فشن، پوشاک و جامعه‌ی مصرفی

فشن شاید جعبه‌ی معروف پاندورا باشد. با بازکردن این جعبه از روی کنجکاوی، رنگ‌ها، پارچه‌ها و افسون‌ها بیرون می‌ریزند، افسون‌هایی که هم‌راه با معانی جادویی، اغواگرایانه و حتا عصبی کننده است و همین که بیرون آمدند از کنترل خارج می‌شوند.

این هم جذاب است و هم درواقع با دشواری هم‌راه است – و پارامتر، خط یا حتا محدودیتی دیده نمی‌شود. مطالعه‌ی فشن در سال‌های اخیر رشد چشم‌گیری داشته است – مانند تاریخ هنر، انسان‌شناسی، روان‌شناسی و نمایش‌گاه – و تمام این تغییرات در ابعاد جهانی رخ داده اند. با وجود این آنچه که از جملگی این موارد منظور می‌شود، و جایی که ما را می‌برند، روشن نیست و بر آن تمرکزی نشده است.

جالب است که برخی از نخستین و قدرت‌مندترین و تاثیرگذارترین تحلیل‌های فشن جامعه‌شناختی اند و به طور ویژه این تحلیل‌ها را می‌توان در کار وبلن یافت کسی که از واژه «مصرف آشکار» استفاده کرد. هم‌چنین این تحلیل‌ها را می‌‌توان در کارهای زیمل هم پیدا کرد کسی که شاید ناخواسته پایش به مطالعه فشن باز شده است.

به علاوه، تقریبا همه‌ی نظریه‌های فشن چه در گذشته چه در حال باشند، به‌عنوان نقطه‌‌ی اصلی آگاهی از پوشاک، سبک و تزییات در نظر گرفته می‌شوند همان‌طورکه به جای آنکه پدیده‌ای کاربردی را در این اقلام معنا کند، نکته‌ای را می‌رساند که پیش از هر چیز جامعه‌شناختی‌ست.

با وجود این، علیرغم تاثیر تحلیل فمینیستی و پست‌مدرن بر فشن، نظریه‌ی اصلی از اوایل سده‌ی نوزدهم توسعه یافته است. با خیزش سلبریتی‌ها، مارک‌های دیزاینرها و سطح جهانی بهره‌برداری و تولید این نظریه شاید شگفت‌انگیز باشد.

بخشی از این دشواری این است که جامعه‌شناس‌ها مانند هر جمعیتی در کل تمایلی ندارند که فشن را جدی بگیرند. بدتر، فشن نیز بیشتر شی‌ای مسخره است و به نظر روشن‌فکرهای جدی و ازنظرسیاسی درست فشن یک موضوع بی‌ارزشی‌ست، و محافظه‌کارها و مذهبیون فشن را از نظر اخلاقی به فرد خودشیفته نسبت می‌دهند، یا به منحرف‌ها و فشن تنها برای نیمی از جمعیت یعنی مردها نیست.

مشکل در اصل یک مشکل اخلاقی است – مردم به فشن بر اساس اخلاقیات و ارزش‌های داوری اعتراض می‌کنند که درباره‌ی این است که مردم دیگر «جایگاه‌شان را بشناسند» یا «مسوولیت کار خودشان را قبول کنند».

بخش زیادی از این موضوع روی پول می‌گردد –درآمد برای بهبود اوضاع مسکن و آینده‌ی خانواده‌ی فرد اغلب موضوع مناسب‌تر، عاقلانه‌تر، پذیرفتنی‌تر تلقی می‌شود نسبت به اینکه بر پاشنه‌ی ناامیدی بچرخیم – و بخش دیگری بر سکس متمرکز است، به‌عنوان دغدغه‌ای برای داشتن ظاهری مناسب این موضوع بیشتر به‌عنوان خودنمایی در نظر گرفته می‌شوند و البته چیزی که شوآف می‌شود دقیقا خود فرد و جنسیت‌اش است.

جای شگفت نمی‌ماند که یکی از نیت‌های اصلی این متن جدی گرفتن فشن است و نشان‌دادن اهمیت آن است. این موضوع به طور متشابهی بر اهمیت جامعه‌شناختی فشن استوار است، زیرا فشن ژرف‌ترین پدیده‌ی اجتماعی و در عین حال فردی‌ست، اقدامی با اراده و در عین حال کاملا کنترل شده است، ابرسرمایه‌داری و بااین‌وجود هنوز توسط انقلاب صنعتی توضیح داده نشده است، مصرف‌گرا اما متکی‌ست به شیوه‌های قدیمی تولید، به‌شدت مخالف‌گو اما با این همه عمیقا محافظه‌کار است، و این موضوعی‌ست در خور توجه.

و پارچه‌ای که زیر این تناقضات می‌نشیند هویت – پدیده‌ی متشابها متناقض – است و فشن شخصی‌ترین چیزها، پوست دوم ماست و نیز چیزی‌ست که ما را به جامعه وصل می‌کند، و اینکه چگونه کیستی خودمان و کیستی جمع را می‌شناسیم نیز مورد بحث هویت است.

این تنها کارکردی ارتباطی یا مفهومی ندارد، برعکس مجموعه‌ای از احساسات اساسی درجایگاه حواسی‌ست که برانگیخته می‌شوند – بینایی، شنوایی، لامسه و حتا بویایی – و نیز خیلی از غزیزه‌ی بقای ما دورتر نیست: ما را گرم نگه می‌دارد، از ما مراقبت می‌کند و به ما می‌گوید کی دوست است و کی دشمن، کی حاکم است و کی فرمان‌بردار و با کی می‌توانیم دوست شویم.

فشن به‌احتمال مثل زبان می‌ماند، و ارتباطات ناکلامی را شامل می‌شود، اما درواقع این موضوع کمی دیرتر می‌رسد – اگر مریخی فردا پایش به کره‌ی زمین باز شود، پیش از هر چیزی می‌خواهیم این حس را از آن‌ها بگیریم که چقدر شبیه ما هستند و چقدر خودشان را به ما شبیه می‌کنند یا به طور خلاصه چقدر فشن‌شان را نزدیک ما می‌کنند.

یکی از مشکلات اصلی که در مطالعه‌ی فشن با آن روبه روییم آشکارا این است که نمی‌دانیم دقیقا فشن چیست و چه چیزی نیست – سبک، طراحی، لباس، زیورآلات، دگرگونی و  سیلقه جملگی این‌ها اما یک چیز نیستند.

پس مایلم برخی از این تمایزها را باز کنم، هرچند البته این تمایزها در کردار و در آگاهی جمعی از چیزی که فشن را می‌سازند در هم تنیده باشند و با هم همپوشانی داشته باشند. در نگاه نخست، ما باید فشن را درجایگاه مطالعه‌ی لباس و زیورآلات از تحلیل فشن درجای‌گاه پدیده‌ای بزرگ در تغییر اجتماعی جدا کنیم.

جواهرات، سبک‌های مو، کفش‌ها و اکسسوری‌ها جملگی بخشی از فشن را درکنار لباس می‌سازند، با وجود این عامل دوم و متصل جملگی این‌ موارد نیز در سبک‌شان، تولید و مهم‌تر از آن در نسبت‌شان با موضوع سلیقه در حال دگرگونی اند.

مساله‌ی سلیقه – حسی که در آن همین اقلام می‌توانند یک روز خوش‌آیند باشند و روز بعد نفرت‌انگیز – آن طور که جامعه‌شناس معروف بوردیو در مطالعه‌اش بر طبقه‌ی متوسط پاریس می‌کرده است، مساله‌ای بیش از لباس یا هر فرم دیگری از خودبازنمایی‌ست.

برای نمونه، طراحی داخلی در فرایندهای نوسانی مشابهی با فناوری‌های گوناگون دخیل است – به ویژه طراحی‌های شخصی‌تر مانند تلفن‌های همراه و موزیک‌پلیرهای کوچک – و حتا ماشین‌ها، ذائقه‌ی غذایی، موسیقی، هنر و معماری.

نکته‌ی کلیدی نقش طراحی فی‌نفسه و توسعه‌ی رسانه‌‌ای به‌شدت بر مدار فرهنگ دیداری و مصرف‌گرایی‌ست که تقریبا همه چیز را از کاربردش خارج می‌کند.

بیشتر تحلیل‌های پست‌مدرن این پیشرفت را با چند استدلال دقیق در نظر می‌گیرند که معانی یا دال‌های نمادین به‌شدت کالایی شده اند، و در فرایند بزرگتر کاپیتالیسم مصرف گیر افتادند، و در واقع از شی‌هایی جدا شدند که در اصل با ارجاع به یکدیگر نشان داده می‌شدند.

به طور متشابهی، لباس معنایی بیشتر از لباس‌هایی را می‌دهد که با وجود این بعد فشن را ندارند. تاکید اصلی بر لباس هست هر چند شاید کل ظاهر یک شخص یا کل تیپ آن شخص در نظر گرفته شود. لباس یونیفرمی یا رسمی برای نمونه نه تنها درگیر لباس است بلکه درگیر کفش، مدل مو، اکسسوری و اغلب گل‌سینه‌های نمادینی چون شمشیر و تاج است.

آنچه در اینجا جالب است حسی که با آن لباس به‌نسبت با نوسانات بسیار بالای فشن مقایسه می‌شود. در مقایسه با نمونه‌ی رسمی لباس می‌توانیم بگوییم این نوع لباس برای سالیان سال تغییری نکرده است در حالی که یونیفرم‌های بسیاری آشکار و تلویحی در برابر فشن قد علم کرده اند.

متشابها، ما بیشتر بین رسمی و غیر رسمی با ثبات بیشتری فرق می‌گذاریم تا این که این تمایز را بین چیزی که مُد است یا مُد نیست بگذاریم.

این مفهوم از تضاد میان فشن و لباس مهم است، چون چیزی که اغلب مدی در لباس را در مقابل فشن قرار می‌دهد به دقت اهمیت نمادین آن است یعنی چیزی که نسبت به چیزهای دیگر تغییر نمی‌کند.

به این شکل، جالب اینجاست که چگونگی تحسین خودمان چه‌بسا به معنای جریان نیست بلکه به معنای ایستایی‌ست.زینت اصطلاحی‌ست که برای اشاره به این چگونگی تا چیستی فشن خیلی کم بر کار رفته است نسبت به اصطلاح ترند. مهم‌تر آن که این واژه نیز مرکزیت بدن را تحریک می‌کند.

به‌شکلی بیشتر انسان‌شناختی، بن‌ها شاید با شی‌های نمادین مانند گردنبند یا نقاشی‌ها تزیین شوند، بدون آنکه لباس اصلا نقشی در این تزیین‌کردن بدن داشته باشند.

در اصطلاحات بیشتر غربی نیز تمرکز بیشتر بر میک‌آپ و مدل مو، اکسسوری‌ها و درواقع پوشیدن لباس است تا تمرکز بر خود لباس باشد. نکته‌ی اساسی در اینجا پیوند نمایش شخصی جایگاه، گفت‌وگو انتخاب‌ یا محدودیت‌هایی‌ست که فرد اتخاذ می‌کند.

برخلاف فشن که می‌تواند از بدن تجرید شود، بدنی که لباس را یا می‌خرد یا می‌پوشد، تزیینات مدام تکه‌های ظاهر را به خود فرد و امر تنانی ربط می‌دهد.

شاید این تنش میان دیدن فشن به‌عنوان پدیده‌ای فردی یا پدیده‌ای بیشتر جمعی باشد که این پرسش‌ها و دریافت‌ها از پیچیده‌ترین اصطلاح موجود، سبک به دست می‌آیند. سبک همزمان به چیستی و روش فشن اشاره دارد – دیزاین‌اش و اینکه چگونه پوشیده شود.

این به طور همزمان جمعی‌ست، آنچه که ما استایلیش می‌شناسیم آشکارا از فرهنگ و فردی منتقل می‌شود، همانطورکه برخی مردم می‌فهمند که سبکی را بیشتر از دیگر سبک‌ها دوست دارند. سبک اگر به دور از دیزاین در نظر گرفته شود، مهمترین بخش قضاوت است. در حقیقت اخلاقی‌ترین جنبه‌ی فشن همین است.

با یک نگاه به مجله‌‌های چشم‌گیر می‌توان گفت تلاش بی‌وقفه‌ای دارد می‌شود تا بین سبک خوب و سبک بد فرق بگذارد، بیانیه‌های فشن از فشن فو پا (=در زبان فرانسه فو پا یعنی اشتباه) را، چیزی را نشان می‌دهند که باید از آن منتفر بود.

وقتی نفرت به‌سمت سلبریتی‌ها و افراد مشهور است، این افراد مورد حمله‌ی تمسخرها، رسوایی‌ها و گاهی و ظن‌های اخلاقی اند. ارتباط این‌ها با سلیقه در اینجا در کنار نقش انتخاب اساسی‌ست. بر روی فرش قرمز با لباسی نامناسب پا بگذارید، و ببینید چه پیامدها منفی به سمت‌تان هجوم می‌آورد.

این نگاتیویته بر روی این تمرکز دارد که فرد را در جایگاه تصمیم‌گیرنده‌ی اشتباه در نظر می‌گیرد؛ «چی گیرش میامد که این لباس را پوشید»، «چطور تونست»، «حتا تن مرده هم نمی‌کنم». فرض اراده در اینجا اساسی‌ست و نیز به نقطه‌ی مقابل می‌رسد، ارزش‌دادن به آن‌هایی که استایل دارند.

استایل داشتن تاحدودی ویژگی درونی‌ست زمانی‌که آشکارا ارتباط بسیار قوی هست تا تصمیم‌های درست گرفته شوند، و بفهمیم چی به کی می‌آید، چه رنگی با چی جور می‌شود و الخ – فرمی ازسرمایه‌ی فرهنگی هرچند به‌شدت خاص و شخصی‌ست.

ظهور متخصصان استایل، برپاکننده‌گان نمایش، خدمات خرید شخصی و غیره تقریبا و به‌شکلی نامحدود درجه‌ای از اضطراب فردی و فرهنگی را نشان می‌دهد که اغلب پی‌آمدهای بدترشدن را برانگیخته است.

وقتی سیناترا درباره‌ی استایل دهه‌ی ۱۹۶۰ خواند، مردم چه آن را فهمیده باشند چه نفهمیده، او توانست گامی کوچکی برای آنچه بردارد که شروع کرده بود.

همان‌طورکه گفته شد، فشن پدیده‌ای چند وجهی‌ست که به‌شیوه‌های متفاوتی مطالعه می‌شود. وریاسیون در روش‌شناسی مطالعه‌ی فشن نیز تنوع معانی به‌کاررفته و برانگیخته‌شده را بازتاب می‌دهد.

کلیدی‌ترین ویژگی فشن در سده‌ی گذشته دست‌کم در غرب جهانی‌شدن آن و انفجار آشکار تقسیم جنسیتی، یا خیزش هم فرهنگ جوانان و هم خرده‌فرهنگ‌ها نبوده است – هرچند همه‌ی این فاکتورها گواه قابل‌ملاحظه‌ای باشند – بل‌که معمولی‌بودن‌شان است.

زوال لباس رسمی تقریبا بی‌امان بوده است وقتی به‌طور عملی قبلا برای هر مناسبتی – از خوردن گرفته تا کارکردن، از تولد تا مرگ و دیدار دوستان – لباسی مخصوص وجود داشته است.

الان غیرعادی نیست که رییس شرکتی، یا در رستوران گران قیمتی یا در رویداد مهمی با جین و لباسی حاضر شویم که جلوی تلویزین می‌پوشیم و معمولا به‌نام لباس راحتی می‌شناسیم‌. این ربط زیادی به خرده‌فروش‌ها و طراحان ندارد، هرچند ابتذال برخی از خانه‌های فشن امریکای شمالی مسوولیت این سبک از لباس را به دوش داشته باشند، اما دلیل این است که بیشتر انتخاب‌ها و ازآن‌خودسازی‌های چنین طراحی‌هایی به‌دست مصرف‌کنندگان انجام می‌شوند.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *