فمینیسم در فشن

پوشاک و لباس، زمینه هایی به شدت جنسیتی هستند. در نتیجه، بسیاری از نوشته های مربوط به لباس به شدت تحت تأثیر فمینیسم قرار گرفته است. با این حال، فمینیست‌های موج دوم به انتقاد از مد و تأثیر آن بر زندگی زنان تمایل داشتند. مد به عنوان تحمیل اشکال ظالمانه هویت جنسی، تجسم اعمال طراحی شده برای عینیت بخشیدن و محدود کردن زنان، حبس کردن آنها در اشکال تدافعی و غیر معتبر از ارائه تلقی می شد.

بدن طبیعی را از طریق اعمال تابعی مانند کفش‌های پاشنه بلند و کرست، تحریف کرد، زنان را به اشیایی که نگاه جنسی رویشان هست، تقلیل داد، و آنها را ناتوان کرد تا به طور مؤثر در جهان عمل کنند. انرژی‌های زنان را به پرسش‌های بی‌اهمیت ظاهری منحرف کرد و کلیشه‌های منفی زنان را به‌عنوان دائماً در حال تغییر، ناپایدار و خودشیفته تقویت کرد.

اخیراً، فمینیست‌های متاثر از پست‌مدرنیسم، دیدگاه منفی کمتری داشته‌ و به ناگزیر بودن مسائل مربوط به سبک و شکل‌گیری فرهنگی در رابطه با بدن و ظاهر پی برده‌اند. آنها همچنین بیشتر مایل اند که مد را بخشی از فرهنگ متمایز زنان بدانند، حوزه ای از لذت و بیان که فراتر از بازتولید مردسالاری و سرمایه داری است.

با این حال، این موضوع همچنان وجود دارد که لباس به شدت در بازتولید جنسیت نقش دارد. برای بسیاری از نظریه پردازان، جنسیت در واقع دغدغه اصلی مد است. و یکی از مشخص ترین جنبه های لباس پوشیدن را در اکثر فرهنگ ها تشکیل می دهد. همانطور که کیدول و استیل (1989) نشان می دهند، تعامل پیچیده جنسیت در قلب بسیاری از سبک های لباس قرار دارد.

لباس‌ها همزمان با پوشاندن بدن، بدن را منعکس می‌کنند و به طور گسترده برای پنهان کردن تفاوت جنسی به معنای شدیداً بیولوژیکی استفاده می‌شوند، در حالی که از طریق مفروضات مربوط به جنسیت در کدهای لباس به آن اشاره می‌کنند و علامت می‌دهند. بنابراین، لباس برای ارائه جنسیت به‌عنوان بدیهی یا طبیعی عمل می‌کند، در حالی که در واقعیت یک ساختار فرهنگی است، جنسیت را به‌عنوان شکلی از استایل بدن بازتولید می‌کند و تعامل پیچیده بین بدن‌های جنسیتی و هویت‌های جنسیتی را تقویت می‌کند.

بنابراین، مد نقش مهمی در نحوه ارائه، بازی کردن، مقاومت و درک زنانگی (و مردانگی) ایفا می‌کند (هولند 2004)، که به مجموعه‌ای از رفتارها و عملکردهای جنسیتی کمک می‌کند که خود سیال، در حال تغییر و متن هستند. مجموعه‌ای از کارهای قبلی روش‌هایی را بررسی کرده‌اند که بدن زن به‌عنوان کار ناتمام، ناقص در شکل طبیعی، رضایت‌بخش، نیاز به هوشیاری مداوم و کارهای زیبایی مکرر برای قابل‌قبول و زنانه شدن آن تلقی می‌شود.

برای بارتکی و دیگران، شیوه‌های مد و زیبایی حالت‌هایی از نظم بدن هستند که از طریق نمایش کنترل بر بدن فیزیکی، سوژه‌های زن خودتنظیمی را تولید می‌کنند. مدیریت بدن وسیله ای برای عادی سازی و انضباط بدن زن می شود و اطمینان حاصل می کند که بی نظمی ذاتی آن رام و قابل قبول می شود.

از نظر لباس، دیویس از طریق مثال سوتین مدرن به شخصیت دوگانه چنین فرآیندهای انضباطی اشاره می کند که هم شکل جنسی زنانه را پنهان می کند و هم آن را تقویت می کند و بدن زن را در یک فرم مستقیماً اروتیک و در عین حال کنترل و پنهان می کند.

این قالب‌گیری بدن زن به شکل‌های اجتماعی قابل قبول در رابطه با سن نیز دیده می‌شود. اعمال زیبایی، به ویژه روش های ضد پیری، بخشی از فرآیند تولید شکل قابل قبولی از زن در سال های بعد است — هنوز زنانه است، همچنان با شیوه های انضباطی زنانگی درگیر است، اما به شیوه ای کمرنگ که ادعاهای کمتر توجه و نگاه را می پذیرد.

در رابطه با لباس، این به معنای پوشیدن لباس‌های زنانه یا مد روز است، نشان می‌دهد که فرد هنوز درگیر است، همچنان تلاش می‌کند ظاهری خوب ارائه دهد و در خطر غفلت و غفلت احتمالی قرار نگیرد. این می تواند شامل نشان دادن تعهد مداوم به مد در قالب ترندهای خیابانی باشد، اما بدون انحراف در لباس بیش از حد تازه.

همانطور که هرد کلارک و همکارانش در مطالعه خود بر روی زنان مسن کانادایی اظهار داشتند: زنان با پوشیدن بدن خود به طور عمدی و مطابق با نسخه های مورد تایید اجتماعی، به طور موثری از طریق فرافکنی خود شاد، سالم و دست نخورده از نظر ذهنی، تأثیرات دیگران را مدیریت کردند.

بنابراین لباس مقبول وسیله ای برای حفظ موقعیت در زمینه فرسایش آن بود. مطالعه تجربی که از آن استفاده می‌کند به زنان مسن‌تر محدود می‌شود. این نشان دهنده واقعیت جمعیت مسن تر است که عمدتاً زن هستند. (از قضا این مردان مسن هستند که اخیراً در مطالعات آکادمیک در سنین بالا مورد غفلت قرار گرفته اند.)

به هر رو، پیش از هر چیزی روشی را بازمی‌تاباند که فشن به‌مثابه‌ی زمینه‌ی زنانه‌شده ساختمند شده است، و گفتمان‌هایش به طور مجزا در زندگی زنان تجسم یافته اند: زنان بیشتر وقت‌ها لباس می‌خرند و وقت بیشتری صرف خرید می‌کنند (به نسبت مردان)؛ آن‌ها بیشتر درگیر رسانه‌های جمعی اند؛ و مهم‌تر از همه، زن‌ها از نظر فرهنگی به ایده‌های فشن و ظاهر ربط دارند.

بیشتر نوشته‌ها درباره‌ی فشن و پوشاک، چه مردم نوشته باشند چه آکادمیسین‌ها، بر زنان تمرکز دارد. در مرکز توجه قراردادن زنان نیز پیوندی میان بدن فراگیری کاری ملهم از فمینیسم درباره‌ی بدن، ظاهر و جنسیت را می‌زند. مردان به‌طور سنتی از قلمرو فشن حذف شده اند. در مردانگی هژمونیک مدرن غرب، فشن قلمرو تاحدودی ناهموار و حتا خطرناکی تلقی می‌شود.

علاقه‌ی پویا به این موضوع به طور سنتی زنانه تلقی شده و مردان را به بی‌اهمیتی یا خودشیفتگی زنان ربط می‌دهد. هویت مردانه همانطورکه کرین می‌گوید، در اصل ثابت و ذاتی است، و تلاش‌هایی مستمر آگاهانه‌ای برای ساخت هویت از طریق پوشاک به این شکل مشکوک اند، و دلالت بر چیزی کم‌اهمیت دارند.

این باوجود تاریخ غنی کاربرد مردان از لباس است (به‌ویژه لباس‌های فرم و یونیفورم) که هویت و جایگاه را نشان می‌دهد. در واقع، تا دوره‌ی خروج بزرگ از نیمه‌ی دوم سده‌ی هجدهم زمانی که مردان رنگ‌های روشن و پارچه‌های ابریشمی منجوق‌دوزی‌شده‌ی لباس‌های پشمی را نمی‌پوشیدند، لباس مردان نخبه به اندازه‌ی زنان پرزرق‌وبرق و باشکوه بود.

این نکته‌سنجی‌ها با ظهور مردان متروسکسوال تا حدودی کنار گذاشته شد، و مردان جوان‌تر اکنون آزادانه‌تر درگیر فشن و ظاهر خود می‌شوند. به هر رو، این موضوع باقی می‌ماند که مردان سالخورده‌تر از مد به‌عنوان یک حوزه‌ی فرهنگی دور اند. این بدین معنا نیست که پوشاک و لباس برایشان اهمیتی ندارد.

در واقع، از منظر انسان‌شناسی و فرهنگ مادی، آن‌ها نمی‌توانند جور دیگری باشند. مردان سالخورده نیز لباس می‌پوشند، درباره‌ی ظاهرشان تصمیم می‌گیرند و بدن‌شان را به شیوه‌های مجزای فرهنگی نشان می‌دهند و انتخاب‌های مصرفی خود را در بازار بیان می‌کنند. لباس مردان دست‌کم مثل لباس زنان از نظر فرهنگی کدگذاری شده است؛ در حقیقت، به شیوه‌های متفاوتی کدها دقیق‌تر و سخت‌گیرانه‌تر تعریف شده اند، گستره‌ای که در آن کار می‌کنند محدود است، آنقدر که کوچکترین جزییات یا برش، تُن یا بافت، می‌توانند درست و اشتباه‌های لباس را برای یک شخص یا جامعه‌ی بخصوص مشخص کنند.

به هر رو، پوشاک مردان کم‌تر از فشن و دگرگونی‌هایش پیروی می‌کند. چرخه‌ی فشن آرام‌تری دارد با این که لباس‌های بیشتری به جای کالاهای مد در دسته کالاهای اصلی به تدریج در حال تکامل قرار می‌گیرند. تمایل کمتری برای شیک پوشی وجود دارد، در واقع انجام این کار می تواند معانی منفی داشته باشد.

این کدگذاری نزدیک‌تر و تکامل آهسته‌تر سبک‌ها به این معنی است که از جهاتی مشاهده پویایی‌های خاصی در رابطه با لباس و سن، به ویژه اهمیت سن به عنوان جایگزینی برای کلاس در پویایی مد و انتشار سبک‌ها، آسان‌تر است.

با این حال، مردان از نظر لباس و سن تابع بسیاری از هنجارهای مشابه زنان هستند، هرچند در شکل ملایم‌تر. مردان مسن‌تر نیز یاد می‌گیرند که از سبک‌هایی که به دلیل شیک بودن، خودنمایی یا ظاهری ظاهری بسیار جوان به نظر می‌رسند اجتناب کنند، اگرچه کدهای غالب برای لباس مردان به این معنی است که این عناصر کمتر از زنان هستند.

به این شکل، تا حدودی با ارزیابی‌های منفی از بدون و سنی مردها لباس‌های زنان سالخورده را رمزگذاری کردند. به هر رو، جایگاه من نسبت به زن‌ها کم‌تر درگیر ظاهرشان است. هیچ الزامی برای مرد نیست که گرایش دگرجنس‌خواهانه‌ی خود را بخواهد با لباس به رخ کشد، اما این درمورد زن‌ها برعکس است چرا که عنصری در لباس زن ممکن است بسیار قدرتمند باشد.

برعکس، مردها به‌ویژه مردهای طبقه‌ی متوسطه لباس می‌پوشند تا قدرت و جایگاه‌شان را نشان دهند. (هرچند زن‌ها هم لباس می‌پوشند تا جایگاه‌شان را نشان دهند اما به شکلی دیگر). این یعنی که لباس و سن به شکلی مجزا از هم برای مردان و زنان ساخته شده است. مردان پیر هنوز (تاحدودی) می‌توانند فرم‌های لباسی را شکل دهند که برای نمونه کت و شلوار، بتواند جایگاه متجسم را بیان کند؛ نظر به اینکه زنان پیر نسبت به چیزی که نشان می‌دهند و آرمان‌های جوانی ناهم‌خوانی ایجاد می‌کنند که بر کدهای لباس حاکم است و این بخش اصلی ساخت زنانگی در غرب مدرن می‌باشد.

فمینیسم هنجارین تازه است و این یعنی که تغییرات ظاهری که با سن رخ می‌دهند جایگاه زنان را به شیوه‌ای بی‌واسطه‌تری می‌فرساید. همانطورکه انتویستل خاطر نشان می‌کند، لباس نقش مهمی در بیزینس امروزی تکثیر نظم اجتماعی ایفا می‌کند و لینک جاافتاده‌تری در مطالعات مد میان پوشاک و هویت اجتماعی است. در واقع همانطورکه بروارد می‌گوید، پوشاک یکی از روش‌هایی‌ست که تفاوت اجتماعی را عینی و آشکار می‌کند.

از زمان وبلن و زیمل به این سو، جامعه‌شناس‌ها نحوه‌‌ی عملکرد پوشاک را به‌مثابه‌ی بحشی از هویت طبقاتی بررسی کرده اند، و با فشن سلسله‌مراتب اجتماعی را کنار زدند همان‌طورکه متعاقبا خود را با نخبگان هم‌تراز کرده و آن‌ها را کنار گذاشته و همان‌طور که گروه‌های ضعیف‌تر قدرت می‌گیرند. چشم‌روهم‌چشمی طبقاتی درنتیجه موتور محرک فشن شد، و در اینجا این تغییر نهادی و نظام‌مند دیده می‌شود.

بوردیو شرح مبسوط‌تری از این فرایندهای تمایز و توزیع طبقاتی می‌دهد که در آن‌ها لباس جنبه‌ای از سرمایه‌ی فرهنگی دیده می‌شود، بخشی از اینکه چگونه نخبگان مواضع قدرت‌شان را برپا، حفظ و بازتولید می‌کنند، هم‌زمان که بر روابط تابع و مطیع به‌واسطه‌ی ظرفیت‌شان در تعریف آنچه تاکید می‌کند که آلامد است یا درست و آن را به محضی رها می‌کند که جریان اصلی شود.

به تازگی، دموکراتیک‌سازی فشن و خیزش سبک‌های خیابانی سلطه‌ی طبقه را در توضیحات جامعه‌شناسانه از فشن به چالش کشیده است و منابع متنوع‌تری از سبک را شناسایی کرده و شرح‌ها از پایین به بالای معنا و ارزش در لباس و نیز توزیع سبک‌ها را ممکن کرده است. همگامی نخبگان اجتماعی و فرهنگی نیز به پرسش کشیده شدند. در نتیجه، ابعاد دیگر هویت اجتماع بیش از پیش مورد تاکید قرار گرفته است. این احساس به شدت می‌شود که معانی متفاوت در رابطه با پوشاک مهم اند و دینامیک‌های دیگر در توزیع سبک‌ها نقش دارند.

تاکید بر سبک‌های خیابانی و منابع از پایین به بالا گاهی فشن و هویت را به این سمت سوق می‌دهند که در شرایط خرده‌فرهنگی نظریه‌پردازی شوند، شرایطی که در آن پوشاک و سبک بدن نشانه‌هایی برای مرزهایی گروه یا به زبان پلهموس قبیله است، ابزاری برای تثبیت هویت و ثبت تعلق. درواقع مصرف اصل هویت خرده‌فرهنگ است. چنین رویکردهایی بر فرهنگ جوانان، سبک‌های خیابانی، تخطی و روش‌های ضدفرهنگی تمرکز دارند؛ و به‌ندرت به کار گروه‌های در سلطه می‌آید. افراد سالمند به راحتی این سبک‌ها را نمی‌پذیرند یا خود را در تحلیل‌های زیرگروهی قرار نمی‌دهند که به طور کلاسیک بر گروه‌هایی تمرکز دارد که منحرف یا تاحدودی اپزیسیون تلقی می‌شوند. هرچند تلاش‌هایی شده که سن را به‌مثابه‌ی فرمی از هویت منحرف تفسیر کنند، شباهت‌ها هم‌چنان پابرجایند. هرچند شاید انحراف حاشیه‌نشین‌ها از جریان اصلی باشد، افراد مسن‌تر مخالف فرهنگ نیستند، و فایده‌ای ندارد که سبک‌های قدیمی را این طور ببینیم که آن‌ها برای تاثیر ضدفرهنگی یا برای اثبات هویت منحرف اتخاذ شده اند.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *