حجاب و نظریه‌ی فشن

نقش حجاب در تعریف هویت مسلمانان معاصر; نمایندگی زنان در مجلات مد؛ تاریخچه فرهنگی لباس زیر مردانه؛ ظهور وبلاگ های مد؛ خاستگاه نمایش های کت واک و مشارکت آنها در تعریف مدرنیته؛ اقتصاد خلاق و گردش جهانی مد آفریقا: اینها تنها تعدادی از موضوعاتی هستند که ادبیات آکادمیک رو به رشد در مورد مد پوشش داده است.

ویژگی مشترک همه متون میل به معنا بخشیدن به مد، باز کردن، درک و تحلیل پویایی اجتماعی و فرهنگی مد، لباس و ظاهر است. در واقع، حوزه مد اکنون به موضوع اصلی تحقیق در نظریه اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده است، با تحلیل‌های بسیاری که به درک این عرصه پیچیده اختصاص دارد.

بررسی‌های روشنگرانه متعدد از لایه‌های متعدد آن نشان داده است که مد بستری غنی برای تأمل در موضوعات کلیدی اجتماعی و فرهنگی، از شیوه‌های مصرف و تولید گرفته تا سیاست‌های هویتی ارائه می‌دهد.

تفکر از طریق مد، مانند اندیشیدن به هر فرآیند و تجربه فرهنگی، تمرینی هیجان انگیز و چالش برانگیز است. این بستگی به توانایی فرد برای درگیر شدن انتقادی با مجموعه وسیعی از نظریه ها و مفاهیم دارد، اغلب متفکرانی که بر خلاف برخی دیگر از حوزه های نقد فرهنگی، خودشان درباره مد ننوشته اند.

هدف مقاله حاضر همراهی خوانندگان در فرآیند تفکر از طریق مد است. به دنبال کمک به آنها در درک ارتباط نظریه اجتماعی و فرهنگی با زمینه های مد، لباس و فرهنگ مادی و برعکس، ارتباط آن زمینه ها با نظریه اجتماعی و فرهنگی است. این کار را با راهنمایی آنها از طریق کار متفکران اصلی منتخب انجام می دهد، با معرفی مفاهیم و ایده‌های کلیدی، بحث در مورد چگونگی استفاده از آنها توسط نویسندگان دیگر برای درگیر شدن با موضوع مد، و بررسی راه‌های دیگری که می‌توان آنها را برای تأمل در این موضوع به کار برد.

اندیشیدن از فشن از کلمه مد در معنای وسیع کلمه استفاده می کند، یعنی به لباس، ظاهر و استایل نیز اشاره دارد. ما مد را هم به عنوان فرهنگ مادی و هم به عنوان یک سیستم نمادین درک می کنیم (کاوامورا، 2005). این یک صنعت تجاری تولید و فروش کالاهای مادی است؛ نیروی اجتماعی-فرهنگی مرتبط با پویایی مدرنیته و پست مدرنیته؛ و یک نظام دلالت نامحسوس است.

بنابراین از چیزها و نشانه ها و همچنین عوامل فردی و جمعی ساخته شده است که همگی از طریق شیوه های تولید، مصرف، توزیع و بازنمایی با هم متحد می شوند. مطالعه مد لزوماً حوزه وسیعی را در بر می گیرد، از تولید تا مصرف و نظام های معنا و دلالت، و محققان به مجموعه ای به همان اندازه گسترده از روش ها و نظریه ها از بسیاری از رشته ها نیاز دارند.

بنابراین، در حالی که مطالعه لباس، ظاهر و سبک تا اوایل دهه 1980 تحت سلطه مورخان لباس، مورخان هنر و متصدیان موزه ها بود، مورد توجه انسان شناسی، زبان شناسی و مطالعات فرهنگی نیز قرار گرفت. مطالعات فرهنگی، به ویژه، در گسترش حوزه مطالعات مد به دغدغه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی گسترده‌تر نقش داشت.

مطالعات فرهنگی ذاتاً میان رشته ای است و تحت تأثیر اکثر نظریه پردازان است. به تدریج اصطلاح “مطالعات مد” به مطالعه مد در معنای گسترده آن اشاره می کند درحالی که حوزه‌های بسیاری از تحقیقات در بسیاری از رشته‌ها، از تاریخ (از جمله تاریخ لباس)، فلسفه، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی گرفته تا مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و مطالعات رسانه‌ای را پوشش می‌دهد.

این مطالعات طیف وسیعی از رویکردها را گرد هم آورده است، از یک رویکرد مبتنی بر شی متمرکز بر مادی بودن مد، تا نگرانی در مورد پویایی های ناملموس تر و زیربناهای مد مانند جهانی شدن، پسا استعمار یا نقش کلیدی آن به عنوان یک صنعت خلاق.

بنابراین، مطالعات مد بنا به تعریف یک رشته بینا رشته ای است. حتی اگر محققان در یک رشته خاص، مثلاً تاریخ هنر یا انسان‌شناسی مادی، کار کنند، آنها همیشه باید رشته‌های مجاور را بدانند یا حداقل از آنها آگاه باشند. هنگامی که محققان تصمیم می‌گیرند بر روی بعد خاصی از مد تمرکز کنند، برای مثال تولید به جای مصرف، یا بازنمایی در رسانه‌ها به جای فرسودگی و پارگی لباس‌های مادی، باید روش‌ها و نظریه‌های مناسبی را برای اجرای مؤثر تحقیق انتخاب کنند. و نتایج را تجزیه و تحلیل کنید.

فرض اساسی تفکر از طریق مد این است که نظریه پردازان ابزارهای ارزشمندی را برای «اندیشیدن از طریق مد» ارائه می دهند و درگیری با نظریه برای درک و تحلیل مد ضروری است. در فرهنگ لغت جامعه شناسی کالینز، دیوید جار و جولیا جری نظریه را اینگونه تعریف می کنند: «هر مجموعه ای از فرضیه ها یا گزاره ها، که با استدلال های منطقی یا ریاضی به هم پیوند خورده اند، که برای توضیح حوزه ای از واقعیت تجربی یا نوع پدیده پیش می رود».

نظریه پردازی مد به معنای توسعه گزاره ها و استدلال هایی است که درک منطق و جلوه های آن را ارتقا می بخشد. هدف تئوری توضیح بسیاری از اعمال (ویلیامز، 1983) است که در ساخت مد نقش دارند: شیوه های بازنمایی، تولید و مصرف.

بعد مفهومی نظریه، آن را در معرض اتهام انتزاعی بودن و حذف از دنیای واقعی قرار داده است. با این حال، “مشکل واقعی نظریه”، همان‌طور که ایگلتون می‌گوید، «نه از این پیچیدگی، بلکه دقیقاً برعکس – ناشی از تقاضای آن برای بازگشت به دوران کودکی با رد آنچه طبیعی به نظر می‌رسد و امتناع از پاسخ‌های مبتذل بزرگان خوش‌نیت» سرچشمه می‌گیرد.

به عبارت دیگر، دانشجو یا دانش پژوه مد باید با نگاهی تازه به حوزه مد نگاه کند و ذهن خود را از پیش داوری ها و پیش داوری ها پاک کند. به همین دلیل است که تئوری می تواند به ما در درک بهتر پویایی مد کمک کند. این به ما اجازه می‌دهد که جلوه‌های متعدد آن را بدیهی نگیریم، بلکه بدیهی یا طبیعی بودن آن را زیر سؤال ببریم و ابزاری را برای دستیابی به فاصله بحرانی لازم برای درک کامل پیچیدگی لایه‌ای آن در اختیارمان بگذاریم.

تئوری همچنین شامل توجه دقیق و تسلط بر مفاهیم در تحلیل و تفسیر یک موضوع است. همانطور که استوارت میلز بیان می‌کند، «نظریه» بیش از هر چیز باید با توجه دقیق به کلماتی که فرد استفاده می‌کند، به‌ویژه میزان عمومیت و روابط منطقی آن‌ها انجام دهد».

در واقع، «اصطلاحات تخصصی» (هیلز، 2005: 40) در عمل تئوری فرد دخالت دارند. اینها اصطلاحات رشته هایی هستند که یک چارچوب نظری به آنها تعلق دارد و با آنها درگیر است. مرزهای بین رشته ها همیشه مشخص نیست و کار بسیاری از متفکران یک یا دو رشته را در بر می گیرد.

به عنوان مثال، از میشل فوکو اغلب به عنوان یک مورخ و همچنین به عنوان یک فیلسوف یاد می شود. زندگی اولیه پیر بوردیو با قوم شناسی مشخص شده است، اما او بعداً خود را در زمینه جامعه شناسی تثبیت کرد و هر دو رشته زیربنای تفکر او هستند. سپس عمل تئوری اغلب شامل درگیر شدن با انواع رشته های «خواهر» و مفاهیم همراه است.

کار همه متفکرانی که در «تفکر از طریق مد» مورد بحث قرار گرفته‌اند را می‌توان به نظریه‌ها و ایده‌ها، مفاهیم و استدلال‌های دیگری مرتبط کرد، با آنها گفت‌وگو کرد، که برای حمایت از دیدگاه خود و درک بیشتر یک پدیده خاص مناسب هستند. نظریه پردازی در خلاء اتفاق نمی افتد.

این شامل فرمول بندی بی رویه استدلال ها نیست، بلکه در گفتگوی انتقادی با آثار و نظریه های موجود است. و “با هدف ارائه ابزارهای جدید برای تفکر در مورد جهان خود” (بارکر، 2011: 37-38). همانطور که میشل دو سرتو می گوید: «علیرغم یک داستان تخیلی مداوم، ما هرگز روی یک صفحه خالی نمی نویسیم، بلکه همیشه روی صفحه ای که قبلاً روی آن نوشته شده است می نویسیم» (1988: 43). به همین دلیل است که، همانطور که هیلز می‌بیند، نظریه «همیشه خواننده را به مجموعه‌ای از متون فراتر از آنچه در حال حاضر خوانده می‌شود، ارجاع می‌دهد، و به یک شبکه بینامتنی وسیع از مطالب اشاره می‌کند» (2005: 39). این شبکه در سراسر فضا – مانند بسیاری از مجلات و کتاب‌هایی که می‌توان تئوری‌ها را در آن‌ها یافت – اما همچنین در طول زمان پخش می‌شود.

به عنوان مثال، کار کارل مارکس، اگرچه در قرن نوزدهم توسعه یافت، اما از آثار نویسندگان بعدی مانند پیر بوردیو و ژان بودریار خبر می دهد، که در آثار اولیه خود نیز از میشل فوکو استناد کردند اما بعداً از آن دور شدند (بهترین و کلنر، 1991)؛ آثار میخائیل باختین بر آثار ژیل دلوز تأثیر گذاشته است. اندیشه جودیت باتلر مرهون روانکاوی و نظریه گفتمان و حقیقت فوکو است. نظریه ها و مفاهیم نویسندگان گذشته همچنان در آثار معاصران خود به حیات خود ادامه می دهند.

از آنجایی که تفکر از طریق مد حول ایده افراد متفکر به عنوان موضوعات تاریخی سازماندهی شده است، ما از ترتیب زمانی ساده ای از تاریخ تولد پیروی کرده ایم. اگرچه ایده بازگشایی خطی زمان می‌تواند به فرد اجازه دهد که گذشته و زمینه و منشأ برخی نظریه‌ها و مفاهیم را درک کند، اما نمی‌تواند این ایده را که گذشته و حال همیشه در عمل تئوری تلاقی می‌کنند، درک کند.

نویسندگانی که در زمانه‌ی خودشان زنده اند، ممکن است جدول زمانی متفاوتی را برای شهرت و شناخت دنبال کنند. باید در نظر داشت که برخی از نویسندگان زودتر از نویسندگان قدیمی شناخته شده یا شناخته شدند. همچنین، می‌تواند بین لحظه‌ای که اثری توسط نویسنده آن نوشته می‌شود و لحظه‌ای که توسط دانشمندان دیگر مورد توجه قرار می‌گیرد و به زبان‌های دیگر اختلاف وجود داشته باشد.

برای مثال، آثار میخائیل باختین در دهه‌های 1930 و 1940 در روسیه نوشته شد، اما تنها در دهه 1960 در اروپای غربی مورد توجه گسترده‌تری قرار گرفت. نمونه دیگر، آثار بسیاری از نویسندگان پساساختارگرای فرانسوی – مانند فوکو و دریدا – است که از طریق ترجمه‌های محققان آمریکایی به شهرت رسیدند. این پدیده «ارتباط فراآتلانتیک» یا بهتر است بگوییم «قطع ارتباط» نامیده می‌شود و به عنوان «نظریه‌های سفر» نیز مطرح شده است.

بسته به گرایش های تفکر، در دسترس بودن ترجمه ها یا تأثیرات اجتماعی و فرهنگی، می توان آثار نظری را در زمان های مختلف در کشورهای مختلف تولید و دریافت کرد. اینها نوعی همگامی هستند که در کنار سازماندهی خطی بر اساس تاریخ تولد اجرا می شوند. اگرچه نویسندگان ممکن است از نظر زمانی از هم جدا باشند، نظریه‌ها و ایده‌های آنها و استفاده‌هایی که از آنها می‌شود می‌تواند آنها را به یکدیگر نزدیک کند.

همان‌طور که کارولین ایوانز می‌گوید، زمان تاریخی، با تکیه بر والتر بنیامین، «چیزی نیست که به آرامی از گذشته به حال جاری می‌شود، بلکه […] رله‌ی پیچیده‌تری از چرخش و بازگشت است، که در آن گذشته با تزریق زمان حال به آن فعال می‌شود. ‘. این در مورد نظریه نیز صادق است. در آنجا، مانند زمان تاریخی، «قدیم و جدید به هم نفوذ می‌کنند».

از قرن هفدهم و هجدهم، به ویژه با تثبیت انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم، تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جدید نظریه های جدیدی را در جهان به ارمغان آورد. متفکرانی مانند مارکس و زیمل کوشیدند تا تغییراتی را که بر جامعه تأثیر می‌گذارد را درک کنند و نظریه‌هایی را توسعه دادند که می‌توانست به ما در درک روش‌های موجود در حال تغییر کمک کند. مد یکی از موضوعاتی بود که برخی از متفکران با آن درگیر بودند – برای مثال زیمل مقاله کاملی را به آن اختصاص داد – زیرا در غرب مد به خودی خود به عنوان پارادایم مدرنیته تلقی می شد.

بودلر، شاعر فرانسوی، مدرنیته را به‌عنوان «گذرا، فرار، اتفاق» توصیف کرد. این تعریف به همان اندازه در مورد مد نیز کاربرد دارد، و در واقع او بیان کامل مدرنیته را در مد مشاهده کرد. اگرچه مد به عنوان الگوی مدرنیته غربی تلقی شده است، اما به این معنی نیست که آن متعلق به دنیای غرب است.

در واقع مدرنیته های متعددی وجود دارد که در کنار هم وجود دارند، و توالی زمانی مفروض و کتیبه جغرافیایی پیش یا غیر مدرنیته، مدرنیته، پست مدرنیته توسط محققان مختلف مشکل ساز شده است تا به همزیستی شیوه های مختلف مدرنیزاسیون اشاره کنند. در سراسر جهان، بلکه در مرکز امپراتوری و شهری. به عنوان مثال، الیزابت ویلسون، پذیرش نابرابر مد در اروپا را نشان داده است.

اندیشیدن – توسعه، آزمایش و ارزیابی نظریه ها – عملی است که در یک زمینه خاص اتفاق می افتد. نظریه پردازی در خلاء اتفاق نمی افتد. در نظریه اجتماعی و فرهنگی، صحبت از رشته‌ها، جنبش‌ها یا مکتب‌های فکری رایج است که متفکران مختلف را در دوره‌های تاریخی و رشته‌های دانشگاهی متحد می‌کند، مثلاً مارکسیسم، فمینیسم یا ساختارگرایی.

از آنجایی که مطالعات فرهنگی را می توان به عنوان چارچوب تعیین کننده برای حوزه نوظهور مطالعات مد در نظر گرفت، ما توسعه نظریه را از این نقطه نظر خاص دنبال می کنیم. مطالعات فرهنگی با ترکیب طیف گسترده ای از رشته ها، توسط نظریه انتقادی و فرهنگی و عمدتاً توسط نظریه های زبان شکل گرفت.

چرخش زبانی نقطه شروع تمرین نقشه برداری ما رولان بارت است. او اولین نظریه‌پردازی بود که زبان‌شناسی ساختاری را به مطالعه فرهنگ عامه آورد، به این معنا که او ایده‌های ساختارگرایانه فردیناند دو سوسور (1996 [1916]) را درباره نشانه‌شناسی، علم نشانه‌ها، توسعه داد.

نشانه کوچکترین عنصری است که حامل یک معناست که شامل یک دال (در فرانسوی، دال)، حامل مادی معنا، و یک مدلول (در فرانسوی، signifi é)، محتوایی است که به آن ارجاع داده شده است. نشانه شناسی سوسوری تقابل دوتایی بین دال و مدلول را تأیید می کند، اما همچنین بر رابطه دلخواه بین آنها تأکید می کند: هیچ رابطه ذاتی بین صداها و حروف یک کلمه و شیئی که دلالت می کنند وجود ندارد (برای توضیح کاملتر به فصل های مربوط به بارت و بودریار مراجعه کنید).

این تمرکز بر خودسری برای درک یک متن – یا تصویر، موسیقی یا تکه لباس – به عنوان یک قرارداد مفید بوده است، ساختی که توسط انسان ساخته شده است بدون اینکه معنای طبیعی یا اساسی به آن گره خورده باشد. این تحول به طور تنگاتنگی با به اصطلاح «چرخش زبانی» پیوند خورده است. اصطلاحی که توسط فیلسوف آمریکایی ریچارد رورتی (1967) ابداع شد.

رورتی مدعی است که چرخش زبانی نشانگر یک تغییر پارادایم در نظام فکری غرب است که در آن زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی، بلاغت و سایر مدل‌های متن‌گرایی مهم‌ترین چارچوب برای تأملات انتقادی درباره هنر و فرهنگ معاصر را تشکیل می‌دهند.

نوشته‌های سوسور در مورد نشانه‌شناسی به توسعه یک تحلیل ساختارگرایانه از «گرامر» هر سیستمی کمک کرد، و بارت اولین کسی بود که آن را در مد در سیستم مد در اوایل دهه 1950 (منتشر شده به زبان انگلیسی در سال 1967) به کار برد، و با موفقیت بیشتر، انواع بیان فرهنگ عامه در اسطوره ها (1973 [1957]).

چرخش زبان‌شناختی آغاز موفقیت یک خوانش نشانه‌شناختی از هر نوع نظام نشانه‌ای است، خواه غذا باشد، یک بازرگانی، لباس، فیلم یا رمان ادبی، برای مثال در کار انسان‌شناس لوی استروس در مورد اسطوره، در کارهای اول بارت در مورد مد، یا متز درباب سینما (سیم، 1998).

این ایده که زبان برای معنا پارادایم است، پس از آن در ساختارگرایی و پساساختارگرایی مرکزیت دارد، زیرا بیشتر توسط متفکران فرانسوی در دهه‌های 1960 و 1970 توسعه یافت، که رولان بارت، ژان بودریار، ژاک دریدا و میشل فوکو در کتاب تفکر از طریق مد مورد بحث قرار می‌گیرند.

گاهی اوقات از میخائیل باختین به عنوان یکی از پیشینیان یاد می شود، در حالی که آثار جودیت باتلر را نیز می توان در این سنت قرار داد. در حالی که برعکس، یک متفکر فرانسوی پساساختارگرا مانند ژیل دلوز با ایده مرکزیت زبان مخالف بود.

متفکران در چرخش زبانی استدلال کردند که سیستم های نشانه ها به همان شکلی که دستور زبان یک ساختار است ساختار یافته اند. در جایی که بارت به دنبال «گرامر» لباس و متز برای «گرامر» فیلم بود، میشل فوکو مفهوم «گفتمان» را به عنوان راهی برای تحلیل روابط قدرت و حقیقت توسعه داد. بر اساس نظریه های روانکاوانه ژاک لاکان، حتی ناخودآگاه نیز مانند یک زبان ساختار یافته است.

چرخش زبانی به شدت تمرکز اصلی را بر روی متن قرار می دهد، با این حال، فراتر از متن نوشته شده به سمت تصاویر، موسیقی، معماری یا، در واقع، مد. به قول معروف ریموند ویلیامز (1958) این رویکرد میدان کاملاً جدیدی را برای مطالعه فرهنگ عامه باز کرد، زیرا اکنون نشانه‌شناسی در مورد همه اعمال دلالت‌کننده، به «فرهنگ به‌عنوان کل شیوه زندگی» به کار می‌رود.

همانطور که بارت در اسطوره‌ها نشان داد، یک تبلیغ برای پاستا ایتالیایی، یک عکس پر زرق و برق از گرتا گاربو یا سیتروئن جدید، همگی مکان‌هایی هستند که در آن معنا رمزگذاری می‌شود و بنابراین می‌توان آن را رمزگشایی کرد. فرهنگ عامه یک پیچیدگی بود که قبلاً کمتر مورد بحث قرار گرفته بود. پروژه بارت در تلاشش برای تجزیه و تحلیل نه تنها فرهنگ عالی، بلکه فرهنگ توده‌ای، جدید بود و بدین ترتیب مرزهای سخت بین این دو را متزلزل کرد. این در واقع یکی از ویژگی های اصلی مطالعات فرهنگی است.

ساختارگرایی به پساساختارگرایی سرازیر شد، اگرچه تعیین تاریخ یا حتی اشاره به مرزبندی روشن بین دو بدنه فکری دشوار است. رولان بارت در هر دو روش فکر می‌کند، در «سیستم مد» (1967) ساختارگراتر است، اما قطعاً در «لذت متن» (1973) و «گفتمان یک عاشق» (1977) پساساختارگرا است.

متفکران پساساختارگرا محوریت زبان را می پذیرند، اما ایده موقعیت موضوعی باثبات، ساختار جفت های دوتایی و ایده حقایق جهانی را رد می کنند (بارکر، 2011: 84). برای مثال ساختارشکنی ژاک دریدا (1976) استدلال می‌کند که زبان و معنا اساساً ناپایدار هستند و برای همیشه به تعویق می‌افتند و در حال تغییر هستند.

فرانسوا لیوتار (1984) پایان «روایت‌های بزرگ» را بشارت می‌دهد و پیشنهاد می‌کند که ایدئولوژی‌ها دیگر نمی‌توانند با اقتدار حقیقتی را اعلام کنند یا آینده‌ای از رهایی را نوید دهند. روایت‌ها هنوز هم می‌توانند داستان‌های «بزرگ» کلی‌کننده و متحدکننده را ارائه دهند، اما ما دیگر حقیقت آنها را نمی‌پذیریم. هر دو بارت (1967) و فوکو (1969) “مرگ نویسنده” را اعلام کردند و پایان نویسنده را به عنوان مرکز معتبر معنا نشان دادند تا جایی برای لذت های متعدد خواننده ایجاد شود.

پایان باور به روایت‌های بزرگ و مرگ نویسنده همزمان با شکوفا شدن بسیاری از گروه‌های تحت ستم یا به حاشیه رانده شده است که داستان‌های خاص خود را از دهه 1960 به بعد مشروع می‌سازند: جوانان، سیاه‌پوستان، زنان، همجنس‌گرایان و لزبین‌ها، گروه‌های پسااستعماری و بسیاری از متقاطع بین آنها (وودز، 1999).

در نتیجه، مردم به داستان‌های «کوچک» و پراکنده «حقایق جزئی» و «دانش‌های موقعیت‌یافته» علاقه‌مند شدند، همانطور که دونا هاراوی (1988) آن را می‌خواند. فرصت – یا دشواری، بسته به دیدگاه فرد – برای یافتن حالت‌هایی برای صدای متمایز گروه‌های اقلیت را می‌توان به بازارهای نوظهور مد امروزی که طراحان «غیرغربی» خود را در رابطه با مفاهیم خاصی از اصالت فرهنگی کالا می‌بینند، مرتبط دانست.

پساساختارگرایی با انقلاب چپ مه 1968 که از پاریس در سراسر جهان گسترش یافت، آگاه شد. تئوری های الهام گرفته از زبان مانند نشانه شناسی از طریق بازخوانی رادیکال مارکس و فروید توسعه یافتند. ترکیب مارکسیسم و روانکاوی پیش از این الهام‌بخش متفکران مکتب فرانکفورت در دهه‌های 1940 و 1950 مانند بنیامین، هورکهایمر و آدورنو بود، و این دوباره پس از 1968 اتفاق افتاد.

درک این نکته حائز اهمیت است که بسیاری از متفکران فرانسوی از مارکسیسم الهام گرفته‌اند، اگرچه همه آنها – چه بسیار دیرتر – از رژیم‌های دیکتاتوری کمونیسم فاصله گرفتند. مدرسه مطالعات فرهنگی بیرمنگام بریتانیا به همان اندازه الهام گرفته از جناح چپ بود، که تمرکز زیادی بر موضوع طبقه در تحلیل فرهنگ عامه داشت.

پروژه پساساختارگرایی توسط سیاست برای درک «منطق فرهنگی سرمایه‌داری» (به نقل از زیرنویس معروف جیمسون، 1991)، و همچنین رهایی جنسیت از چنگال بورژوایی آن هدایت شد. ترکیب خاصی از نشانه شناسی، مارکسیسم و روانکاوی نیز به پرداختن به معانی و ایدئولوژی های غالب فرهنگ عامه کمک کرد.

تمرکز دوباره بر روانکاوی، که عمدتاً از بازخوانی رادیکال فروید توسط لاکان (1977) الهام گرفته شده بود، در پروژه پایان دادن به ایده فرد به عنوان سوژه ای خودمختار و خودشناس اعمال شد. یک قرن پیش، مارکس این ایده را نقد کرده بود که انسان ها افرادی هستند که خود تعیین کننده هستند و در عوض ادعا می کرد که توسط نیروهای کار و سرمایه تولید می شوند.

فروید توضیح داده بود که سوژه بیشتر تحت سلطه امیال ناخودآگاه است تا اراده عقلانی. لاکان این را حتی بیشتر از این پیش برد و مدعی شد که سوژه از لحظه به وجود آمدن همیشه به طور بنیادی از هم جدا شده است.

اگرچه ممکن است این فرمول‌بندی نسبتاً منفی به نظر برسد، بدنه‌های فکری مارکسیستی و روان‌کاوانه مفهوم جدیدی از هویت را به‌عنوان انعطاف‌پذیر و پویا، به جای جوهری ثابت و تغییرناپذیر که در بدو تولد توسط خدا، طبیعت یا شانس داده می‌شود، باز کردند.

اگر هویت یک سازه اجتماعی است، یعنی چیزی «ساخته شده» در یک فرآیند پیچیده مذاکره بین فرد و جامعه، بین طبیعت و فرهنگ، آنگاه امکان تغییر و دگرگونی آن نیز وجود دارد. این امر امکان رویکردهای آگاهانه سیاسی را فراهم کرد که خواستار تغییرات رادیکال بودند، به ویژه فمینیسم و مطالعات سیاه و پسااستعماری.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *