فینکلستاین خاطر نشان میشود که فشن مکانیسم اجتماعی و روانشناختیست که خاستگاه مشخصی ندارد. لیپوتسکی و دیگران استدلال میکنند که فشن درجایگاه مفهوم با آغاز پدیدهی فشن ظاهر شده است. درحالیکه لباسها تقریبا جهانشمول اند، فشن اینطور نیست. فشن به هیچ سن یا تمدنی تعلق ندارد؛ فشن یک نقطهی قابلشناسایی در تاریخ است.
فشن نشانهی برجستهی تمدن مدرن است. فلوگل به طور ویژهای روشن میکند که فشن به جامعه و فرهنگی خاص پیوند دارد، یعنی به جامعه و فرهنگ غرب. بل نیز خاطر نشان میشود که فشن آنگونه که در غرب شناخته شده، هرگز وضعیت جهانشمول لباس را نداشته و ندارد.
فشن محصول اروپاییست و به پای قدمت تمدن اروپایی نمیرسد، و یک نیروی در حال گسترش است، فشن شمار بسیار زیادی از مردم را در بخشهای بسیار گستردهی جهان تحت تاثیر قرار داده است هرچند توسعهی فشن پدیدهی معمولی نبوده است.
از سوی دیگر، کریک میپرسد آیا فشن میتواند با توسعهی فشن اروپایی محدود شود و استدلال میکند که اصطلاح فشن نیاز به بازبینی دارد چراکه فشن بیشتر وقتها با های فشن اروپای مدرن یکی دانسته شده است.
متشابها، کنون میگوید که چون فشن معمولا بهعنوان توسعهی اخیر و ویژهی غرب دیده شده، نقشاش در خلق سبک درمیان جوامع کوچکتر کلا ناشناخته مانده است.
کنون استدلال میکند که تعریف کنونی فشن تغییرات سیستماتیک را در سبک کنار میگذارد که در هر فرهنگی روی میدهند و نیز در جوامع کوچک تغییر سیستماتیک سبک بهاحتمال تنها گاه و بیگاه اتفاق میافتد همانطور که با شرایط فعال شده و تنها تا زمانی که شرایط مساعد باشد ادامه مییابد.
در نتیجه، تعریف فراگیرتر فشن باید فرایند اصلی تغییر سبک را بدون این الزام در بر بگیرد که فشن فرایندی مستمر آشکار در جوامع صنعتی غرب است.
آیا این جوامع بدون فشن اند؟ اگر این چنین است، در چه بافتار اجتماعی فشن وجود دارد؟ آیا سیستم تغییر سبکهای لباس جهانشمول اند؟ چه فشن جهانشمول باشد چه نباشد، یا چه فشن پدیدهی غربی باشد چه نباشد، همهی اینها بستگی به این دارد که چگونه فشن را تعریف میکنیم. در واقع، فشن را میتوان به فرهنگهای غیرصنعتی و غیرغربی اطلاق کرد که به تعریف فشن وابسته اند.
مانند کریک، کنون بهشدت با پرسپکتیوی مخالف است که فشن پدیدهای غربیست و استدلال میکند: هرچند فرایندهای مقایسه، تقلید و تمایز فشن در تغییرات پرشتابی آشکارترند که سیستمهای تولید صنعتی را مشخص میکنند، همین فرایندها در بیشتر فرهنگها قابل مشاهده اند یا دست کم قابل استنباط اند … جهانشمول بودن فشن در تعریف کلیاش بهعنوان عامل تغییر سبک روشن است. در نتیجه، فشن نه تنها در جوامع مدرن دیده میشود بلکه در تمام جوامع شناختهشده وجود دارد.
توصیف فشن همانطورکه در بافتارهای غربی متاخر تعریف شده، بهطور خاصی بر انگیزهی روانشناختی و هدف اجتماعیاش تمرکز دارد. پایهی روانشناختیاش که میلیست به ساخت خودانگارهای مثبت، بهشکلی گسترده شناخته شده حتا اگر بهشکلی میانفرهنگی قابل اجرا نباشد، اما نقش اجتماعی فشن اغلب به جوامعی محدود شده که ساختار طبقاتی بهخوبی تعریفشدهای را نشان میدهند.
این تعریف ناگزیر محدود است و تمایزهای فراگیر اما ظریفتری را در جایگاهی برپایهی شخصیت، ثروت و مهارت نادیده میگیرد. اینها بهطورمتشابهی میتوانند تمایز و تقلید فشنمحور بهویژه در شرایطی را به وجود آورند که آنجا مبنای تشخیص پرستیژ نامعلوم است و دستخوش دگرگونی.
کنون ادامه میدهد: فشن بخشی ذاتی تعامل اجتماعی انسان است و نه خلاقیت گروه نخبهای از دیزاینرها، تولیدکنندگان یا بازاریابان. بهدلیل مبنایش در قیاس اجتماعی فردی، فشن نمیتواند بدون تحلیل هدف نهاییاش کنترل شود که بیان هویت فردیست.
اگر به این همانی هرگز شک نشده بود و قیاس اجتماعی رخ نداده بود، هیچ تقاضایی برای فشن وجود نداشت، و هیچ نیاز یا فرصتی برای تغییر سبک نبود. کنون بر پدیدهی فشن تمرکز میکند، یعنی بر تغییر سبکها در لباس، اما توضیح نمیدهد چرا این اصطلاح که برابر با فشن است در جوامع سنتی وجود دارد.
بررسی فشن بهعنوان سیستم نهادی پاسخی به این پرسش خواهد بود که چرا فشن در برخی شهرها و فرهنگها وجود دارند. فلوگل بین فرمهای ثابت و شیک لباس فرق میگذارد. او مطرح میکند که فشن به نوعی خاص از سازمان اجتماعی وصل است، نوعی خاص از جامعه و فرهنگی که در غرب وجود دارد.
کاستوم ثابت رفتهرفته تغییر میکند درحالیکه کاستوم شیک به سرعت تغییر میکند. به نظر او، کاستوم شیک بر جهان غرب حاکم است و درواقع (با چند استثنای مهم) برای سدهها حاکم بوده است؛ واقعیتی که باید بهعنوان یکی از مشخصههای تمدن اروپای مدرن در نظر گرفت، چون در تمدنهای دیگر چه در گذشته چه در اکنون، فشن به ظاهر نقش بسیار سخاوتمندانهای را بازی میکند. مانند فلوگل، در تمایزدهی فشن بهعنوان فرایند دائم تغییر از مدهای زودگذر، بلومر بهطور گستردهای فشن را از زمینهی جوامع سنتی حذف کرده است.
