مساله‌ی سانسور در فشن

موضوع سانسور، که به شدت در نظر گرفته شود، اگر در مورد آثار اسپینوزا در آلمان اعمال شود، به نظر چندان جالب نیست. دلیل آن این است که اولین کتاب اسپینوزا که در آلمان منتشر شد، یعنی ترجمه آلمانی اخلاق، در اواخر سال 1744 منتشر شد. بنابراین در حدود اول، فرصتی برای سانسور آثار اسپینوزا در آلمان حدود 75 سال پس از انتشار رساله‌ی الهی-سیاسی وجود نداشت.

اگر سانسور در معنای بزرگ‌تری در نظر گرفته شود، یعنی شامل واکنش‌های مقامات سیاسی نسبت به کتاب‌هایی که گمان می‌رفت بذر اسپینوزیسم را در آلمان منتشر می‌کنند، چیزهای بیشتری برای گفتن وجود دارد. علاوه بر این، می توان آن مطالعه را به حوزه پیش از سانسور تعمیم داد، یعنی به گفتمان آموخته شده در مورد چگونگی واکنش مناسب به جریان ایده های خطرناک (عمدتاً ایده های اسپینوزا) که از خارج به آلمان می آید، به ویژه از «بلژیک» مشکوک، یعنی هلند.

این یک نوع گفتمان عمومی در مورد آنچه دولت باید انجام دهد است – و زمینه مطالعاتی بزرگتری را باز می کند. بنابراین من به سه موضوع خواهم پرداخت: الف) بحث در الهیات و فلسفه در مورد چگونگی واکنش مناسب به ایده های خطرناک خارج از کشور، به ویژه ایده های اسپینوزا، که بلافاصله پس از انتشار رساله‌ی الهی سیاسی در سال 1670 شروع شد.

ب) واکنش دولت به انتشار کتابهایی که حاوی اسپینوزیسم یا حداقل عقاید اسپینوزیستی بودند. من دو نویسنده ای را که برای مدت طولانی در تاریخ اندیشه های آلمان اولین «اسپینوزیست های آلمانی» بودند، یعنی فردریش ویلهلم استوش و تئودور لودویگ لائو، را مثال می زنم.

ج) شرایط و استراتژی انتشار اولین کتاب اسپینوزا که در آلمان منتشر شد، ترجمه آلمانی اخلاق اثر یوهان لورنز اشمیت در سال 1744 است که در بخش آخر به این موضوع پرداخته خواهد شد.

در سخنان پایانی، سعی خواهم کرد توضیح دهم که چرا سرانجام سانسور علیه اسپینوزا و اسپینوزیسم شکست خورد و نقش تعیین کننده اسپینوزا، هم شخص و هم فلسفه او، برای توسعه بیشتر فلسفه در آلمان را به خواننده یادآوری می کنم.

تاریخ زندگی و مرگ لوئیس فابریسیوس در سال 1698 توسط یوهان هاینریش هایدگر نوشته شد که همزمان با یوهان لودویگ فابریسیوس در هایدلبرگ تحصیل کرد و بعداً در زوریخ استاد شد. هایدگر گزارش داد که فابریسیوس که در نامه‌اش به اسپینوزا، کرسی فلسفه در هایدلبرگ را در فوریه 1673 به او پیشنهاد کرد، وقتی برای اولین بار آن را خواند، به رساله‌ی الهی-فلسفی واکنش نشان داد.

این روایت از طریق نقل قول‌های شفاهی از فابریسیوس ادامه می‌یابد: «همه اینها به نحوی به مرگ کلیسا و به‌ویژه دولت ختم می‌شود، که تا زمانی که دین محکم است، نمی‌توان آن را تهدید کرد.»

در برابر ورود چنین نوشته‌های خطرناکی به آلمان، او معتقد است که «سرکوب آنها توصیه می‌شود تا رد آن‌ها»، زیرا به ندرت به قدرت ردیه اذعان می‌شود. اما، هایدگر می‌گوید، این در واقع «تا زمانی که این نوشته‌ها می‌توانند پنهان بمانند، وقتی که سرکوب می‌شوند و به تاریکی محکوم می‌شوند، بدون هیچ گونه خطر شورش» صادق است.

اما «به محض اینکه از دستان بسیاری عبور کردند و شروع به فاسد کردن قوه تشخیص ساده‌اندیشان کردند»، شایسته است «با چماق عقل درست، آنان را تحت سلطه خود درآوریم». و ظاهراً این “گذر از دستان بسیاری” قبلاً در آلمان آغاز شده بود.

اگر از یک سو، حکم شود که فلسفه اسپینوزا مجموع و اوج همه بدعت‌های همه قرن‌هاست (این همان چیزی است که بودد الهی‌دان در از اسپینوزیسم قبل از اسپینوزم خود در سال 1701 تلاش کرد نشان دهد)، در عین حال کلیسا و دولت را تضعیف می‌کند. زمان؛ و اگر از سوی دیگر، زبان پرهیزگار او، به ویژه در حزب تحریک آمیز طالبان پاکستان، برای گمراه کردن افرادی که تأثیر بنیادهای گمانه‌زنی آن را درک نمی‌کنند، می‌تواند راه‌حلی برای رد او وجود داشته باشد.

همانطور که رساله‌ی الهی-سیاسی در سال 1671 در آلمان به خوبی شناخته شده بود، یوهان کنراد دور، رئیس دانشکده فلسفی آلتدورف، دید که “هانیبال جدیدی دروازه های ما را تهدید می کند”. به گفته استاد فلسفه لایپزیگ، یاکوب توماسیوس، این وظیفه «به ویژه کسانی است که نظارت بر جوانان دانشگاهی به آنها سپرده شده است» علناً آن کتابچه «مضرر» آزادی فلسفه را رد کنند.

توماسیوس از جوانی دانشگاهی صحبت می کند که اغلب زهر را با اشتیاق می ‌نوشد. در سال 1676، گوتلیب اسپیتزل نگران است که «این [. . .] بی تقوای دشمن خدا و حقیقت آشکار می کوشد نه تنها در خارج بلکه در خاک آلمان ما ریشه دواند» و بدین ترتیب «ایتالیا، فرانسه و بلژیک خیلی زود در سرزمین پدری مشترک ما ساکن می شوند».

به همین دلیل است که «همه علما باید نهایت دقت را داشته باشند که خود را با این دست پیشوایان جنایتکار و کتاب‌هایشان یا پایان‌نامه‌های مملو از چنین بی‌ تقوای فاسد نکنند و سرانجام در معرض خطر کفر قرار نگیرند».

به طور خلاصه: رساله‌ی الهی-سیاسی در اوایل ژوئن 1670 در دانشگاه آلتدورف شناخته شد. اکنون، از آنجا که (1) ایده های اسپینوزا اساس هر نظمی را در کلیسا و همچنین در ایالت ویران می کند. (2) واضح است که سرکوب آنها بهترین پاسخ خواهد بود.

با این حال، این امکان پذیر نیست زیرا (3) انتشار این ایده ها محدود به کشورهای بدنام بدبخت (ایتالیا، فرانسه، بلژیک) نیست، بلکه آنها به سرزمین پدری آلمان نیز حمله کرده اند، و (4) خطرناک هستند (الف. ) نه فقط برای ساده دلان، (ب) برای جوانان دانشگاهی و (ج) برای خود علما. به همین دلیل است که (5) رساله‌ی الهی-سیاسی باید علناً تکذیب شود.

دور در مورد استراتژی مبارزه برای «آزادی موروثی ژرمنیک» و علیه «بی ادبی (لیسانسیا)» می گوید که باید اجازه داد که «مردم» شنیده شود «تا دلیلی برای شکایت از سرکوب و شنیده نشدن او و نقل‌قول‌نشدنش نداشته باشیم.» سپس به نقل از اسپینوزا می‌گوید: «طبق حق طبیعت، هیچ کس نمی‌تواند بر اساس ذهن انسان دیگر زندگی کند، بلکه هرکس مربی آزادی خود است».

آنچه در ادامه می‌آید روشن می‌سازد که دور متقاعد شده است (به قول اسپینوزا) «که بیان دیدگاه او برای رد آن کافی است». چنان شکاف و تضاد مطلقی بین دکترین اسپینوزا و عقل سلیم مسیحی و عقلانی وجود دارد که به محض آشکار شدن نقاب از آموزه واقعی اسپینوزا، نمی توان از آن کوتاه آمد!

اما با توجه به این واقعیت که حتی محققان ممکن است تحت تأثیر شیوه استدلال اسپینوزا قرار گیرند، تعداد زیادی ردیه وجود داشت که نمونه برجسته و بسیار مورد ستایش یوهانس موسیوس در سال 1672 بود.

کار موسائوس ابتدا، با کم و بیش انصاف، آموزه‌ها و استدلال‌های اسپینوزا را پیش از رد آن‌ها مرور می‌کند. با این حال، این منتقدان خود را در یک دوراهی جدی می‌بینند، برای بازنویسی دقیق استدلال اسپینوزا، که اغلب با نقل قول‌های طولانی از رساله‌ی الهی-سیاسی همراه است، افکار او را برای عموم مردمی که به اصل آن دسترسی نداشتند قابل دسترس می کند و از این طریق به انتشار نظرات اصلی او کمک می کند.

به همین دلیل است که بعداً این شکل از گفتمان جدی دانشگاهی مورد حمله قرار می گیرد. پدر استوش یکی از واعظان برجسته در برلین بود و استوش دو بار با زنانی ازدواج کرد که از خانواده‌های با نفوذ و بسیار مورد احترام در براندنبورگ بودند.

او فلسفه، الهیات و پزشکی را در فرانکفورت آندر اودر خواند و سفر آکادمیک خود را در ایتالیا، فرانسه و هلند انجام داد. در سال 1676، او در دربار فردریش ویلهلم به عنوان “وزیر مخفی دولت” انتخاب شد.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *