فشن در جامعه‌ی کاپیتالیستی

با توجه به تفسیر ویلسون مبنی بر این که «فشن فرزند کاپیتالیسم است»، این مقاله روشن می‌کند که چگونه چارچوب مفهومی پربار مارکس می‌تواند فهم انتقادی عمیقی از منشاها و دینامیک‌های فشن به لحاظ اجتماعی، فرهنگی و مادی ایجاد کند. چون همانطور که نظام سرمایه‌داری که آن فهم را اینجاد می‌کند، فشن «دوپهلو»ست، منشا هم لذت و هم درد است، هم بیان است و هم بهره‌برداری‌ست.

بر خلاف فقر شدیدی که اواخر عمرش خرش را گرفته بود، مارکس در خانواده‌ی به نسبت مرفه طبقه‌ی متوسط آلمان در ۱۸۱۸ به دنیا آمد. او پسر یک وکیل یهودی بود که برای فرار از ضدیهودیت به پروتستانیسم گرویده بود، مارکس در سال ۱۸۳۵ در بن قانون را مطالعه کرد و یک سال بعد در برلین فلسفه را.

با وجود تکمیل تز دکترای خود در مورد فلسفه کلاسیک یونان در سال 1841، که تنها ۲۳ سال داشت، مارکس برنامه‌هایش را برای رسیدن به یک حرفه‌ی دانشگاهی کنار گذاشت. برعکس، او زندگی‌اش را صرف مطالعه‌ی سرمایه‌داری کرد و ارایه‌ی مبانی نظری برای پرژه‌ی بزرگتر: رهایی جامعه با رهایی از رنج ناشی از نابرابری های طبقاتی و استثمار حاکم بر سرمایه‌داری.

تحت این نظام، یا شیوه‌ی تولید، کالاها برای فروش و ایجاد سود برای سرمایه‌دارها تولید می‌شود، یعنی، آن‌هایی که مالکان ابزار تولید اند (مواد خام و ماشین‌آلات صنعتی). در این صورت، از منظر مارکس، سرمایه‌داری در اصل به دنبال ارضای نیازهای کارگرانی نیست که این کالاها را تولید می‌کنند.

برعکس، قدرت کارشان فروخته می‌شود تا به دست همین سرمایه‌دارها به ازای دست‌مزدی برای امرار معاش کنترل و استثمار شوند. هم‌زمان، کارگرها خودشان را به مصرف‌کنندگانی تبدیل کرده اند که مجبورند چیزهایی که خودشان ساخته اند را بخرند. این نظام استثماری تولید سرمایه‌داری را مشخص می‌کند و برای پیشرفت فشن حیاتی ست. ژورنالیسم گاه‌به‌گاه، منبع اصلی درآمد مارکس پس از ترک دانشگاه، حقوق چندانی نداشت، و برای همین مارکس مجبور بود که برای تامین خوراک و دیگر مایجتاج زندگی خودش و خانواده‌اش اوورکت‌اش را گروه بگذارد.

رفت‌وآمدهای مکرر و گروگذاشتن‌هایش باعث شد کت‌اش به‌عنوان یک کالا یا ابزار تبادلی ارزش یابد. به هر رو، گروگذاشتن کت‌اش برای پول نیز مارکس را با یکی از مهم‌ترین جنبه‌های فشن روبه‌رو کرده است: ظرفیت فشن در معنابخشیدن جایگاه اجتماعی، واقعی یا غیر آن، «بالفعل یا تصنعی». مارکس بدون کت‌اش نمی‌توانست درس بخواند، چون اتاق مطالعه‌ی دانشگاه بریتانیا هیچ را از خیابان نمی‌پذیرفت که اورکت نبوشیده باشد. بدون کت‌اش، مارکس دیده نمی‌شد.

بدین شکل، مارکس تجربه‌ی دست‌اولی از قدرت نمادین لباس به‌عنوان ابزاری برای ساخت تصویر یا تاثیر هویت اجتماعی و «فردیت در جامعه» داشته است. آنچه مارکس را به یک اندیشمند برجسته در تاریخ اندیشه‌ی غرب بدل می‌کند، ناامیدی‌اش از تثبیت فکری بسیاری از معاصرانش بود. همانطور که خود او می‌نویسد، فیلسوفان تنها جهان را به شیوه‌های گوناگونی تعبیر می‌کنند – نکته در تغییرکردن است.

مارکس دانشجو بیش از پیش خود را در حلقه‌ی بوهمی اندیشگرهای رادیکالی می‌یافت که به‌شدت تحت تاثیر مهم‌ترین فیلسوف زمانه یعنی هگل بودند هرچند که به شدت به او نقد داشتند. «هگلی‌های جوان» هنوز در روشنایی روشنفکرانه‌ی روشنگری سده‌ی هجدهم گیر کرده بودند و هنوز بر ایده، عقل و فکر تاکید می‌کردند، در تقابل با خدا، طبیعت و نیرهای فراطبیعی، و این مسایل برای درک تاریخ و دگرگونی اجتماعی ضروری بودند.

آن‌ها دور هم جمع شدند برای نوشیدن و صبت درباره‌ای ایده‌هایی درباب کلوب پزشکان برلین، و به جبهه‌ی سرکوب‌گر جامعه‌ی پروسی (آلمان کنونی) حمله کردند که بخشی از آن بودند. مارکس در کار هگل متوجه بذرهای نظریه‌ی تاریخ خودش شد: «ماتریالیسم تاریخی». هگل استدلال می‌کند که پیشرفت جامعه و ایده‌هایی که جامعه را شکل می‌دهند، از مراحل متفاوتی می‌گذرد. هر تغییری از یک شکل جامعه به شکل دیگری تدریجی رخ نمی‌دهد بلکه با گسست و آنتاگونیسمی ریشه‌دوانده در نزاع ایده‌ها بر سر اینکه مردم چگونه جهان را می‌فهمند.

درنتیجه، به نظر هگل، پیشرفت تنها می‌تواند اتفاق بیفتد اگر این تناقض در ایده‌ها با حرکی به سوی یک شیوه‌ی انقلابی تازه در اندیشه حل کند، یک سنتزی که سطح کامل‌تر و بالاتری را از فاهمه‌ی جهان ارایه کند. هگل استدلال می‌کند که دولت پروسی از چنین نزاعی میان خداباوران یا نیروهای فراطبیعی که تاریخ را شکل داده، و اندیشمندان دوره‌ی روشنگری برآمده است که  همه چیز را باید به شیوه‌ای منطقی برایشان توضیح داد.

به هر حال، ماتریالیسم تاریخی مارکس تغییر اجتماعی را نه برآمده از تنقاضات ایده‌های اجتماعی می‌بینید، بلکه در شرایط مادی زندگی و روش‌های سازماندهی کار. مارکس استدلال می‌کند که نزاع بر سر مالکیت، کنترل تولید و کالا تناقض اصلی جامعه‌ی کاپیتالیستی‌ست. به گفتّ‌ی او این نزاع گروه خاص، طبقه‌ای خاص را به وجود می‌آورد و به درگیری میان‌شان برای کنترل نیروی کار ختم می‌شود.

همانطورکه مارکس نامدارانه می‌گوید: «تاریخ هر جامعه‌ی موجود معاصر تاریخ نبرد طبقاتی‌ست. انسان آزاده و برده، پاتریسیون و پلبی، ارباب و رعیت، ارباب صنف و کاردان، [و کارگر یا پرولتر و سرمایه دار]، در یک کلام سرکوب‌گر و سرکوب‌شده. اکنون مارکس نیز تحت تاثیر آثار منتقد برجسته‌ی هگل، فوئرباخ بوده است، فوئرباخ تاکید داشت که زندگی مادی آگاهی را شکل می‌دهد.

ایده‌های فوئرباخ جایگزینی برای ایده هگل ارائه می‌کرد، که مفهوم کار تنها از نوع ذهنی او را به «توهم درک واقعیت به‌عنوان محصول اندیشه» تسلیم کرد. برای مارکس، که بیش از هر چیز به تغییر و چگونگی دستیابی به آن علاقه داشت، ماتریالیسم فویرباخ از این جهت مشکل ساز بود که ماهیت، اندیشه و رفتار انسان را به عنوان جوهری غیرقابل تغییر تصور می کرد.

بنابراین، مارکس با استفاده و نقد ایده‌های این متفکران بود که دیدگاه «ماتریالیستی تاریخی» خود را توسعه داد. او استدلال می‌کرد که طبیعت انسان ثابت نمی‌ماند، زیرا کار و تأثیرات آن «موجود گونه» ما را از سایر حیوانات متمایز می‌کند. از نظر مارکس، کار ماهیت انسان را تغییر می دهد، زیرا تعامل فعال ما با جهان مادی از طریق کار، آگاهی ما را تغییر می دهد.

در عین حال، از طریق «تولید مادی و آمیزش جنسی، ما به همراه دنیای واقعی تفکر و محصولات آن را تغییر می‌دهیم». بنابراین، به گفته مارکس، این تضادهای روابط طبقاتی، کنترل بر کار و محصولات آن توسط گروه یا طبقه کوچکی در سرمایه داری بود که مانع تحقق کامل «وجود گونه» یا نیروی کار خلاق ما شد. این از دست دادن کنترل بر کار ما همان چیزی است که او آن را «بیگانگی» نامید.

کنترل طبقه مسلط بر کار مانع از استقرار کمونیسم شد که برای مارکس و دوست و همکارش انگلس عالی ترین شکل جامعه بود. تحت کمونیسم، فرآیند تولید شفاف خواهد بود. کار به‌جای سود خصوصی، به‌طور دموکراتیک کنترل و بر اساس نیاز اجتماعی سازمان‌دهی می‌شود. در ایجاد چنین امکاناتی، مارکس با حمایت انگلس، نظریه پرداز اصلی سوسیالیسم انقلابی شد.

از طریق متون اساسی مانند مانیفست کمونیست او بر این باور بود که تنها زمانی که طبقه کارگر با نابودی دولت سرمایه داری موجود قدرت را به دست گیرد، کل جامعه از نابرابری و رنج ناشی از روابط طبقاتی، «بیگانگی» و استثمار نیروی کار رهایی می یابد.

ویلسون ظهور مد را از آغاز آزمایشی در جامعه دادگاهی به ظهور سرمایه داری در حدود چهار یا پانصد سال پیش پیوند می دهد. او استدلال می کند که استفاده نمادین از زینت برای نشان دادن تعلق گروهی یا هویت اجتماعی – چه به یک قبیله یا خرده فرهنگ، جنسیت یا طبقه، چه از طریق لباس، جواهرات، رنگ بدن (آرایش) و سوراخ کردن – در همه فرهنگ ها یافت می شود. اما این لباس است، نه مد. در عوض، مد “لباسی است که ویژگی اصلی آن تغییر سریع و مستمر استایل است”.

اگرچه مانیفست مارکس به طور خاص درباره لباس یا مد بحث نمی کند، محیط اجتماعی را که در آن مد به عنوان یک رویه اجتماعی گسترده تر توسعه یافت، مستند می کند. تصویری از جهانی را ترسیم می کند که در آن تغییر و ناپایداری یا زودگذر بودن، پیوسته بر تداوم، ثبات و سنت پیشی می گیرد. همانطور که مانیفست نیز به وضوح نشان می دهد، این به معنای دگرگونی از جامعه ای بود که در آن زندگی اجتماعی با «روابط ثابت و منجمد، همراه با قطاری از تعصبات کهن و ارجمند» مشخص می‌شد و سرمایه‌داری و جامعه شهری مدرن جایگزین آن شدند. جایی که مارکس به قول معروف «هر آنچه جامد است در هوا ذوب می‌شود».

در میان بسیاری از داستان‌های به یاد ماندنی مانیفست، به تصویر کشیدن فروپاشی یقین‌های قدیمی ناشی از نظم اجتماعی تعیین‌شده الهی است که روابط اجتماعی یا طبقاتی آن توسط سلسله مراتب ثابتی از پادشاه تا نجیب تا دهقان تعیین می‌شد. مارکس و انگلس نوشتند: بورژوازی به همه مناسبات فئودالی، پدرسالارانه و بت‌پرستان پایان داده است.

بی‌رحمانه پیوندهای فئودالی متمایزی را که انسان را به «برترهای طبیعی» خود پیوند می‌داد، گسست. هیچ پیوند دیگری بین انسان و انسان باقی نگذاشته است جز منفعت شخصی برهنه، جز «پرداخت نقدی» بی‌رحمانه. [همه اینها] در آبهای یخی محاسبات خودپرستانه غرق شده است.

بنابراین، مانیفست به طور چشمگیری «شوک جدید» و تأثیر مدرنیته را به تصویر می‌کشد. شکل جدیدی از جامعه که در آن امکان تحرک اجتماعی و مفهوم خود و هویت فردی رو به رشد بود. علاوه بر این، اختلال در روابط طبقاتی که شرایط را برای این تحرک ایجاد کرد، با این واقعیت تشدید شد که طبقه بورژوا، همانطور که مارکس و انگلس استدلال کردند، «کشور را تحت حاکمیت شهرها قرار داد».

طبقه بورژوا با داشتن درآمد مازاد – سود استثمار نیروی کار – که بخشی از آن صرف مصرف می شد، در زمین شهری عمومی مطلوب خود با طبقه اشراف روستایی قدیمی رقابت می کرد. سپس رهبری طبقاتی از نظر ستایشی و همچنین از نظر اقتصادی و سیاسی مورد مناقشه قرار گرفت.

همانطور که اسلیتر می‌گوید، «نوکیسگان املاک و زمین را می‌خرند، لباس دادگاه و «جامعه» می‌پوشند، می‌توانند در فعالیت‌های تفریحی اشراف افراط کنند. به گفته ویلسون و انتویستل، عدم اطمینان در مورد این هست که چه کسی از نظر طبقاتی چه کسی است. زمانی که غریبه ها از کنار غریبه ها در خیابان ها عبور می کردند، این به شدت احساس می شد.

چنین ابهامی در مورد هویت از منظر طبقاتی، بویژه باعث تقویت احساس اهمیت لباس به عنوان پول اجتماعی، وسیله ای برای بیان، و بازی با، آشکار و پنهان کردن هویت اجتماعی – از این رو وزن نمادین کت مارکس است. بنابراین، جای تعجب نیست که شهر سرمایه‌داری اولیه برای ویلسون «بوته تضاد» بود، جایی که شکل‌گیری هویت فردی در گردابی از برخوردهای شهری پدید آمد که به دلیل برهم زدن روابط اجتماعی قدیمی‌تر توسط سرمایه‌داری به راه افتاد.

فقط در این زمینه اجتماعی رقابتی جدید، لباس می تواند مد شود. تغییر یا تغییرپذیری بی پایان آن از طریق آنچه که به عنوان انتشار «قطره پایین» یا گسترش مد از طبقات «برتر» به «فرق» شناخته شده است، ایجاد شد.

به جای ماندگاری نسبی کدهای لباس فئودالی که توسط شغل ایجاد شده است – چه کسی «فروشنده بیسکویت، چاقو یا لوازم التحریر» باشد و تحت نظارت «قوانین اجباری» باشد که چه کسی از نظر پارچه و رنگ چه می پوشد، یک چرخه رقابتی شبیه سازی مد روز و “تمایز” نمادین ایجاد شد.

انتویستل استدلال می کند که مبارزه برای تسلط بین طبقات زیردست و برتر «به طور اریب کمتر با شمشیر مبارزه می شد تا از طریق نمادهایی که لباس یکی از مهمترین آنها بود». درست همانطور که اشراف سعی در حفظ هویت خود در برابر طبقه جدید بورژوازی داشتند، که مصرف آن در ابتدا تقلید از خود بود، بورژوازی نیز به نوبه خود سبک پوشش محدودتری را (حداقل برای مردان) ایجاد کرد: کت روسری و رنگ های تیره. کت و شلواری که تلاش می کرد آنها را هم از طبقه اشراف و هم از طبقه کارگر متمایز کند.

بدون درک دگرگونی از فئودالیسم به سرمایه داری، توضیح این مبارزه طبقاتی طنزآمیز و اینکه چرا هم پویایی تغییر مد و هم تنش بین خود فردی و اجتماعی پدیدار شد، دشوار است. مد، به‌ویژه از نظر طبقاتی، همانطور که زیمل استدلال می‌کند، ابزاری شد برای مذاکره ذهنی انگیزه‌های متناقض برای تناسب و برجسته شدن، که هم «انطباق اجتماعی» و هم «تمایز» را ممکن می‌سازد.

اگر تمرکز خود را به ابعاد مادی مد در سرمایه داری، و به طور خاص تر به چگونگی تولید و مصرف لباس تحت آن معطوف کنیم، تصویر کلی یکی از تغییر چشمگیر اما ناهموار و متناقض از شیوه تولید فئودالی است.

تحت آن سیستم کند حرکت، تهیه کالاها در مقیاس کوچک و دستی غالب بود. تولید پارچه و پوشاک «صنایع کلبه‌ای» بود که شامل خیاط‌ها و خیاط‌ها و خیاط‌ها یا لباس‌سازان می‌شد. تضاد بین این و تولید امروزی در مقیاس بزرگ مد به عنوان کالاهای خرده‌فروشی – لباس‌هایی که «آماده برای پوشیدن» هستند و در زنجیره‌های مد جهانی در دسترس هستند – هم چشمگیر است و هم از جنبه‌های مهم، گمراه‌کننده.

عصر تغییر سریع “فست فشن” به معنای تصاویر اغوا کننده از جدیدترین سبک های سلبریتی یا کت واک است که به صورت ویروسی از طریق اینترنت و سایت های رسانه های اجتماعی پخش می شود و به زودی توسط افراد مد جهانی که به سرعت آنها را به لباس های آماده برای فروش به لباس های امروزی تبدیل می کنند، انتخاب می شوند. مصرف كننده. استفاده زارا از فناوری دیجیتال در طراحی، کنترل سهام، خرید و تدارکات، فاصله زمانی بین شناسایی یک مد و ورود آن به مغازه ها را به چند هفته کاهش داده است.

با این حال، تا اواسط دهه 1950، “هنوز طبیعی بود که لباس های خود را بسازید یا آنها را برای شما بسازید”. با کمال تعجب، با وجود گسترش مد در ابتدا به بورژوازی و سپس به طبقه متوسط در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، برای بسیاری از مردم،  الگویی از مصرف غیرمُد مدتها پس از انقراض گسترده فئودالیسم باقی ماند.

برخلاف فرهنگ مضر امروزی مد دور ریختنی، لباس‌ها در قرن هجدهم و نوزدهم تا زمانی که ممکن بود نگهداری می‌شدند، تعمیر می‌شدند، تمیز می‌شدند و دوباره استفاده می‌شدند، نه فقط به عنوان دست دوم، بلکه به عنوان دست سوم، چهارم، پنجم، ششم و بیشتر. علاوه بر این، تا اوایل قرن بیستم، تجارت دست دوم، نقطه اصلی دسترسی به لباس های آماده را برای همه به جز طبقات متوسط، بورژوا و اشراف فراهم می کرد.

سپس تناقضی بین ظهور و گسترش فرهنگ مد در اوایل دوره سرمایه‌داری و طرد اکثریت طبقه کارگر از مد لباس‌های آماده تا نیمه دوم قرن بیستم وجود داشت، زمانی که مد واقعاً تبدیل به «مد برای همه». شد

این موضوع اساساً مربوط به هزینه پوشاک آماده جدید بود. تایپیستی که «در سال 1910 حدود 66 پوند در سال درآمد داشت» و بودجه ای برای لباس در حدود «5 پوند در سال» داشت، نمی توانست لباس شیک بپوشد، فقط «محترمانه». مارکس و انگلس در مانیفست استدلال می‌کنند که بهره‌وری بالقوه «نیروهای تولید» توسط روابط اجتماعی مبتنی بر طبقات سرمایه‌داری محدود یا «محدود» بود، که شرایط کمیابی را در دورانی که باید دوران فراوانی می‌بود، ایجاد کرد.

این استدلال در مورد مد به شدت درست است. تا قبل از ظهور اتحادیه های کارگری در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، افزایش اجباری دستمزدها در کشورهای توسعه یافته، مد به سادگی فراتر از جیب اکثر طبقه کارگر بود.

مد در اینجا در مفهوم بارت از یک چرخه سریع منسوخ شدن سبکی که در آن نرخ «جایگزینی از فرسودگی فراتر می رود» درک می شود. این تاریخ انحصاری مصرف با واقعیت تولید مد منعکس شده است، که منشأ ماقبل صنعتی خود را از بین نبرده است زیرا بر روی یک فرآیند مونتاژ قدیمی به نام سی‌ام‌تی (برش، ساخت و اصلاح) متمرکز است. در واقع، سی‌ام‌تی از تکنولوژی و تکنیک هایی استفاده می کند که از زمان اختراع چرخ خیاطی صد و هفتاد سال پیش به ندرت تغییر کرده است.

مارکس استدلال می‌کرد که سرمایه‌داری نظامی است مبتنی بر استثمار کارگران توسط سرمایه‌داران. درک اینکه چگونه این استثمار برای استخراج چیزی که او «ارزش اضافی» نامید عمل می‌کند، می‌تواند به ما کمک کند تا تضادهای بین تولید و مصرف مد را درک کنیم. به طور مشخص تر، می تواند توضیح دهد که چرا مد در قرن بیست و یکم همچنان به شدت از نیروی کار کارگران پوشاک که لباس هایی را که اکثر ما امروز می پوشیم تولید می کنند، بهره برداری می کند.

چنین زحمتی که تفاوت چندانی با شرایط وحشتناکی که کارگران پوشاک در روزگار مارکس متحمل شدند، کمی متفاوت است، زیرا اگر قرار است مد به عنوان یک پدیده مصرف کننده انبوه ادامه یابد، باید آن را ارزان ساخته و به فروش برساند. مفهوم کار مارکس به عنوان «موجود گونه» برای درک مد حیاتی است. برای مثال، بدون کار اجتماعی درگیر در هر یک از بیش از 40 فرآیند تولید از برداشت پنبه تا نمایش خرده‌فروشی، چینی‌های پنبه‌ای بدون گیره – یکی از اصلی‌ترین محصولات مد لباس مردانه – نمی‌توانست وجود داشته باشد.

برخی از نویسندگان، تمرکز مارکس بر کار را صرف نظر از کیفیت و ابعاد زیبایی‌شناختی آنچه تولید می‌شود، تا زمانی که کارکردی داشته باشد، صرفاً مادی‌گرایانه، متمرکز بر تولید می‌دانند. این تصور نادرست با این واقعیت تقویت شده است که «کمونیسم» خودروی بدنام ترابانت را در آلمان شرقی و یونیفرم همگن کننده کت و شلوار مائو را در چین تولید کرد.

دلایلی که این دولت‌ها به چنین «عجایب» دست یافته‌اند، پیچیده‌تر از آن است که بتوان در اینجا به آن اشاره کرد، به جز اینکه بگوییم این دلایل نشان از بیگانگی یا عدم وجود دموکراسی و کنترل توسط کارگران در هر دو کشور است، و رفتار هر دولت «سرمایه‌داری دولتی» بود تا کمونیستی. . به این ترتیب، آنها برای مارکس که نه برای مالکیت دولتی و تلاش برای سود، بلکه برای کنترل دموکراتیک کارگران بر کار برای خدمت به خواسته‌ها و نیازهای مردم بحث می‌کرد، تحقیر می‌شدند.

در مرکز کار مارکس، مفهوم بسیار بزرگ او از کار به عنوان «موجود گونه‌ای» فعال خلاق ما قرار دارد. چیزی که طبیعت انسان را از همه گونه های دیگر متمایز می کند. مارکس و انگلس اگرچه سرمایه داری را به دلیل توسعه این پتانسیل مولد تحسین می کند، اما به «دوران بورژوازی» به عنوان جهانی حمله می کنند که در آن ثروت خارق العاده ای از کالاها با استثمار تعداد زیادی ایجاد می شود، در حالی که لذت آنها به عده معدودی محدود می شود.

بنابراین، برای مارکس، مصرف همیشه با این واقعیت خدشه دار می شود که تحت روابط اجتماعی سرمایه داری، بازارها دسترسی به کالاها را بر اساس دسترسی به پول یا اعتبار تعیین می کنند. از نظر مارکس، این تضاد، همراه با «بیگانگی» یا «ازخودبیگانگی» با نیروی کار خلاق ما، تنها زمانی می‌توانست بر آن غلبه کند که نقش محدود یا «بنددار» روابط طبقاتی و مالکیت خصوصی و کنترل تولید از بین برود.

قدردانی مارکس از پتانسیل عظیم کار برای خلق انواع چیزهای خیره کننده، از جمله لباس، به شدت در نوشته های او آشکار می شود. وقتی در جلد اول پایتخت می نویسد: «عنکبوت ها عملیات هایی را انجام می دهند که شبیه بافنده است» و زنبورها سلول های لانه زنبوری می سازند، «اما آنچه که بدترین معماران را از بهترین زنبورها متمایز می کند این است که معمار سلول را در آنها می سازد. قبل از ساختن آن در موم فکر کنید.

او در جای دیگر می نویسد که برخلاف حیوانات، که «یک طرفه تولید می کنند» تا «نیازهای فوری» را برآورده کنند، انسان ها «به طور جهانی تولید می کنند … حتی زمانی که ما از نیاز فیزیکی آزاد هستیم و واقعاً تنها در رهایی از نیاز تولید می کنیم». بنابراین، برای مارکس، کار به عنوان «وجود گونه‌ای» ما شامل طراحی آگاهانه و خلق زیبایی‌شناختی فراتر از ضرورت است.

این کیفیت چیزهایی است که ما خلق می کنیم که تولید ما را منحصر به فرد فرهنگی می کند، زیرا، همانطور که او می گوید، انسان ها به تنهایی «اشیاء را مطابق با قوانین زیبایی می سازند». در حالی که این کلمات با ارزیابی مارکس به عنوان یک ماتریالیست خام یا «مولدگرا» همراه هستند، اما نشان می‌دهند که کیفیت مد، چیزی که آن را به چنین نیروی فرهنگی قدرتمندی تبدیل می‌کند، دوگانگی زینت است.

او در جلد اول، کالاها را به عنوان چیزهایی تعریف می‌کند که هم خواسته‌های «معده»، یعنی نیازهای بدنی یا عملی را درگیر می‌کنند و هم خواسته‌های «فانتزی» یا تخیل را. بنابراین، مد یک بازی فرم با و بیش از عملکرد است: ما فقط برای مصلحت یا محافظت کفش نمی پوشیم، بلکه به دلایل اجتماعی، نمادین و زیبایی شناختی، سبک های خاصی از کفش را می پوشیم.

بر خلاف بسیاری از نوشته ها در مورد مد، به استثنای چند استثنا، تمرکز مارکس فقط بر روی امکانات خلاقانه، زیباشناختی و بازیگوشی چیزها به صورت انتزاعی نبود. او قاطعانه به بررسی نحوه استثمار سیستماتیک نیروی کار انسانی برای تولید کالا علاقه مند بود.

او می‌خواست تضادهایی را که این امر به‌ویژه در دوران سرمایه‌داری ایجاد می‌کرد، درک کند. در مورد مد، مارکس می‌توانست تناقضات آن را نه فقط در تجربه شخصی و مصیبت‌هایش با کتش ببیند. او روی چیز بسیار بدتری تمرکز کرد: این سوال که چرا تولید مد چنین شکل ظالمانه و غیرانسانی به خود گرفت.

در جلد اول، او صنعت نساجی، خیاطی و سایر اشکال تولید پوشاک را بررسی می‌کند تا واقعیت‌های استثمار نیروی کار مورد نیاز برای تولید ظروف مد را به نمایش بگذارد. او در اینجا، مانند جاهای دیگر، استدلال می‌کند که «بیگانگی» به معنای کار چیزی است که او «شگفتی‌ها و زیبایی فراتر از ضرورت» می‌خواند، اما همیشه به قیمت «بدشکلی» و رنج برای کارگر.

به همین ترتیب، انگلس، که پدرش یک کارخانه نساجی در منچستر داشت، فقر و فلاکت ناشی از تولید انواع کالاها در شهرهای صنعتی انگلستان در دهه 1840 را مستند کرده بود. او با اشاره به 15000 خیاط زن که اکثراً جوان بودند، در محل کارگاه خود کار می کردند، می خوابیدند و غذا می خوردند و 15 تا 18 ساعت روز کار می کردند، نوشت: «این یک واقعیت عجیب است که تولید دقیقاً همان مقالاتی است که در خدمت شخصی هستند. زینت زنان بورژوازی غم انگیزترین عواقب را برای سلامت کارگران دارد.

مارکس که از هزینه‌های انسانی چرخه تغییر سبک مد خشمگین شده بود، به «هوس‌طلبی‌های قاتلانه» آن حمله کرد و تراژدی واکلی، مرد 20 ساله‌ای که «26.5 ساعت بدون وقفه کار کرد» و بر اثر کار زیاد مرد، برجسته کرد. با توجه به این شرایط، مارکس امیدوار بود که اختراع چرخ خیاطی «قاطعانه انقلابی» تولید پوشاک را از طریق استفاده از روش‌های صنعتی مدرن متحول کند.

اما امیدهای مارکس برآورده نشد و چرخ خیاطی به جای کاهش فشار، فشار استثمارگرانه بر کارگران پوشاک را تشدید کرد. درک اینکه چرا چنین بود و چرا هیچ پیشرفت عمده دیگری در فناوری مورد استفاده برای تولید لباس در فرآیند سی‌ام‌تی صورت نگرفته است، کلید درک وضعیت متناقض یا دوسویه مد است.

امروز ما هنوز به دیدگاه مارکسیستی برای درک گرایش جکیل و هاید صنعت مد نیاز داریم.

مارکس برای توضیح اینکه چگونه «ارزش اضافی» یا سود از طریق روابط اجتماعی بین سرمایه دار و کارگر ایجاد می شود، فرمولی اساسی برای سرمایه داری، یا دقیق تر مبادله سرمایه داری ایجاد کرد: ام-سی-ام.

توضیح می‌دهد که چگونه سرمایه‌دار یا بورژوازی به‌عنوان طبقه‌ای که ابزار تولید را در اختیار دارد، از کارگران پول در می‌آورد، چگونه این طبقه مسلط «نیروی کار» خود را در ازای دستمزدی که برای زندگی نیاز داشتند به آنها فروخت. مارکس با پیش بردن این فرآیند گام به گام، استدلال کرد که سرمایه دار ارزش را به شکل پول، ام، پیش می برد تا ارزش «نیروی کار»، C را به عنوان کالایی از کارگر در قالب دستمزد بخرد.

اما به طور اساسی ارزش ایجاد شده توسط کل کار کارگر در هر زمان معین – دومین “ام” معادله – همیشه از ارزش سرمایه‌دار یا پرداخت شده توسط سرمایه‌دار فراتر می‌رود. بنابراین، کارگران تنها بخشی از کل ارزشی را که ایجاد می‌کنند، دریافت می‌کنند، دستمزدی مبتنی بر آنچه مارکس استدلال می‌کند «زمان کار اجتماعی ضروری» یا اس‌ان‌ال‌تی است. برای مارکس، کار، یا دقیق‌تر اس‌ان‌ال‌تی که برای ساختن چیزها گرفته شده است، اساس ارزش همه کالاها است.

این نشان دهنده زمان مورد نیاز به طور متوسط، با توجه به سطوح معمولی اجتماعی از ابزارها و تکنیک ها، برای کارگران برای ایجاد ارزش کافی برای پرداخت دستمزد لازم برای زندگی و بازگشت به کار با تغذیه، استراحت، لباس و سرگرمی است. بنابراین، برای مارکس، ارزش اصلی هر کالایی از مقدار یا معیار اس‌ان‌ال‌تی می‌آید که برای ساخت آن استفاده می‌شود.

«نظریه ارزش کار» او به این معناست که اگر کارگری در چهار ساعت به اندازه‌ای ارزش تولید کند که بتواند مخارج زندگی خود را بپردازد، در بقیه هشت ساعت روز بدون هیچ هزینه‌ای کار می‌کند و چهار ساعت «ارزش اضافی» برای سرمایه‌داری ایجاد می‌کند که برای او کار می‌کند. کار کرد. پس «ارزش اضافی» ارزش مازادی است که کارگر ایجاد می‌کند و سرمایه‌دار بیش از ارزش دستمزد کارگر دریافت می‌کند.

از نظر پولی این ارزش زمانی که کالا فروخته می شود به عنوان سود برای سرمایه دار تحقق می یابد. این تصویر کلی است. هنگامی که به بررسی تولید مد روی می‌آوریم، ویژگی‌های خاصی دارد که تضمین می‌کند میزان دستمزد پرداختی به کارگران پوشاک – ارزش اس‌ان‌ال‌تی آنها – بسیار کم بوده و هست. از لحاظ تاریخی، اولین لباس‌های آماده برای پوشیدن با استفاده از ادامه سیستم قدیمی فئودالی «صنعت کلبه‌ای» که در بالا ذکر شد تولید می‌شدند.

این سیستم ساخت ماقبل صنعتی که به عنوان «سیستم بیرون کردن» شناخته می‌شود، شامل بازرگانان یا سایر واسطه‌هایی بود که الیاف را برای ریسنده‌ها، نخ را برای بافنده‌ها یا پارچه را برای خیاط‌ها تامین می‌کردند. آنها این مواد را به ترتیب در نخ، پارچه یا لباس کار می‌کردند که برای آن مبلغ مشخصی به آنها پرداخت می‌شد. در این سیستم، کارگران ابتدا مقداری قدرت داشتند، زیرا آنها محصول کار خود را می فروختند، نه «نیروی کار» خود را به عنوان یک کالا.

در مورد بافنده‌های بافندگی دستی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، کنترل کار آنها از بین رفت زیرا مکانیزاسیون در مقیاس بزرگ زمان لازم برای ساخت پارچه را کاهش داد. در نتیجه، ارزش «نیروی کار» که وارد تولید نساجی شد به سرعت سقوط کرد هم‌زمان‌که معیشت این بافندگانی از دست رفت که دیگر نمی توانستند با فروش محصولات کار خود رقابت کنند و در عوض مجبور شدند خود «نیروی کار» خود را ارزان بفروشند.

در مورد پوشاک، مارکس استدلال کرد که نیاز به افزایش سودآوری از طریق کاهش زمان صرف شده برای تولید لباس به منظور کاهش ارزش «نیروی کار» شکل دیگری به خود گرفت. مارکس در جلد اول کاپیتال از «کمیسیون استخدام کودکان» نقل می‌کند که گزارش می‌دهد: «وقتی کار از چندین دست می‌گذرد، هر کدام سهم خود را از سود می‌برند […]، بنابراین دستمزدی که به زن کارگر می‌رسد به‌طور بدی نامتناسب است».

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *