مساله‌ی نژاد در فشن معاصر

دو گفته‌ی ادبی: نخست از ییتس، و در این گفتاورد ما همدستی فرهنگی روبه‌روییم:

بارها انسان زیسته و مرده

میان دو جهان جاودانه‌اش

یعنی جهان نژاد و روح

و ایرلند باستانی از همه چیز خبر داشت.

اکنون ما نژاد را در مفهوم بسیار سنتی‌اش یعنی در معنای دودمان به کار می‌بریم: هرچند تا دهه‌ی ۱۹۳۰ حتا این ادعا عاری از خطا نیست، اما از آموزش‌های علوم نژادی متداول جدا شده. دومین گفتاورد از تنیسون است و ما در این گفتاورد به فانتزی گفتمان استعماری می‌رسیم:

من با زنی بوم ازدواج خواهم کرد، او نژاد تاریک من را پرورش خواهد داد.

در دست‌نوشته، این جمله با این پرسش تمام می‌شود:

آیا می‌توان با زنی بومی ازدواج کرد و خوابید و شاید شریک او در هولناک‌ترین جنایات بود.

در این حرکت دوطرفه‌ی مشخص جاذبه و دافعه* ما با اقتصاد جنسی میل در فانتزی‌های نژادی و نژاد در فانتزی‌های میل روبه‌روییم. این حرف تازه‌ای نیست که فرهنگ و نژاد در سده‌ی نوزدهم هم‌دست بوده‌اند.

با وجود این تا جایی که هم علوم و هم هنرها با فرضیه‌هایی درباره‌ی نژاد تعیین شدند، به طور دائمی این موضوع دست‌کم گرفته شده است. حتا اکنون ایده‌های ویکتوریایی گاهی بحث می‌شوند گو اینکه این ایده‌ها موجودیت مجزایی داشته و به‌مثابه‌ی نظریه‌ی نژادی یا نژادیگرایی، مرز یک فاصله‌ی شرم‌آور را با تاریخ علوم و دانش غرب می‌کشند.

این علم‌گرایی به همان‌شیوه‌ای نادیده گرفته شده که بیولوژیسم جنسیت را نادیده گرفته: اما با توجه به اینکه این مقوله‌های علمی در این نواحی به‌خودی‌خود و از نظر فرهنگی تعیین شده، رد این گونه از موارد تاثیر کمتر از چیزی که فرض می‌شده دارد.

تاریخ فرهنگ روشن می‌کند که نژادپرستی غرب به‌سادگی اپیزود انحرافی اما گسسته‌ای در تاریخ غرب است که به‌سادگی تقسیم‌بندی می‌شود، همان‌طورکه حذف نژادپرستی فرض شده است. همان‌طورکه لوی اشتراوس بحث می‌کند، بیانیه‌های درباره‌ی نژاد بیانیه‌هایی درباره‌ی فرهنگ و برعکس اند.

اگر با مقوله‌ی نژاد است که استعمارگری فی‌نفسه در نظریه‌ی سده‌ی نوزدهم مورد توجه قرار گرفته، بازنمایی و توجیه شده، نیز با روابط نژادی‌ست که بیشتر تعامل فرهنگی اجرا شده است.

ایدئولوژی نژاد، نظام معناشناختی در راهبرد قوم‌نگاری، علوم نژادها از دهه‌ی ۱۸۴۰ به این سو به ناگزیر بنابر منطق دوگانه‌ای کار کرده است و بنابر این منطق است که تفاوت‌های میان سفید و غیر سفید هم وضع می‌شوند و هم سیاست‌گذاری، اما هم‌زمان نیز تمرکز فتیسی بر محصول تماس میان آن‌ها دارند.

استعمارگری همیشه به ماشین میل قفل می‌شود: ماشین هنوز برای میل است، و در میلی سرمایه‌گذاری می‌کند که تاریخ را فاش می‌کند. نظریه‌های سده‌ی نوزدهمی نژاد شامل تفاوت‌گذاری‌های ذات‌گرا میان خود و دیگری نمی‌شوند: آن‌ها نیز درباره‌ی گیرایی سکس میان مردم اند – رابطه‌ی جنسی نامحدود، زناکاری، بدخواهی، رابطه‌ی نامشروع و سکس میان‌نژادی.

اما این الگوی گنگ مخلوطی اهمیت جنسی یا حتا فرهنگی یکراستی ندارد: به شیوه‌های بسیاری گفتار تجاری قدیمی را حفظ می‌کند. روشن است که شکل‌های مبادله‌ی جنسی که با استعمارگری پیش کشیده شده، به‌خودی خود پی‌آمدهای شیوه‌های مبادله‌ی اقتصادی را بازتاب می‌دهند که اساس روابز استعماری را شکل می‌دهند.

تاریخ معنای واژه‌ی تجارت مبادله‌ی هم تجاری و هم بدن‌ها در کنش جنسی را در بر می‌گیرد. در نتیجه به طور کامل آن مبادله‌ی جنسی و محصول اشتباهی را از آن خود می‌کند که قدرت خشونت‌آمیز و خصمانه‌ی پراکنش جنسی و فرهنگی را ثبت می‌کند و باید به پارادیم اصلی بدل شود و از این تبدیل قاچاق اقتصادی و سیاسی استعمارگری فهمیده شود.

شاید این شروع توضیح این باشد که چرا فرم‌های خاص نژادپرستی هنوز محدود به جنسیت و میل اند. فانتزی نظریه‌ی فرهنگی پسااستعماری به هر رو این است که دانشگاهیان غربی دست‌کم از پس آزادسازی خودشان از تجارت دورگه و استعمارگری برآمده اند، همان‌طورکه از هر جنبه‌ی دیگر میراث استعماری جدایند.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *