبود – نقوش ایرانی نیز راه خود را به پارچه‌های مذهبی ارمنی گشودند، و جلوه‌هایی بصری از گفت‌وگوی فرهنگی و هم‌زیستی آفریدند.

برای طراح مدی که در قرن بیست‌و‌یکم در صحنه‌ی جهانی فعالیت می‌کند، این نمونه‌های تاریخی از تبادل فرهنگی، اهمیت ویژه‌ای دارد. مد همواره فراتر از مرزهای فرهنگی عمل کرده، و عناصر را از سنت‌های گوناگون اقتباس و دگرگون کرده است. چالش امروز در این است که این تبادل را با دانش، احترام و آگاهی انتقادی پیش ببریم – درک کنیم عناصر واردشده چه پیشینه‌ها و معانی فرهنگی دارند، و آن‌ها را در بستری معاصر بازآفرینی کنیم.

آخرین روزم در اصفهان را با قدم‌زدنی تأمل‌برانگیز سپری کردم. به نقاط محبوبم بازگشتم – میدان گسترده نقش‌جهان در نور طلایی عصر، فضای خنک و آرام مسجد شیخ لطف‌الله با نقوش چرخان نور، و بازار پارچه با شلوغی رنگارنگش. هر فضا، درسی متفاوت از زیبایی، تناسب و هماهنگی داشت که با خود به استودیوی طراحی‌ام خواهم برد.

در کنار زاینده‌رود نشسته، و تماشاگر تغییر نور بر سطح آب بودم که به مفهوم «تعارف» در فرهنگ ایرانی اندیشیدم – نظامی پیچیده از ادب آیینی که هماهنگی را در کنش‌های اجتماعی تشویق می‌کند. تعارف نه فقط در واژه‌ها، بلکه در فرهنگ بصری و مادی نیز جاری است. تمایل به تعادل، به وزن‌دادن شایسته به هر عنصر، و به خلق محیط‌هایی که هیچ جزء، سلطه‌گر یا مهجور نیست، قلب این نظام است.

این اصل، از باغ‌سازی گرفته تا معماری، شعر و پوشاک، مصداق دارد. یک لباس خوب، همچون بنایی خوش‌طرح یا شعری کامل، میان اجزایش تعادلی ظریف برقرار می‌کند. نه خودنمایانه است، نه محو؛ بلکه بیانی هماهنگ دارد که با بدن و زمینه‌ی اجتماعی‌اش در گفت‌وگوست.

اصفهان، این اصل تعادل را در طراحی شهری‌اش مجسم می‌کند – در نسبت بناها به فضاهای باز، در هم‌آمیختگی طبیعت و ساخت بشر. این شهر، الگویی از هماهنگی‌ست که از سطح زیباشناسی فراتر می‌رود و به نگرشی اخلاقی در خلق اشاره می‌کند: نگرشی مبتنی بر رابطه، زمینه و نسبت.

به‌عنوان طراح مدی که از سفری در مناظر بصری و فرهنگی اصفهان بازمی‌گردد، با خودم نه‌فقط نقوش و تکنیک‌هایی خاص، بلکه درکی ژرف‌تر از طراحی به‌عنوان عملی برای پیوند میان فرد و تاریخ‌ها و هویت‌های جمعی حمل می‌کنم. پارچه‌ها و پوشاکی که خلق می‌کنم، صرفاً محصولات نیستند، بلکه بیانی فرهنگی‌اند که در گفت‌وگوهای پیوسته‌ درباره زیبایی، سنت و هویت مشارکت دارند.

اصفهان برای من همچنان «نصف جهان» است – جهانی کوچک از امکان‌های هنری و غنای فرهنگی که همواره الهام‌بخش چشم‌انداز خلاق من بوده است. پارچه‌ها، معماری، شعر و موسیقی این شهر، بافتی از تأثیرات می‌سازند که فراتر از مرزهای جغرافیایی امتداد می‌یابد. در آثارم، می‌کوشم این میراث را پاس بدارم و به تحول آن ادامه دهم – با افزودن نخ خود به تار و پود چندین‌ساله‌ی طراحی ایرانی.

همان‌طور که مولانا گفته است: «آفتاب هیچ‌گاه نمی‌گوید: زمین، بدهی داری به من – ببین با چنین عشقی چه می‌شود: سراسر آسمان را روشن می‌کند.» سخاوت زیبایی اصفهان – که بی‌هیچ چشم‌داشتی، درس‌هایش را به کسانی که با چشمی باز و دلی گشوده نزدیک می‌شوند، می‌بخشد – آسمان آفرینش مرا روشن کرده است. تنها می‌توانم آرزو کنم که پاسخ این سخاوت را با طراحی‌هایی بدهم که ژرفا و ظرافت سنت‌های زیبایی‌شناختی ایران را گرامی می‌دارند و با نیازها و تجربه‌های معاصر درآمیخته‌اند.

در نقوش پیچیده معماری و منسوجات اصفهان، در تناسبات سنجیده فضاهای شهری‌اش، در هماهنگی میان کارکرد و زیبایی که در سراسر شهر جاری‌ست، حکمتی نهفته است درباره طراحی؛ حکمتی که از مرز زمان و فرهنگ فراتر می‌رود. این حکمت را با خود به آفرینش مجموعه‌هایی می‌برم که می‌کوشند میان گذشته و اکنون، شرق و غرب، سنت و نوآوری پیوند برقرار کنند – نه به‌عنوان نیروهای متضاد، بلکه به‌عنوان اجزایی در گفت‌وگویی مداوم درباره خلاقیت و بیان انسانی.

بر لب زاینده‌رود، هنگامی که خورشید در حال غروب قوس‌های سی‌وسه‌پل را روشن می‌کرد، به بیت‌هایی از مولانا اندیشیدم: «بگذار آن‌چه را که دوست می‌داری، انجام دهی – صدها راه هست برای سجده کردن و بوسه زدن بر خاک.» برای من، طراحی یکی از آن راه‌هاست – کنشی عاشقانه و پر از احترام که پیوندی برقرار می‌کند میان سنت فرهنگی و بیان شخصی و نوآورانه.

اصفهان بار دیگر به من آموخت که زیبایی، امری تجملی نیست، بلکه ضرورتی‌ست – ارزشی که باید در هر زمان، به‌ویژه در دوران دشوار، حفظ و آفریده شود. استادکارانی که هنوز در کارگاه‌های اصفهان هنر سنتی را زنده نگاه داشته‌اند، این حقیقت را به‌خوبی درک کرده‌اند. تعهدشان به کیفیت، و تلاششان برای انتقال دانش به نسل‌های آینده، گواهی‌ست بر اهمیت ماندگار زیبایی در تجربه‌ی انسانی.

پیش از ترک شهر، بار دیگر به بازار پارچه رفتم تا چند تکه پارچه‌ی دست‌باف ابریشمی و نخی تهیه کنم و به استودیوی خود ببرم. با انگشت کشیدن بر این پارچه‌ها – و احساس ناهمواری‌هایی که نشان از دستان انسانی داشتند، نه ماشین – پیوندی عمیق با قرن‌ها صنعتگری احساس کردم. دانش آن هنرمندان، در این پارچه‌ها زنده است؛ در چگونگی ریسیدن و بافتن نخ‌ها، در رنگ‌های طبیعی درخشان، در نقش‌هایی که نسل‌ به‌ نسل پالایش یافته‌اند.

این حس پیوند – با تاریخ، فرهنگ و جامعه‌ای از هنرمندان دیروز و امروز – به کار من معنا می‌بخشد. مد، در بهترین شکل خود، تنها درباره نوگرایی یا روندهای تجاری نیست، بلکه درباره آفرینش اشیایی‌ست که تجربه انسانی را ارتقا می‌دهند و ارزش‌های فرهنگی را بازمی‌نمایانند. اصفهان، با تاریخ لایه‌لایه و سنت‌های زنده‌ی هنر خود، یادآور همین هدف والای طراحی است.

هنگامی که هواپیما از باند برخاست، تنها سوغاتی‌های فیزیکی را با خود نبردم، بلکه چشم‌اندازی تازه از آن‌چه طراحی مد می‌تواند باشد – ریشه‌دار در عمق فرهنگی و سنت‌های دستی، و در عین حال گشوده به تأثیرات معاصر و نوآوری. این شهر به من یادآوری کرد چرا اصلاً طراح شدم – نه فقط برای خلق کالا، بلکه برای مشارکت در گفت‌وگوی انسانی همیشگی درباره زیبایی، هویت و معنا که از دل فرهنگ مادی بیان می‌شود.

از آن ارتفاع، گنبدهای فیروزه‌ای مساجد اصفهان در دل منظره‌ی قهوه‌ای زمین، همچون نگین‌هایی در بافت شهر می‌درخشیدند – نقاط تمرکز درخشان در گستره‌ی معماری. این تصویر، استعاره‌ای شایسته از نقش زیبایی در زندگی انسانی بود – نقاطی از شدت و معنا که ما را در بستر وسیع‌تری جهت می‌دهند؛ و یادمان می‌آورند که زندگی، فراتر از ضرورت، آکنده از امکان‌هایی برای تعالی است.

در مجموعه‌هایی که پس از این سفر خلق خواهم کرد، می‌کوشم چنین نقاطی از زیبایی و معنا را شکل دهم – پوشاکی که تنها بدن را نپوشانند، بلکه با لایه‌های عمیق‌تری از تجربه انسانی و هویت فرهنگی در ارتباط باشند. اصفهان به من یادآوری کرد که این کار نه‌تنها ممکن، بلکه ضروری است – زیرا زیبایی، نه یک تجمل، بلکه بُعدی حیاتی از شکوفایی انسان است.

ظرافت معماری اصفهان، پالودگی هنرهای تزئینی‌اش، و پیچیدگی طراحی شهری‌اش، اغلب نه از وفور، بلکه از محدودیت‌ها پدید آمده‌اند. در شرایطی از کمبود منابع، اقلیم خاص، و چارچوب‌های فرهنگی، معماران و هنرمندان تاریخی اصفهان آثاری خلق کردند که همچنان الهام‌بخش‌اند. این درس، یعنی خلق برتری در دل محدودیت، با دغدغه‌های امروز طراحی مد – از جمله تأثیرات زیست‌محیطی و تولید اخلاقی – پیوندی ژرف دارد.

با گذر زمان، تعهدم به طراحی پایدار عمیق‌تر شده است – کار با الیاف طبیعی، تکنیک‌های سنتی و جامعه‌های هنری محلی. تجربه‌ام در اصفهان، این تعهد را تقویت کرد، چرا که پایداری ژرف در دل هنرهای سنتی نهفته است. پارچه‌های دست‌باف، رنگ‌های طبیعی، و فرآیندهای پرزحمت تولید در کارگاه‌های اصفهان، تنها میراث فرهنگی نیستند؛ بلکه جایگزین‌هایی واقعی و ارزشمند برای تولید مخرب و انبوه امروزند.

میراث سنت‌های دستی اصفهان، درس‌هایی گرانبها برای طراحی مد معاصر به همراه دارد. در دل این تکنیک‌های کهن، نه تنها الهام‌های زیباشناختی، بلکه حکمتی عملی برای خلق زیبایی‌ای می‌یابم که هم به جوامع انسانی احترام می‌گذارد و هم به محیط زیست طبیعی. هنرمندان نساجی اصفهان عمدتاً با مواد طبیعی چون ابریشم، پنبه و پشم کار می‌کنند و از تکنیک‌هایی بهره می‌برند که طی قرون به گونه‌ای تکامل یافته‌اند تا ضایعات را به حداقل رسانده و دوام را به حداکثر برسانند. آفرینش‌های آن‌ها مدِ یک‌بار مصرف نیستند، بلکه میراثی‌اند که برای نسل‌ها طراحی شده‌اند.

این ماندگاری، چالشی عمیق برای وسواس صنعت مد امروز به نوگرایی و «منقضی‌سازی برنامه‌ریزی‌شده» ایجاد می‌کند. در کار خود، به‌طور فزاینده‌ای بر خلق «مد آهسته» تمرکز کرده‌ام – لباس‌هایی که فراتر از روندهای فصلی هستند و با مصالح و تکنیک‌هایی ساخته می‌شوند که دوام را تضمین می‌کنند. این رویکرد مستقیماً از سنت‌های اصفهان الهام گرفته است، جایی که کیفیت و بی‌زمانی بر تازگی لحظه‌ای ارجحیت دارند.

ماهیت مشارکتی تولید صنایع‌دستی در اصفهان نیز، الگویی جایگزین برای افسانه فردگرایی رایج در طراحی مد ارائه می‌دهد. در حالی‌ که استادکاران برجسته شناخته و محترم‌اند، بخش اعظم تولید سنتی پارچه مبتنی بر همکاری متخصصان مختلف است – از نخ‌ریس گرفته تا رنگرز، بافنده، چاپگر، و در نهایت، دوزنده. این مدل مشارکتی، پذیرای این واقعیت است که هیچ فردی نمی‌تواند به‌تنهایی بر همه جنبه‌های تولید مسلط باشد، و سهم دستان بسیار را در خلق زیبایی ارج می‌نهد.

در استودیوی خودم نیز کوشیده‌ام تا روحی مشابه از همکاری ایجاد کنم؛ همکاری نزدیک با بافندگان، گلدوزان، چاپگران و خیاطانی که تخصص‌های منحصربه‌فرد خود را به فرایند خلق لباس وارد می‌کنند. این رویکرد نه تنها نتایج بهتری نسبت به کنترل فردی همه مراحل دارد، بلکه به حفظ جامعه‌های هنری و مهارت‌های سنتی نیز کمک می‌کند.

دقت ریاضی حاکم بر معماری و هنرهای تزئینی اصفهان – سازه‌های هندسی حساب‌شده، روابط تناسبی، و تنوع‌های منظم بر پایه‌ی الگوهای بنیادین – بر نگاه من به ساختار لباس تأثیر ژرف داشته است. اغلب فرایند طراحی را نه با اتود، بلکه با بررسی‌های هندسی آغاز می‌کنم؛ جست‌وجوی روابط تناسبی‌ای که هماهنگی میان پوشاک و بدن، میان بخش‌های توپر و باز، و میان سطح‌های تزئینی و ساده را ممکن سازد.

این رویکرد ریاضی، کار من را به سنتی دیرینه در اندیشه طراحی پیوند می‌دهد که از عصر زرین اصفهان تا درک‌های باستانی ایران، یونان و مصر درباره تناسب و هماهنگی امتداد دارد. این مسیر، جایگزینی برای روش‌های صرفاً شهودی یا پیروی‌محور از روندهای مد است؛ مسیری که تصمیم‌های خلاقانه را بر اصولی استوار می‌سازد که آزمون زمان را تاب آورده‌اند، در عین آنکه مجال نوآوری و بیان شخصی را نیز فراهم می‌سازند.

در آمیختن آموزه‌های اصفهان با کار طراحی‌ام، خود را نه فقط به‌عنوان خالق اشیای نو، بلکه به‌عنوان نگهبان میراث فرهنگی می‌بینم. دانشی که در تکنیک‌های نساجی سنتی نهفته است، ثمره‌ی قرن‌ها خرد انباشته درباره مواد، روش‌ها و اصول زیبایی‌شناختی است. هنگامی که این سنت‌ها – چه به‌واسطه فشارهای اقتصادی، گسست‌های فرهنگی یا غفلت – از بین می‌روند، چیزی جبران‌ناپذیر از حافظه فرهنگی بشر حذف می‌شود.

طراحان مدی که با صنایع‌دستی سنتی کار می‌کنند، مسئولیتی دوگانه دارند: احترام و خلاقیت. باید معانی تاریخی و فرهنگی این میراث را درک کنند و در عین حال راه‌هایی بیابند تا آن را در زمینه‌های معاصر زنده، پویا و مرتبط نگه دارند. این مسیر، حفظ موزه‌وار نیست؛ بلکه درگیر شدن با سنت‌ها به‌عنوان کنش‌هایی زنده و در حال تحول است.

سفرم به اصفهان، این تعهد دوجانبه به حفاظت و نوآوری را در من تقویت کرد. در مجموعه‌هایم، می‌کوشم پل‌هایی میان گذشته و حال، سنت و مدرنیته بسازم – نه با بهره‌برداری سطحی از نقوش سنتی، بلکه از طریق درگیری ژرف با اصول و فرآیندهایی که آن فرم‌ها را خلق کرده‌اند.

این مواجهه، فراتر از زیباشناسی است و بُعد اجتماعی و اخلاقی تولید پوشاک را نیز دربر می‌گیرد. کارگاه‌های سنتی اصفهان – با تأکیدشان بر دستمزد منصفانه، شرایط انسانی کار، و پایداری – الگویی متفاوت از زنجیره‌ی تأمین رایج در مد جهانی امروز ارائه می‌کنند. هنگام توسعه روابط تولیدی برای مجموعه‌هایم، از نمونه‌ی این کارگاه‌ها الهام می‌گیرم؛ جایی که تعالی در هنر، از اخلاق جدا نیست.

شاید مهم‌ترین درس اصفهان برای یک طراح مد، این باشد که زیبایی، صرفاً تزیینی نیست، بلکه بنیادی‌ست – نه افزوده‌ای اختیاری بر اشیای کارکردی، بلکه بُعدی ضروری از عمل خلاقانه انسانی. دستاوردهای معماری و هنری این شهر نشان می‌دهند که کاربرد و زیبایی، کارکرد و فرم، نیاز عملی و اشتیاق روحانی می‌توانند نه در تضاد، که در وحدت عمل کنند.

من نیز در مجموعه‌هایم، در پی همین وحدتم – خلق لباس‌هایی که هم نیازهای عملی را پاسخ دهند و هم حواس را درگیر کنند؛ هم ارزش‌های فرهنگی را بیان کنند و هم لحظاتی از لذت زیبایی‌شناختی را به زندگی روزمره بیفزایند. اصفهان به من یادآوری می‌کند که این آرمان، تجملی نیست، بلکه با یکی از بنیادی‌ترین انگیزه‌های انسانی پیوند دارد – خواستِ آراستن جهان مادی‌مان با معنا و زیبایی.

وقتی هواپیما در دل ابرهای بالای فلات ایران ناپدید شد و گنبدهای فیروزه‌ای و نور طلایی اصفهان را پشت سر گذاشتم، با خود نه‌فقط خاطرات و الهامات، بلکه حسی نو از هدف و رسالت حمل می‌کردم. طراحی مد، در بهترین شکل خود، نه ساخت کالا و نه دنباله‌روی از روندها، بلکه مشارکتی‌ست در گفت‌وگویی دیرپای درباره زیبایی، هویت و معنا که از دل فرهنگ مادی بیان می‌شود.

اصفهان به من یادآوری کرد که چرا اصلاً طراح شدم – نه فقط برای پوشاندن بدن‌ها، بلکه برای خلق آثاری که حامل ارزش‌های فرهنگی، بازتاب بینش شخصی، و افزاینده لحظاتی از زیبایی در تجربه انسانی باشند. این هدف، به چالش‌های فنی و فشارهای تجاری کارم ژرفا و معنا می‌بخشد؛ پیوندی میان کنش‌های خلاق فردی و میراث فرهنگی جمعی و افق‌های پیش‌رو ایجاد می‌کند.

عبارت «اصفهان نصف جهان است» برایم معنایی تازه یافت. فراتر از ارجاع تاریخی‌اش به عظمت اصفهان در دوران صفوی، گویای آن است که چگونه مکانی خاص، با سنت‌ها و هنرهای فرهنگی ویژه‌اش، می‌تواند دروازه‌ای به دغدغه‌ها و آرمان‌های مشترک بشری بگشاید. در زیبایی خاص اصفهان – معماری‌اش، پارچه‌هایش، شعرش، موسیقی و خوراکش – چیزی از خلاقیت جهانی انسان و جست‌وجوی معنا پدیدار می‌شود.

به‌عنوان طراح، در سنت‌ها و زمینه‌های مشخصی کار می‌کنم، برای بدن‌ها و مناسبت‌های خاص خلق می‌کنم. اما در همین کار خاص، می‌کوشم به امری جهان‌شمول دست یابم – خواست انسانی برای زیبایی، نیاز به بیان فرهنگی، و جست‌وجوی هماهنگی میان هویت فردی و تعلق جمعی. اصفهان بار دیگر به من نشان داد که مسیر رسیدن به جهان‌شمولی، از دل خاص‌گرایی می‌گذرد – اینکه با درگیری عمیق با سنت‌ها و کنش‌های فرهنگی مشخص، می‌توان آثاری آفرید که مرزهای زمان و مکان را درمی‌نوردند.

این است آرمانی که راهنمای مسیر من در طراحی است: خلق لباس‌هایی که هم خاص و هم فراگیر باشند، هم معاصر و هم پیوندخورده با سنت، هم مادی و هم سرشار از معنا. اصفهان – با تاریخ چندلایه‌اش، سنت‌های زنده‌اش، دقت هندسی و زیبایی حسی‌اش، ویژگی فرهنگی خاصش و جاذبه جهانی‌اش – برای من همچنان معیاری‌ست برای آنچه خلاقیت انسانی می‌تواند به آن دست یابد.

و این‌گونه، بازمی‌گردم به استودیو، به میز طراحی، به تابلوهای مجموعه – دستانم هنوز آغشته به نیلِ کارگاه، ذهنم پر از نقوش هندسی گنبدها، و دلم پر از شعری که تاجر کهنسال پارچه برایم خواند. اصفهان با من سفر می‌کند؛ شهری درونی‌شده، سنتی مجسم‌شده، و تصویری از زیبایی که در کار دستانم و خیال‌پردازی‌ام، بار دیگر پدیدار می‌شود. سفر ادامه دارد، گفت‌وگو از مرزهای زمان و فضا عبور می‌کند، و نقش‌ها، همچون طرح‌های ابریشم اصفهانی، با بی‌پایانیِ زیبا، تکرار می‌شوند

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *