در عصری که با فروپاشی زیستمحیطی تعریف میشود، مد دیگر نمیتواند به کلیشههای آشنای زیبایی و ماندگاری تکیه کند. آنتروپوسن ما را وادار میکند که پوشاک را نه صرفاً بهعنوان زینتی برای بدنهای زنده، بلکه بهعنوان اشیایی مادی که در چرخههای حیات و مرگ سیارهای درگیرند، بازبینی کنیم. همانطور که یک پژوهش هشدار میدهد، «مصرف بیرویهی پوشاک محیط زیست را تهدید میکند» و این، نیاز به مواد و مدلهای جدیدی را مطرح میسازد که پاسخگوی فروپاشی اقلیمی باشند. در پرتو آنتروپوسن، مد به صحنهای برای گسست بدل میشود: پارچههایی که پیشتر نماد تجمل و ماندگاری بودند، اکنون وارد چرخههای فساد و نوسازی میشوند، و خودِ مفهوم «پوشیدن» در جهانی گرمتر و دچار کاهش گونههای زیستی، معانی تازهای پیدا میکند. دیگر نمیتوان فرض کرد که بدن یا حتی انسان، خانهی طبیعی مد است؛ در عوض، پوشاک بهعنوان بخشی از یک مجموعهی درهمتنیده از ماده، حافظه و فقدان بازتعریف میشود. در چنین زمینهای، اطمینانهای سنتی نسبت به سبک و دوام فرو میپاشند. پرسشهای فوری این است: لباسها در زمانی که خودِ تنوع زیستی در حال ناپدید شدن است چگونه به نظر خواهند رسید؟ زمانی که دیاکسید کربن و پلاستیکها بیشتر از عمر انسان دوام دارند، لباسها باید چگونه طراحی شوند؟ اگر قرار باشد پوشاک تجزیهپذیر باشد، یا حافظهی اجدادی را حمل کند، یا سوگنامهای برای چیزهای ازدسترفته باشد، آنگاه ارزشهای زیبایی، تجمل و خودابرازی چگونه باید بازتعریف شوند؟
زیر بار آنتروپوسن، پژوهشگران خواستار دگرگونی عمیقی در نحوهی اندیشیدن ما دربارهی ماده شدهاند. انسانشناس، دانا هاروی، بهطرزی تحریکآمیز عصر کنونی را «کتولوسن» نامگذاری کرده است – دورهای چندگونهای که در آن فرهنگ انسانی بهطور پیچیده و روایی با سایر اشکال حیات در هم تنیده است. بهطور مشابه، نظریهپردازان مادهباوری نوین استدلال میکنند که مد نیز باید از منظر پساهویتی (پساانسانمحور) درک شود. برای مثال، آنکه اسملیک اشاره میکند که در رویکرد «مادهباوری نو»، بدنهای انسانی، الیاف، پارچهها، لباسها و فناوریها بهگونهای جداییناپذیر درهمتنیدهاند، و اشیاء و طبیعت خود دارای نوعی عاملیتاند. در این دیدگاه، لباسها صرفاً در خدمت خواستههای انسان نیستند، بلکه بخشی از شبکههای مادیای هستند که در آن حتی یک تیشرت یا کفش میتواند همچون «کنشگری» با تأثیر خاص خود تلقی شود. مد دیگر صرفاً بیانگر هویتی انسانی و مستقل نیست؛ بلکه تبدیل به تودهای ترکیبی از ارگانیک و مصنوعی، زنده و بیجان میشود. مفهوم کلیدی، عاملیت مادی است: بهجای آنکه سوژهی انسانی معنا را بر پارچه تحمیل کند، «مادهی هوشمند» بدن و پوشاک نیروی خاص خود را اعمال میکند، و لباسها در خودِ رقص زندگی مشارکت میکنند. از این منظر، جای تعجب نیست که برخی طراحان و پژوهشگران به سراغ پارچههایی رفتهاند که از موجودات زنده – مثل باکتری، مخمر، قارچ یا جلبک – پرورش مییابند، بهطوری که لباسها در پایان عمر خود واقعاً در زمین تجزیه میشوند. این نخهای زیستمهندسیشده، گرچه هنوز در مرحلهی آزمایشیاند، اما نوید آیندهای را میدهند که در آن لباسها به زمین بازمیگردند، به میکروبها غذا میدهند یا به غبار تبدیل میشوند، و نه به کوهی از زباله. در واقع، مدِ پساهویتی ما را فرا میخواند تا لباسهایی را تصور کنیم که با وقار به استقبال مرگ میروند: طراحیشده برای تجزیهپذیری و در عین حال، سرشار از زندگی در زمان استفاده.
یک مدِ کاملاً پساهویتی (پساهومان) مرز میان زینت و زیست را محو میکند. در آزمایشگاهها و کارگاههای طراحی، دانشمندان شروع به بافتن با جلبک یا رشد چرم از کشتهای مخمر کردهاند؛ دقیقاً با این هدف که پوشاکی تولید کنند که پس از دور انداخته شدن، به «مواد غیرسمی تجزیه شود». در چنین چشماندازی، زندگیِ پس از مرگِ یک پیراهن ممکن است در کف جنگل رقم بخورد و میراث یک کت، تبدیل شدن به کمپوست باشد. رنگهای نساجی نیز با استفاده از سلولهای زنده در حال بازاندیشیاند: در یک پروژه، از باکتریهای رنگدانهدار برای رنگآمیزی پارچه استفاده میشود که به آب و مواد شیمیایی سمی کمتری نسبت به رنگهای رایج نیاز دارد.
بااینحال، حتی اگر این نوآوریها رایج شوند، پرسشهایی دربارهی میراث و حافظه پدید میآید: اگر لباسها قرار است تجزیه شوند، چگونه میتوان آنها را به خاطر سپرد؟ در اینجا مفهوم «پوشاک حافظهدار» مطرح میشود: لباس بهعنوان مخزنی از داستانها، تجربهها و حتی ردّی از نیاکان. حتی اکنون نیز، انسانشناسان مشاهده کردهاند که لباسها اغلب «ثبتکنندهی گذشتهی پوشنده» هستند و کمد لباس میتواند نقشی شبیه کتابخانهای شخصی ایفا کند. به بیان دیگر، پوشاک رسانهای یادمانی هستند: حامل اثر بدنهایی که زمانی در آنها زندگی کردهاند. پژوهشگر مد، بثن باید، استدلال میکند که «لباس و پارچهها بهدلیل اثرپذیری از بدن پوشنده و آثار فرسایش، نقش ویژهای در بهیادآوردن گذشته ایفا میکنند». یک جیب دوختهشده یا لبهی رنگباختهی یک لباس میتواند به شاخصی از تجربهای زیسته تبدیل شود – زخمی ملموس از روزهایی سپریشده. در آیندهای که ممکن است سیاره، حضور انسان را بهتر از خودِ انسانها به یاد بیاورد، لباسها شاید آخرین شاهدان – یا ظرفهای روح – زندگیهایی ناپدیدشده باشند.
این بحث ما را به مفهوم «زیباییشناسی انقراض» میرساند – زیبایی و طراحیای که پیرامون ناپدید شدن، زوال و سوگواری شکل گرفته است. اگر مد در گذشته نوگرایی همیشگی را جشن میگرفت، آنتروپوسن ما را به سویی مالیخولیایی سوق میدهد. همانطور که نظریهپرداز تیموتی مورتون در کتاب جادوی واقعگرا اشاره میکند، هر شیء ملموس با غیابش سایهروشن دارد: «هر ردّ زیباییشناختی، هر جای پا از یک شیء، با غیاب میدرخشد. چیزهای حسی، مرثیههایی برای ناپدید شدن اشیا هستند». برای نمونه، یک روسری با طرح گل میتواند گونهای در حال انقراض را به یاد آورد، یا یک ژاکت پشمی ممکن است چشماندازهای یخزدهای را به خاطر آورد که گوسفندان پشمدار روزی در آن پرسه میزدند. در این چارچوب، خودِ زیبایی نیز با فقدان آمیخته میشود. میتوان آیندهای را تصور کرد که در آن طراحان عمداً مواد فاسد یا مستعمل را در بافت پارچه بگنجانند، یا منسوجاتی بسازند که به مرور رنگ ببازند و متلاشی شوند: لباسهایی بهمثابه طومارهای چندلایهی انقراض. خودِ عمل پوشیدن چنین پوشاکی میتواند کنشی از یادآوری باشد – ژستی از مراقبت نسبت به آنچه از دست رفته است. مدِ سوگوار ممکن است به ابریشمهای فرسوده و لبههای نخنما گرایش پیدا کند؛ نوعی زیبایی در فرسایش بهجای نوجویی. در این زمینه، تجمل سنتی – که با دوام، نایابی و پاکیزگی تعریف میشد – جای خود را به چیزی میدهد که میتوان آن را «تجملات ناپایداری» نامید: لباسی که قرار است بخار شود، یا پارچهای که رنگ خود را به زمین پس دهد.
اگر پوشاک میتوانند مرثیه باشند، بایگانی و موزه نیز چنیناند. نهادهای فرهنگی حافظ تاریخ مد هستند، اما آنتروپوسن آنها را وادار میسازد تا خودِ مفهوم حفاظت و نگهداری را بازاندیشی کنند. مطالعات «بثن باید» دربارهی مجموعههای موزهای نشان میدهد که بدون روایت، لباسهای ذخیرهشده در وضعیتی «بیبدن و تهی» قرار دارند؛ این حافظه است که میتواند آن فاصله را پر کند و به پوشاک کهنه توان فراخوانی گذشته را بدهد. او در واقع استدلال میکند که موزهها باید فراتر از انبارهایی برای پارچه باشند – آنها باید ارواح ساکن در منسوجات را زنده نگه دارند. در تصویری تأثربرانگیز، باید از «ردهای مادی و بهیادآوردهشده» ریاضتهای زمان جنگ مینویسد که هنوز «لندن معاصر را میآزارند» و از متصدیان موزه میخواهد که به «ارواح درون پوشاک باقیمانده» فضا بدهند تا خاطرات میاننسلی مجال بروز پیدا کنند. این در عمل میتواند به معنای نمایشهایی باشد که بر اثرهای فرسودگی لباس تأکید دارند، روایتهای شفاهی پیوسته به لباسها را برجسته میکنند، یا آرشیوهای دیجیتالی که بازدیدکنندگان بتوانند در آن داستانهای خود را به اشیای موزهای بیفزایند.
از سوی دیگر، شاید بایگانیها اجازه دهند که فرسایش هم بخشی از روایت شود. الگویی نوین از «پسا-حفاظت» در مطالعات نگهداری پوشاک در حال شکلگیری است: بهجای جلوگیری از هرگونه تخریب، محافظان ممکن است فروپاشی تدریجی لباس را مستند کنند. یک پیشنهاد اخیر نشان میدهد که تجزیهی سریع ماده میتواند در واقع «روابط مادی جدیدی» پدید آورد و به شکلگیری روایتهای زیباییشناختی بدیل و «خاطرههای پوشاک» منجر شود. در این مدل پسا-حفاظتی، یک لباس زیستساخت ممکن است نه بهعنوان یک شیء ایستا، بلکه بهعنوان روایتی از چرخهی زندگیاش ثبت شود – چگونه رنگ باخت، کمپوست شد، یا بذرهایی در آن رشد کرد. بهعبارت دیگر، نهادهای فرهنگی ممکن است نه تنها جسم لباس را حفظ کنند، بلکه خروج آن از صحنه را نیز طراحی کنند. یک پیراهن زیستی میتواند بهصورت ناقص بایگانی شود، همراه با فیلمی از فرسایش آن و شاید نمونهای از خاکی که آن را غنی کرده است، تا ناپدید شدنش هم بخشی از تاریخ آن محسوب شود، همانقدر که ساختار بافتش.
همهی این تحولات ما را به سوی تأملی عمیقتر انسانشناختی و فلسفی سوق میدهند. اگر حضور انسانی در عصر انقراض دستهجمعی در حال سستی یا حتی زوال است، مد نیز باید معنای خود را فراتر از «پوشاندن یک خودِ قابلشناسایی» بازیابد. نظریهی «شبکه کنشگر» برونو لاتور راهی برای مقایسه در اختیار ما میگذارد: انسانها دیگر تنها کنشگران نیستند، و «اجتماع» چیزی است که میان انسان، میکروب، خاک، آب و حتی پوشاک تنیده شده است. در این نگاه، مد شبکهای از روابط است – میان گونهها، فرهنگها، فناوریها و نیروهای بنیادی اقلیم. یک لباس ممکن است عمرش از پوشندهاش بیشتر باشد، اما معنای آن به مجموعهای بستگی دارد که در آن قرار میگیرد. کتی که در پرمافراست ذوبشونده رها شده، شاید به غذایی برای گیاهی جدید بدل شود، در حالیکه طرح دیجیتالی یک لباس روی صفحهنمایش، تصویر بدن انسانی را حفظ کند که روزی آن را به تن داشت.
مفهوم «درهمتعامل» کارن باراد، نظریهپرداز پساانسانگرا، نیز قابل استناد است: پارچه و بدن یکدیگر را شکل میدهند و به شیوههایی ناپایدار و متقابل بههم میپیوندند. بهزبان رزی برایدوتی، بدن پساانسانی در نهایت در «بدن زمین» حل میشود، و مد در مرزی ناآرام میان ماده و مجاز قرار میگیرد. آیا میتوان مد بازیافتیای را تصور کرد که در آن الیاف شیشهای یا پوستهای نانوتکنولوژیک با میکروارگانیسمها درهمجوش خوردهاند؟ آیا میتوان لباسهایی را پرورش داد که بازتابی از زیستبومهای ویرانشده باشند – رنگشده با مادهی زیستیای که با ریزپلاستیکها درخشش دارد؟
یکی از آیندههای احتمالی و خیالانگیز آن است که مد به هنری برای سوگواری فرهنگی و امیدی رامنشدنی بدل شود. شاید طراحان، انقراض را بهعنوان منبع الهام در نظر بگیرند: لباسهایی ساختهشده از بذرهای در معرض نابودی یا با نقشهایی از یخچالهای طبیعی ثبتشده با تکنیک کامرا ابسکورا. در مواجهه با زوال انسان، پوشاک میتواند به شکلی از شهادت و گواهی تبدیل شود. در نهایت، این لباسها هستند که از گوشت و پوست بیشتر دوام میآورند: عزیزانمان را در لباسهایشان به خاک میسپاریم، و مانکنهای موزهای هنوز لباسهایی را بر تن دارند که صاحبانشان سالهاست از دنیا رفتهاند. اگر گونهی انسان خردمند از میان برود، چه ردهایی از او باقی میماند؟ شاید نه پناهگاههای اتمی یا شهرهای خاموش، بلکه تکههایی از پنبه یا پشم، حاملِ نشانههایی از گذشته. با تزریق منشأ، حافظه یا پیام به پارچهها – تصور کنید لحافی که در آن هاگهای دی ان ای تعبیه شده، یا ژاکتی که با زبانهای نیاکانی چاپ شده – میتوان هر پوشاک را به کپسولی زمانی بدل کرد. هنگامیکه انسانها رفته باشند، شاید «مد» آنها بهعنوان مادهای آلی یا بهصورت رمزی در یک آرشیو باقی بماند – بهعنوان همان «آنچه باقی میماند» از فرهنگ انسانی، بهمعنای دقیق کلمه.
اما حتی با گسترش نگاه رو به بیرون مد، روان انسان و حافظهی اجتماعی همچنان به پارچه گره خوردهاند. از نظر روانشناختی، پوشاک از دیرباز همچون پوستی دوم عمل کرده است، حامل احساس و هویت. پژوهشها نشان میدهند که این پیوند در عصر آنتروپوسن از بین نمیرود. برخی روابط با لباس همچنان عمیقاً شخصی باقی خواهند ماند – آغوش یک پلیور محبوب، یا دلگرمیِ رنگی آشنا – حتی اگر آن پوشاک اکنون بار آسیب سیارهای را با خود حمل کند. از نظر جامعهشناختی نیز، لباس همچنان نشانگر تعلق، موقعیت یا اعتراض است. شاید جنبش بعدی در سبک، جنبشی برای «زیبایی انتقادی» باشد: زیباییشناسیای که با بحران اقلیم مواجه میشود، نه آنکه از آن بگریزد. روندها ممکن است به آنچه ترمیمشده، بازیافته یا اصلاحگر است، اعتبار ببخشند. تصور کنید مدی با عنوان «اندوه میراثی»، جایی که افراد عمداً لباس گونهها یا تمدنهای رو به زوال را میپوشند – بهعنوان بیانی سیاسی و شخصی. یا مدلهایی که درزهایشان بذر نشت میدهد، بهگونهای که هر قدم با لباسی طراحیشده ممکن است گلِ وحشی بکارد.
در این چشمانداز گمانهزنانه، بایگانیها و موزهها بار دیگر نقش دوگانهای ایفا میکنند: از یکسو حافظ اشیایی برای تأمل آیندهاند، و از سوی دیگر، آموزشدهندهی کنشگری در اکنون. همانگونه که والتر بنیامین در اشیای قدیمی «تصویر دیالکتیکی» تاریخ را میدید، شاید بایگانیهای آینده نقشههای اقلیمی را در الگوهای پارچههای رنگباخته بخوانند. اما برخلاف «هاله»ای که بنیامین در حضور ازدسترفته میدید و به آن معنا میبخشید، مدِ آنتروپوسن ممکن است دیگر به یک روایت کلان و یگانه گره نخورده باشد. چنانکه بثن باید و دیگران استدلال میکنند، تلفیق «حافظهی شخصی» با روایت موزهای میتواند بایگانیای چندصدایی پدید آورد. در غیاب یا کمرنگ شدن بدن، بایگانیهای مد به مکانهایی برای حافظهی جمعی بدل میشوند؛ تجلی چندآوایی از داستانها: از سنتهای بومی گرفته تا تابآوری روزمره، از فقدان تا سازگاری.
در نهایت، آنچه پس از بدن در مد باقی میماند، آمیزهای از ماده و اسطوره است. پوشاک بهعنوان ویرانه و منبع به یاد خواهد آمد، بهعنوان خاکستر و بایگانی. در آنتروپوسن، هر لباس درسی در خود دارد دربارهی محدودیت و میراث. نمیدانیم آیا ناظران آینده الیاف باززندهشده از دوران محکوم به فنا را به تن خواهند کرد، یا تنها منسوجات ما را چون فسیل مطالعه میکنند. اما یک چیز روشن به نظر میرسد: مد باید سوگواری و خیالپردازی را با هم ببافد. باید بیاموزد زیبایی و زشتی را به یک اندازه گرامی بدارد – هم زندگی پرشور یک نقش مرجانی و هم مرگ سفیدشدهی آن؛ هم گرمای پشم و هم هشدار آتشسوزی جنگل. در چنین جهانی، ظرافت نه در بینقصماندن، بلکه در تسلیم شدن با وقار است؛ در پروراندن آنچه پس از ما میآید. واپسین کنش مد شاید کنشی رادیکال باشد: آنکه خود را در اکولوژیِ مراقبت، حافظه و باززایی حل کند.