در سالهای اخیر، هوش مصنوعی از ابزاری محاسباتی در پشت صحنه به عاملی خلاق در مرکز صحنه بدل شده است. امروزه سامانههای هوش مصنوعی تابلوهای نقاشی خلق میکنند، موسیقی میسازند، ادبیات مینویسند، و حتی اشیاء و فضاهایی طراحی میکنند که گاه از لحاظ کارایی و زیباییشناسی، همپای یا فراتر از طراحان انسانی ارزیابی میشوند. با ظهور این «طراحان» ماشینی، پرسشی چالشبرانگیز پیشروی ما قرار میگیرد: آیا عصر هوش مصنوعی به معنای پایان مفهوم سننتی «مالکیت خلاقانه» است؟ تصورِ خالق انسانی یگانه—نابغهای تنها که طرحی را با بینش منحصربهفرد خود آکنده از معنا میسازد—اکنون با الگوریتمهایی به چالش کشیده میشود که قادرند آثاری تولید کنند همسنگ یا حتی چشمنوازتر از دستاوردهای انسانی. در چنین شرایطی، جایگاه طراحی بهعنوان کنشی معنادار و انسانی چه میشود، هنگامی که «مالکیت» آن به ماشینهای هوشمند واگذار یا با آنها شریک میشود؟ این مقاله با رویکردی میانرشتهای، از منظر انسانشناسی، جامعهشناسی و فلسفه، دگرگونی جایگاه خالق انسانی در طراحی مبتنی بر هوش مصنوعی را واکاوی میکند.
برای چارچوببندی این پرسش، نخست باید ببینیم که «مالکیت خلاقانه» در طراحی چگونه از منظر تاریخی و نظری درک شده، و چگونه این درکها در دوران هوش مصنوعی مولد دگرگون میشوند. نظریههای پستمدرن و پساساختارگرایانه—همچون «مرگ مؤلف» رولان بارت و «کارکرد مؤلف» نزد میشل فوکو—به ما کمک میکنند تا مفهوم مؤلف را فراتر از نابغهٔ فردی مورد پرسش قرار دهیم. در همین راستا، نظریهپردازان انتقادی چون والتر بنیامین، ما را به درنگ درباره اصالت و «زوال هاله» در بازتولید مکانیکی (یا الگوریتمی) هنر فرا میخوانند. از سوی دیگر، نظریهپردازان معاصر در حوزه تکنولوژی و فرهنگ در چارچوب پستانسانگرایی، ما را ترغیب میکنند تا خلاقیت را نه صرفاً قلمروی انسانی، بلکه ویژگیای برآمده از شبکههای درهمتنیده انسانی-غیرانسانی ببینیم. این رویکردهای نظری، راهنمای تحلیل ما از تأثیر هوش مصنوعی بر رشتههای گوناگون طراحی خواهند بود—از طراحی گرافیک و مُد گرفته تا معماری و طراحی محصول—و نشان خواهند داد که در هر یک از این زمینهها، چگونه مالکیت خلاقانه یا در حال فروپاشیست یا در حال بازپیکربندی.
این مقاله استدلال خواهد کرد که ظهور طراحان هوش مصنوعی در واقع نشانهایست از پایان مالکیت خلاقانهٔ سنتی: تصور طراح بهعنوان منشأ یگانهٔ اثر خلاقانه جای خود را به مدلهای تازهای از مالکیت مشارکتی، توزیعشده یا الگوریتمی میدهد. با این حال، این دگرگونی نه قطعی است و نه بیچالش. در ادامه، ما همزمان به اجتنابناپذیریِ نفوذ هوش مصنوعی به حوزههای خلاق—در پی پیشرفتهای فناورانه و مشوقهای اقتصادی—و نیز به امکان مقاومت و بازتأکید بر ارزش انسانی خواهیم پرداخت. دیدگاههای انسانشناختی نسبت به طراحی بهمثابه کنشی فرهنگی، و دیدگاههای جامعهشناختی دربارهٔ کار و هویت، هم دامنهٔ تهدیدها را آشکار میکنند و هم مسیرهای بالقوهٔ پاسخگویی طراحان و جامعه را. در نهایت، این مقاله تلاشی انتقادی و چندوجهیست برای بررسی این پرسش: آیا طراحی میتواند همچنان کنشی انسانی و معنادار باقی بماند، زمانیکه خروجی الگوریتمها جایگزین مؤلفان انسانی میشود؟ و اگر نه، آیندهٔ خلاقیت چگونه بازتعریف خواهد شد؟
برای آنکه بفهمیم چه چیزی در حال «پایان یافتن» است، نخست باید دریابیم که مالکیت خلاقانه در طراحی بهلحاظ تاریخی چه معنایی داشته است. در بسیاری از زمینههای پیشامدرن و غیرغربی، طراحی و هنر اغلب کنشهایی ناشناس یا جمعی بودند. سازندگان کلیساهای جامع گوتیک یا بافندگان منسوجات سنتی معمولاً آثار خود را امضا نمیکردند؛ مالکیت اثر به الهام الهی، سنت اجتماعی یا انتقال گمنام از طریق صنوف و شاگردیها نسبت داده میشد. از منظر انسانشناختی، خلاقیت در بطن فرهنگ و آیین جای داشت، نه در پیوند با هویت فردی. مفهوم مؤلفِ فردی در طراحی تا حد زیادی اختراعی مدرن است که همزمان با اومانیسم رنسانسی و سپس با جامعه صنعتی و پساصنعتی پدید آمد. در سدههای هجدهم و نوزدهم، معماران، هنرمندان و طراحان بیشازپیش بهعنوان مؤلف آثار خود شناخته شدند—و این امر همزمان با ظهور مفاهیمی چون مالکیت فکری و بازار هنر و طراحی بود. مؤلف بودن به منبعی برای منزلت و مشروعیت بدل شد—نام خالق، به شیء طراحیشده یا ساختمان، ارزش و معنا میافزود.
در قرن بیستم، «فرقهٔ طراح» به اوج تازهای رسید. در معماری و طراحی محصول، «ستارهمعماران» و طراحان شهرتمند خود به برندهایی مستقل بدل شدند. خانهای از فرانک لوید رایت یا ساختمانی از زاها حدید بلافاصله با ذهنیت خلاقانه و سبک امضادار آنها شناخته میشود. در صنعت مُد نیز برندهایی مانند شنل یا ورساچه حول محور چشمانداز طراح اصلی خود شکل میگیرند. در تاریخ طراحی گرافیک نیز با مؤلفانی مواجهیم که بهواسطه زبان بصری خاص خود مورد ستایش قرار گرفتهاند. این تأکید بر مالکیت فردی در طراحی، با آنچه میشل فوکو در ادبیات مشاهده کرد، همراستاست: در دوران مدرن، نام مؤلف به کارکردی بدل شد برای طبقهبندی و ارزشگذاری گفتمان. هویت مؤلف، معنای اثر و ارزش بازار آن را تثبیت میکند و محصول خلاقانه را به شکلی از مالکیت خصوصی یا برند تبدیل میسازد.
با اینکه اندیشهٔ مؤلفمحور در قرن بیستم به اوج خود رسید، حتی در همان زمان نیز ترکهایی در این مفهوم پدیدار بود. جنبش پستمدرن در طراحی و معماری (دهههای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰) بهتدریج یکتابودگی مؤلف را به چالش کشید. طراحان پستمدرن اغلب به پاستیش و وامگیری روی آوردند—ترکیبی از سبکهای تاریخی و ارجاعات بومی یا عامهپسند. حاصل کار، تمرکززدایی از صدای مؤلف بود: طراحیها بیشتر به کولاژهایی از نقلقولها شباهت داشتند تا اختراعاتی کاملاً اصیل. در اینجا، گزارهٔ معروف رولان بارت طنین مییابد: «متن، بافتیست از نقلقولها که از مراکز بیشمار فرهنگ برگرفته شدهاند.» بارت استدلال میکرد که هر اثر خلاقانه—چه متن، چه تصویر—نه زاییدهٔ انزوا و نبوغ فردی، بلکه بازآرایی ارجاعات فرهنگی و آثار پیشین است. در معماری و طراحی گرافیک، این دیدگاه بهطرزی عینی تحقق یافت، جاییکه طراحان عناصر بصری را از تاریخ یا رسانههای جمعی وام میگرفتند. در نتیجه، نقش طراح بهطور ضمنی از «خالق ناب» به نوعی «متصدی ارجاعات» تغییر یافت—هرچند همچنان این متصدی انسانی در مرکز باقی بود.
تا اواخر قرن بیستم، نظریه انتقادی و اندیشهٔ پساساختارگرا بهطور کامل مفهوم مؤلف را مسئلهدار کرده بودند. مقالهٔ «مرگ مؤلف» رولان بارت (۱۹۶۷) و سخنرانی «مؤلف چیست؟» از میشل فوکو (۱۹۶۹) تمرکز بر نیت مؤلف بهعنوان منبع معنا را زیر سؤال بردند. این متفکران پیشنهاد کردند که خواننده یا ناظر، نقشی فعال در تولید معنا ایفا میکند، و هویت مؤلف حتی میتواند در تفسیر اثر بیاهمیت باشد. درواقع، فوکو زمانی را تصور کرد که بتوان پرسید: «چه اهمیتی دارد که چهکسی سخن میگوید؟»—با این تلویح که اثر خلاقانه میتواند بهتنهایی، و جدا از شخصیت خالقش، معنا داشته باشد. گرچه این نظریهها در ابتدا ناظر بر ادبیات بودند، اما در محافل طراحی نیز مورد استقبال قرار گرفتند، بهویژه در دورهای که طراحان به تجربهگرایی در ساختارشکنی و خوانشهای گشوده در ارتباطات بصری روی آوردند. برای نمونه، برخی طراحان گرافیک در دههٔ ۱۹۹۰، تحت تأثیر این دیدگاهها، عمداً مؤلفبودن را پنهان میکردند—با لایهگذاری تکهمتنها و تصاویر، طراحیهایی خلق میکردند که تجسمی از مفهوم «مرکززدایی» بود و معنای آن به صدایی یگانه محدود نمیشد.
این زمینهٔ تاریخی و نظری نشان میدهد که مفهوم مالکیت خلاقانه در طراحی هرگز ایستا نبوده است. این مفهوم همواره میان دو قطب افراطی—ناشناسی کامل و شهرت شخصی—در نوسان بوده، و نظریهپردازان از دیرباز پیشبینی تضعیف آن را کردهاند. بااینحال، تا همین اواخر، مؤلف انسانی همواره منبع ضمنی تصمیمگیریهای خلاقانه باقی مانده بود—چه آن مؤلف مورد ستایش قرار گیرد و چه آگاهانه از مرکزیت کنار گذاشته شود. اکنون، ظهور هوش مصنوعی این بنیان را بهشیوهای بیسابقه به چالش کشیده است. اگر خروجی طراحی بتواند از سوی سامانهای غیرانسانی که دادههای فرهنگی را تحلیل و بازترکیب میکند تولید شود، آنگاه از ایدهٔ پستمدرن طراح بهمثابه «ترکیبگر نقلقولها» عبور کردهایم و به مفهومی رادیکالتر رسیدهایم: طراح بهمثابه الگوریتم، یا طراحی بیهیچ طراح انسانی. برای درک ژرفای این دگرگونی، در ادامه بررسی میکنیم که هوش مصنوعی در طراحی معاصر چه میکند، و چگونه بهتدریج در حال رسیدن به سطح خلاقیت انسانی یا حتی فراتر رفتن از آن است.
پیش از ورود به تأثیرات عینی هوش مصنوعی، مفید است که لنزهای نظری را بررسی کنیم که به تفسیر فروپاشی مفهوم مؤلف کمک میکنند. پستمدرنیسم و پساساختارگرایی ما را آماده کردند تا آثار خلاقانه را چندصدایی، چندمنبعی، و فاقد منشأ مقتدر یگانه درک کنیم. به تعبیر بارت، «مرگ مؤلف» بهمعنای «زاده شدن خواننده» بود—یعنی اینکه تفسیر مخاطب میتواند مهمتر از نیت خالق باشد. در طراحی نیز میتوان گفت که کاربر یا بینندهٔ یک طرح، معنای آن را در لحظهٔ استفاده یا تأویل تکمیل میکند. این ایده، پیشتر هم هالهٔ رازآلود نابغهٔ منزوی را تضعیف کرده بود. اما اکنون، ظهور هوش مصنوعی بینش بارت را بهنحوی خیرهکننده به واقعیت بدل کرده است: یک «طراح» هوش مصنوعی در اصل سامانهایست که با بلعیدن و بازترکیب بیشمار آثار پیشین، طراحیهایی تازه خلق میکند—«موزاییکی از نقلقولها» به معنای دقیق کلمه. مدلی مولد که با میلیونها تصویر یا نقشهٔ معماری آموزش دیده، طرحهایی نو میسازد که در عین تازگی، ترکیبی از ساختههای انسانی گذشتهاند. این همان تحقق نهایی دیدگاه بارت است: خلاقیت، بازچینی فرهنگ است—اما اینک با کارایی ماشینی. در این چرخه، طراح انسانی اغلب به نقشی چون خواننده یا ویراستار فروکاسته میشود—کسی که از میان خروجیهای ماشین انتخاب میکند، معنا میبخشد، نه آنکه هر عنصر را از صفر بسازد. بهبیان دیگر، هوش مصنوعی روند گذار از خالق به مفسر را شتاب میبخشد: «مؤلف» بیشازپیش از مرکز معنا عقبنشینی میکند.
میشل فوکو، نظریهپرداز پساساختارگرا، در مقالهٔ «مؤلف چیست؟» ایدهٔ «کارکرد مؤلف» را مطرح میکند—نقشی که از درون گفتمان پدید میآید و کارش طبقهبندی و انتظامبخشی به معناست، نه لزوماً شخصی طبیعی در پشت اثر. حال که مالکیت خلاقانه به هوش مصنوعی منتقل میشود، میتوان پرسید: «کارکرد مؤلف» در طراحی تولیدشده بهدست الگوریتم چیست؟ نام مؤلف که زمانی تضمینگر اصالت یا چشمانداز منحصربهفرد اثر بود، اکنون ممکن است جای خود را به نام یک الگوریتم، مجموعهداده، یا برندِ بهکارگیرندهٔ هوش مصنوعی بدهد. برای مثال، در طراحی گرافیکی که بهوسیلهٔ دال ای یا مید جرنی (دو سامانه مشهور تولید تصویر مبتنی بر هوش مصنوعی) ایجاد شده، «کارکرد مؤلف» میتواند به اندازهٔ شخص انسانِ هدایتگر، به خودِ نرمافزار یا پلتفرم نسبت داده شود. اینگونه است که بهجای نام طراح، عباراتی مانند «تصویر تولیدشده توسط میدجرنی» رواج یافتهاند. پرسش فوکو، «چه اهمیتی دارد که چهکسی سخن میگوید؟»، در اینجا رنگوبویی تازه میگیرد، زمانیکه گوینده میتواند یک ماشین باشد. اگر طراحی تأثیرگذار باشد، آیا مهم است که انسان یا هوش مصنوعی آن را «بیان» کرده باشد؟ برخی معتقدند نقش انسان همچنان حیاتی است (که در ادامه بررسی خواهیم کرد)، اما صرفِ اینکه این پرسش اکنون بهطور جدی مطرح میشود، نشاندهندهٔ فروپاشی پارادایم کلاسیک مؤلف است.
نظریهپردازان انتقادی نیز از رهگذر بررسی مفاهیمی چون اصالت و بازتولید، به مسئلهٔ مؤلف پرداختهاند. والتر بنیامین در مقالهٔ مشهور خود «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» (۱۹۳۶) بیان میکند که فناوریهای بازتولید—مانند عکاسی و فیلم—باعث زوال «هاله» اثر هنری میشوند؛ هالهای که برآمده از حضور یگانهٔ اثر در زمان و مکان مشخص و پیوند آن با خالقش است. با امکان تولید بیپایان نسخههای دقیق، فناوری اقتدار نسخهٔ اصل و مؤلف آن را تضعیف میکند. در زمینهٔ هوش مصنوعی، این تز بنیامین بهکرات بازخوانی میشود: هنر و طراحی تولیدشده بهوسیلهٔ اِی آی نهفقط نسخههایی از سبکهای پیشین، بلکه «اصلهای مصنوعی» خلق میکنند—آثاری منحصربهفرد از نظر پیکسل یا فرم، اما بیریشه در تجربهٔ زیسته یا نیت انسانی، که سنتاً به شکلگیری هاله کمک میکرد. مطالعات بینرشتهای اخیر، به این «زوال هاله» در عصر دیجیتال پرداختهاند: هوش مصنوعی قادر است بیوقفه طراحیها یا آثار هنری نو تولید کند، و با اینکار، میدان خلاقیت را اشباع کرده و پیوند بین اثر و اصالت انسانی را سست میکند. این پدیده دو لبه دارد—از یک سو، خلق را دموکراتیزه کرده و برداشتهای نخبهگرایانه از مؤلف را به چالش میکشد؛ اما از سوی دیگر، ممکن است طراحیها را به تولیداتی مصرفی و فاقد «حضور» و عمق بدل کند—ویژگیای که آثار ساختهٔ دست انسان را متمایز میکرد.
فیلسوفان فناوری و متفکران پستانسانگرا این بحث را به سطحی بنیادیتر میبرند. اگر پستمدرنها مؤلف را از مرکزیت کنار گذاشتند، پستانسانگراها خودِ انسان را از مرکز خارج میکنند. پژوهشگرانی چون روزی برایدوتی و ان. کاترین هیْلز استدلال میکنند که ما در حال گذار از تأکید انسانگرایانه بر استثنا بودن انسان بهسوی وضعیتی پستانسانی هستیم؛ وضعیتی که در آن، هوش و عاملیت بهشکلی توزیعیافته میان انسان، ماشین، و سایر بازیگران درک میشود. در حوزهٔ خلاقیت، این دیدگاه به این معناست که تقسیمبندی سخت میان «خالق انسانی» و «ابزار بیجان» منسوخ شده است. در عوض، آنگونه که نظریهپرداز فمینیست کارن باراد میگوید، آفرینش خلاقانه بهصورت «درهمتنیده» میان موجودیتهای گوناگون رخ میدهد. برای مثال، رافائلا نونِس (۲۰۲۴) با بهکارگیری «واقعگرایی عاملی» باراد در هنر مولد مبتنی بر هوش مصنوعی، نتیجه میگیرد که در این نوع فرآیند خلاقانه، «موجودیتهای مختلف دخیل در خلق اثر هنری، مدام مرزها را میکشند و بازمیکشند، و در روند خلق هنر خود را نیز بازآفرینی میکنند». بهعبارت دیگر، ابزار، دادهها، هنرمند انسانی و محیط، همگی در کنشی درونواکنشی به تولید اثر میپردازند، و برچسب سادهٔ «مؤلف» یا «ابزار» برای توصیف آن کافی نیست. این دیدگاه، هوش مصنوعی را نه ابزاری منفعل، بلکه کنشگری فعال یا هممؤلف در فرایندهای خلاقانه میبیند. در اینجا، دوگانهٔ انسان/ماشین فرو میپاشد: هوش مصنوعی را میتوان نیرویی خلاق و نسبتاً مستقل تلقی کرد (هرچند بر پایهٔ کُد و دادهٔ انسانی پدید آمده)، که خود پرسشهایی تازه دربارهٔ مالکیت و مسئولیتپذیری بهمیان میآورد. نگاه پستانسانگرا ما را دعوت میکند تا طراحان هوش مصنوعی را نه ابزاری تابع، بلکه بخشی از پیوستاری از عاملیت خلاقانه بدانیم.
این چشماندازهای نظری — مرگ مؤلف در پستمدرنیسم، نظریهٔ انتقادی اصالت، و درهمتنیدگی عاملیتها در پستانسانگرایی — همگی بر این نکته تأکید دارند که مؤلفیت خلاقانه جوهری ثابت و وابسته به یک انسان واحد نیست، بلکه مفهومی است که میتواند با دگرگونیهای فرهنگی و فناورانه تغییر یابد. هوش مصنوعی احتمالاً چشمگیرترین دگرگونی در این زمینه است. با تکیه بر این چارچوب نظری، اکنون میتوانیم دقیقتر بررسی کنیم که چگونه در عمل، هوش مصنوعی در حال تولید «نتایجی مؤثرتر و از نظر زیباشناختی چشمنوازتر از ذهن انسانی» است (چنانکه عبارت چالشبرانگیز ما میگوید)، و این تحولات چگونه در حال دگرگون ساختن نقش طراحی و طراحان هستند.
هوش مصنوعی در طراحی، دهههاست که به اشکال مختلف بهکار گرفته میشود (برای مثال، ریشههای نرمافزارهای طراحی به کمک رایانه به میانهٔ قرن بیستم بازمیگردد)، اما آن سیستمها عمدتاً از دستورهای صریح انسان پیروی میکردند. انقلاب اخیر در زمینهٔ هوش مصنوعی، در ظهور «هوش مصنوعی مولد» نهفته است—اِی آی هایی که میتوانند بهطور مستقل طراحیها، تصاویر یا راهحلهای جدیدی تولید کنند، آنهم با حداقل برنامهنویسی صلب و اغلب با یادگیری از مجموعهدادههای عظیم. طراحان هوش مصنوعی امروزی شامل مدلهای تولید تصویر مانند دال ای، میدجرنی، استیبل دیفیوژن و شبکههای خصمانهٔ مولد (جی ای انز)، همچنین مدلهای تولید متن که قادرند مفاهیم یا کُد بنویسند، و نیز سیستمهای تخصصی طراحی برای معماری و مهندسی محصول هستند که میتوانند فرمهای بهینهشدهای را در مقیاس انبوه خلق کنند. این سیستمها تواناییهایی شگفتانگیز از خود نشان دادهاند. بهگفتهٔ یکی از معماران، آنها «فعالانه در نتایج طراحی مداخله میکنند و سبکها، نشانههای فرهنگی، و دینامیکهای فضایی پیچیده را به ترکیبهایی کاملاً نو بدل میکنند». برخلاف نرمافزارهای پیشین، آنها صرفاً ابزار کمکی طراح انسانی نیستند؛ بلکه در فرآیند ایدهپردازی مشارکت میکنند.
یکی از ویژگیهای برجستهٔ طراحی با هوش مصنوعی، سرعت و حجم بینظیر خروجی آن است. یک ای آی میتواند دهها یا صدها نسخهٔ متنوع از یک طراحی را در زمانی تولید کند که یک انسان شاید تنها یک یا دو طرح اولیه بکشد. برای نمونه، در یک کارگاه معماری که توسط م. الموسوی (۲۰۲۵) گزارش شده، شرکتکنندگانی بدون هیچ آموزش رسمی طراحی با استفاده از یک ابزار هوش مصنوعی توانستند بازتصوری از یک فضای داخلی ارائه دهند و تنها در کمتر از یک دقیقه، ۲۶ رندر منحصربهفرد تولید کردند. هر یک از این رندرها بهلحاظ بصری پرداختشده و نمایانگر ترجمهٔ مستقیم دستورات متنی کاربران به فرمهایی قابلمشاهده توسط هوش مصنوعی بود. کاری که ممکن است یک معمار باتجربه در چند روز ترسیم کند، الگوریتم در چند ثانیه انجام داد. بههمینسان، یک طراح گرافیک میتواند با استفاده از ابزاری مانند میدجرنی بینهایت پوستر یا تصویرسازی تولید کند، تنها با چند خط توضیح. در طراحی محصول نیز، نرمافزارهایی مانند ابزارهای طراحی مولد اتودسک قادرند پس از تنظیم اهداف و محدودیتها، صدها گزینهٔ سازهای برای مثلاً یک صندلی یا بدنهٔ پهپاد ارائه دهند. این انفجار انتخابها چیزی است که هیچ انسان منفردی بهتنهایی—حتی با کمک نرمافزارهای سنتی سی ای دی—نمیتواند به آن دست یابد. این فرآیند شانس ظهور راهحلهای بهینه و نوآورانه را بهشدت افزایش میدهد، گاه با فرمهایی که حتی طراحان حرفهای را شگفتزده میکند.
یکی دیگر از جنبههای کلیدی طراحی با هوش مصنوعی، توانایی آن در عملکرد میانرشتهای و چندحوزهای است. مدلهای هوش مصنوعی که با مجموعهدادههای عظیم و متنوع آموزش دیدهاند، میتوانند سبکها و دانش حوزههای مختلف را با یکدیگر ترکیب کنند. یک مدل مولد ممکن است الگوهایی از معماری را با ساختارهای زیستی (بیومیمیکری) تلفیق کند، یا نظریههای رنگ در هنرهای گرافیکی را به موتیفهای طراحی لباس اعمال نماید. در حالی که طراحان انسانی، حتی در اوج خلاقیت خود، محدود به تجربهٔ شخصی و توان ذهنیاند، یک مدل هوش مصنوعی بزرگ عملاً نوعی «هوش طراحی جمعی» را از هزاران منبع انسانی تقطیر میکند. از این منظر، طراحیهای هوش مصنوعی را میتوان بهنوعی «با مؤلفیت جمعی» دانست—آثاری که توسط ماشین بازترکیب شدهاند، اما از هزاران خالق انسانی در دادههای آموزشی خود الهام گرفتهاند. این موضوع پرسشهای پیچیدهای را پیش میکشد: اگر یک ای آی لوگوی جدیدی در سبک پل رند تولید کند، مؤلف آن کیست؟ خود ای آی؟ شرکتی که دستور را داده؟ یا اینکه بازتابی از مؤلفیت رند در خروجی حاضر است چون الگوریتم از آثار او آموخته است؟ اثر هنری هوش مصنوعی «خاطرات عابران» اثر ماریو کلینگهمان، بهخوبی این مسئله را نشان میدهد—پرترههایی بیپایان تولید میکرد که شبیه نقاشیهای قرن هجدهم بودند، ولی از هیچ شخص واقعی الهام نگرفته بودند. منتقدان پرسیدند: مؤلف این پرترهها کیست؟ کلینگهمان (که سیستم را تنظیم کرده)، خود الگوریتم، یا نقاشان چهرهپرداز تاریخی که سبکهایشان به الگوریتم آموخته شده؟ این پرسشها نمود روشنی از ابهام مؤلفیت در عصر هوش مصنوعیاند، زمانی که مرز بین «خلق» و «گردآوری» تیره و مبهم میشود.
نکتهٔ مهم آن است که اثربخشی هوش مصنوعی تنها در کمیت خلاصه نمیشود، بلکه بهطور فزایندهای کیفیت را نیز شامل میگردد. طراحیهای اولیهٔ هوش مصنوعی اغلب نوآورانه اما خام و از نظر زیباییشناسی ناقص بودند؛ اما این شکاف بهسرعت بسته شد. در فاصلهٔ سالهای ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۵، تصاویر تولیدشده توسط ای آی بهلحاظ جذابیت بصری تقریباً از آثار انسانی غیرقابلتشخیص شدهاند. در بسیاری از مسابقات هنری و طراحی، آثار برنده در نهایت مشخص شده که توسط هوش مصنوعی خلق شدهاند، و این امر داوران را غافلگیر کرده است. در حوزههای طراحی عملکردیتر، هوش مصنوعی خلاقیت چشمگیری از خود نشان داده است: برای مثال، الگوریتمهای طراحی مولد توانستند دیوارههایی برای کابین هواپیما و قطعات خودرو طراحی کنند که هم سبکتر و هم مقاومتر از طراحیهای مهندسان انسانی بودند، چراکه الگوریتمها هندسههای پیچیده و ارگانیکی را کاوش میکنند که معمولاً خارج از تصور ذهن انسانیاند. در یکی از همکاریها، «صندلی ای آی» (۲۰۱۹) توسط فیلیپ استارک با استفاده از یک الگوریتم مولد خلق شد—فرمی نوآورانه با ساختاری تحسینبرانگیز که شامل سه صندلی نازک با ظاهری ارگانیک بود، بیآنکه مستقیماً توسط دست یک مجسمهساز طراحی شده باشند. استارک اظهار داشت: «صندلی ای آی نخستین صندلی است که بیرون از مغز ما طراحی شده؛ بیرون از عادتهای فکری ما»، و بدین ترتیب تأکید کرد که الگوریتم به فرمهایی دست یافته که او با شهود انسانی خود نمیتوانست تصور کند. چنین نمونههایی این ایده را تقویت میکنند که هوش مصنوعی میتواند طراحیهایی فراتر از الگوهای عادتی ذهن انسان ارائه دهد—طراحیهایی که چه از منظر عملکرد و چه از نظر زیباییشناختی، شاید مؤثرتر و چشمگیرتر باشند.
با این حال، تواناییهای چشمگیر هوش مصنوعی با محدودیتها و تفاوتهای مهمی همراه است که در کانون بحث «مالکیت خلاقانه» قرار دارند. هوش مصنوعی فاقد تجربهٔ زیسته، زمینهٔ فرهنگی و نیتمندی است. همانطور که الموسوی در گزارش کارگاه خود اشاره میکند، طراحیهای سریع و چشمگیر هوش مصنوعی، هرچند از لحاظ بصری تأثیرگذار بودند، اما «فاقد مفهوم زیربنایی روشن، درک تاریخی یا حساسیت زمینهای» بودند؛ فرمهایی بیداستان، سطوحی بدون معنا. در حالیکه طراحان انسانی خوب، لایههای متعددی از تأمل را در آثار خود میگنجانند: حس مکان، نمادگرایی فرهنگی، درک ارگونومیک، انتخابهای اخلاقی در مواد، و غیره. هوش مصنوعیِ فعلی که صرفاً از همبستگیهای دادهای استفاده میکند، این لایهها را درک نمیکند؛ تنها اگر الگوهایی در دادهها وجود داشته باشد، میتواند آنها را تقلید کند. بنابراین، طراحیهای ای آی غالباً از نظر ظاهری جذاب اما از نظر مفهومی «سطحی» هستند—بهقول الموسوی. برای مثال، ممکن است الگوریتم، طرحی از نمایی پیچیده و نو تولید کند، اما بدون هیچ منطق عملکردی یا ارتباطی با زمینهٔ ساختمان—مگر اینکه انسانی آن را هدایت کند. این شکاف، به پدید آمدن یک پویایی جدید اشاره دارد: هوش مصنوعی بهعنوان تولیدکنندهٔ فرم، و انسان بهعنوان معناپرداز. نقش طراح انسانی ممکن است از خلق دستی فرم به سمت تضمین تطابق واقعی اثر با هدف، زمینه و اخلاقیات آن تغییر کند—جایی که عمق مفهومی، حساسیت فرهنگی و درک زمینهای از سوی انسان به پروژه تزریق میشود.
این پویایی، الگویی از همنویسی یا همکاری را پیشنهاد میکند. بهجای آنکه انسان بهطور کامل با هوش مصنوعی جایگزین شود، بسیاری از سناریوها آیندهای را ترسیم میکنند که در آن طراح انسانی در تعامل با اِی آی کار میکند. همانطور که یکی از نظریهپردازان معماری گفته است، این یک «تعامل مشارکتی میان طراحان انسانی و هوش مصنوعی» است؛ جایی که اِی آی گزینههایی را پیشنهاد میدهد و انسان بهعنوان گزینشگر و حافظ اهداف طراحی عمل میکند. ما این مدل را در عمل نیز مشاهده میکنیم: معماران با استفاده از اِی آی چیدمانهای ساختاری ایجاد میکنند و سپس آنها را براساس معیارهایی انسانی (مثل تجربهٔ زیستن در فضا) اصلاح یا رد میکنند. طراحان گرافیک مجموعهای از تصویرسازیها را با کمک اِی آی تولید میکنند، سپس یکی را انتخاب و اصلاح میکنند تا با پیام برند که اِی آی قادر به درکش نیست، هماهنگ شود. طراحان مد ممکن است از اِی آی برای ایدهپردازی الگوها استفاده کنند، اما در نهایت الگویی را انتخاب و بازطراحی میکنند که با داستان برند یا الهام شخصیشان همخوانی داشته باشد. در این موارد، مالکیت خلاقانه به فرآیندی مشترک تبدیل میشود—هوش مصنوعی مادهٔ خام خلاقانه را فراهم میکند و انسان آن را تفسیر و ارتقا میبخشد. برخی این وضعیت را «نویسندگی دوگانه» نامیدهاند، جایی که انسان بیش از آنکه تنها خالق باشد، در نقش میانجی یا ویراستار ظاهر میشود.
اما حتی همین چارچوب همکاری نیز مفهوم سنتی نویسندگی یا مؤلفبودن را به چالش میکشد. اگر یک طراحی نهایی مثلاً ۷۰٪ توسط هوش مصنوعی تولید شده باشد و ۳۰٪ آن توسط انسان اصلاح شده باشد، آیا انسان هنوز مؤلف بهحساب میآید یا فقط همنویسنده است؟ برای چنین موقعیتهایی هنوز هنجارهای روشنی وجود ندارد. از نظر حقوقی و اخلاقی، این مسئله در منطقهای خاکستری قرار دارد. در بسیاری از حوزههای قضایی، آثار تولیدشده صرفاً توسط هوش مصنوعی در حال حاضر واجد شرایط دریافت کپیرایت نیستند—نوعی تأکید ضمنی بر اینکه مؤلف باید انسان باشد تا حقوقی برای خود قائل شود. با این حال، در عمل و با افزایش سهم مشارکت ای آی، اصرار بر نویسندگی کامل انسانی تبدیل به نوعی داستان مؤدبانه اما غیرواقعگرایانه شده است. مفهوم «نویسندگی توزیعشده» که توسط پژوهشگری بهنام پل گودفلو مطرح شده، این وضعیت را بهخوبی توضیح میدهد: او تولید خلاقانه را اکنون در طیفی توصیف میکند که از کاملاً انسانی، به همکاری انسان-ابزار، تا عمدتاً ماشینی با حداقل ورودی انسانی امتداد دارد. بهگفتهٔ او، با درهمتنیده شدن سازندگان در «شبکههایی روزافزون و پیچیدهتر از تولید و توزیع»، مرز میان کار هنرمند/طراح و کار ماشین «بیشازپیش توزیعشده و مبهم» میشود، و نقش هنرمند/طراح ممکن است به «مترجم و کیوریتور خروجیها» تبدیل شود، نه خالق مستقیم آنها. ما در حرفههای طراحی دقیقاً شاهد همین تغییر هستیم.
بهطور خلاصه، ظهور طراحان مبتنی بر هوش مصنوعی نقطهعطفی محسوب میشود. هوش مصنوعی دیگر صرفاً ابزاری برای اجرای ایدههای انسانی نیست؛ بلکه عاملی است که بهشیوهای شبهانسانی ایدهها و فرمها را تولید میکند. این امر ما را وادار میکند تا مفهوم نویسندگی (یا خلاقیت مؤلفمحور) را بازبینی کنیم: بهجای مدل خالق واحد، نویسندگی در طراحی به چیزی چندگانه، الگوریتمی و شبکهای تبدیل میشود. در بخشهای بعدی، بررسی خواهیم کرد که این دگرگونی چگونه در رشتههای خاص طراحی—از طراحی گرافیک و معماری گرفته تا مد و طراحی محصول—بازتاب پیدا کرده، هرکدام با سنتهای خاص خود در مورد نویسندگی و تحولات کنونی. سپس، جمعبندی خواهیم کرد که این تغییرات چه معنایی برای مفهوم کلی خلاقیت و نویسندگی دارند، و طراحان و جامعه چگونه به این وضعیت پاسخ دادهاند—خواه با پذیرش تغییر بهعنوان امری اجتنابناپذیر، و خواه با مقاومت در دفاع از ارزش خلاقیت انسانی.
طراحی گرافیک — که حوزههایی مانند تصویرسازی، برندینگ، تبلیغات و رسانههای دیجیتال را در بر میگیرد — به یکی از خطوط مقدم نفوذ خلاقانهی هوش مصنوعی تبدیل شده است. هماکنون تصاویر تولیدشده توسط هوش مصنوعی در وبسایتها، متریالهای بازاریابی و شبکههای اجتماعی دیده میشوند. به تصویر خیالی از یک منظرهی عرفانی برای جلد مجله نیاز دارید؟ یک هوش مصنوعی مانند میدجرنی میتواند در عرض چند دقیقه تصویری با کیفیت بالا و سبکپردازی شده تولید کند، بدون نیاز به استخدام یک تصویرگر انسانی. به ایدهای برای لوگوی جدید نیاز دارید؟ تولیدکنندههای لوگوی مبتنی بر هوش مصنوعی با ترکیب فرمها و تایپوگرافیهایی که بر اساس اصول طراحی از میان هزاران لوگوی موجود آموختهاند، پیشنهادهایی ارائه میدهند. سرعت و هزینهی پایین این ابزارها در زمینههای تجاری بسیار جذاب است. معنای این تحولات آن است که بسیاری از تصاویری که زمانی توسط طراحان گرافیک خلق میشدند، اکنون توسط الگوریتمها تولید میشوند. در چنین مواردی، آیا طراح همان کسی است که دکمهی «تولید» را فشرده و نتیجهی مطلوب را انتخاب کرده؟ یا طراح واقعی، نرمافزار (و در ادامه، برنامهنویسان آن و مجموعهدادهای از طراحیهای پیشین که روی آن آموزش دیده) است؟ این ابهام، بهسرعت به وضعیتی رایج بدل شده است.
یکی از تحولات قابل توجه در ارتباطات بصری، ظهور سیستمهای هوش مصنوعیای است که میتوانند کل قالبها یا طرحبندیهای بصری را طراحی کنند. وبسایتهایی وجود دارند که به کمک هوش مصنوعی طراحی وبسایت یا بروشور را بهصورت خودکار انجام میدهند؛ آنها با دریافت محتوایی اولیه و اعمال اصولی مانند ترکیببندی و هماهنگی رنگی که از دادههای آموزشی فراگرفتهاند، طرحی نهایی ارائه میکنند. برای مثال، سرویسهایی مانند ویکس طراحی خودکار وب را آزمایش کردهاند: کاربر اطلاعات کسبوکار و ترجیحات سبک خود را وارد میکند و هوش مصنوعی یک طرح آماده و قابل استفاده برای وبسایت ارائه میدهد. این نوع فناوری، طراحی را از یک هنر سفارشی به یک خدمت خودکار تبدیل میکند. نتیجه این روند، نوعی دموکراتیزه شدن طراحی گرافیک است – افراد غیرطراح میتوانند با کمک هوش مصنوعی طراحیهایی قابل قبول خلق کنند – اما در عین حال با خطر کالایی شدن طراحی همراه است، جایی که اصالت و خلاقیت منحصربهفرد کماهمیتتر میشوند. اگر همه بتوانند با چند کلیک پوستر مناسبی تولید کنند، نقش طراحان حرفهای گرافیک باید فراتر برود: ارائه تفکر استراتژیک، داستانپردازی عمیقتر، یا جهتگیری خلاقانهای که از عهدهی هوش مصنوعی خارج است.
از منظر تألیف، طراحی گرافیک حوزهای جالب است زیرا همواره فرایندی تکرارشونده و مشارکتی بوده است. حتی پیش از ظهور هوش مصنوعی، یک پروژه برندینگ ممکن بود شامل کارگردان خلاق، چند طراح، بازخوردهای مکرر مشتریان و موارد دیگر باشد. اکنون، هوش مصنوعی بهعنوان یک «همکار» جدید وارد این زنجیره شده است. طراح میتواند دهها ایده آیکون با کمک هوش مصنوعی تولید کند و سپس یکی از آنها را بهصورت دستی اصلاح و نهایی کند – در نتیجه، تألیف نهایی لوگو بهصورت مشترک انجام میشود. برخی طراحان این وضعیت را میپذیرند و هوش مصنوعی را ابزاری دیگر میدانند، مشابه فیلترهای فتوشاپ یا کتابخانههای تصاویر استوک، با این تفاوت که پیچیدهتر است. اما برخی دیگر نگراناند که سبک شخصی و منحصربهفرد آنها در میان زیباییشناسی میانگین و هموارشده هوش مصنوعی گم شود. منتقدان اشاره کردهاند که هوش مصنوعی مولد تمایل دارد ترکیبهایی مشتق از چیزهایی که دیده تولید کند – که منجر به همگن شدن بصری میشود. اگر همه از یک هوش مصنوعی آموزشدیده با دادههای مشابه استفاده کنند، طراحیها ممکن است از نظر سبک به یکدیگر شبیه شوند و فاقد آن لمس فردی و خاصی باشند که یک طراح انسانی قوی میتواند ایجاد کند. این همان «خلأ انتقادی» است که برخی در تصاویر تولیدشده توسط هوش مصنوعی میبینند – خروجیهایی چشمنواز اما سطحی و مشابه یکدیگر. در نتیجه، ممکن است طراحان گرافیک نقش خود را به سمتی سوق دهند که تمرکز بیشتری بر تفاوتسازی و یکپارچگی مفهومی داشته باشند: زمان بیشتری را صرف ساخت روایت و استراتژی برند (چرایی پشت بصریات) کنند، و سپس از هوش مصنوعی برای اجرای آن استفاده کنند. در این حالت، تألیف مفهوم انسانی باقی میماند، اما تألیف فرم یا تصویر بهصورت مشترک یا با مشارکت ماشین انجام میشود.
یکی از جنبههای مهم جامعهشناختی در طراحی گرافیک، مسئلهی تصاحب سبک است. هوشهای مصنوعیای که با تصاویر آنلاین آموزش دیدهاند، در عمل آثار هزاران هنرمند گرافیکی را بدون رضایت مستقیمشان در خود جذب کردهاند. این مدلها میتوانند تصاویری «به سبک» یک هنرمند مشخص یا یک گرایش بصری خاص تولید کنند. این امر پرسشهای اخلاقی مهمی را برمیانگیزد: اگر هوش مصنوعی سبک یک طراح زنده را تقلید کند، آیا این نقض تألیف او نیست؟ بسیاری از هنرمندان پاسخ مثبت میدهند و آن را نوعی سرقت هنری توسط ماشین میدانند. با این حال، خروجی هوش مصنوعی از نظر فنی یک تصویر تازه است و نسخهی کپی-پیست از هیچ تصویر خاصی نیست، بنابراین از نظر قانونی در منطقهی خاکستری قرار دارد. این جنجال بیش از پیش مفهوم تألیف را مبهم میسازد: ممکن است هوش مصنوعی را بهعنوان مؤلفی تقلیدگر در نظر گرفت – کسی که تصاویری تازه میسازد اما حامل ردپای هویتهای واقعی مؤلفان انسانی است. هالهی مؤلف اصلی در میان بینهایت نسخهی ساختهی هوش مصنوعی کمرنگ میشود. برخی هنرمندان واکنش نشان دادهاند: از شرکتها خواستهاند آثارشان را از پایگاههای دادهی آموزشی هوش مصنوعی حذف کنند یا سبکهایی خلق کردهاند که بهسختی قابل بازتولید توسط ماشین باشند. این تلاشها بخشی از مقاومت گستردهتر در برابر فروپاشی مفهوم تألیف در هنرهای بصری است که در ادامه بازخواهیم گشت.
در جمعبندی، طراحی گرافیک شاهد تغییری اساسی است که در آن وظایف تکراری خلق تصویر و صفحهآرایی بهطور فزایندهای توسط هوش مصنوعی انجام میشود، و طراحان انسانی یا نقش هدایتگر هوش مصنوعی را ایفا میکنند یا بر تصمیمات خلاقانهی سطح بالا تمرکز میکنند. این حوزه با واقعیتی مواجه است که «هر کسی میتواند طراح باشد» اگر از کمک هوش مصنوعی برخوردار باشد – واقعیتی که هم هویت حرفهای طراحان را تهدید میکند و هم ارزشی را که برای لمس انسانی در ارتباطات بصری قائل هستیم به چالش میکشد.
معماری دارای سنتی دیرینه در مفهوم تألیف است که غالباً به چهرهی معمار بهعنوان یک نابغهی بصری گره خورده است. اما این سنت در مواجهه با هوش مصنوعی و طراحی محاسباتی دستخوش بازنگری بنیادینی شده است. در دو دههی گذشته، ابزارهای طراحی پارامتریک به معماران این امکان را دادند که با استفاده از الگوریتمها، فرمهایی پیچیده ایجاد کنند (مانند انحنای چشمگیر بناهای زاها حدید که از طریق اسکریپتهای کامپیوتری امکانپذیر شدهاند). امروز، هوش مصنوعی پا را فراتر گذاشته و وارد مرحلهی مفهومی شده است. مدلهای هوش مصنوعی وجود دارند که میتوانند با دریافت یک شرح مختصر (مثلاً «خانهای سهخوابه در سایتی شیبدار با سبک مدرن») بهسرعت انواع طرحهای شماتیک یا پلانها را تولید کنند. برخی دیگر از هوشهای مصنوعی میتوانند جنبههایی مانند نورگیری یا ساختار را بهینهسازی کنند و راهحلهایی ارائه دهند که شاید از دید انسان پنهان بماند. بهطور خاص، تولیدکنندههای تصویر مبتنی بر هوش مصنوعی نیز برای ساخت رندرهای مفهومی استفاده میشوند: معماران با وارد کردن دستورهای توصیفی، تصاویری از بناهای خیالی دریافت میکنند که میتوانند الهامبخش طراحی یا ابزار ارائه به کارفرما باشند. حرفهای که روزگاری بر پایهی ترسیمهای پرزحمت و ساخت ماکت بنا شده بود، اکنون به امکانات تجسم و شکلدهی آنی به فرم از طریق هوش مصنوعی دسترسی دارد.
همانطور که مصطفی الموسوی اشاره میکند، این تحولات نویددهندهی «گذار از نابغهی تنها به سوی خلق جمعی» در معماری هستند. اسطورهی معمار منزوی که از قوهی تخیل ناب، طراحی را بیرون میکشد، رو به افول است. در عوض، معمار به سازماندهندهی فرایندی تبدیل میشود که در آن هوش مصنوعی، متخصصان و ذینفعان نقش دارند. تألیف اکنون جمعی است، نه فقط میان انسانها، بلکه با دخالت ماشین. الموسوی صریح میگوید که عصر معماران ستارهمانند با سبک شخصی غیرقابلانکار، «اکنون در آستانهی انقراض» قرار دارد، زیرا هوش مصنوعی این تصور را به چالش میکشد که طراحی یک بنا باید حتماً از چشمانداز خلاقانهی یک فرد سرچشمه بگیرد. اگر هوش مصنوعی بتواند دهها گزینه برای نمای یک ساختمان خلق کند که همگی با معیارهای عملکردی سازگار باشند، نقش معمار به انتخاب و اصلاح محدود میشود، نه اختراع از صفر. در عمل، این بدان معناست که زبان طراحی یک دفتر معماری ممکن است نه براساس سبک هنری فردی، بلکه بر پایهی نحوهی پیکربندی و تنظیم الگوریتمها یا ارزشهایی مانند پایداری و بومگرایی تعریف شود. «امضای» طراحی یک دفتر ممکن است نه یک سبک ترسیمی دستی، بلکه شیوهی خاصی باشد که آن دفتر هوش مصنوعیاش را هدایت و سازماندهی میکند.
با این حال، معماری همچنین بر محدودیتهای فعلی هوش مصنوعی و نیاز پایدار به تألیف انسانی در ابعادی خاص تأکید میکند. ساختمانها به شدت زمینهمند هستند: آنها باید به میراث فرهنگی، محیط شهری، الگوهای استفادهی اجتماعی و ملاحظات اخلاقی (مانند دسترسپذیری) پاسخ دهند. هوش مصنوعی کنونی که عمدتاً برای معیارهای قابل سنجش یا ویژگیهای سبکشناختی آموختهشده بهینهسازی شده، اغلب این ظرایف زمینهای را نادیده میگیرد. در یک شهر هوشمند که بهشدت بر طراحی با هوش مصنوعی تکیه دارد، ممکن است نتایجی کارآمد اما بیروح حاصل شود – چنانکه یکی از منتقدان گفته است: «شهری از صفحات گسترده، نه از داستانها.» این نکته نشان میدهد که در حالی که هوش مصنوعی میتواند فرم تولید کند، ذاتاً معنا تولید نمیکند. «ابعاد نمادین و شاعرانه»ی معماری در صورتی که صرفاً به منطق سیستمی هوش مصنوعی تکیه کنیم، در معرض گمشدن قرار میگیرند. معماران بنابراین در حال بازتعریف نقش تألیفی خود بهعنوان پاسداران معنا و تجربهی انسانی هستند. آنها اطمینان حاصل میکنند که خروجیهای هوش مصنوعی «به خدمت اهداف احساسی یا نمادین درآیند» و در جایی که لازم است، روایت و ابهام را وارد فرآیند کنند. از این منظر، معمار به یک میانجی تبدیل میشود: طراحی ممکن است عمدتاً از پیشنهادات الگوریتم نشأت گیرد، اما معمار نیت پشت آن را تألیف میکند و آن را با ارزشها و داستانهای انسانی همراستا میسازد.
کاهش احتمالی نیاز به معماران، نگرانی واقعیایست. اگر هوش مصنوعی بخشهای بزرگی از فرایند طراحی (بهویژه نقشهکشی فنی و وظایف طراحی روتین) را خودکار کند، دفاتر معماری ممکن است معماران جوان کمتری را به کار گیرند – همانگونه که اتوماسیون در صنعت، نقشهای انسانی را کاهش داد. برخی پیشبینیها حاکی از آناند که نیروی انسانی در حوزه معماری ممکن است کاهش یابد، چراکه هوش مصنوعی ترسیمها و توسعه طراحی اولیه را بر عهده میگیرد. با این حال، بهشکلی پارادوکسیکال، ممکن است این تحول به ارتقای اهمیت کار معماران باقیمانده منجر شود. با رهایی از وظایف تکراری، معماران میتوانند بر جنبههای خلاقانه و فکری تمرکز کنند – توسعه مفهومی، حل مسائل میانرشتهای و تعامل با مشتریان و جوامع. مصطفی الموسوی پیشنهاد میکند که این تحول میتواند به معماران امکان دهد تا «هویت خود را بهعنوان روشنفکران و عاملان فرهنگی بازپس گیرند، نه صرفاً ارائهدهندگان خدمات فنی.» بهعبارتی، این حرفه ممکن است دوباره به سمت اندیشهورزی کلان و رهبری فکری سوق یابد، در حالی که هوش مصنوعی کارهای طاقتفرسا را انجام میدهد. اگر چنین شود، تألیف در معماری از بین نمیرود، بلکه دگرگون میشود: معمار-مولف دیگر ترسیمکننده نقشهها نیست، بلکه اندیشمندیست که روایت طراحی و تصمیمهای انتقادی را هدایت میکند.
نمونهای گویا از پارادایم نوین، ظهور آن چیزی است که برخی آن را «معماری پسا-ایگو» مینامند. این مفهوم که توسط تیتی تریراچین (۲۰۲۵) مطرح شده، فراتر رفتن از خودمحوری معمار را در مرکز طراحی تصویر میکند و به سوی مدلی پیش میرود که در آن هوش انسانی و هوش مصنوعی با هم همکاری میکنند و تألیف بهصورت توزیعشده انجام میشود. روشهای طراحی پسا-ایگو شامل «چارچوبهای هوش مشارکتی» هستند، جایی که گزینههای تولیدشده توسط ماشین و قضاوت انسانی در چرخهای از بازخورد و اصلاح با هم تعامل دارند، و معمار بهعنوان کیوریتور یا گزینشگر عمل میکند، با دیدگاههای اخلاقی و فرهنگی. هدف این رویکردها، بهرهگیری از نقاط قوت هوش مصنوعی (مانند بهینهسازی و مدیریت پیچیدگی) بدون واگذاری آن جنبههایی است که هنوز به «لمس انسانی» نیاز دارند (نظیر احلاق، فرهنگ، و احساس). چنین دیدگاهی صراحتاً معمار را بهعنوان هممولف میبیند، نه مولف یگانه — که این خود تغییری بنیادین در فلسفه معماری است.
در نهایت، معماری همچنین پرسشی کلیدی درباره مسئولیتپذیری در تألیف مطرح میکند: وقتی ساختمانی طراحیشده توسط هوش مصنوعی دچار نقص عملکردی شود یا نتواند نیاز کاربران را برآورده کند، چه کسی مسئول است؟ بهطور سنتی، معمار ثبتشده پاسخگوست. اگر هوش مصنوعی راهحلی را پیشنهاد کرده باشد، آیا طراح انسانی میتواند تقصیر را گردن ماشین بیندازد؟ از نظر حقوقی، نه — هنوز مسئولیت با فرد یا شرکت انسانی است. بنابراین، معماران باید محتوای تولیدشده توسط ای آی را «مالکانه» بپذیرند، گویی خودشان آن را خلق کردهاند — که این، انگیزهای قوی برای بررسی و اصلاح کامل خروجیهای ای آی ایجاد میکند. این وضعیت تأکید میکند که، دستکم در حال حاضر، نمیتوان مولف انسانی را بهطور کامل از چرخه طراحی در معماری حذف کرد؛ بلکه او باید آثار هوش مصنوعی را در تألیف خود ادغام کند و مسئولیت کامل آن را بپذیرد — حتی اگر آن را بهدست خودش خلق نکرده باشد. البته این وضعیت ممکن است در آینده تغییر کند، اما هرگونه گذار به تألیف الگوریتمی در معماری مستلزم چارچوبهای حقوقی و مفهومی تازه برای مسئولیتپذیری و اعتبار خواهد بود.
مد و فشن، حوزهای از طراحی است که خلاقیت زیباشناختی را با بیان فرهنگی و تجارت در هم میآمیزد. در سنت رایج، طراحان لباس بهعنوان مولفان هنری شناخته میشوند که هر فصل روندهای جدیدی را رقم میزنند، اغلب با الهام از تجربههای شخصی یا روح زمانه. اما این جهان در برابر هوش مصنوعی چگونه واکنش نشان داده؟ بهطرزی شگفتانگیز، بسیار سریع. امروزه از ای آی در طراحی مد برای خلق الگوهای نو، چاپهای پارچه، ترکیبهای رنگی و حتی طراحی سهبعدی لباس استفاده میشود. برای نمونه، در فصلهای اخیر برخی از برندها مانند مانس و باچ مای بیسروصدا از چاپهای تولیدشده توسط ای آی روی پارچههای خود استفاده کردهاند — و این مساله پرسشهای هستیشناسانهای را در صنعت مد برانگیخته است. در این نمونهها، الگویی که روی لباس دیده میشود، نه توسط یک هنرمند پارچه بلکه توسط الگوریتم تولید شده، اما همچنان بهعنوان بخشی از کلکسیون طراح انسانی ارائه شده است. این نشان میدهد که نوعی «ترکیب در تألیف» در حال شکلگیریست: ای آی الگوی خام را فراهم کرده، اما طراح مد آن را انتخاب، تعدیل و در قالب یک لباس معنا کرده است. مخاطب و خریدار، در مواجهه با لباس روی صحنه، همچنان طراحی را به برند انسانی نسبت میدهند. بنابراین، نوعی «همکاری نامرئی الگوریتمی» در حال وقوع است. اعتبار مولفانه همچنان نزد طراح انسانی باقی مانده (حداقل فعلاً)، اما در پشت صحنه، روند خلاقانه با کمک یا بهنوعی با برونسپاری به ای آی تقویت شده است.
خانههای مد نیز در حال آزمایش با هوش مصنوعی برای پیشبینی ترندها و تولید گزینههای طراحی هستند. شرکتهایی مانند ادوب و گوگل ابزارهایی توسعه دادهاند که با تحلیل مجموعههای عظیمی از تصاویر (از استریتور گرفته تا لباسهای تاریخی) پیشنهادهایی برای مسیرهای طراحی جدید یا ترکیبهای نو ارائه میدهند. این ابزارها میتوانند دهها طرح کفش یا سیلوئت لباس تولید کنند و طراح انسانی از میان آنها گزینههای امیدوارکننده را انتخاب و پرداخت نهایی کند. این روند را میتوان به استفاده هنرمندان از ای آی برای ایدهپردازی تشبیه کرد: مرحله برین استورمینگ را سرعت میبخشد و گاه ترکیبهای بدیعی بهوجود میآورد که طراح شاید خود به آنها نمیرسید (مثلاً تلفیق هماهنگ عناصری از یک لباس عصر ویکتوریا با مد خیابانی). برخی طراحان این فرایند را همچون داشتن «همکاری خلاق» توصیف کردهاند که خسته نمیشود و گرفتار پیشفرضهای فکری سنتی نیست. در عمل، تألیف ایدههای اولیه با ماشین به اشتراک گذاشته میشود. البته هنوز در بیشتر موارد، طراح انسانی الگوهای نهایی و انتخاب پارچه را انجام میدهد – جاهایی که دانش ضمنی درباره فیزیک مواد اهمیت دارد – اما مرحلهی زایش مفهوم بهطرز محسوسی دچار ابهام در مرز میان انسان و ماشین شده است.
یکی از جنبههای قابلتوجه در مد، مسئلهی سبک و هویت برند است. برندهای لوکس و اوت کوتور بهشدت به سبک متمایز مدیران خلاق خود متکیاند (مثلاً تفاوت آشکار شنل تحت رهبری کارل لاگرفلد با شنلی که طراحی آن را یک هوش مصنوعی فرضی انجام دهد). اگر هوش مصنوعی شروع به تولید طراحی کند، چگونه میتوان هویت برند را حفظ کرد؟ یکی از رویکردها آموزش مدلهای اختصاصی هوش مصنوعی بر اساس آرشیو یک برند خاص است، بهطوری که ای آی «دیانای» برند را بیاموزد و طراحیهایی مطابق با آن خلق کند. در این صورت، هوش مصنوعی همچون جوهرهی تقطیرشدهی طراحان پیشین برند عمل میکند. این ایده در پروژههایی چون همکاری آی بی ام با مارکزا برای طراحی لباس شناختی، یا طرحهایی که در آن الگوهای تاریخی برند مبنای تولیدات ای آی قرار گرفتند، به کار گرفته شده است. در اینجا، هوش مصنوعی بهنوعی مخزن نویسندگی جمعی میشود – طراحان انسانی پیشین محتوای الگوریتم را شکل دادهاند، و الگوریتم اکنون طراحیهایی خلق میکند که ادامهدهندهی میراث آنهاست. این بار نیز مسئلهی نویسندگی پیچیده میشود: آیا طراحی نهایی متعلق به مدیر خلاق فعلی است، یا به ای آی، یا به طراحان گذشتهای که آثارشان در الگوریتم تحلیل شده؟ از منظر فلسفی، میتوان گفت این طراحی حاصل یک همکاری میاننسلی است که از طریق هوش مصنوعی میانجیگری شده است.
از منظر انسانشناسی، پوشاک بهطور عمیقی با معانی فرهنگی انسان پیوند دارد. بسیاری از طراحان مد الهام خود را از روایتهای شخصی، میراث فرهنگی یا نقدهای اجتماعی میگیرند. آیا هوش مصنوعی میتواند این را درک یا بازآفرینی کند؟ احتمالاً بهتنهایی خیر. ای آی ممکن است یک الگوی چشمنواز برای لباس تولید کند، اما ذاتاً نمیتواند داستان یا معنایی در آن بگنجاند. این طراح انسانی است که معنا میبخشد؛ مثلاً میگوید: «موضوع این کالکشن کنشگری اقلیمی است و ما از الگوهای فراکتالی تولیدشده توسط ای آی استفاده میکنیم تا آشفتگی طبیعت را نمادسازی کنیم.» بدون این روایت انسانی، لباسی که توسط هوش مصنوعی طراحی شده صرفاً یک پوشاک است. این نشان میدهد که طراحان مد ممکن است نقش خود را در مقام نویسندهی معنا حفظ کنند – کسانی که به طراحیها زمینه، پیام و تفسیر فرهنگی میدهند. همچنین، مهارتهای برش و دوخت احتمالاً در مد سطح بالا همچنان در دستان انسان باقی خواهند ماند، جایی که ظرافتهای مربوط به جنس پارچه و نحوهی افت آن بسیار مهماند (هرچند هوش مصنوعی در این حوزه نیز با شبیهسازی سهبعدی پارچهها در حال ورود است).
نتیجهی محتمل دیگر شکاف در صنعت مد است: مد سریع طراحیشده توسط هوش مصنوعی در برابر مد هنری و دستساز انسانی. برندهای فستفشن (که لباسهای ارزان و با تغییرات سریع تولید میکنند) هماکنون از الگوریتمهایی برای پیشبینی روندها استفاده میکنند و میتوانند از ای آی برای تولید بیوقفهی طرحهای جدید بهره ببرند. این میتواند منجر به سیلی از طراحیهای لباس تولیدشده توسط ای آی شود و بیش از پیش مرز بین اینکه چه کسی واقعاً «طراح» یک لباس خاص بوده، محو گردد. اگر گرافیک تیشرت یا نقش پارچهی لباس شما توسط هوش مصنوعی طراحی شده باشد، آیا اصلاً برای مصرفکننده اهمیتی دارد که چه کسی آن را طراحی کرده؟ برای بسیاری از مشتریان شاید نه؛ فقط مهم است که لباس زیبا و مقرونبهصرفه باشد. در سوی دیگر، احتمالاً یک جایگاه ویژه برای مفهوم «تألیف» بهعنوان نشانهای از اصالت و تجمل دوباره زنده خواهد شد. یک لباس اوتکوتور که آشکارا توسط طراح انسانی طراحی و با دست دوخته شده، میتواند در مقابل لباسهای فراگیر طراحیشده توسط ای آی ارزشی ویژه پیدا کند. این به ایدهی مقاومت اشاره دارد: روایت «ساختهشده بهدست انسان» ممکن است به یک ابزار بازاریابی تبدیل شود، مشابه برچسبهایی چون «دستساز» یا «هنر سنتی» در دوران تولید انبوه. با این حال، برخی منتقدان مانند تد لئونهارت هشدار میدهند که باور به اینکه «کارهای ساختهشده بهدست انسان ارزش بیشتری خواهند یافت» شاید خوشخیالی باشد – مگر در بازارهای کوچک و خاص. در گذشته، هر زمان که فناوری جای یک حرفه را گرفته، مثل ماشینهای بافندگی در انقلاب صنعتی، کار دستساز به حاشیه رانده شده – شاید برای مجموعهداران ارزشمند مانده، اما دیگر یک هنجار عمومی نبوده است.
در هر صورت، دنیای مد حوزهای است که در آن تعامل بین خلاقیت انسانی و تولید الگوریتمی هنوز در مراحل اولیه است اما بهسرعت در حال رشد است. در آینده، مفهوم تألیف در طراحی مد میتواند به شکلی تقسیم شود: بخشی متعلق به مدیران خلاق بهخاطر تنظیم و هدایت چشمانداز، و بخشی متعلق به الگوریتمهای ناپیدا که فرمها را تولید میکنند. این انحلالِ تألیف ممکن است به طراحیهایی منجر شود که فاقد امضای شخصی مشخصاند و بیشتر نمایانگر زیباییشناسی جهانی، ترکیبی و بدون تعلق خاص فرهنگی هستند – چراکه ای آی از دادههای جهانی تغذیه میکند. این چشمانداز، هم هیجانبرانگیز است و هم نگرانکننده: هیجانبرانگیز برای کسانی که آن را دموکراتیزهکردن نوآوری در مد میدانند، و نگرانکننده برای آنان که از ازبینرفتن غنای فرهنگی و انسانی در طراحی بیم دارند.
طراحی محصول و طراحی صنعتی به خلق اشیای فیزیکی برای استفاده روزمره اختصاص دارد — از مبلمان و لوازم الکترونیکی گرفته تا خودروها و وسایل خانگی. این حوزهها همواره میان فرم و عملکرد، و میان هنر و مهندسی، تعادل برقرار کردهاند. ورود هوش مصنوعی به این عرصه عمدتاً از طریق آنچه طراحی مولد و بهینهسازی نامیده میشود، صورت گرفته است. مهندسان و طراحان میتوانند معیارهای عملکردی را به یک الگوریتم طراحی مولد بدهند (برای مثال: «یک صندلی طراحی کن که ۳۰۰ پوند وزن را تحمل کند، کمترین میزان مواد را مصرف کند، و ظاهری مدرن داشته باشد») و هوش مصنوعی با تکرار و تکامل فرمها به آن اهداف دست مییابد. خروجیها اغلب شبیه به الگوهای طبیعیاند (ساختارهایی استخوانمانند و ارگانیک)، زیرا الگوریتمها مانند انتخاب طبیعی فرمها را توسعه میدهند. نتیجه این است که هوش مصنوعی میتواند طراحیهایی با بهرهوری بسیار بالا خلق کند که شاید حتی به ذهن یک طراح انسانی نرسد. نمونه کلاسیک، صندلی ای آی اثر فیلیپ استارک و شرکت کارتل است. نرمافزار طراحی مولد اتودسک فرم صندلی را بر اساس محدودیتهای عملکردی و زیباییشناختی ایجاد کرد، و سازهای سبک اما مستحکم با زیباییشناسی منحصر به فرد و شبکهمانند به دست آمد. استارک نقش هممولف را داشت – او خلاصه طراحی را تعریف کرد و انتخاب نهایی را پالایش کرد – اما بخش اصلی خلق فرم بر دوش هوش مصنوعی بود. بنا به گزارش اتو دسک، این صندلی «اولین صندلی تولیدی جهان بود که با همکاری انسان و هوش مصنوعی خلق شد.» این نقطه عطف نشان میدهد که حتی در حوزهای ملموس و فیزیکی مانند طراحی مبلمان، هوش مصنوعی در حال تصرف نقش سنتی فرمبخش است.
در طراحی محصول، میتوان میان اجزای عملکردی و جنبههای زیباییشناختیِ روبهکاربر تمایز قائل شد. هوش مصنوعی بهسرعت در زمینه اول بهکار گرفته شده است: بهینهسازی قطعاتی مانند اجزای هواپیما، شاسی خودرو، یا ساختارهای داخلی دستگاهها از نظر وزن، استحکام یا هزینه. شرکتها گزارش دادهاند که قطعات طراحیشده توسط هوش مصنوعی میتوانند بهبودهایی در عملکرد ارائه دهند که فراتر از توان طراحان انسانی است، چرا که هوش مصنوعی بدون تعصب و محدودیت ذهنی، هندسههای پیچیده را بررسی و آزمایش میکند. با این حال، این اجزای داخلی معمولاً برای مصرفکنندگان قابل مشاهده نیستند، بنابراین موضوع “مولف بودن” یا مالکیت طراحی، در اینجا جنبه تبلیغاتی یا بازاریابی ندارد؛ بلکه صرفاً به عنوان ابزاری مهندسی در نظر گرفته میشود. در نهایت، مهندس انسانی همچنان بر فرآیند نظارت دارد و تصمیم میگیرد کدام خروجیِ تولیدشده توسط هوش مصنوعی وارد مرحله ساخت شود، و مسئولیت نهایی آن را نیز بر عهده میگیرد.
در طراحی زیباییشناختی محصولات برای مصرفکننده (یعنی ظاهر و احساس محصول، سبک آن)، نقش هوش مصنوعی بیشتر جنبه آزمایشی داشته است. برخی استارتاپها از هوش مصنوعی برای تولید مفاهیم جدید محصول استفاده میکنند (برای مثال، دهها نمونه متنوع از طراحی یک ساعت هوشمند یا فرمهای جدید کفش ورزشی)، که میتواند الهامبخش طراحان انسانی باشد. همچنین از هوش مصنوعی برای شخصیسازی انبوه نیز استفاده میشود — بهگونهای که کاربران میتوانند پارامترهای طراحی را تغییر دهند و هوش مصنوعی یک نسخهی محصولِ ویژه و شخصیسازیشده تولید میکند (مانند مبلمان متناسب با بدن یا طرحهای منحصربهفرد جواهرات). در چنین مواردی، بخشی از مالکیت طراحی به کاربر منتقل میشود که با هوش مصنوعی تعامل دارد (و این جالب است: کاربر نهایی به نوعی به هممولف طراحی محصول تبدیل میشود). در این میان، نقش طراح حرفهای ممکن است صرفاً به تنظیم ساختار و چارچوب سیستم محدود شود. این روند دموکراتیکسازی طراحی بار دیگر این پرسش را پیش میکشد که آیا اعتبار و نقش مولف حرفهای در حال فرسایش است؟
یک نگاه انسانشناختی به طراحی محصول ممکن است به این نکته بپردازد که اشیاء چگونه حامل معنا و ارتباط انسانی هستند. یک کاسهی سرامیکی دستساز، اثر انگشت سازنده و زمینهی فرهنگیاش را در خود دارد؛ در حالیکه یک کاسهی طراحیشده توسط هوش مصنوعی و تولید انبوه ممکن است فاقد آن روایت شخصی باشد. شاید برای برخی مصرفکنندگان این موضوع اهمیتی نداشته باشد، اما برخی دیگر ممکن است به دنبال «داستان» پشت اشیاء باشند. این موضوع شباهتهایی با واکنش جنبش هنر و صنایع دستی به صنعتیشدن دارد، جایی که هنرمندان بر ارزش دستساخت بودن و ردپای فردی سازنده در محصول تأکید کردند. ممکن است شاهد ظهور مجدد چنین رویکردی در میان طراحان و مصرفکنندگان باشیم، در زمانی که هوش مصنوعی فراگیر میشود: بخشی از بازار که برای محصولات «دارای مولف» ارزش قائل است (با طراح مشخصی که میتواند از الهامات خود بگوید) در برابر کالاهای بیهویت و شکلگرفته توسط الگوریتم.
یک نکتهی مهم در طراحی صنعتی این است که مادیّت و فرآیند ساخت، محدودیتهایی را تحمیل میکنند که هوش مصنوعی بهصورت شهودی درک نمیکند. یک طراح انسانی بهخوبی میداند چوب چگونه رفتار میکند در مقایسه با فلز، یا اینکه چه فرآیندهای تولیدی قابل اجرا هستند. هوش مصنوعی ممکن است شکلهایی تخیلی پیشنهاد دهد که ساخت آنها دشوار یا استفاده از موادشان غیرعملی باشد. در عمل، نقش انسان همچنان حیاتی است تا اطمینان حاصل شود که طراحی قابلاجراست و با ملاحظات لمسی و ارگونومیک هماهنگ است — که این موارد اغلب نیاز به تجربه و همدلی انسانی دارند. بنابراین، حتی اگر فرم اولیه را هوش مصنوعی تولید کند، معمولاً انسان است که جزئیات واقعیسازی محصول را تعیین میکند (مثل انتخاب مواد، نوع پرداخت، رابط کاربری و غیره). این نوعی از تألیف جزئی است: طرح کلی از سوی هوش مصنوعی، جزئیات اجرایی از سوی انسان. با گذر زمان و پیشرفت مدلهای هوش مصنوعی در درک مواد و تولید، و همچنین انعطافپذیری بیشتر در ساخت دیجیتال مانند چاپ سهبعدی، ممکن است هوش مصنوعی بتواند این بخشها را نیز بر عهده بگیرد. اما در حال حاضر، طراحی محصول هنوز به شدت به قضاوت انسانی در مراحل نهایی وابسته است.
از نظر حرفهی طراحی، طراحان محصول احتمالاً تغییرات مشابهی را مانند معماران در جریان کار خود تجربه خواهند کرد: زمان کمتری صرف تکرار فرمها (چون هوش مصنوعی این کار را انجام میدهد) و زمان بیشتری صرف تعریف مسئله و ویرایش نتایج پس از تولید. جرقهی خلاقیت ممکن است در این باشد که چگونه وظیفهی هوش مصنوعی را چارچوببندی میکنند: خلاقیت نه در ترسیم پاسخ، بلکه در مطرح کردن پرسش درست و تعیین محدودیتهای مناسب. این تغییری ظریف اما بنیادین در مفهوم تألیف است — طراح، مسئله را تألیف میکند؛ هوش مصنوعی بخش عمدهای از راهحل را خلق میکند؛ و سپس طراح، آن راهحل را دوباره تألیف و پرداخت میکند.
برای مثال، تصور کنید قرار است بدنهی جدیدی برای یک پهپاد طراحی شود. یک طراح انسانی تصمیم میگیرد که این پهپاد باید سبک، آیرودینامیک و بازتابدهندهی زیباییشناسی خاص برند باشد. او این اهداف را به یک سیستم هوش مصنوعی میدهد که صد شکل مختلف تولید میکند. طراح، فرمی را انتخاب میکند که بهترین تطابق را با هدف زیباییشناختی دارد و شاید کمی هم آن را تغییر دهد؛ سپس مهندسان برای ساختپذیری آن را اصلاح میکنند. چه کسی طراح این پهپاد است؟ انسان هدف را تعریف کرده و نتیجه را انتخاب کرده — که خود بخش مهمی از کار خلاقانه است — اما هوش مصنوعی جزئیات فرم را تولید کرده است. پس تألیف این اثر مشترک است. اگر این پهپاد جایزهی طراحی ببرد، احتمالاً اعتبار آن به طراحان انسانی داده میشود و شاید به کاربرد هوش مصنوعی نیز اشارهای شود؛ اما در واقع، این تألیفی ترکیبی است. این مدل ترکیبی به احتمال زیاد در تیمهای طراحی محصول به یک استاندارد جدید تبدیل خواهد شد.
در تمامی این حوزهها — طراحی گرافیک، معماری، مد و طراحی صنعتی — الگویی مشترک دیده میشود: هوش مصنوعی وظایف مولد را با سرعت و در مقیاس وسیع انجام میدهد، در حالیکه انسانها به سمت نقشهای سطح بالاتری چون هدایت، انتخاب، معنابخشی و داوری اخلاقی سوق پیدا میکنند. به این ترتیب، مفهوم مولف خلاق به شکلی پراکنده و مشترک درمیآید. در بخش بعد، بهطور مستقیمتری به این مسئله میپردازیم که این پراکندگی چه معنایی دارد: آیا در حال تجربهی زوال کامل ایدهی «مولف» در طراحی هستیم؟ اگر نتایج طراحی حاصل تعامل گسترده میان فرهنگ انسانی (دادهها) و الگوریتمها باشد، آیا مفهوم مولف فردی دیگر کارایی ندارد؟ همچنین به این پرسش خواهیم پرداخت که آیا این مسیر اجتنابناپذیر است یا میتوان در برابر آن ایستاد — و اینکه آیا باید مولف خلاق انسانی همچنان بهعنوان هستهای اصیل در عمل طراحی حفظ شود یا نه.
با توجه به شواهد و نمونههایی که تاکنون بررسی شد، روشن است که مفهوم مولف در طراحی در حال فروپاشی یا پخششدگی است. تصور سنتی که یک اثر خلاقانه دارای یک مولف مشخص (یا گروه ثابتی از مولفان) است، جای خود را به واقعیتی داده که در آن خروجیهای خلاقانه حاصل همکاریهای پیچیده میان انسان و سامانههای هوش مصنوعی هستند. میتوان گفت محل خلق اثر جابهجا شده است: دیگر صرفاً در ذهن یک طراح انسانی جای ندارد، بلکه در تعامل میان نیتهای انسانی و ظرفیتهای مولد ماشین پدید میآید. در بسیاری موارد، نقش انسان در آغازگری است (تعیین اهداف، ارائه داده، انتخاب میان خروجیها) و در ارزیابی و اصلاح، در حالیکه نقش هوش مصنوعی اجرای بخشهای وسیعی از فرآیند خلاقانه است. این تحول، پارادایمهای دیرپای مولف بودن را به شکلی اساسی به چالش میکشد.
یکی از راههای توصیف آنچه در حال وقوع است، استفاده از مفهوم «مولفیت توزیعشده» است. به جای اینکه مولف نقطهای یکتا و مشخص در مبدأ تولید باشد، مولفیت در شبکهای از عاملها توزیع شده است — طراح، مدل هوش مصنوعی، دیتاست (که خود شامل آثار بیشمار خالقان پیشین است)، و حتی کاربر نهایی. گودفلو (۲۰۲۴) این موضوع را به صورت یک طیف شرح میدهد: در یک سر طیف، مولفیتِ کاملاً انسانی قرار دارد (مبتنی بر عواطف و ایدههای انسانی)، و در سوی دیگر، آثاری که تقریباً هیچ مداخله مستقیم انسانی ندارند (مبتنی بر الگوریتم و داده). اغلب طراحیهای مبتنی بر هوش مصنوعی در نقطه میانی این طیف قرار دارند و در چارچوبی «شدیداً توزیعشده از تولید» شکل میگیرند که در آن الگوریتمها، سیستمهای اطلاعاتی و ورودیهای انسانی در هم تنیدهاند. چنین آثاری «تنها حاصل کنش مستقل ماشین نیستند» — انسان همچنان در چرخه حضور دارد — اما دیگر نمیتوان آنها را کاملاً انسانی دانست، زیرا نقش ماشین در آنها حیاتی و انکارناپذیر است. مرز میان کار طراح انسانی و کار فناوری بهطور فزایندهای «توزیعشده و مبهم» میشود. در عمل، مولف دیگر یک فرد نیست، بلکه یک سیستم جامعهـفناورانه است.
این موضوع با آنچه پژوهشگران مطالعات علم و فناوری (اس تی اس) مدتهاست بر آن تأکید دارند، همراستا است: نوآوریها و خلق آثار اغلب از شبکهای از کنشگران (به تعبیر برونو لاتور) پدید میآیند، جایی که کنشگران انسانی و غیرانسانی (ابزارها، الگوریتمها، مواد) بهطور مشترک در تولید نتیجه نقش دارند. «کارکرد مولف»، به تعبیر فوکو، ممکن است از یک شخص به یک سیستم منتقل شود. برای مثال، ممکن است یک طراحی را به «استودیو ایکس با استفاده از مدل مولد وای» نسبت دهیم — و این را به رسمیت بشناسیم که حاصل کار فقط تیم انسانی استودیو ایکس نبوده، بلکه استفاده آنها از مدل وای (که بر اساس آثار بسیاری از دیگران آموزش دیده) نیز نقش تعیینکنندهای در خلق اثر داشته است. در برخی جوایز طراحی امروزی، دقیقاً چنین نوعی از نسبتدهی دیده میشود، با دستهبندیهایی تحت عنوان «همکاری انسان و هوش مصنوعی».
از منظر فلسفی، این پخششدگی مولفیت، دیدگاه انسانگرایانه از خلاقیت را ــ بهعنوان تجلی نبوغ فردی یا قصد و نیت خاص ــ به چالش میکشد. در عوض، این تحول با نگاه پساانسانگرایانه همسوست: خلاقیت پدیدهای برخاسته، جمعی و غیرمتمرکز از انسان است. همانطور که نونس (۲۰۲۴) استدلال کرده، بحث «هوش مصنوعی: ابزار یا مولف؟» بیش از حد سادهانگارانه است اگر همچنان در چارچوب اصطلاحات انسانمحور باقی بمانیم. او دریافت که در تجربه خلاقانه با هوش مصنوعی، دوگانههای سنتی همچون انسان/ماشین یا خالق/ابزار فرو میریزند؛ بلکه با نوعی از «کنشگریهای درهمتنیده» مواجهیم که در آن مرزهای خود، ابزار و آفرینش مدام در حال بازتعریف هستند. این امر نشان میدهد که مولفیت به مفهومی سیال تبدیل میشود. موضوع صرفاً جایگزینی مولفیت انسانی با مولفیت ماشینی نیست؛ بلکه هر دو، انسان و هوش مصنوعی، در رقصی مداوم از شکلدهی متقابل قرار دارند. هوش مصنوعی پیشنهادهایی میدهد که ممکن است افکار طراح را تغییر دهد، و بازخورد طراح نیز بر خروجیهای هوش مصنوعی تأثیر میگذارد. این با آنچه برخی آن را «تکامل تعاملی» در طراحی مینامند همخوان است: اثر نهایی حاصل چرخههای بازخوردی پیدرپی بین انسان و ماشین است، بهگونهای که تعیین یک لحظه مولفانه منفرد در آن ممکن نیست.
سؤال اجتنابناپذیری مطرح میشود: اگر مولفیت خلاقانه در طراحی تا این حد رقیق شده، آیا این موضوع از ارزش یا معنای طراحی میکاهد؟ برخی ممکن است نگران شوند که اگر هیچکس مالک مولفیت نباشد، طراحی به کالایی بیروح تبدیل شود؛ صرفاً خروجیهایی که یک الگوریتم تولید میکند. دیگران اما ممکن است از افول خلقیات خودمحور استقبال کنند و آن را فرصتی برای فرایندهای طراحی مشارکتی و دموکراتیکتر ببینند. در انسانشناسی، مولفیت غالباً کمتر از کارکرد یا معنا و جایگاه آیینی اشیاء اهمیت داشته است. شاید به چنین ذهنیتی بازگردیم: تمرکز بر آنچه طراحی برای مردم انجام میدهد و معنایی که میسازد، نه صرفاً اینکه چه کسی آن را خلق کرده است. در چنین سناریویی، مولفیت میتواند عملاً نامرئی شود. بسیاری از طراحیهای تولیدشده با هوش مصنوعی هماکنون نیز بدون آگاهی یا اهمیت دادن مصرفکنندگان استفاده میشوند (برای نمونه، کاربری یک گجت با شکل بهینهسازیشده توسط هوش مصنوعی میخرد بیآنکه حتی به طراحش فکر کند). هاله طراح مشهور ممکن است برای محصولات روزمره از بین برود. مولفیت شاید به دغدغهای خاص و محدود بدل شود (برای کلکسیونرها، تاریخنگاران و مانند آن)، در حالی که فرهنگ عمومی به سمت الگویی حرکت میکند که طراحی را بهمثابه خدمتی تولیدشده توسط هوش ترکیبی (انسانماشین) درک میکند.
با این حال، این انحلال مولفیت بدون چالش نیست. بسیاری از طراحان و نظریهپردازان استدلال میکنند که حذف کامل مولفیت انسانی از طراحی، این حوزه را دچار فقر خلاقانه میکند. آنها بر ویژگیهایی از خلاقیت انسانی تأکید دارند که ماشینها (دستکم در وضعیت فعلی) قادر به بازتولید آن نیستند: نوآوری واقعی که از دادههای گذشته گسست میکند، شهود برخاسته از تجربه زیسته، و تخیل اخلاقی. جنبشهای مقاومتی (که در بخش بعدی بیشتر به آنها خواهیم پرداخت) ممکن است بکوشند در برخی حوزهها، بار دیگر مولف انسانی را در مرکز قرار دهند. برای نمونه، شاهد پیدایش گواهیها یا برچسبهایی چون «طراحیشده توسط انسان» هستیم، مشابه «دستساز» یا «ارگانیک»، که میکوشند تمایزی بازاری برای آثار واقعاً انسانی در برابر آثار تولیدشده توسط الگوریتمها ایجاد کنند. این روند نشان میدهد که حتی با وجود پخششدگی مولفیت، نیروهای فرهنگیای وجود خواهند داشت که در برخی زمینهها تلاش میکنند آن را دوباره تثبیت کنند.
از منظر عملی، یکی از پیامدهای مولفیت توزیعشده، تأکید روزافزون بر شفافیت و تخصیص اعتبار است. در فرایندهای طراحی مشارکتی با هوش مصنوعی، تیمها باید مستند کنند که طراحی چگونه تولید شده است تا هم نقش مشارکتکنندگان را روشن کنند و هم پاسخگویی را تضمین نمایند. برای نمونه، معمارانی که از هوش مصنوعی استفاده میکنند ممکن است گزارشهایی از تکرارهای طراحی ثبت کنند تا نشان دهند کدام بخش حاصل تصمیم انسانی بوده و کدام از الگوریتم آمده است. در جهان هنر و آکادمیا، هنجارهایی در حال شکلگیری است: آثار هنری ساختهشده با کمک هوش مصنوعی اغلب با برچسبی مشخص میشوند و گاهی حتی مدل خاص هوش مصنوعی نیز ذکر میگردد (مثلاً «اثر فلانی با استفاده از دال ای شرکت اوپن ای آی»). این نوعی اعتباردهی چندلایه است که ابزار را نیز بهعنوان بخشی از مولفیت به رسمیت میشناسد. چنین رویههایی احتمالاً به هنجاری رایج در نشر طراحی بدل خواهند شد: درج نه فقط نام تیم انسانی، بلکه نام سیستمهای هوش مصنوعی و مجموعهدادههای مورداستفاده، و برخورد با آنها بهمثابه هممولف یا دستکم منابع ارجاع. این امر بار دیگر تأکید میکند که مفهوم مولف در حال گسترش فراتر از فرد انسانی است. در پایان این بخش، باید گفت پایان مولفیت خلاقانه که هوش مصنوعی آن را نوید میدهد، لزوماً به معنای پایان خلاقیت نیست، بلکه پایان یک ساختار خاص از مولفیت است — ساختاری فردمحور و انسانمدار که بر طراحی مدرن غالب بود. آنچه جای آن را میگیرد، مولفیتی است نامتمرکز، شبکهای و میانگونهای (انسان + هوش مصنوعی). طراحی به عرصهای بدل میشود که در آن آفرینشها محصول تعاملات انسان و ماشین هستند. در حالی که برخی ممکن است با زبان شاعرانه از «مرگ طراح» سخن بگویند، دیگران شاید «تولد یک اکوسیستم طراحی جدید» را جشن بگیرند که در آن خلاقیت و اعتبار میان موجودات تقسیم میشود. اینکه آیا این دگرگونی خوب است یا بد، اجتنابناپذیر است یا قابلمهار، بهطور عمیقی وابسته است به اینکه جامعه چگونه این گذار را مدیریت میکند. بخش بعدی به این پرسشهای آیندهنگر میپردازد: آیا سلطه هوش مصنوعی در طراحی امری قطعی است؟ و طراحان و جامعه چگونه میتوانند در برابر آن مقاومت کرده یا با آن تطبیق یابند تا طراحی همچنان بهمثابه کنشی انسانی و معنادار باقی بماند؟
آیا تحول مؤلفیت در طراحی بهواسطه هوش مصنوعی اجتنابناپذیر است؟ بسیاری از فناوران و آیندهپژوهان معتقدند که بله، این روند پیشرفتی منطقی در مسیر افزایش توانمندیهای هوش مصنوعی است. با بهبود روزافزون هوش مصنوعی — که بهواسطه مدلهای بزرگتر و دادههای بیشتر احتمالاً از تواناییهای انسانی در وظایف خلاقانه نیز فراتر خواهد رفت — استفاده گسترده از آن از نظر اقتصادی و عملی جذاب خواهد بود. تد لئونهارت دیدگاهی صریح ارائه میدهد: «بله، هوش مصنوعی جای طراحان، نویسندگان، تصویرگران، فیلمسازان و تمام نقشهای عملکردیای را که در حوزه خدمات خلاق حرفهای میدانیم، خواهد گرفت… ممکن است سریع اتفاق بیفتد یا مدتی طول بکشد. اما در هر حال، گول این حرفها را نخورید که چون هوش مصنوعی احساس ندارد، پس نمیتواند کارهایی با احساس عمیق انجام دهد.» این دیدگاه تقریباً هیچ حوزهای را اساساً خارج از دسترس هوش مصنوعی نمیبیند. با داده کافی (از جمله بیانهای احساسی انسانی) و مدلسازی هوشمندانه، حتی کارهایی که نیازمند همدلی یا ظرافت فرهنگی هستند نیز ممکن است توسط هوش مصنوعی انجامپذیر شوند. انگیزههای اقتصادی نیز واضحاند: کسبوکارها بهدنبال بهرهوری بیشتر هستند، و هوش مصنوعی میتواند هزینه نیروی کار و زمان تحویل را کاهش دهد. در حال حاضر شاهد آن هستیم که شرکتها طراحیهای بازاریابی تولیدشده توسط هوش مصنوعی را (که عملاً پس از راهاندازی سیستم رایگان است) بهجای پرداخت دستمزد به یک طراح انسانی ترجیح میدهند، مگر آنکه طراح انسانی ارزش افزوده مشخصی ارائه دهد.
الگوهای تاریخی نیز به اجتنابناپذیر بودن این روند اعتبار میبخشند. هر تحول فناورانه بزرگ (مانند عکاسی، نشر رومیزی و غیره) با مقاومت اولیه از سوی حرفهایهای خلاق روبهرو شد، اما در نهایت به ابزارهای استاندارد تبدیل شدند و حرفهها را دگرگون کردند. ممکن است هوش مصنوعی نیز مسیر دوربینی را طی کند: زمانی نقاشان از آن میترسیدند که عکاسی به عمر هنر پایان دهد، اما هنر تکامل یافت؛ بسیاری از مشاغل نقاشی واقعگرایانه (مثل سفارش پرتره) کاهش یافت، و فرمهای جدیدی ظهور کرد. بهطور مشابه، طراحان ممکن است دریابند که کارهای طراحی روتین (طراحی تولید، چیدمانهای پایه، تولید واریانتها) عمدتاً توسط هوش مصنوعی انجام میشود، که میتواند تعداد مشاغل طراحی سطح ابتدایی را کاهش دهد. این حرفه ممکن است منقبض شود و سپس حول وظایف مفهومیتر یا تلفیقی بازپیکربندی شود. در این دیدگاه، خودکارسازی کار خلاقانه همان الگوی خودکارسازی کار یدی را دنبال میکند. برخی جامعهشناسان استدلال میکنند که هوش مصنوعی امتداد عقلانیسازی سرمایهدارانه کار است: هر جا که بتواند خروجی را افزایش داده یا هزینهها را کاهش دهد، پیادهسازی خواهد شد، و این منجر به «تنگنای دوگانه خلاقانه» میشود که در آن تنها راهی که خالقان انسانی میتوانند خود را توجیه کنند یا همکاری با هوش مصنوعی است یا اصالتی فوقالعاده دارند که هوش مصنوعی نمیتواند به آن دست یابد.
با این حال، روایت اجتنابناپذیری تمام داستان نیست؛ در کنار آن، مقاومت و انطباق نیز وجود دارد. حوزههای خلاقانه همواره زمانی که تهدید میشوند، راههایی برای بازتعریف ارزشهای انسانی مییابند. یکی از اشکال مقاومت، بازارزشگذاری چیزهایی است که تنها انسان میتواند انجام دهد (یا دستکم باور داریم که تنها انسان باید انجام دهد). برای مثال، گرچه هوش مصنوعی میتواند یک نقاشی خلق کند، بسیاری از علاقهمندان به هنر، ارزش را در داستان و نیت انسانی پشت اثر هنری میبینند. این امر میتواند به طراحی نیز تعمیم یابد: صندلیای که کاملاً توسط هوش مصنوعی طراحی شده باشد ممکن است برای برخی مصرفکنندگان کمتر از صندلیای جذاب باشد که طراح انسانی بتواند الهام و روند فکریاش را توضیح دهد. ابعاد تجربی و ارتباطی طراحی – اینکه چگونه مردم را به هم متصل میکند، چگونه هویت انسانی را بیان میکند – میتواند به زمینهای بدل شود که طراحان انسانی با آن از هوش مصنوعی متمایز میشوند. در واقع، انسانشناسان حوزه کار تأکید دارند که انسانها در کار معنا مییابند، و حذف کار خلاقانه میتواند تجربه انسانیِ خلق را فقیر کند. بنابراین، حفظ فضاهایی برای مولفیت انسانی ممکن است نه تنها از سر نوستالژی، بلکه برای سلامت فرهنگی ضروری تلقی شود. نمونهای از این مقاومت، جنبش صنایعدستی است: حتی اگر ماشینها بتوانند مبلمانهایی کاملاً خوب تولید کنند، مردم همچنان به نجاری دستی میپردازند و بخشی از مصرفکنندگان به این نوع تولید ارزش مینهند. میتوان پیشبینی کرد که در طراحی دیجیتال نیز نوعی اخلاق صنایعدستی ظهور یابد – طراحی آگاهانه غیرخودکار یا انسانی به عنوان جایگزینی در برابر تولید انبوهِ مبتنی بر هوش مصنوعی.
زاویهای دیگر از مقاومت، واکنش اخلاقی و فرهنگی است. ابزارهای طراحی مبتنی بر هوش مصنوعی مسائل متعددی را مطرح میکنند، از جمله تعصبهای نهفته (زیرا بر پایه دادههای گذشته آموزش دیدهاند و ممکن است ناخواسته کلیشهها را در طراحی تقویت کنند)، تصاحب فرهنگی (ترکیب سبکها بدون درک معنای فرهنگی آنها)، و همگنسازی فرهنگ جهانی. طراحان و اندیشمندان ممکن است بر طراحی کند، زمینهمند و متعهد تأکید کنند تا در برابر طراحی آنیِ هوش مصنوعی، تنوع فرهنگی و اخلاق نیتمند در طراحی حفظ شود. برخی مدارس طراحی از هماکنون تفکر انتقادی و آگاهی فرهنگی را آموزش میدهند، دقیقاً به این دلیل که مهارتهای فنی ممکن است توسط هوش مصنوعی تحتالشعاع قرار گیرند. این شرایطی ایجاد میکند که در آن، طراح انسانی به عنوان وجدان و حافظه فرهنگی در فرآیند طراحی ایفای نقش میکند – نقشهایی که هوش مصنوعی قادر به انجامشان نیست. برای مثال، ممکن است یک هوش مصنوعی فرمی معماری تولید کند که ناآگاهانه شبیه نمادی مقدس اما معکوسشده باشد و موجب توهین فرهنگی شود – در حالی که یک طراح انسانی با آگاهی از زمینه فرهنگی آن را شناسایی و اصلاح میکند. حفظ نظارت انسانی در اینجا به یک اخلاق حرفهای بدل میشود. این نه مقاومت کامل در برابر هوش مصنوعی، بلکه بازتثبیت اقتدار و مسئولیت انسانی بر خروجیهای آن است. در همین راستا، چارچوبهایی برای «پارامترگذاری اخلاقی» در حال تدویناند، که در آن طراحان اصول و ارزشهای انسانی را در روند طراحی هوش مصنوعی وارد میکنند تا ماشین در چارچوبی اخلاقی و انسانی عمل کند.
از نظر حقوقی و نهادی نیز ممکن است اقداماتی در راستای حفاظت از مولفیت انسانی صورت گیرد. برای مثال، مسابقات یا نمایشگاههای داوریشده میتوانند دستهبندیهایی ایجاد کنند که استفاده از هوش مصنوعی را ممنوع میسازد تا فضایی برای خلاقیت صرفاً انسانی باقی بماند. قوانین مالکیت فکری در حال حاضر هوش مصنوعی را به عنوان مولف به رسمیت نمیشناسند، که بهطور غیرمستقیم از مولفیت انسانی محافظت میکند (اگرچه این موضوع همچنین مشوقی منفی برای خلق کاملاً خودکار است، زیرا آثار حاصل نمیتوانند بهطور قانونی مالکیتپذیر باشند). برخی پیشنهاد دادهاند که آثار تولیدشده توسط هوش مصنوعی شاید باید به حوزه عمومی تعلق گیرند یا حقوقی متفاوت داشته باشند – اینکه این مسیر به کجا بینجامد، بر نحوه استفاده شرکتها از هوش مصنوعی در مقابل طراحان انسانی تأثیرگذار خواهد بود. اگر نتوان بر خروجیهای هوش مصنوعی حق تکثیر ثبت کرد، شرکتها ممکن است همچنان به حضور انسانی برای اعمال تغییرات و ادعای مولفیت نیاز داشته باشند، که این خود در معنایی رسمی، نقشی را برای خالق انسانی حفظ میکند.
از منظر طراحی بهعنوان یک کنش معنادار انسانی، میتوان استدلال کرد تا زمانی که انسانها کسانی هستند که مسئلهها را تعریف میکنند و راهحلها را قضاوت میکنند، طراحی همچنان دارای هستهای انسانی باقی میماند. حتی اگر بخش عمدهای از کارهای تکراری توسط هوش مصنوعی انجام شود، لحظات معنابخشی و تصمیمگیری نهایی متعلق به انسان است. برخی دیدگاههای خوشبینانه معتقدند که با واگذاری وظایف روزمره به هوش مصنوعی، طراحان میتوانند تمرکز خود را معطوف به جنبههای عمیقتر طراحی کنند: درک عمیق نیازهای کاربران، کاوش ایدههای رادیکال، و ادغام دانش میانرشتهای. در این معنا، هوش مصنوعی نه پایان مولفیت بلکه رهایی مولفیت از کار یکنواخت است. معمولاً این وضعیت با استفاده مهندسان از ماشینحساب یا رایانه مقایسه میشود – ابزارهایی که آنان را از محاسبات خستهکننده رها کردند و امکان تمرکز بر حل مسئلههای خلاقانهتر را فراهم آوردند. اگر طراحان نیز از هوش مصنوعی چنین استفادهای کنند، میتوانند مجموعهای از مفاهیم را بهسرعت تولید کنند و سپس با قضاوت انسانی، آن دسته از طرحهایی را برگزینند که واقعاً نوآورانه یا از نظر فرهنگی معنادار هستند. مولفیت در اینجا به انتخاب و اقتباس انتقال مییابد؛ میتوان آن را «مولفیت کیوریتوری» نامید. طراح-مولف در این نقش مانند کیوریتوری است که آثار را در گالری انتخاب و چیدمان میکند (که در اینجا آثار گزینههای تولیدشده توسط هوش مصنوعی هستند و گالری همان بستر طراحی است). کنش خلاقانه در انتخاب و پالایش نهفته است.
البته، یک امکان تاریکتر این است که بسیاری از طراحان نتوانند بهسرعت خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و از میدان بیرون رانده شوند، و تنها یک اقلیت نخبه از طراحان انسانی باقی بمانند که اپراتورهای هوش مصنوعیاند (مشابه آنچه در صنعتی شدن روی داد و بسیاری از صنعتگران سنتی به اپراتورهای ماشین تبدیل شدند). این وضعیت مسائل اجتماعی و آموزشی مهمی را پیش میکشد: آموزش طراحی باید بهطور اساسی دگرگون شود، بهگونهای که طراحان جدید را برای همکاری با هوش مصنوعی، افزودن ارزشی فراتر از تواناییهای ماشین، و شاید برای بازار کاری کوچکتر آموزش دهد. برخی پیشبینی میکنند که نقشهای شغلی ترکیبی مانند «تسهیلگر طراحی با هوش مصنوعی» یا «مهندس پرامپت» بهوجود آید – نقشهایی که شاید اجرای خلاقانه سنتی نداشته باشند، اما نیازمند درک اصول طراحی و مهارت در هدایت هوش مصنوعی خواهند بود. در این حالت، هویت «طراح» میتواند از «سازنده» به «تسهیلگر» تغییر یابد.
از نظر مقاومت در برابر حذف کامل مولف انسانی، یکی از راهبردهای ممکن تأکید بر همآفرینی و همزیستی بهجای رقابت است. اگر روایتهایی که پیرامون هوش مصنوعی در طراحی شکل میگیرند، بهجای تمرکز بر جایگزینی، بر شراکت و ابزار بودن تأکید کنند، احتمال بیشتری وجود دارد که جامعه نقش انسان را همچنان حفظ کند. برای مثال، در دنیای معماری، اغلب هوش مصنوعی بهعنوان تقویتکننده معرفی میشود: معمار + هوش مصنوعی با هم نتایج بهتری تولید میکنند تا هرکدام بهتنهایی. چنین نوعی از چارچوبسازی میتواند بر هنجارهای حرفهای تأثیر بگذارد: بهجای تلاش برای حذف معمار، هوش مصنوعی در نقش پشتیبان ادغام میشود. اگر هر رشتهای چنین نگرشی را بپذیرد، انسانها باقی میمانند، گرچه با نقشی متفاوت. پرسش اصلی این است که آیا این چشمانداز همکارانه میتواند در برابر فشارهای اقتصادی برای خودکارسازی کامل مقاومت کند یا نه. در نهایت، میتوان گفت که مولف بودن هیچگاه بهطور کامل ناپدید نمیشود؛ بلکه پیچیدهتر میگردد. حتی اگر هوش مصنوعی بخش اعظم یک طراحی را انجام دهد، انسانها هستند که دادههای آموزشی و الگوریتمها را خلق کردهاند. بنابراین، مولف بودن انسانی فقط یک لایه عقبتر رفته، اما حذف نشده است. نظریهپردازان انتقادی ممکن است استدلال کنند که پرستش مولف فردی رو به افول است، اما ما در حال بازگشت به درکی جمعی از مولف بودن هستیم – چیزی شبیه به هنر عامه دیجیتال، که آثار از سوی «فرهنگ» و از طریق هوش مصنوعی خلق میشوند. این امر بازتابهایی تاریخی نیز دارد: بسیاری از شاهکارهای فولکلور یا طراحیهای بومی، مولف مشخصی ندارند و توسط جامعهای در طول زمان شکل گرفتهاند. هوش مصنوعی بهنوعی معادل مدرن آن است – بازآفرینی کار جوامع انسانی، گرچه بدون هدایت مستقیم آنها. اگر این را بپذیریم، میتوانیم به شکل گستردهتری اعتبار بدهیم (برای مثال، به مشارکتکنندگان در مجموعهدادهها) و طراحی را بهعنوان پیوستاری از تولید فرهنگی ببینیم، نه صرفاً دستاوردی فردی.
در جمعبندی، در حالیکه نفوذ هوش مصنوعی در طراحی بهنظر برگشتناپذیر میرسد و مزایای آن باعث گسترش اجتنابناپذیرش شده است، شیوهای که این فناوری مولفیت را بازتعریف میکند همچنان میتواند با انتخابهای انسانی هدایت شود. این فرایند ممکن است منجر به بیارزش شدن خلاقیت انسانی و از بین رفتن معنا شود اگر بهطور کامل به خودکارسازی تن دهیم؛ یا میتواند آغازی باشد بر نوعی رنسانس در شناخت و پرورش آنچه بهراستی انسانی است در طراحی، اگر بهطور آگاهانه بر پرورش این جنبهها تمرکز کنیم. اجتنابناپذیری در پذیرش هوش مصنوعی است؛ اما سرنوشت مولفیت انسانی بستگی دارد به مقاومت، تطبیقپذیری، و بازنگری در ارزشها. طراحی بهعنوان یک کنش انسانی معنادار احتمالاً زنده خواهد ماند، اما ممکن است در قالبهایی نو ظهور کند – شاید بیشتر در حوزه مفهومی، یا در فرادیزاین (طراحی سامانههایی که خود طراحی میکنند)، یا در روایتپردازی پیرامون نتایج خلقشده. نسل آینده طراحان ممکن است خود را نه بهعنوان «مولف این صندلی»، بلکه بهعنوان «خالق مفهوم و کیوریتور فرایندی که به این صندلی انجامید» معرفی کنند. اینکه این وضعیت گامی دورشونده از خلاقیت بهنظر برسد، یا شکلی نو از خلاقیت باشد، چیزی است که فرهنگ طراحی در سالهای پیش رو رقم خواهد زد.
ظهور طراحان هوش مصنوعی بیتردید لحظهای نقطهعطف برای حوزه طراحی بهشمار میآید. ما شاهد پایان مولفیت خلاقانه به شیوهای هستیم که تاکنون بهطور سنتی درک میکردیم – یعنی پایان برتری بیچونوچرای مؤلف انسانی منفرد در خلق آثار طراحیشده. اما همانگونه که بررسی کردیم، این «پایان» بیشتر به معنای دگرگونی در جایگاه و ماهیت مولفیت است تا توقف خلاقیت. مولفیت در طراحی از کنشی یکنفره و انسانمحور به فرآیندی چندگانه و ترکیبی تبدیل شده است. در این پارادایم جدید، فرآیند خلاقانه نوعی گفتوگو است: انسان و ماشین در کنار هم نتیجه را تولید میکنند و مولفیت نقشی مشترک و در حال تحول است، نه عنوانی ایستا و تثبیتشده.
از منظر انسانشناختی، میتوان گفت که ما در حال بازگشت به شیوهای از آفرینش هستیم که یادآور سنتهای پیشامدرن یا غیرغربی است؛ جایی که جامعه یا نظام فرهنگی، مولف اثر محسوب میشود. در اینجا، جامعه شامل ماشینهای هوشمند نیز هست که بهعنوان بخشی از بافت اجتماعی ما ایفای نقش میکنند. همانطور که یک کلیسای جامع در قرون وسطی حاصل کار بسیاری از دستان طی نسلها بود (بیآنکه مؤلفی یگانه داشته باشد)، ساختمانی در آینده ممکن است حاصل تصمیمگیریهای انسانی و الگوریتمیِ مکرر در گذر زمان باشد – و به همان اندازه انتساب آن به یک مولف مشخص دشوار گردد. تفاوت اما در این است که برخلاف گمنامی پیشهوران پیشامدرن، طراحان امروزی خودآگاهیای دارند که بر مبنای مولفیت و کنترل خلاقانه شکل گرفته است. رها کردن این مدل خودمحور، از لحاظ روانی و فرهنگی چالشبرانگیز است و مستلزم آن است که طراحان معنا را در جنبههای تازهای از کار خود بیابند. شاید این معنا در ایفای نقش میانجی باشد – کسی که ارزشهای انسانی را به فرآیندی عمدتاً ماشینمحور وارد میکند، چنانکه بسیاری از معماران آیندهنگر پیشبینی میکنند – یا در نقش قصهگو، کسی که خروجی هوش مصنوعی را در قالبهایی بازمیچیند که با انسانها ارتباط برقرار میکند.
از منظر جامعهشناختی، حرفهی طراحی در یک نقطهی عطف قرار دارد. در یک مسیر، طراحان ممکن است کمتر و تخصصیتر شوند و تمرکزشان معطوف به حوزههایی باشد که به مهارتهای دستی انسانی نیاز دارند یا در نقش ناظر و راهبردپرداز بر فرآیندهای طراحیِ هوش مصنوعی عمل کنند. در مسیری دیگر، مهارتهای طراحی ممکن است از طریق ابزارهای هوش مصنوعی میان عموم مردم گسترش یابد – نوعی دموکراتیزهشدن طراحی که به هر کسی اجازه میدهد تنها با نوشتن یک فرمان، اثری طراحی کند، هرچند در چارچوبهایی که هوش مصنوعی امکانپذیر میسازد. در این سناریو، مولفیت طراحی تقریباً به اندازهی یک توییت همهجا حاضر و درعینحال ناپیدا میشود – همه خلق میکنند، اما تأثیر فرهنگی هر خلق فردی کاهش مییابد. هویت طراح بهعنوان یک مولف حرفهای متمایز ممکن است رنگ ببازد. اما از سوی دیگر، این وضعیت میتواند سطحی بیسابقه از خلاقیت را در سطح جامعه آزاد کند؛ چراکه مشارکت بیشتر افراد در طراحی میتواند به چشماندازی غنیتر از نتایج منجر شود (حتی اگر افراد افتخار کمتری نصیبشان شود). در نهایت، ارزش طراحی باید با کیفیت و تناسب آن در زندگی انسانی سنجیده شود – از این منظر، اگر هوش مصنوعی طراحیهایی مؤثرتر و پایدارتر ارائه دهد، جامعه نفع میبرد، صرفنظر از اینکه مولف کیست. با این حال، از منظر انتقادی باید نسبت به از دست رفتن ارزشهای ناملموسِ انسانمحور در این فرآیند هشدار داد (زیبایی دارای معنا، طراحی بهمثابه گفتوگوی فرهنگی و امثال آن).
از منظر فلسفی، پایان مولفیت خلاقانه ما را وامیدارد تا تعریف خود از خلاقیت را بازاندیشی کنیم. خلاقیت اغلب با آگاهی، نیتمندی و بیان خود مرتبط دانسته شده است. اما هوش مصنوعی این چارچوب را به چالش میکشد، چراکه میتواند بدون آگاهی یا قصد شخصی، خروجیهایی نوآورانه و ارزشمند تولید کند. این امر ما را به سمت نگاهی فراگیرتر سوق میدهد: خلاقیت نه صرفاً ویژگی افراد، بلکه ویژگی سیستمها نیز میتواند باشد. حوزه طراحی ممکن است به میدان آزمونی بدل شود برای اینکه ببینیم آیا میتوانیم آثاری را که بهواسطهی عاملیت غیرانسانی خلق شدهاند بهعنوان خلاقانه بپذیریم یا دستکم آنها را مکمل خلاقیت انسانی بدانیم. شاید بهجای نگاه دوگانه، مولفیت را همچون یک طیف ببینیم – با سطوح مختلفی از مشارکت انسان و ماشین – و اعتبار و معنا را نیز متناسب با هر مورد خاص تخصیص دهیم. ساختمانی که ۹۰٪ آن توسط هوش مصنوعی طراحی شده باشد، شاید بیشتر بهعنوان دستاوردی در مهندسی و داده دیده شود؛ در حالیکه بنایی که نیمی از آن توسط انسان شکل گرفته باشد، بهعنوان یک اثر مشترک انسان–ماشین تلقی شود؛ و بنایی که کاملاً با دست انسان طراحی شده، بهعنوان نمونهای سنتی از مولفیت انسانی باقی بماند. همهی اینها میتوانند همزمان وجود داشته باشند – همانگونه که ظهور عکاسی به معنای حذف نقاشی نبود.
در معنای عملی، طراحی احتمالاً تا زمانی یک کنش انسانیِ معنادار باقی خواهد ماند که انسانها به فرآیند یا نتایج آن معنا ببخشند. حتی اگر مولفیت بهصورت الگوریتمی باشد، انسان میتواند در نقشهایی چون گزینشگری، فراهمکردن جرقهی اولیه یا صدور قضاوت نهایی، و همچنین در تجربهی زیستهی شیء طراحیشده، معنا بیابد. مثلاً فردی ممکن است با کمک هوش مصنوعی یک قطعه مبلمان سفارشی طراحی کند و همچنان احساس ارتباط عمیقی با آن داشته باشد، چون روند طراحی را هدایت کرده و خروجی بازتابی از سلیقهی اوست – در این حالت، او بهنوعی مولف تلقی میشود. همچنین، تیمی ممکن است دستورالعملهایی زیستمحیطی به هوش مصنوعی بدهد تا محصولی با کمترین اثرات مخرب طراحی کند؛ آن تیم معنا را در این مییابد که ارزشهایشان را از طریق هوش مصنوعی محقق ساختهاند. به این ترتیب، مولفیت میتواند از شکل سنتیِ شکلدادن مستقیم به اثر، به سمت تعریف معیارها و ارزشهایی که اثر باید برآورده کند، منتقل شود – نوعی از مولفیت که میتوان آن را مرتبهای بالاتر از مولفیت پیشین دانست.
با این حال، نباید سادهلوح باشیم. برای بسیاری، نوعی فقدان واقعی احساس خواهد شد: لذت لمسیِ بهتصویرکشیدن یک ایده، غرور ناشی از خلقِ انحصاری، و ارتباط انسانی میان خالق و مخاطب. این عناصر از فرهنگ طراحی یکشبه ناپدید نخواهند شد، اما ممکن است به اموری ارزشمندتر و نادرتر بدل شوند. آموزگاران طراحی، منتقدان و تاریخنگاران نقشی کلیدی در حفظ روایت خلاقیت انسانی خواهند داشت، حتی زمانی که فرآیندهای تولید دگرگون میشوند. شاید دریابیم که در جهانی که بخش بزرگی از محیط آن توسط هوش مصنوعی طراحی شده، پروژههایی که بهطور آشکار توسط انسانها خلق شدهاند برایمان عزیزتر میشوند – درست مانند آنچه امروز در مورد اقلام دستساز و صنایع دستی تجربه میکنیم. این آثار شاید بر بازار چیره نباشند، اما بهمثابه یک نقطهی تعادل فرهنگی، حضور خلاقیت انسانی را زنده نگه خواهند داشت.
در نهایت، «پایان خلاقیت مؤلفانه» بهمعنای پایان مؤلف انسانی منفرد، فرصتی فراهم میکند تا طراحی را برای آینده بازتعریف کنیم. میتوانیم از فرسایش الگوی قدیم سوگواری کنیم، اما همچنین میتوانیم در آن نوعی رهایی ببینیم: رهایی از برخی بارها، که به طراحان امکان میدهد نقش خود را بازتعریف کنند و با هوش مصنوعی در حل چالشهای عظیم طراحی جهانی (شهرهای پایدار، محصولات فراگیر و غیره) که به مقیاس و سرعت نیاز دارند، مشارکت کنند. مؤلف اینگونه راهحلها احتمالاً جمعی و تقویتشده با هوش مصنوعی خواهد بود — و اگر این امر به نتایج بهتر بینجامد، شاید مشکلی نداشته باشد. کلید کار، حفظ صدای انسانی روشن در میان این همآوایی است: تضمین اینکه طراحی در بنیاد خود همچنان با دغدغههای عمیق انسانی — فلسفی، اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی — درگیر باشد، مسائلی که هوش مصنوعی بهتنهایی نمیتواند بهشکل کافی به آنها پاسخ دهد. با این رویکرد، طراحی همچنان یک کنش معنادار انسانی باقی میماند، حتی اگر مؤلف آن دیگر یک نبوغ فردی نباشد، بلکه همزیستیای از بینش انسانی و توان محاسباتی ماشین باشد.
در پایان این مقاله بلند من، میتوان گفت که ظهور طراحان مبتنی بر هوش مصنوعی بیتردید پایان یک عصر را رقم میزند — عصری که در آن طراح انسانی از اقتداری یگانه برخوردار بود — اما همزمان آغاز عصری نوین از خلاقیت را نیز نوید میدهد؛ عصری مشارکتیتر، محاسباتیتر و سرشار از امکانهای نو. اکنون این ما هستیم — طراحان، کاربران، و کل جامعه — که باید با تأمل و آگاهی این گذار را طی کنیم، با حفظ آنچه در خلاقیت انسانی اساسی است، در حالی که افقهای تازهای را که هوش مصنوعی گشوده، به آغوش میکشیم. در این توازن حساس، ما مفهوم مؤلف بودن را نه بهعنوان قربانی فناوری، بلکه بهعنوان مفهومی در حال تحول بازتعریف خواهیم کرد؛ مفهومی که همچنان نبوغ انسانی را پاس میدارد، حتی در حالی که از ذهن انسان فراتر میرود