اصطلاح «ضد-مد» در نگاه اول متناقض بهنظر میرسد: چگونه ممکن است خودِ مد بر ضد خودش باشد؟ اما در گفتمان معاصر، ضد-مد به معنای طرد آگاهانهی هنجارهای رایج مد و زرقوبرق آن است؛ و بهجای آن، بر طنز، پوچی و واپاشی زیباییشناسانه تأکید میشود. در سراسر جهان، گروهی از طراحان زیرزمینی و جنبشهای حاشیهای، ضد-مد را بهمثابه مفهومی والا در آغوش گرفتهاند – جایی که خودِ برهمزدن نظم، تبدیل به اصل خلاقیت میشود. طراحانی چون دِمنا گواسالیا و ریک اوونز، شهرت خود را با زیر پا گذاشتن قواعد زیبایی و تجمل بنا کردهاند؛ آنان با ارائهی پوششهایی زشت، اغراقآمیز یا پیشپاافتاده، بیانیههایی تحریکآمیز صادر میکنند. این جستار تحلیلی انتقادی است بر پدیدهی فرهنگیِ ضد-مد: ریشههای تاریخیاش، بنیانهای فلسفی و جامعهشناختی آن، تجلیات جهانیاش، و چرخهی کنایهآمیزی که در آن، نقد ضد-مدی اغلب توسط همان جریان اصلیای که با آن مخالفت میکند، مصادره و جذب میشود. اهمیت بحث بالاست – ضد-مد در بهترین حالت، هنجارهای زیبایی، منزلت و مصرف را به چالش میکشد و ما را به بازاندیشی دربارهی چرایی پوشش و انتخابهای ظاهریمان وامیدارد؛ اما در بدترین حالت، ممکن است خود به کالایی تزئینی و تهی بدل شود. در صفحات پیشرو، خواهیم کوشید تا نشان دهیم چگونه ضد-مد همزمان نقش نقد و آفرینش را ایفا میکند؛ با بهرهگیری از انسانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی و فلسفه، منطق فرهنگی پشت این شورش در لباس را واکاوی خواهیم کرد. با بررسی نمونههای موردی از غرب و فراتر از آن – از الهامهای اولیهی پانک و دادائیسم تا دگرساختگرایان ژاپنی، استایل خیابانی پسا-شوروی و صداهای آوانگارد در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین – خواهیم دید چگونه طرد مد، خود میتواند بیانیهای عمیق در دل جهان مد باشد. در نهایت، فهم ضد-مد نوری میافکند بر پرسشهای گستردهتری دربارهی هویت، مصرفگرایی و معنای سبک در فرهنگ معاصر.
منظور ما از «ضد-مد» دقیقاً چیست؟ در ادبیات دانشگاهی، این مفهوم تعاریف گوناگون و گاه متضادی دارد. برخی انسانشناسان، ضد-مد را به سبکهایی از پوشش نسبت میدهند که در برابر تغییرات پیوستهی مد جریان اصلی مقاومت میکنند و به سبکهایی ایستا یا اعتراضی گرایش دارند. همانطور که مورخ مد، الیزابت ویلسون مینویسد: «ضد-مد میکوشد به سبکی بیزمان دست یابد، و عنصر ضروریِ تغییر را بهکلی از مد بیرون براند». در این معنا، ضد-مد میتواند به معنای سادگی عمدی یا فروتنی ظاهری باشد – همان شیکی اصیل که «هرگز توجه را بهسوی خود جلب نمیکند». نمونهی کلاسیک این دیدگاه، یونیفرمهای خردهفرهنگی یا لباسهای سنتیای هستند که در جهانی پر از مدهای زودگذر، ثابت باقی ماندهاند. اما در کاربرد معاصر، ضد-مد بیشتر به موضعی پیشرو و آوانگارد در درون صنعت مد اشاره دارد که بهطور فعال با گرایشهای رایج و ایدهآلهای زیبایی مقابله میکند. جامعهشناس دیک هبدیج، در مطالعهاش بر خردهفرهنگها، توصیف میکند که چگونه سبکهای خیابانی اعتراضی (از مادها تا پانکها) خود را در تقابل با جریان اصلی تعریف میکردند، اما نهایتاً توسط همان جریان هضم و بیاثر میشدند. در همین راستا، طراحان ضد-مد امروز لباسهایی خلق میکنند که آشکارا قوانین خودِ مد را زیر پا میگذارند – این لباسها از منظر رایج «زشت» یا ناهمخوان بهنظر میرسند، و همین موضوع خود نوعی بیانیه است. برای مثال، برند وِتْمان به رهبری دمنا گواسالیا، به داشتن فلسفهای «بیچونوچرا ضد-لوکس» توصیف شده – هرچند محصولاتش بسیار گرانقیمتاند. این برند از سال ۲۰۱۴ با وارد کردن لباسهای پیشپاافتادهای چون هودی، تیشرت لوگوی دی اچ ال و اقلام روزمره به قلمرو لوکس، برداشت صنعت مد از مفهوم ضد-مد معاصر را بهشدت تکان داد و به سطحی کنایهآمیز ارتقا داد.
از منظر انسانشناسی، مد معمولاً بهعنوان نظامی از تغییرات مداوم در پوشش در نظر گرفته میشود که با فرهنگ مصرفگرای مدرن گره خورده است، در حالیکه ضد-مد به لباس سنتیِ ایستا یا مقاومت آگاهانه در برابر «تغییر برای تغییر» در مد اشاره دارد. در اواخر دههی ۱۹۷۰، تد پولهموس در کتاب مد و ضد-مد، چرخش سریع سبکهای ترند را با شیوههای باثباتتر آراستگی مقایسه کرد؛ او حتی پیشنهاد داد که زمانی که ظاهرهای ضدفرهنگی توسط طراحان جذب و بازتولید میشوند، در واقع «نمادهای سبک طبیعی ضد-مد» را به «نشانههای زبانیِ اختیاری» برای مد تجاری تبدیل میکنند. بنابراین، چیزی که در ابتدا بهعنوان بیانی اصیل خارج از دنیای مد ظهور میکند (برای مثال لباسهای خودت انجام بده پانک)، ممکن است به سبکی قانونمند بدل شود و در بازار مصرف به فروش برسد. در واقع، پولهموس بعدها مشاهده کرد که تا قرن ۲۱، مرز بین مد و ضد-مد مبهم شده – ما اکنون در «سوپرمارکت سبک» زندگی میکنیم که در آن همهچیز مجاز است، و گاه «مد بودن» خود نوعی خطا یا تصنع تلقی میشود. با این حال، روح ضد-مد همچنان زنده است: مد بهمثابه نقد فرهنگی. ضد-مد استفاده از پوشاک بهعنوان ابزاری برای زیر سؤال بردن انتظارات است – خواه با القای زشتی بهجای زیبایی، یا پوچی بهجای ظرافت، یا ناراحتی بهجای زرقوبرق. همانطور که خواهیم دید، این روحیه میتواند به اشکال بسیار متفاوتی ظاهر شود – از مینیمالیسمِ خالی از تزئین تا ماکسیمالیسمِ پرهیاهو و بینظم – اما نخ تسبیح همهی آنها، روحیهی اعتراض و سرپیچی است. ضد-مد، مدی است که دقیقاً میداند با چه چیز مخالف است.
در اوایل قرن بیستم، دادائیستها رویکردی ضدزیباییشناسانه را در هنر پایهگذاری کردند که بعدها الهامبخش نگرشهای ضد-مد شد. هنرمندان دادا در دوران جنگ جهانی اول با نگاهی نیهیلیستی به سنتهای بورژوایی هنر مینگریستند، اجراهای پوچگرایانه ترتیب میدادند و سبکهایی را برمیگزیدند که با قصد تمسخر تجمل و ظرافت به کار میرفتند. آنها لباسهای نامتناسب، پوششهای اغراقآمیز یا حتی اشیای روزمره را بهعنوان کلاه بر سر میگذاشتند – که در واقع میتوان آنها را نخستین «نمایشهای ضد-مد» دانست. هدف این بود که نشان دهند هنر (و به تبع آن پوشش) الزامی به تبعیت از هیچ قاعدهای در مورد زیبایی یا منطق ندارد. این روحیه در سوررئالیسم نیز ادامه یافت، جایی که هنرمندانی مانند سالوادور دالی و السا شیآپارلی با هم همکاری کردند تا تصاویر عجیب و غریب را وارد دنیای مد کنند (برای مثال، کلاه معروف شیآپارلی که شبیه کفش طراحی شده بود). این قطعات مد سوررئالیستی با مرزهای زیبایی و زشتی بازی میکردند و دلبخواهی بودن تعریف جامعه از جذابیت را زیر سؤال میبردند. نیمقرن بعد، در دهه ۱۹۶۰، جنبش بینالملل سیتواسیونیست (با رهبری گی دُبور) «جامعه نمایش» را به نقد کشید – جامعهای مبتنی بر رسانههای جمعی و فرهنگ مصرفی که مد نیز بخش مهمی از آن است. سیتواسیونیستها مفهوم دتونمان را مطرح کردند، یعنی تصاحب و تغییر جهت معنا در نمادها برای وارونهسازی و تخریب معنای مسلط. این مفهوم بهطور مستقیم در کار طراحان ضد-مد دیده میشود که لوگوها، یونیفرمها یا اشیای روزمره را با پیچوتابهای طنزآمیز بازآفرینی میکنند. (همانطور که خواهیم دید، برند وِتْمان به رهبری دِمنا دقیقاً همین کار را با تیشرت لوگوی دی اچ ال انجام داد – یعنی تبدیل یک یونیفرم کاری به کالای لوکس.) گرچه خود سیتواسیونیستها لباس طراحی نمیکردند، اما فلسفه ضدسرمایهداری و ضدنمایش آنان در روحیهی ضدفرهنگیای که مد را عرصهای برای شورش و نه تبعیت میدانست، جریان یافت. از این منظر، مد – که اغلب بهعنوان امری سطحی قلمداد میشود – میتواند به ابزاری برای افشا و نقد همان سطحیگرایی و افراطی بدل شود که نظریه دُبور نیز آن را به چالش میکشید.
هیچ جنبشی به اندازهی پانک نماد ضد-مد نیست. این خردهفرهنگ که در اواسط دههی ۱۹۷۰ در لندن و نیویورک شکل گرفت، تمام مفهوم مد را وارونه کرد. بهجای سبکهای صیقلی و آرمانی، پانکیها تیشرتهای پاره با شعارهای تحریکآمیز، شلوار جین دریده، سنجاققفلی بهجای زیورآلات، قلادههای خاردار و دستکاریهای خودساخته را انتخاب کردند. ظاهرشان عمداً زشت و شوکهکننده بود؛ اعلام بصری «بهدرک» به نهاد مد و هنجارهای اجتماعی. در لندن، طراح ویوین وستوود بههمراه مالکوم مکلارن نقشی کلیدی در شکلگیری سبک ضد-مد پانک داشتند. آنها از بوتیک خود در کینگز رود (که با نامهایی چون سکس و سدیشنریز شناخته میشد) لباسهایی با الهام از فتیش مانند لباس مشهور باندیج طراحی کردند – پوششی یونیسکس با بندها، سگکها و آستینهای کشیده که یادآور جلیقهی دیوانگان بود. این لباس «هیچ تلاشی برای زیبا نشاندادن اندام نمیکرد» و عمداً طوری طراحی شده بود که پوشندهاش «دیوانه» به نظر برسد. وستوود بعدها گفت: «بهترین راه برای مقابله با جامعهی بریتانیا این بود که تا حد ممکن بیشرمانه بود.» با استفاده از عناصر بی دی اس ام و پارچههای کهنه و پاره، او جنون و تحریک را به لباس تزریق کرد. سبک پانک، ضد-مدی بود در قالب اعتراض: اعتراضی به زرقوبرق تهی فرهنگ مصرفگرا، به کسالت خستهکنندهی مد جریان اصلی دههی هفتاد، و به هنجارهای اجتماعی بهطور کلی.
نکتهی مهم در مورد پانک، پارادوکس چرخهی ضد-مد است. در آغاز، پانک زیرزمینی و از مد سطح بالا بیزار بود؛ اما تنها طی چند سال، عناصر تصویری پانک راه خود را به پودیومهای مد و مجلات براق باز کردند. خانههای مد، موتیفهای زیرزمینی پانک را تصاحب کردند – شورش را به سبک بدل ساختند. همانطور که نظریهپرداز فرهنگی، دیک هبدیج اشاره میکند، «چرخهای از مقاومت تا خنثیسازی، از اعتراض تا جذب، هر خردهفرهنگ متوالی را دربرمیگیرد.» قدرت زیرزمینی پانک خیلی زود خنثی شد، چرا که ظاهرهای شوکهکنندهاش وارد تصویرسازی جریان اصلی مد شد. برای مثال، در سال ۱۹۷۷، طراح برجستهی بریتانیایی، زاندرا رودز، مجموعهای با الهام از پانک ارائه کرد که موتیفهای سنجاققفلی در آن دیده میشد، و ژان-پل گوتیه، طراح جنجالی، نیز در همان زمان عناصر پانک را در نمایشهای سطح بالای خود گنجاند. آنچه در خیابانها بهعنوان ضد-مد آغاز شده بود، به غذای آمادهی صنعت بدل شد – الگویی که بعدها در مورد گرانج، استریتویر و سایر سبکهای شورشی نیز تکرار شد. بااینحال، میراث روحیهی پانک باقی ماند: این جنبش ایدهی مد بهمثابه مقاومت را تثبیت کرد. همانطور که یکی از نویسندگان نوشت، «ایکنیکترین طراحیهای پانک» آنهایی بودند که «در برابر سرمایهداری و پدرسالاری ایستادند»، آکنده از تصاویری «پیچیده و واژگون»، «شدیداً اروتیک» و آغشته به «جنون» – مفاهیمی بسیار دور از سلیقهی مؤدبانه. پانکیها نشان دادند که بیتفاوتی ظاهری نسبت به مد (یا تظاهر به بیتفاوتی) میتواند به خودی خود بیانی قدرتمند از هویت باشد. این مفهوم بعدها در جنبش گرانج دههی ۹۰ و حتی در ترند «نورمکور» دههی ۲۰۱۰ تکرار شد؛ جایی که ظاهر کاملاً معمولی یا ضدشیک به یک ژست شیک بدل شد. در همهی این موارد، یک خط سیر مشخص دیده میشود: جوانان و فرهنگهای زیرزمینی از شورش پوششی برای ابراز اصالت و نقد هنجارهای اجتماعی بهره میبرند – و سپس آن سبکهای شورشی، دیر یا زود، توسط بازار بلعیده میشوند.
تا دهههای ۱۹۸۰ و ۹۰، ضد-مد از فضاهای صرفاً خردهفرهنگی به درون مد سطح بالا راه یافت؛ آنهم بهواسطهی طراحان آوانگارد و پیشرو. در سال ۱۹۸۱، طراحان ژاپنی، ری کاواکوبو و یاماموتو، در هفتهی مد پاریس با ارائهی مجموعههایی که با حساسیتهای رایج مد غربی در تضاد بودند، شوک بزرگی وارد کردند. در میانهی دورهای که مُد با زرقوبرق افراطی (از جمله اپلدوز، رنگهای نئونی و کتوشلوارهای قدرت) تعریف میشد، کاواکوبو و یاماموتو لباسهایی پاره، نامتقارن و تکرنگ ارائه دادند – بسیاری از آنها به شکلهایی سیاه و بیفرم طراحی شده بودند. مطبوعات فرانسوی در اوایل دههی ۸۰ سبک کاواکوبو را «شیک هیروشیما» نامیدند، بهدلیل زیباییشناسی ریاضتکشیده و گویی جنگزدهاش که کاملاً در تضاد با تجملگرایی رایج بود. همانطور که یک نویسندهی اهل آفریقای جنوبی بعدها توصیف کرد: «یاماموتو و ری کاواکوبو پارگیای در بافت زیباییشناسی پاریسی ایجاد کردند؛ آنها از تناسبنداشتن، برشهای نامتقارن و تونالیتههای تکرنگ بهعنوان بیانیهای اجتماعی و سیاسی علیه زیباییشناسی مفرط دههی ۱۹۸۰ بهره بردند.» یاماموتو حتی گفت: «من فکر میکنم کمال زشت است. در چیزهایی که انسانها میسازند، میخواهم زخم، شکست، بینظمی و اعوجاج را ببینم.» این جمله میتواند مانیفستی برای مد دِکانستراکشنگرا (ساختارشکن) باشد. یاماموتو صراحتاً با تعقیب «جذابیت زنانه» و کفش پاشنهبلند در لباسهای زنانه مخالفت کرد و در عوض، کفشهای تخت و فرمهای اندروجینوس (دوجنسی/خنثی) را ترجیح داد – موضعی آشکاراً ضد-مد که در برابر سیلوئت آرمانی و زنانه ایستادگی میکرد.
شاید مشهورترین نمونهی ضد-مد در نقد زیبایی را بتوان در مجموعهی بهار/تابستان ۱۹۹۷ ری کاواکوبو یافت؛ مجموعهای با عنوان «بدن لباس را ملاقات میکند، لباس بدن را ملاقات میکند». این نمایش – که اغلب با لقب «برآمدگیها و تودهها» شناخته میشود – شامل لباسهایی با پارچههای چهارخانهی پاستلی بود که برآمدگیهای نامنظم و پدگذاریشدهای از پشت، باسن و شکم مدلها بیرون زده بود. نتیجه، آگاهانه، ناآرام و ناراحتکننده بود: این لباسها بدن مدلها را دگرگون کرده و بهگونهای ناموزون و شبهدفرمه درمیآوردند، و هرگونه تصور رایج از اندام زیبا را به چالش میکشیدند. درست در زمانی که دیگر طراحان بر جذابیت جنسی صیقلی دههی نود تأکید میکردند، کاواکوبو تصمیم گرفت آن آرمانهای زیبایی را به سخره بگیرد و «سیلوئتهایی کاملاً ناآشنا» خلق کند. این برآمدگیهای اغراقآمیز، کنایهای به انتظارات اجتماعی دربارهی بدن زنان بودند – انحناها را تا مرز پوچی بزرگ کرده، تصاویری از بارداری یا تومورها را تداعی میکردند، و بهجای تأکید بر بدن، آن را دگرگون میساختند. کاواکوبو خود این تجربه را با واژگانی فلسفی توصیف کرد: «فهمیدم که لباس میتواند خودِ بدن باشد و بدن میتواند لباس باشد… از آنجا بود که شروع کردم به طراحی بدن». او با طراحی لباسهایی که بدن را به شکلهایی ناآشنا درمیآوردند، روند معمول مد را وارونه کرد – یعنی بهجای زیباسازی بدن، خودِ مفهوم زیبایی بدن را زیر سؤال برد. منتقدان در ابتدا شوکه و حتی ناراحت شدند – سوزی منکز، منتقد باسابقه، گفت که «به نظر میرسید این یک بدشکلی است… انگار سلولهای سرطانی بیرون زدهاند». اما این مجموعه دقیقاً به هدف خود رسید: تقابل با پیشفرضهای زیبایی زنانه و خطوط میان جاذبهی جنسی و زشتی را به بحث گذاشت. محقق فرانسسکا گراناتا بعدها نوشت که کار کاواکوبو «غرور رقصنده و نگاه تماشاگر را به چالش کشید»، و بدن باردار، بدن زنانه و بدن ناتوان را – سه نوع بدنی که از «هنجار» منحرفاند – به هم پیوند داد تا نشان دهد که این هنجار صرفاً یک ایدهی ساختگی است. اینجا با «مد بهمثابه نظریه» روبهرو بودیم؛ مدی که از پارچه و فرم برای طرح پرسشهایی ناراحتکننده دربارهی جنسیت، سیاست بدن و زیباییشناسی بهره میگرفت. جالب آنکه مجلات جریان اصلی مانند ووگ و ال در مواجهه با این مجموعه راحت نبودند – آنها هنگام انتشار تصاویر این لباسها، پدهای برآمده را حذف کردند و ظاهر را به شکل خوشایندتری بازسازی کردند. این واکنش خود گویای همهچیز است: حتی رسانههای مدِ بلندمرتبه نیز در ابتدا پیام ضد-مد را پس میزدند و سعی در اهلیکردن آن داشتند. اما مجموعهی «تودهها و برآمدگیها» کاواکوبو اکنون به عنوان نقطهعطفی در تاریخ مد شناخته میشود – گواهی بر آنکه یک ژست ضد-مد (لباسی که بهعمد «زشت» باشد) میتواند به جایگاه هنر والا در تاریخ مد ارتقا یابد.
در بلژیک و همزمان با دوران فعالیت ری کاواکوبو، مارتین مارژلا بهعنوان یکی دیگر از چهرههای تأثیرگذار ضد-مد شناخته شد. مارژلا، عضو جریان آوانگارد آنتورپ، رویکردی کاملاً ساختارشکنانه به مد داشت و این نگاه را در تمام جنبههای ارائهی لباسها به کار بست. او بهطرز مشهوری لباسهایی از مواد بازیافتی میساخت – مانند پالتوهایی از جورابهای پاره، یا پیراهنهایی از روسریهای ابریشمی قدیمی – و حتی در سال ۱۹۸۹ نمایشی در زمین بازی فرسودهای در پاریس برگزار کرد که بهجای تماشاگران پرزرقوبرق، مردم عادی و کودکان نظارهگر آن بودند. طبق یک روایت، مارژلا «نمایشی در مرکز صلیب سرخ برگزار کرد… لباسهایی از پارچههای بازیافتی نشان داد» که در واقع نوعی کنایه به افراط و تجمل بود. او حتی لباسها را بهطور فیزیکی وارونه میکرد، درزها را بیرون میگذاشت و با نخهای شل و رهاشده، فرآیند دوخت را آشکار میساخت. این زیباییشناسی نقصِ قابل رؤیت، نقدی ضمنی در خود داشت: ظرافت صیقلخوردهی تجمل را رد میکرد و زیبایی ناتمام و معیوب را گرامی میداشت. مارژلا حتی خود را از مرکز توجه کنار میکشید – از تعظیم در پایان نمایشها خودداری میکرد و اغلب چهرهی مدلها را میپوشاند تا تمرکز صرفاً بر خود لباسها باشد، نه بر فرد یا شهرت. با این کار، او نظام شخصیتمحور و شهرتطلب دنیای مد را تضعیف کرده و با روح ضد-مدی از گمنامی و بازاستفاده همسو شد. رویکرد مارژلا بر نسلهای بعدی طراحانی که به بازیافت و زیر سؤال بردن قالبهای متداول نمایش مد پرداختند، تأثیر بسزایی گذاشت. در واقع، بسیاری از گرایشهایی که امروزه مترقی تلقی میشوند – مانند پایداری، سبکهای جنسیتخنثی، و شکستن دیوار چهارم اجرای فشنشو – وامدار این پیشگامان ضد-مد هستند.
در اواخر دههی ۹۰ و دههی ۲۰۰۰، این رویکرد هنجارشکن توسط طراحان بیشتری در سطح جهانی دنبال شد. برای مثال، الکساندر مککوئین، با وجود آنکه چهرهای ستارهگونه در صنعت مد بود، غالباً عناصری تکاندهنده و چالشبرانگیز در کارهایش گنجانده بود (از مجموعهی «تجاوز به ارتفاعات» که نقدی بر تاریخ انگلستان و اسکاتلند بود، تا نمایش مدلها بهشکل موجوداتی همزمان اغواگر و ناخوشایند). حسین چالایان لباسهایی مفهومی طراحی میکرد که به مبلمان تبدیل میشدند – ترکیبی از کارکرد و مد بهطرزی مضحک. ریک اوونز که از دل صحنهی زیرزمینی لسآنجلس دههی ۹۰ برخاست، زیباییشناسیای به نام «گلنج» (ترکیبی از گلمور و گرانج) پدید آورد که تجمل را با حسی خام و آخرالزمانی در هم میآمیخت. مجموعههای اولیهی اوونز شامل چرمهای چیندار و پنبههای زبر در طیفهایی از سیاه تا رنگهای زمینی بود – لباسهایی که همزمان شکوهمند و گویی از ویرانهای مجلل بیرون کشیده شده بودند. اوونز گفته است که مشتری آرمانیاش را هنرمندی بیخانمان در بلوار هالیوود تصور میکند، که با «فقر مجلل» و بیهیچ مصالحهای بر دیدگاه هنری خود پای میفشارد. این تصور رمانتیک از وفاداری بیقیدوشرط به سبک شخصی – حتی اگر به معنای آغوشگشودن به زشتی یا تاریکی باشد – در مرکز ذهنیت ضد-مد قرار دارد. اوونز بعدها با نمایشهای باشکوهی که سنتهای رایج را زیر پا گذاشت، شناخته شد (از جمله استفاده از تیمهای رقصندهی عضلانی بهجای مدلهای لاغر رایج، و لباسهایی که بدن مردان را بهگونهای نامتعارف به نمایش میگذاشتند). همهی این طراحان – از کاواکوبو و یاماموتو گرفته تا مارژلا و اوونز – واژگان ضد-مد را به قلمروی طراحی مفهومی ارتقا دادند. آنها ثابت کردند که زیر پا گذاشتن هنجارها خود میتواند به نوعی هنر بدل شود – هنری که مملو از معناهای فرهنگی و اندیشهورزانه است.
پس از بررسی ریشهها، اکنون به اصول و راهبردهای کلیدیای میپردازیم که ضد-مد را در عمل تعریف میکنند. در میان طراحان و جریانهای مختلف، چند تاکتیک تکرارشونده پدیدار میشود: استفاده از طنز و شوخیهای درونی، استقبال از زشتی یا ابتذال بهمثابه بیانیهای انتقادی، و تکنیک ساختارشکنی زیباییشناختی (یعنی تجزیهی ساختار لباس یا نمادهای آشنا). این راهبردها بهعنوان ابزار نقد به کار میروند – تا درک مخاطب از پوشاک را به چالش بکشند و انتظارات او از معنای لباس را زیر و رو کنند.
طنز را میتوان خونزندگی ضد-مد معاصر دانست. با ارائهی چیزی که در نگاه اول نازیبا یا پیشپاافتاده بهنظر میرسد، اما در زمینهی مد بالا جای میگیرد، طراحان تنشی خلق میکنند که اغلب حامل پیامهایی کنایهآمیز یا هجوآمیز است. نمونهی برجسته، تیشرت دی اچ ال از برند وتمن در مجموعهی بهار/تابستان ۲۰۱۶ است: تیشرت زرد سادهای با لوگوی شرکت پستی جهانی دی اچ ال که در نمایش پاریس ارائه شد و حدود ۲۰۰ دلار قیمت داشت. وقتی مدلی این تیشرت را با استایلهای سطحبالا روی کتواک پوشید، غوغایی به پا شد. برخی تماشاگران با شگفتی آن را در اینستاگرام ثبت کردند، در حالی که دیگران سردرگم بودند – «یک تیشرت با چنین لوگوی پیشپاافتادهای واقعاً چالش جدیای برای دنیای فشن لوکس بود». به گفتهی گاردین، وتمن با همین حرکت «احتمالاً ضد-مد را دوباره به قلب دنیای مد بازگرداند». این طنز چندلایه بود: یونیفرم کاری ساده به کالایی خواستنی تبدیل شده بود، شاید تفسیری بر برندسازی و جایگاه اجتماعی. تیم طراحی در واقع در حال هککردن سیستم مد بودند، و با استفاده از «کیتش سرمایهدارانه» پوچی خود صنعت مد را افشا میکردند. این تیشرت به کالای فصل تبدیل شد، با وجود – یا بهخاطر – برچسب قیمتی مضحکاش، و در رسانههای جریان اصلی بحثهایی برانگیخت که آیا این حرکت «زیرکیای در نقد یا صرفاً کلاهبرداری» بود. یکی از تحلیلگران ترند معتقد بود وتمن بهاندازهی کافی اعتبار بیرون از سیستم دارد که بتواند چنین شوخیای را عملی کند: «آنها آنقدر معتبرند که بتوانند این بیانیههای کیتشگونهی سرمایهدارانه را ارائه دهند». بهعبارتی، بخشی از طنز ماجرا این بود که فقط برخی از حلقههای درونی میتوانند چنین کارهایی بکنند و جدی گرفته شوند. در واقع، طنز در مد اغلب همچون شوخی نهفتهای است برای کسانی که «در جریاناند».
بر اساس یک تحلیل، طبقهی جدیدی از مصرفکنندگان لوکس به خرید محصولاتی گرایش دارند که «بر اساس ایدهی طنز و شوخیهای درونی» شکل گرفتهاند، نه صرفاً بهخاطر جایگاه یا پرستیژ. پوشیدن لباسی مانند تیشرت دی اچ ال از وتمن نشان میدهد که پوشنده از این کنایه آگاه است – گویی میگوید: «من آنقدر باهوش و آگاه در دنیای مد هستم که از این شوخی ضد-مد لذت ببرم.» بهقول نویسنده ناندینی ناچیار، «لباسی که زمانی لباس روزمرهی کارگران مزدبگیر بود، حالا تبدیل به چیزی کمپ شده، و به بیننده میگوید که پوشنده عضوی از حلقهی داخلی مد است – کسی که از این شوخی کنایی باخبر است.» برچسب قیمت بالا خود بخشی از طنز ماجراست: نکته این نیست که یک تیشرت واقعی دی اچ ال با قیمت ۵ دلار بپوشید، بلکه نسخهی ۲۰۰ دلاری آن را بپوشید تا جوک به نماد موقعیت اجتماعی تبدیل شود. بنابراین، مد طعنهآمیز اغلب درعینحال که نخبهگرایی را به سخره میگیرد، خودش نخبهگراست – پارادوکسی که باید بیشتر واکاویاش کنیم. جذابیت روانشناختی اینجا احساس برتری و تعلق است: «به پوشنده حس غرور و نوعی تکبر میدهد، چون چیزی را میفهمد که دیگران نمیفهمند.» نوعی نافرمانی نمایان و آگاهانه از هنجار پوشش در کار است (مشابه پدیدهای که پژوهشگران آن را «اثر کتانی قرمز» نامیدهاند؛ جایی که شکستن قواعد لباس در موقعیتهای لوکس باعث درک بالاتر از شأن و اعتمادبهنفس فرد میشود). همین کار – مثلاً ترکیب لباسهای طراحدار با چیزی آگاهانه نازیبا – خود بدل به حرکت قدرتمندانهای میشود. برندهای وتمن و بالنسیاگا بارها از همین منبع الهام گرفته: از کتانیهای بزرگ و بهظاهر زشت پدرانه گرفته تا کیفهای دستی لوکسی که به ساک خرید آیکیا شبیهاند. در هر مورد، پیام دوگانه است: چشمکی به آنهایی که ارجاع را میفهمند و چالشی برای آنهایی که نمیفهمند. البته طنز در مد چیز جدیدی نیست (دههی ۹۰ میلادی موج طنز هیپستر و لباسهای دستدوم را داشت، و فرانکو موسکینو در دههی ۸۰ طراحیهایی با زباندرآوری انجام میداد)، اما امروز این طنز به مرکز گفتمان مد بدل شده. برندهایی مانند گوچی تحت هدایت الساندرو میکله نیز طنزی التقاطی را در پیش گرفتند (ترکیبهای آگاهانه پرزرقوبرق، موتیفهای کارتونی)، هرچند در مورد گوچی، این حالوهوا بیشتر به سبک حداکثری و عجیبغریب نزدیک است تا نقد مستقیم. با اینحال، از استریتویر تا مد فاخر، رویکرد طنزآمیز آگاهانه اکنون به امضای ضد-مد در مقام مفهومی والا بدل شده – مدی که خودش را به طنز و نقد میکشد.
همپای طنز، استفادهی راهبردی از زشتی یا ناراحتی در طراحی یکی دیگر از تاکتیکهای محوری ضد-مد است. طراحان ضد-مد با اینکه عمداً چیزی را «زشت» یا «نامطلوب» از منظر ذوق رایج جلوه میدهند، ما را وادار میکنند که بازاندیشی کنیم: اصلاً چرا برخی چیزها را زیبا و برخی دیگر را زشت میپنداریم؟ بهویژه در سالهای اخیر، پدیدهی «مد زشت» به یک روند برجسته تبدیل شده است. همانطور که یک خبرنگار به طنز گفت: «مد دارد تودهها را ترول میکند.» چیزهایی که پیشتر مطرود بودند – از دمپاییهای پلاستیکی کراکس گرفته تا لباسهای گلگلی مادربزرگها و کیفهای کمری نئونی – حالا توسط برندهای بزرگ دوباره احیا شدهاند و بهعنوان آیتمهای شیک به نمایش درآمدهاند. ماجرا از چه قرار است؟ منتقد واشنگتنپست، رابین گیوهن، این سبکهای زمخت و نامتعارف را «تحریکی زیباییشناسانه» مینامد – یک تلنگر، یک بازی فکری با تماشاگر که هدفش بهتزدگی و پرسشبرانگیزی است. برندهایی مانند (بالنسیاگا)، فیبی فایلو (که در ۲۰۱۳ صندلهای پشمی برند بیرکناستاک را روی صحنهی سلین فرستاد) و راف سیمونز (که در ۲۰۱۸ لباسهای روستایی کالیگرافدار را در شوی کلوین کلاین گنجاند) همگی در این احیای ضد-زیبایی نقش داشتند. نکتهی مهم اینجاست: گیوهن تأکید میکند که «این دقیقاً شوخی نیست… هدف نهایی فروش است.» در واقع، مد فاخر بهشکل غافلگیرکنندهای زشتی را به کالایی پرفروش تبدیل کرده – زیرا وقتی شوک اولیه فروکش میکند، مصرفکنندگان اغلب بهتدریج با این زیبایی جدید کنار میآیند، حتی آن را واقعاً میپسندند. گیوهن مینویسد: «چشمهای دقیق خود را با زیباییشناسی جدید تطبیق میدهند؛ همیشه همینطور بوده»، و یادآوری میکند که شلوارهای پاره یا کتانیهای غولپیکر اکنون برای ما عادی شدهاند – در حالیکه زمانی شوکهکننده بودند. این نکته نشان میدهد که ذوق زیباشناختی، امری سیال و برساختهی فرهنگی است. چیزی که امروز زشت است، ممکن است فردا خواستنی شود – و برعکس؛ همانگونه که اومبرتو اکو گفته بود: «آنچه پیشتر زیبا بود، اکنون زشت است؛ و آنچه زمانی زشت بود، امروز زیبا شمرده میشود.»
طراحان مد دقیقاً از این انعطافپذیری استفاده میکنند تا انتظارات مخاطب را به چالش بکشند. نمونهی بارز: پدیدهی «کفش زشت». در سال ۲۰۰۹، الکساندر مککوئین «چکمههای آرمادیلو» را معرفی کرد – کفشهایی شبیه سُم حیوان، غریب و ترسناک، اما بهنحوی جذبکننده. یک دهه بعد، کتانیهای غولآسای «تریپل-اس» بالنسیاگا به نماد زشتی نُرمکور تبدیل شدند – «سکویی روی سکویی دیگر – یک دسر لایهلایه از لاستیک قالبی»، بهقول یک توصیف طعنهآمیز. این کفشها زمخت و برای چشم آزاردهنده بودند، اما برندهای لوکس دیگر، از مارژیلا گرفته تا گوچی، همگی به این روند ملحق شدند. همزمان، لباسهای «پرِری» – لباسهای بلند و یقهبستهی سنتی بهسبک لورا اینگلز وایلدر– نیز پس از بازآفرینی توسط طراحانی مثل راف سیمونز یا برند بثشِوا، محبوب شدند. این سبکها بهشکل هدفمند ضدجذاب و محافظهکارانهاند، و در عصر اشباعشده از جنسیسازی، بهطرز عجیبی آوانگارد جلوه میکنند.
یکی از مشاوران مد دربارهی صندلهای پشمی فایلو گفت: «این تقریباً نوعی نخبهگرایی معکوس است» – یعنی انتخاب چیزی که از نظر عرف زشت و پیشپاافتاده است، خودش میتواند نشانهای از اعتمادبهنفس و جایگاه اجتماعی باشد. کسی که جایگاهش در مد تثبیت شده، میتواند بدون ترس چیزی نازیبا بپوشد. این منطق شبیه همان اثر کتانی قرمز است: قانونشکنی آگاهانه بهعنوان قدرت. بههمیندلیل، مد زشت بهنوعی «فخرفروشی» بدل شده است. گیوهن با شوخطبعی مینویسد: «پوشیدن این سبکها با اعتمادبهنفس، مثل اجرای یک پرش سهچرخشی در اسکیت هنری است… اگر موفق شوید، افتخار بزرگی نصیبتان میشود.» زشتی در اینجا چالشی دشوار، اما در صورت موفقیت، نشانگر قدرت، دانایی، و پیشگامی است.
از منظر فرهنگی، تجلیل از زشتی در ضد-مد شکلی از مقاومت در برابر استانداردهای سختگیرانهی زیبایی تلقی میشود. از نگاه روانشناختی نیز میتوان آن را رد ایدهآلهای دستنیافتنیِ کمال دانست که توسط تبلیغات و رسانههای اجتماعی ترویج میشوند. در مقالهای اخیر آمده بود: «روند کنونی زشتی، بدسلیقگی و امر کریه، واکنشی است به استانداردهای ناممکن زیبایی و کمال» در جامعهی ما. طراحان با زیبا جلوه دادن زشتی، نه تنها با سلیقهی خوب شوخی میکنند، بلکه شاید به مردم توانایی میدهند که برای خودشان لباس بپوشند، نه برای نگاه مردانه. واقعاً هم برخی خوانشهای فمینیستی در این زمینه پدید آمدهاند؛ مثلاً در مجلهی هارپرز بازار آمده که «مد زشت» شکلی از مقاومت است – گریزی از پوشیدن لباس برای خوشآمد دیگران یا جذاب دیده شدن در نگاه متعارف. این را میتوان در روندهایی مثل پوشیدن عمدی لباسهای عجیب یا بهاصطلاح «جاافتاده» (مثل پلیورهای گشاد، کفشهای زمخت، یا ظاهر بیآرایش) دید که نوعی نادیدهگرفتن نگاه مردانه و ترجیحدادن راحتی یا بیان شخصیاند. «نورمکور» ، روندی در میانهی دههی ۲۰۱۰ که در آن با پوشیدن لباسهای فوقالعاده معمولی و بیهیجان (مثلاً جین ساده، تیشرت معمولی و کتانی) تلاش میشد در جمع حل شد، نیز واکنشی بود به فشار مداوم برای خاص یا سکسی بودن؛ در عوض، پیام این بود که «آنقدر اعتماد به نفس دارم که بتوانم کاملاً معمولی باشم». از این روند تا برخی از استایلهای دمنا در بالنسیاگا تنها یک گام فاصله است؛ استایلهایی که اغلب در سطحی از پیشپاافتادگی غوطهورند – مدلهایی که با پیراهنهای سادهی اداری، بادگیرهای پدرانه یا ژاکتهای یادگاری توریستی بر روی کتواک قدم میزنند، همه با پارچههایی نفیس. مرز میان صداقت و طنز در اینجا اغلب مبهم است. آیا این واقعاً ضد-مد است یا صرفاً فاز طعنهآمیز مد؟ شاید هر دو. در نهایت، میفروشد. همانطور که «گیوهان» اشاره کرده بود: «تمام این لباسهای زننده، احتمالاً زشت؟ مردم آنها را خواهند خرید – چون راحتاند، آشنا و گاهی عملی. به زیبایی چه اهمیتی هست؟» واقعاً هم راحتی یک جذابیت واقعی دارد. پوشیدن کتانی و لباسهای آزاد احساس بهتری دارد تا پاشنهبلند و دامن تنگ. وقتی طراحان لوکس چنین اقلامی را ستایش میکنند، عملاً به مردم اجازه میدهند که راحتی را انتخاب کنند و در عین حال نشانهی مد بودن را حفظ کنند. در این مسیر، آنها – حداقل بهطور موقت – دوگانگی قدیمیِ مد = زیبا ولی دردناک، در برابر غیرمد = زشت ولی راحت را از بین میبرند. این میتواند یک حرکت دموکراتیک تلقی شود… یا صرفاً چرخهای دیگر از مد.
در مُد، «واسازی» هم به یک تکنیک طراحی عینی اشاره دارد و هم به نگرشی کلیتر. در معنای فنی، یعنی برهم زدن ساختار متعارف لباسها – شکافتن الگوهای سنتی و بازترکیب آنها به شیوههایی ناهماهنگ یا غیرمنتظره. طراحانی مانند مارتین مارژلا و ری کاواکوبو نمونههای برجسته این رویکرد هستند: با لبههای ندوخته، آسترهای نمایان، درزهای بروننما و ترکیب لباسهای مختلف (مثلاً کت دوختهشده به نیمهای از یک پیراهن). این سبک با آشکارسازی فرایند تولید پوشاک، ظاهر صیقلی و نهایی لباس را از رمز و راز میاندازد – گویی «دیوار چهارم» را میشکند. در دهه ۱۹۹۰، این شیوه بهعنوان تحولی رادیکال شناخته شد. مقالهای از آفریقای جنوبی درباره ضد-مد آن را چنین توصیف میکند: «چه میشود اگر شکوه و جلال را حذف کنیم؟ اگر درزها را آشکار کنیم، لبهها را ببُریم تا خام و ریشریش بمانند – شکل و ساختار لباس را دگرگون کنیم؟ به قلمروی کاملاً منحصر بهفرد و تحریکآمیز قدم میگذاریم: ضد-مد.» به بیان دیگر، واسازی آنچه را که معمولاً پنهان میماند – دوختها، بُرشها – آشکار میکند و این افشای ناگهانی کسانی را که به کمال آراسته عادت دارند، شگفتزده میسازد. ناتمامی به زیباییشناسی تازهای بدل میشود. این شیوه غالباً با استفاده مجدد از مواد همراه است – بازیافت لباسهای کهنه، یا بهکارگیری پارچههای نامتعارف – برای شکستن قداست پرزرقوبرق مُد لوکس. نمایش مارژلا در سال ۱۹۹۲ با لباسهای بازیافتی ارتش رستگاری نقطه عطفی در این زمینه بود. بهطور مشابه، برند سولی بت به طراحی لمین کویاته (طراح مالیایی ساکن پاریس) در اوایل دهه ۹۰ با ساخت لباسهایی زیبا از پوشاک دستدوم و اجناس بازار کهنهفروشیها شهرت یافت. کویاته چندین تکه لباس قدیمی را با نخ قرمز شاخصش (که مانند زخم یا ستون فقرات نمایان بود) به هم میدوخت و چیزی نو میآفرید. منتقدان لقب «شاهزاده تکهها» را به او دادند. برند سولی با درزهای بیرونزده، برشهای مایل و نخهای آویزان قرمز وارد مد سطح بالا شد و آنچه را که باید پنهان میماند، با جسارت به نمایش گذاشت. این کار هم روحی پُرانرژی و پُرتحرک داشت و هم کارکردی ضد-فرهنگ مصرفگرای مُد – انتقادی به اسراف و تظاهر مدهای فاخر. کویاته خود این کار را تزریق نوعی حساسیت خیابانی آفریقایی – یعنی ساختن با امکانات محدود و بازترکیب دورریختنیهای غرب – به جهان مُد پاریس کهنهپرست و نژادپرست میدانست. او، مانند مارژلا، حتی مکان و شکل نمایش مد را دگرگون کرد – به جای سالنهای طلایی، اجراهای چریکی در کلوبها و فضاهای عمومی برگزار کرد. این نوع «واسازی فضایی» خود آیینی از نمایش مد را میشکند: با استفاده از مکانهای نامعمول یا عناصر پرفورمنس، هدف زدودن نقاب و آشکار کردن حقیقتی زیرین است – چه حقیقت کار و زحمت پشت لباسها، چه فرهنگ مصرفزدای مد، و چه انسانیت بدنهایی که آنها را میپوشند.
واسازی بهعنوان یک زیباییشناسی، اغلب به معنای ترکیب و درهمآمیختگی نیز هست – در واقع، دوختن لباسهای آشنا به هم در قالبی تازه و عجیب. مثلاً کاپشنی با سه آستین، پیراهنی مجلسی که روی شلواری با یک پا پوشیده شده، یا کفشی که از دو نیمه ناهماهنگ تشکیل شده است؛ این ترکیبات غیرمنتظره، نوعی «تأثیر ناخوشایند» یا ناآشنا ایجاد میکنند که مخاطب را نسبت به فرمهایی که عادت به بدیهی دانستن آنها دارد، آگاه میسازد. این رویکرد بهوضوح از ایدههای هنر مدرن در زمینه مونتاژ و کلاژ تأثیر گرفته است. به زبان فلسفی، میتوان گفت این روش، دوگانههای ساختاری رایج در مد را به چالش میکشد: زنانه/مردانه، جلو/پشت لباس، داخل/خارج پارچه. با بههم ریختن ساختار، مد واسازانه مخاطب را به تفسیر دعوت میکند. مثلاً زمانی که جان گالیانو در دوران تجربیتر خود در اوایل دهه ۹۰، کتهایی طراحی کرد که سوخته و پاره به نظر میرسیدند، این هم ادای دینی به گرَنج بود و هم نظریهای در باب زوال در برابر زرقوبرق. یا وقتی ویکتور و رولف پیراهن مجللی را به نمایش گذاشتند که انگار گربهای غولآسا به آن حمله کرده – با پارچههای تور آشفته و بریدهشده – در واقع لطیفهای بصری و کنایهای به تقدس و وسواس در اوت کوتور بود. چنین حرکاتی غالباً شوخطبعی تاریکی در خود دارند. ری کاواکوبو حتی یک کت برای برند کوم د گارسون طراحی کرد با چهار آستین که امکان حرکتهای غیرمعمول بازو را فراهم میکرد؛ حرکتی ظاهراً نامعقول اما پرمعنا – چون بهروشنی به ساختگی بودن تعریف «طبیعی» لباس اشاره داشت. خلاصه اینکه واسازی، بیننده و پوشنده را وادار میکند تا با لباس درگیر شوند، نه اینکه صرفاً آن را مصرف کنند: این لباسی است که باید دربارهاش پرسید – آیا این عمدی است؟ چگونه باید پوشید؟ چرا این احساس غریب یا نامعمول میدهد؟ چنین سؤالاتی ضد-مد را به دیالوگی فعال تبدیل میکند، نه مونولوگی از روندها.
اهمیت ضد-مد فراتر از صحنه نمایش یا بوتیک است؛ این رویکرد، ارزشهای فرهنگی و رفتار مصرفی را به چالش میکشد. برای تحلیل آن میتوان از انسانشناسی (لباس بهعنوان رمزگذار فرهنگ)، جامعهشناسی (رابطه مد با طبقه و خردهفرهنگها)، روانشناسی (برداشت افراد از لباس) و فلسفه (مد بهمثابه زیباییشناسی و اخلاق) بهره گرفت. در واقع، ضد-مد مانند ابزاری تشخیصی عمل میکند: با نقض هنجارها، سازوکارها و قدرتهای پنهان پشت آنها را آشکار میسازد.
پییر بوردیو، جامعهشناس معروف، معتقد بود که سلیقه – از جمله در مد – ذاتی نیست بلکه برساختهای اجتماعی است که برای تمایز طبقاتی به کار میرود. در کتاب تمایز، بوردیو نشان داد که اقشار نخبه، معیارهای «سلیقه خوب» را تعریف میکنند و کسانی که سرمایه فرهنگی کمتری دارند، این تعاریف را طبیعی و بدیهی میپندارند. با این حساب، سبکهای مد معمولاً از سوی قدرتمندان مشروعیت مییابند. اما ضد-مد اغلب این نشانههای منزلتی را معکوس یا درهم میریزد. مثلاً در حالیکه افراد مرفه معمولاً از شبیه شدن به کارگران یدی پرهیز میکنند، برند وِتْمان پیراهن ساده دی اچ ال را روی کتواک آورد و ناگهان ستارههای مد به پوشیدن آن هجوم بردند. این نمونهای از «مد از پایین به بالا» یا «تصاحب خردهفرهنگ توسط نخبگان» است. تد پولهموس توصیف میکرد که چگونه سبکهای خیابانی به تدریج جذب جریان اصلی میشوند (مدل حبابوار، در مقابل مدل قدیمی قطرهچکانی). اما ضد-مد فقط یک سبک خیابانی نیست – بلکه هویتی آگاهانه و معترض دارد. اغلب از دل کسانی برمیخیزد که نسبت به فرهنگ غالب رابطهای حاشیهای یا ناسازگار دارند. برونو دو روزل، نظریهپرداز فرانسوی مد، تفاوتی قائل شد میان «آفرینش خودجوش» (بیقصدِ نفوذ در بازار) و «خلق مد» (که سریعاً توسط برندها و رهبران سلیقه جذب میشود). او یادآور شد که «رهبران سلیقه» – معمولاً افراد جذاب، مرتبط و خوشاستایل – کمک میکنند تا ایدهی خام ضد-مدی به فرمی تبدیل شود که برای مخاطب عام قابلپذیرش باشد. اما در این فرایند، معنا و قدرت اولیه آن تضعیف میشود. نمونهاش حذف برآمدگیهای لباس کاواکوبو در عکسهای مجله ووگ است – فرهنگ غالب فقط تا جایی میتواند از چارچوبها عبور کند؛ بعد، نوبت اهلیسازی است.
مفهوم «ادغام» نزد دیک هبدیج دقیقاً به همین پدیده اشاره دارد: او دو شکل از خنثیسازی سبکهای اعتراضی را توضیح میدهد. نخست، شکل کالایی است – یعنی تبدیل نشانههای خردهفرهنگی به اشیای تولید انبوه (مثلاً فروش شلوار جینهای پارهشده در فروشگاههای زنجیرهای یا گوشوارههای سنجاق قفلی در فروشگاه کلیرز). دوم، شکل ایدئولوژیک است – یعنی بازنمایی رسانهای آن خردهفرهنگها یا بهصورت بیخطر و جالب، یا بهصورت منحرف و تهدیدآمیز، بهنحوی که خطر واقعی آنها از بین برود. در مورد پانک، رسانهها همزمان آنها را یا بهعنوان افراد خشونتطلب شیطانی کردند، یا آنها را به عنوان مدی گذرا و بیاهمیت معرفی کردند. برای طراحان ضد-مد، این یک هشدار جدی است: به محض آنکه شورششان محبوب شود، خطر آن وجود دارد که به یک سبک صرفاً زیباشناختی تبدیل شود که دیگر با روح اولیهاش نسبتی ندارد. این چرخه را بهوضوح میتوان در مسیر برند وتمان مشاهده کرد. در آغاز، وتمان با استفاده از مدلهای خیابانی، شوخی با لوگوها، و پرهیز از زرقوبرق لوکس، انتقادی صریح از نظام اشباعشدهی مد بود – «واکنشی شورشی به طمع شرکتی که خلاقیت را از مد میمکد»، به گفتهی یکی از نویسندگان. اما وقتی وتما به برندی پرطرفدار تبدیل شد و هودیها و تیشرتهای طعنهآمیزش با قیمتهای بالا فروخته شدند، برخی گفتند که خودش بخشی از همان نظامی شده که روزگاری به سخره میگرفت. نقل است که حتی مدیرعامل شرکت دی اچ ال در یک رویداد خبری، تیشرت معروف دی اچ ال وتمان را پوشید – حلقهی طعنه کامل شد: مردی که به تعداد نامحدود به لباس فرم دیاچال دسترسی داشت، نسخه گرانقیمت آن را پوشید! در این لحظه، آیا آن تیشرت هنوز بیانیهای اعتراضی بود، یا فقط یک شوخی شیک برای کسانی که توان خریدش را دارند؟ مقالهای از ناندینی ناچیار این روند را نقد میکند و مینویسد که «مد طعنهآمیز که ابتدا برای خلاقیت و انحصار شکل گرفته بود، حالا به گروهی نخبهگرا تبدیل شده که بدبینی و حس برتری ذهنی را تبلیغ میکند». این درونگرایی خاص حلقهی ضد-مد، میتواند بازتاب همان انحصارگرایی مد سنتی باشد – فقط با لباسفرمی متفاوت.
این پویایی نشان میدهد که سرمایه فرهنگی چگونه به شیوههای نوین عمل میکند. در گذشته، پوشیدن لباسهای زیبا، بینقص و گرانقیمت نشانهای از طبقهی بالا بود. اما امروز، داشتن اعتماد به نفس (و دانش زمینهای) برای پوشیدن لباسهای عمداً زشت یا بیتکلف، میتواند نشاندهندهی جایگاه اجتماعی حتی بالاتری باشد – چراکه دلالت دارد شما نیازی به اثبات خود از طریق نشانههای آشکار ندارید؛ آنقدر در موقعیت خود مطمئن هستید که میتوانید یک شوخی را بپوشید. جامعهشناسان از گرایش به «ذائقهی همهچیزخوار» در میان نخبگان صحبت میکنند: یعنی ترکیب عناصر فرهنگ عامه و نخبه برای نشان دادن گشودگی جهانی (مثلاً میلیونری که هم تاکوی خیابانی میخورد و هم موسیقی پانک گوش میدهد، نه فقط خاویار و اپرا). مد نیز از این الگو پیروی میکند – فرد آگاه به سبک امروز ممکن است کلاه رانندهای کهنه از فروشگاه دستدوم را با پالتوی بالنسیاگا بپوشد. نتیجه، فروپاشی نشانههای ظاهری روشن طبقاتی و جایگزینی آن با نشانههای رمزگذاریشده است. به گفته ناچیار: «همیشه پای نسخه گرانقیمت همان آیتم در میان است… نه یک تیشرت ۵ یورویی از مغازه دستدوم، بلکه نسخه ۵۰۰ یورویی پارودیشدهی آن». کد در دانستن تفاوت نهفته است. در نتیجه، ضد-مد در جریان اصلی اغلب نهایتاً شکل تازهای از تمایز را تقویت میکند (به تعبیر بوردیو): تمایز از طریق ذائقهی طعنهآمیز. به بیان دیگر، اگرچه ضد-مد در ابتدا بهمثابهی مقاومتی در برابر بازیهای منزلتی مد آغاز میشود، اما خود میتواند بازیهای منزلتی جدیدی را بیافریند.
با این حال، باید به انتقادهای اصیلی که ضد-مد نسبت به فرهنگ مصرفی مطرح میکند نیز توجه داشت. بسیاری از طراحان و جنبشهای ضد-مد، آشکارا مصرفگرایی و اتلاف منابع را نقد میکنند. اخلاق پانک و (خودت انجام بده) بخشی از مخالفت با محصولات شرکتی بود – ساختن لباس از لباسهای دستدوم یا زباله، نوعی رد مد انبوه و کارخانهای به حساب میآمد. در دهه ۲۰۱۰، بسیاری از طراحان مستقل نیز بازیافت و روشهای پایدار را بهعنوان موضع ضد-مد در برابر صنعت «فستفشن» مطرح کردند. مجله بابلگام اشاره میکند که طراحان ضد-مد در حال «بازآفرینی پارادایمهای شیکبودن» هستند و اغلب با ایدههای پایداری و ضدمصرفگرایی همپوشانی دارند. استفاده مجدد از مواد یا خلق لباسهایی با دوام و فراتر از مد زودگذر، چالشهایی برای مدل مصرف شتابزده ایجاد میکند. این دیدگاه حتی ضد-مد را بهعنوان «جنبشی برهمزننده» توصیف میکند که در پی دگرگونسازی مفاهیم سیلوئت، فرم و تولید است – پیش از، و شاید فراتر از، ظهور گفتار پایداری در مد. به عبارت دیگر، ضد-مد پیش از آنکه مد پایداری رایج شود، عقلانیت چرخهی بیپایان تولید و دورریز لباس را زیر سوال برده بود. مارژیلا و سولی بت در دهه ۹۰ همان کارهایی را میکردند که امروز تحت عنوان مدِ سبز ستوده میشود. این بُعد فلسفی ضد-مد را برجسته میکند: آن نه صرفاً شورش زیباییشناختی، بلکه غالباً دارای بار اخلاقی یا سیاسی است. ضد-مد میپرسد: آیا میتوانیم سرعت را کم کنیم؟ آیا میتوان از چرخهی مصرف رهایی یافت؟
در سطح فردی، ضد-مد بر چگونگی ساختن هویت و احساس دیدهشدن افراد تأثیر میگذارد. از نظر روانشناختی، پوشاک بهشدت با خودبیانگری و سیگنالهای اجتماعی گره خورده است. انتخاب پوشیدن چیزی که هنجارها را نقض میکند، راهی است برای اعلام استقلال. همچنین میتواند نوعی سازوکار دفاعی یا زره روانی باشد – مثلاً پانکها از پوششهای تهاجمی برای دفع کسانی که درکشان نمیکردند استفاده میکردند و با این کار یک حلقهی امن درونگروهی میساختند. لباسهای «زشت» یا ضد-مد امروزی نیز بهگونهای مشابه به افراد (بهویژه جوانان یا خلاقان) اجازه میدهد نشان دهند که حاضر نیستند در چارچوب انتظارات محدود شوند. نوعی رهایی در پوشیدن لباسی هست که آدمهای مسنتر یا محافظهکار ممکن است آن را مسخره بدانند. این لباس فریاد میزند: «من برای تو لباس نمیپوشم». پژوهشگر مد، آن هالندر، زمانی گفت تمام مدها در مقیاسی میان تبعیت و شورش قرار دارند؛ ضد-مد، کفه را بهوضوح بهسوی شورش سنگین میکند.
تحقیقات روانشناسی مصرفکننده، مانند «اثر کتانی قرمز» (بلزا و همکاران، ۲۰۱۴)، تأیید میکنند که در برخی زمینهها، پوشیدن لباسهای ساده یا عجیب میتواند باعث افزایش برداشت دیگران از جایگاه اجتماعی فرد شود – البته اگر این ناهمنوایی عمدی به نظر برسد و از سوی کسی باشد که میتوانست مطابق انتظار لباس بپوشد، اما عمداً اینطور نکرده است. مثلاً استادی که با تیشرت و صندل در جمع ظاهر میشود، ممکن است خیلی باسواد یا ممتاز فرض شود (چراکه نیاز ندارد خود را با کتوشلوار ثابت کند)، اما همین لباس بر تن کارمند جوانتر ممکن است غیرقابلقبول تلقی شود. این نشان میدهد که تصمیمات ضد-مدی اغلب براساس اینکه چه کسی آنها را اتخاذ میکند قضاوت میشوند. سلبریتی ثروتمندی که لباسهای خیابانی دستدوم میپوشد، «باحال» به نظر میرسد؛ اما اگر فرد کمدرآمدی همان لباسها را بپوشد، شاید صرفاً نامرتب یا بیسلیقه قلمداد شود. این تناقض جالبی است – زمینه و نیت درکشده اهمیت زیادی دارند. سبکهای سرشار از طعنهی ضد-مد تقریباً نیازمند این هستند که شخص «چشمک بزند» و بگوید: من میتوانستم شیک بهنظر برسم، اما نخواستم. این پیام برای کسانی که از پس آن برمیآیند قدرتبخش است، اما همزمان مستلزم نوعی امتیاز اجتماعی یا سرمایه فرهنگی نیز هست.
از منظر پوشنده، ضد-مد میتواند احساس تعلق به یک قبیله یا حلقهی فکری خاص ایجاد کند. چنانکه دیدیم، بسیاری از افراد از جنبهی «شوخی درونی» و اعتمادبهنفسی که در پی دارد لذت میبرند. با این حال، پوشیدن لباسهای عجیب یا زشت میتواند فرد را هدف نگاههای پرسشگر یا حتی تمسخر کسانی قرار دهد که در این بازی سهمی ندارند. بنابراین، نوعی ریسک اجتماعی به حساب میآید. چرا افراد این ریسک را میپذیرند؟ برای برخی، درست همین هیجانِ ابراز متفاوت و برهمزدن هنجارها انگیزهی اصلی است – چراکه نیاز به منحصربهفرد بودن و خلاقیت، بهعنوان یکی از محرکهای اصلی انتخاب سبک برای تیپهای شخصیتی خاص در مطالعات روانشناسی شناسایی شده است. برای دیگران، شاید ایدئولوژی محرک باشد: مثلاً یک فمینیست که از آرایش و لباسهای تنگ دوری میکند تا پیامی منتقل کند، یا فردی ضدمصرفگرا که فقط لباسهای بازیافتی میپوشد تا موضع اخلاقی خود را نشان دهد. در این حالتها، انتخاب لباس با ارزشهای شخصی همراستا است و رد مد جریان اصلی، بخشی از زندگی اصیل و صادقانه میشود. حتی میتواند حس تخلیهی روانی یا نوعی عصیان را در پی داشته باشد: لباس پوشیدن به شیوهای که والدین یا جامعه نمیپسندند، راهی برای ساختن هویت فردی است (مثل نوجوانانی که به سبک گوت، پانک یا استریتور افراطی گرایش پیدا میکنند).
جالب آنکه ضد-مد میتواند بهطرز متناقضی برای برخی افراد جذاب باشد. برخی پژوهشهای روانشناسی نشان دادهاند که مردم به افرادی جذب میشوند که نوعی نافرمانی «خودمختار» را بروز میدهند – زیرا این رفتار نشانهای از اعتمادبهنفس یا خلاقیت تلقی میشود. در زمینهی مد، کسی که بدون زحمت لباس عجیب و غریبی را با اطمینان به تن میکند، دقیقاً به این دلیل که از سبکهای متعارف پیروی نمیکند، ممکن است بسیار خوشاستایل بهنظر برسد. این تناقض سوخت رشد بسیاری از آیکونهای استایلی بوده که ابتدا مورد تمسخر قرار گرفتند. (یادآوری کنید که چطور مد پانک در آغاز مسخره میشد، اما ظرف چند سال همان سبک به عنوان نماد «باحالی» مورد ستایش قرار گرفت. یا چگونه استایل هیپهاپ – مثل شلوارهای گشاد – ابتدا برچسب «محله فقیر» خورد، اما بعدها برندهایی مثل وتمان آن را در قالب لباسهای اورسایز به عنوان مد معتبر به نمایش گذاشتند.)
از منظر فلسفی، میتوان ضد-مد را به مفاهیمی چون «کارناوالگونه» بودن (به تعبیر میخائیل باختین) مرتبط دانست. در کارناوالهای قرون وسطی، سلسلهمراتب اجتماعی وارونه میشد: دلقکها تاج بر سر میگذاشتند، بدنهای غریب و اغراقشده جشن گرفته میشدند – اما اینها فقط در یک فضای مجاز و موقت رخ میداد. لحظههای ضد-مد در فرهنگ جریان اصلی شباهتی به کارناوال دارند: وارونگی موقتیِ سلیقه که پس از آن یا نظم قبلی دوباره برقرار میشود یا همان وارونگی به مرور نرمال میشود. بهعنوان نمونه، مراسم مت گالا ۲۰۱۹ با موضوع «کمپ» (بر اساس مقالهی سوزان سانتاگ دربارهی زیباییشناسی اغراق و طعنه) برگزار شد. آن شب سلبریتیها با لباسهایی عمداً شلوغ، زننده و زرقوبرقدار ظاهر شدند – نوعی کارناوال باشکوه از «بدسلیقگی». اما این فقط یک شب بود؛ پس از آن، صنعت مد به جریان عادی خود بازگشت. با این حال، برخی عناصر کمپ/زشت وارد روندهای بعدی شدند و نشان دادند که کارناوال میتواند بذر تغییر را بکارد. در واقع، ضد-مد اغلب روحیهای کارناوالی دارد – بازیگوش، اغراقآمیز و چالشبرانگیز در برابر اقتدار (چه اقتدار زیباییشناسانه باشد و چه اجتماعی).
از منظر معناشناختی، ضد-مد مردم را تشویق میکند که لباس را نه صرفاً بهعنوان کالایی مصرفی یا نشانی از جایگاه اجتماعی، بلکه بهمثابه متنی قابل تفسیر یا بیانیهای فکری ببینند. وقتی مدلهای برند بالنسیاگا لباسی گلآلود، پاره و کهنهشده را روی کتواک به نمایش میگذارند که هزاران دلار قیمت دارد، معنای آن چیست؟ ممکن است طعنهای به پوچیِ لوکسگرایی باشد که «ظاهر کهنه» را میفروشد (چنانکه بالنسیاگا در سال ۲۰۲۲ با “کیسه زباله” و کتانیهای ویرانشدهاش کرد)، یا کنایهای به محو شدن مرز میان نشانههای فقر و ثروت. مخاطبان و خریداران را وامیدارد که بپرسند: آیا ما سادهلوحایم که این را میخریم؟ یا زیرکایم که مفهوم آن را درک میکنیم؟ پاسخ شاید هر دو باشد. این ابهام بخشی از لذت فکری ضد-مد برای بعضیهاست: مدی که مانند معما یا انتقاد عمل میکند، و ذهن تحلیلی مخاطب را درگیر میسازد، فراتر از واکنش سادهی «اوه، چه قشنگه، میخوامش». به این معنا، قطعات ضد-مد اغلب به مثابه آغازگر گفتوگو عمل میکنند – آنها روایت دارند. مثلاً پوشیدن شلوارهای باندیج ویوین وستوود میتواند بحثی درباره تاریخ پانک یا نقشهای جنسیتی بهراه اندازد؛ یا یک لباس از کالکشن پایر ماس (توسط کربی ژان-ریمون، طراح سیاهپوستی که سیاست نژادی را در طراحیهایش وارد میکند) دعوتی است به گفتوگو درباره مسائل نژادی.
بنابراین، ضد-مد میتواند مصرفکنندهای آگاهتر پدید آورد – کسی که از خود میپرسد لباسش چه پیامی دارد و آیا با هویت یا باورهای او همخوان است. در عین حال، برندها بهسرعت همین میل به معنا را به پول تبدیل میکنند، که میتواند منجر به شکلهایی از «ضد-مد نمایشی» شود. (مثلاً یک برند فستفشن که یک ستِ آمادهی «استایل گرانج» میفروشد – ظاهری از نافرمانی، اما بهصورت بستهبندیشده و بیروح.) پیامد روانشناختی آن میتواند تهی شدن معنا و باقی ماندن صرفاً ظاهر باشد. برخی منتقدان هشدار دادهاند که موج کنونی مدهای زشت یا کنایهدار ممکن است به یک روند سطحی بدل شود – «طعنهزدن صرف برای طعنهزدن»، آنچنانکه ناندینی ناچیار هشدار داده: «گاه گداری تلاش میکند چیزی بگوید اما در نهایت هیچ چیز باارزشی نمیگوید.» این امر به نوعی خستگی اشاره دارد: اگر همهچیز تبدیل به بیانیهای طعنهآمیز شود، در نهایت دیگر هیچ چیز نه شوکهکننده است و نه روشنگر. شاید مردم از این بدبینی خسته شوند و دوباره به زیبایی صادقانه روی بیاورند (در واقع، برخی بازگشت به «پساطعنه» و صداقت در مد را پیشبینی میکنند). این نوسان چرخهای نیز بخشی از روانشناسی مد است – پاندول همیشه در حرکت است.
در حالیکه بسیاری از نمونههای ضد-مد تاکنون بر اروپا و آمریکا متمرکز بودهاند، باید دانست که روحیهی ضد-مد واقعاً جهانی است. طراحان و خردهفرهنگهای شورشی در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان نیز شکلهای خاص خود از طرد هنجارهای رایج مد را توسعه دادهاند – گاهی تحتتأثیر جنبشهای غربی، و گاهی ریشهدار در انتقادات فرهنگی بومی. نگاهی جهانی به ضد-مد باعث میشود آن را صرفاً با آوانگارد غربی یکی ندانیم؛ بلکه بفهمیم که استفاده از لباس بهعنوان اعتراض، یک انگیزهی انسانی است که در زمینههای مختلف، با رنگ و بوی منحصربهفرد خود بروز میکند.
تأثیر ژاپن در ضد-مد پیشتر با کاواکوبو و یاماموتو ذکر شد. آنها راه را برای نسلی از طراحان ژاپنی و آسیایی گشودند که مفهوم را بر قرارداد ترجیح میدهند. برای مثال، جون تاکاهاشی در ژاپن، ترکیبی از ارجاعات پانک و هنر والا را ارائه میدهد و کالکشنهایی میسازد که عمداً مخاطب را آشفته میکند (یکی از مجموعههایش چاپهایی از آشوب و خشونت و اندامهای قطعهقطعهشده داشت – طغیانی بصری علیه «ذوق خوب»). در چین، در سالهای اخیر سبک زیرزمینی موسوم به «مد سرزمین ویرانشده» ظهور کرده است – زیباییشناسیای آخرالزمانی و گرنج که میان برخی جوانان محبوب است، با لایهلایهپوشیهای فرسوده، رنگهای خاکی، و جذابیتی «خطرناک و نافرمان». این سبک، تحتتأثیر بازیها و فیلمهایی چون مد مکس یا تلماسه، واکنشی است به ظاهرهای بیشازحد براق و مُدروزِ مد فستشدهی چین. جوانان چینی در دل جامعهای بهسرعت مدرنشونده، از طریق تنزل ظاهری و پذیرش زشتی و فرسودگی، هویت خود را شکل میدهند – مشابه گرنج غربی، اما با ریشههایی در فرهنگ عامهی محلی.
طراحانی چون سانکوآنز و پرونانس نیز طنز و ساختارشکنی را در آثار خود گنجاندهاند؛ سانکوانز مجموعهای را با الهام از تجهیزات حفاظتی و درگیری خیابانی ساخت که کنایهای به فشارهای اجتماعی داشت، در حالیکه پرونونس تناسبهای اغراقآمیز و پارودی لباسهای رسمی را به کار گرفت تا فرم لباسهای بیزنسی سنتی را به سخره گیرد. در کرهی جنوبی، طراح آوانگارد جون جی لباس مردانهی کلاسیک را به کُتوُری خیابانی و اغراقآمیز تبدیل کرد، بازتابی از ترکیب فرهنگ محافظهکار و فرهنگ جوانمحور در سئول.
همچنین، در خیابانهای هاراجوکو (توکیو) و هونگدائه (سئول)، سبکهای خیابانی مختلفی (از گوتیک لولیتا و کاسپلی گرفته تا ظاهرهای جنسیتیسیال) هنجارهای زیبایی رایج در این جوامع را به چالش کشیدهاند – اغلب بهمثابه بیانیهای از آزادی شخصی در فرهنگهایی که به اطاعت و همرنگی شهرهاند. برای مثال، سابفرهنگ گانگورو در ژاپن دهه ۱۹۹۰ شاهد آن بود که دختران جوان پوست خود را بسیار تیره میکردند، رژلب سفید میزدند و لباسهای زننده میپوشیدند – آشکارا در طرد ایدهآل زن ژاپنی سنتی که متین و سفیدپوست و فروتن تلقی میشد. این شکلی از ضد-مد با زمینهی فرهنگی خاص بود: رد همزمان هنجارهای زیبایی غربی و ژاپنی.
در هند و بخشهایی از خاورمیانه، میتوان به این اشاره کرد که چگونه برخی طراحان معاصر با ترکیب عناصر پوشاک بومی به شیوههایی غیرمتعارف، هم علیه سلطهی مد غربی میشورند و هم هنجارهای محافظهکارانهی محلی را به چالش میکشند. برای نمونه، برند هندی نوربلک نوروایت منسوجات سنتی هند را به استریتویر پاپآرت تبدیل میکند – و بدینترتیب این تصور قالبی را زیر سؤال میبرد که مد هندی یا باید لباس عروسی مجلل باشد یا مد فست ارزانقیمت. این برند با کیچ بازیگوشانه، غرور فرهنگی را به نمایش میگذارد. در ایران، طراحان صحنهی زیرزمینی مد – که اغلب بهدلیل محدودیتهای پوشش از طریق شبکههای اجتماعی فعالیت میکنند – با لایهبندیهای خلاقانه و طرحهای جسورانه، شکلی از نافرمانی مدنی را در لباس پوشیدن مجسم میسازند و ضد-مد را به ابزاری برای اعتراض خاموش تبدیل میکنند. در سراسر جنوبشرقی آسیا، طراحان جوانی مانند دیفا باروس در اندونزی (با برند بلیکا) با بازیافت لباسهای نظامی یا زبالههای خیابانی و تبدیل آنها به پوشاک جدید، روحیهی پانک را در بستری بومی از دغدغههای زیستمحیطی و انتقاد به نظام مستقر، زنده نگه میدارند.
در بسیاری از کشورهای آفریقایی، بازارهای پوشاک دستدوم – که عمدتاً از دورریزهای غربی تغذیه میشوند – بستری برای بازآفرینیهای خلاقانه فراهم کردهاند. طراحانی از لاگوس تا نایروبی برندهایی را بر پایهی بازترکیب این بستههای لباسهای دستدوم بنا نهادهاند – که ذاتاً کنشی ضد-مد است، زیرا چرخهی جهانی مدِ «تازه، تازهتر، تازهترین» را به چالش میکشد. برای مثال، استریتویر شاخص «ماتاتو» در نایروبی از هنر شلوغ و رنگارنگ اتوبوسهای شهری الهام میگیرد و در تقابل با کلیشهی «سافاریشیک» قرار میگیرد که برندهای غربی غالباً از آن بهرهبرداری تجاری کردهاند. در آفریقای جنوبی نیز خلاقان عرصهی مد بهصراحت علیه ایدهآلهای زیبایی اروپامحور واکنش نشان دادهاند: «سوگیری علیه مد آفریقایی از سوی دانشگاهیان مورد مناقشه قرار گرفته» و آنان در برابر این تصور ایستادهاند که تنها سبکهای غربی میتوانند آوانگارد باشند. مقالهی منتشر شده در بابلگام کلاب که پیشتر بدان اشاره شد، خود گواهیست بر تعامل نظری طراحان آفریقایی با مفهوم ضد-مد، بهویژه در پیوند دادن میان آوانگارد ژاپنی و رویکرد محلی نسبت به فرم و سیلوئت.
یکی از طراحان شاخص آفریقایی در قالب ضد-مد، لامین کویاتِه از برند سولی بت است. او در دههی ۱۹۹۰ با استفاده از مواد بازیافتی، شوهای چالشی و دیدگاهی بیپروای سیاهپوستان، مد پاریس را به لرزه درآورد. کویاتِه آشکارا در برنامهای تلویزیونی با کارل لاگرفلد دربارهی چیستیِ مد عالی (کوتور) مجادله کرد و اصرار داشت که بهرهگیری از مواد فروتنانه و دیدگاه بیرونازگود، به همان اندازه در تعریف آیندهی مد معتبر است. او – که اصالتی مالیایی دارد – با گنجاندن چاپهای مومی آفریقایی و تکنیکهای خیاطی بومی در طراحیهایی نامعمول، سلسلهمراتب استعماری حاکم بر صنعت مد را زیر سؤال برد؛ سلسلهمراتبی که در رأس آن پاریس قرار داشت. معنای نام برندش در زبان وُلوف یعنی «چشمانت را باز نگه دار»؛ او واقعاً نگاهش را به خیابان و جریانهای جهانی پوشاک دوخته بود و بدینسان ضد-مد را به بیانی پسااستعماری بدل ساخت: تملک فضا برای خلاقیت آفریقایی در صنعتی که مدتها آن را به حاشیه رانده بود. امروزه، طراحانی چون تبه ماگوگو (آفریقای جنوبی) و کنت ایزه (نیجریه) توجه جهانی را به خود جلب کردهاند – طراحیهایی که در عین ارج نهادن به سنت (مثلاً با استفاده از منسوجات میراثی)، هنجارها را در هم میشکنند. ماگوگو، برای نمونه، مجموعههایی در واکنش به مسائل سیاسی و جنسیتی آفریقای جنوبی طراحی کرده است. هرچند این طراحان ممکن است خود را ضد-مد ننامند، اما صرفاً با ارائهی مجموعهای متفاوت از ارزشها و زیباییشناسی، روایت غربمحور مد را به چالش میکشند.
در جوامع دیاسپورای سیاهپوستان (مانند صحنههای آفر-پانک در آمریکا و آفریقای جنوبی)، سبک پوشش اغلب به رسانهای قدرتمند برای اعتراض و هویتیابی بدل میشود. جشنوارهی افروپانک – که در بروکلین آغاز شد و اکنون در ژوهانسبورگ و شهرهای دیگر برگزار میشود – بهواسطهی پوششهای خیرهکنندهی شرکتکنندگانش شناخته شده است: موهای عجیبوغریب، پوشاک آفروافوتوریستی، تلفیقی از پانک و نقشمایههای آفریقایی – همه در خدمت ستایش فردیت و تقابل با هرگونه هنجار واحد برای «سبک سیاهپوستی». این شکل از ضد-مد، نهتنها در برابر معیارهای زیبایی غالبِ سفیدپوستان میایستد، بلکه ایدهی یکدست و اصیل از «پوشش سیاه» را نیز به چالش میکشد. سبکی سیال، خلاق، گاه در مرز با لباس نمایشی – اما ژرف و معنادار بهمثابه تجلی آزادی.
در آمریکای لاتین نیز جریانهای خاصی از ضد-مد پدید آمدهاند که رنگ و بوی فرهنگی و سیاسی منحصربهفرد دارند. برای مثال، در برزیل، برند داسپو در سال ۲۰۰۵ توسط گروهی از کارگران جنسی بهعنوان یک پروژهی اجتماعی تأسیس شد – نام برند ترکیبی طعنهآمیز است از «از سوی فاحشهها» و بازی زبانی با نام داسلو، یکی از بوتیکهای لوکس نخبگان. این زنان که حالا در نقش طراح ظاهر شدند، شوی لباسهای پرزرقوبرق خود را در خیابانها برگزار میکردند؛ لباسهایی آمیخته با طنز و غرور، همچون تیشرتهایی با شعارهای شوخطبعانه دربارهی حرفهی خود. این ابتکار، کلیشهها را وارونه میکرد: چه کسی حق دارد طراح باشد؟ و آیا مد میتواند ابزاری برای کرامتبخشی به گروهی حاشیهنشین باشد؟ پاسخ داسپو یک بلهی کوبنده بود. این برند ضد-مد را به کنشی اعتراضی بدل کرد: زرقوبرق در دست کسانی که معمولاً از آن حذف میشوند، حالا به ابزاری برای افشای دورویی جامعه تبدیل شده بود – همان جامعهای که برای لباس پنجهزار دلاری کف میزند، اما زن خیاط یا کارگر جنسی را تحقیر میکند.
در مکزیک، از دههی ۱۹۸۰ به این سو، زیرفرهنگ پانک با سبکهای خیابانی چولو و چولا درهم آمیخته و به خلق پوششهایی هیبریدی انجامیده است – مانند ترکیب پارچههای بومی با کتهای چرمی و موی سیخشده – که اعتراض همزمانی به نابرابری طبقاتی و حذف فرهنگی هستند. در لسآنجلس نیز برخی طراحان مکزیکی–آمریکایی عمداً از تصاویر و نمادهای لورایدر (ماشینهای تیونشدهی فرهنگی) و سبک چولو در فتوشوتهای مد استفاده کردهاند، تا این نمادهای خردهفرهنگ را از کلیشههای منفی بازپس گیرند. این حرکتها بهوضوح در چهارچوب ضد-مد میگنجند: آگاهانه ارتقای چیزهایی که مد غالب آنها را «پست»، «ناراست» یا «ناشایست» میداند، و تبدیل آنها به بیانیهای از هویت و افتخار.
درست همانطور که در غرب، جلوههای ضد-مد در جوامع غیرغربی نیز با طنز تلخی روبهرو میشوند: آنها بهراحتی میتوانند توسط جریان اصلی مصادره یا تلطیف شوند. بهویژه در سالهای اخیر، برندهای لوکس غربی بارها از سبکهای خیابانی آسیا یا آفریقا الهام گرفتهاند – یا بهتر بگوییم، آنها را وام گرفتهاند بیآنکه خاستگاهشان را به رسمیت بشناسند، اتفاقی که اغلب به اتهام «تصاحب فرهنگی» منجر شده است. برای نمونه، پس از سالها که جوانان حاشیهنشین در آفریقای جنوبی با ترکیب جسورانه لباسهای دستدوم سبک منحصربهفردی ساخته بودند، ناگهان یک برند مطرح با عرضهی مجموعهای تحت عنوان «شیک تاونشیپ» همان سبک را مُد روز اعلام میکند – بیآنکه از طراحان خیابانی یا فرهنگسازان اصلی یادی کند.
در فرهنگهای دیگر نیز همین چرخه رخ داده است: سبکهای خیابانی هیپهاپ که زمانی اعتراض به معیارهای بورژوای سفیدپوست بودند، در دههی ۲۰۰۰ تبدیل به پوشش غالب جوانان در سراسر جهان شدند. در شرق آسیا، مدهای خیابانی افراطی دههی ۹۰ در منطقهی هاراجوکو ژاپن – مانند سبک دکورا با انبوه اکسسوریهای رنگارنگ – در نهایت به لباسهای آمادهی ستارههای پاپ ژاپنی و تولیدات فستفشن جهانی تبدیل شدند.
با این حال، چرخه همچنان ادامه دارد. نسلهای جدید پیوسته راههایی تازه برای بهچالشکشیدن جریان غالب مییابند. در عصر اینترنت، روحیهی ضد-مد با سرعتی بیسابقه در سراسر مرزها سفر میکند: یک نوجوان در نایروبی میتواند از احیای گرَنج در سیاتل الهام بگیرد و برعکس، و هرکدام چاشنی فرهنگی محلی خود را به آن بیفزایند. حاصل این فرایند، نوعی گفتوگوی جهانی دربارهی ضد-مد است: جوانانی که همصدا، سبکهای همسانشوندهی شرکتهای بزرگ را پس میزنند و در عوض، طنازی، فردیت و خلاقیت را به آغوش میکشند.
در تمام این بررسی، یک مضمون بارها و بارها تکرار شده است: پارادوکس رابطهی ضد-مد با جریان اصلی. ضد-مد بهذات خود علیه عرفها و جریان تجاری مد تعریف میشود – اما بارها دیدهایم که همان جریان غالب این مخالفت را در آغوش میگیرد، آن را جذب میکند و به فروش میرساند. این پارادوکس ارزش تأمل مستقیم دارد، چرا که پرسشی مهم را پیش میکشد: آیا ضد-مد پس از مصادرهشدن توسط سیستم میتواند همچنان نیروی انتقادی خود را حفظ کند؟ یا این چرخه صرفاً دیالکتیکی اجتنابناپذیر است که با وجود تناقض، فرهنگ را به جلو میراند؟
همانطور که دیدیم، سبک پانک نمونهای کلاسیک است: در آغاز شوکآور و مخالف عرف بورژوایی، اما تنها طی چند سال به روی صحنههای فشن و ویترینها راه یافت. الگوی مقاومت/همجذب در نظریهی دیک هبدیج دقیقاً همین را نشان میدهد: هر خردهفرهنگ نو، سبکی برای خود میآفریند… و سپس نوآوریهای آن مستقیماً به مد اصلی بازمیگردند. این چرخه اکنون با سرعتی بیسابقه تکرار میشود. چیزی که زمانی ده سال طول میکشید، حالا شاید در یک فصل رخ دهد – به لطف شبکههای اجتماعی و فستفشن. کافیست یک ظاهر متفاوت از یک طراح مستقل وایرال شود تا ظرف چند ماه نسخهی تقلبیاش در زارا عرضه شود. نمونهی مشهور تیشرت دیاچال از وتمنتس، که در سال ۲۰۱۵ نگاهها را جلب کرد، خیلی زود الگویی برای موجی از مُدهای آیرونیک خیابانی شد – آنقدر که برخی میگفتند خود ضد-مد تبدیل به مد غالب شده است. مقالهای در ایندیپندنت بهروشنی با تیتر «چگونه ضد-مد به جریان اصلی تبدیل شد» این وضعیت را بررسی کرد. وقتی استثنا بدل به قاعده شود، دیگر بهسختی میتوان آن را بهعنوان مقاومتی معنادار دید. همانطور که گاردین دربارهی تیشرت دیاچال پرسید: «آیا این یک زیرکی درخشان بود یا توطئهای از دل خود صنعت؟» این ابهام نشان میدهد شاید مد هوشمندانه از طغیانها سود میبرد بیآنکه واقعاً توسط آنها متزلزل شود – خانه همیشه برنده است.
اما میتوان این چرخه را از زاویهای دیگر نیز دید. حتی اگر ضد-مد تجاری شود، باز هم اثری فرهنگی باقی میگذارد. ایدههای نو را به فضا تزریق میکند – شاید در نسخهای رقیق، اما دامنهی بیان فردی را گسترش میدهد. اینکه امروز کسی بتواند با کراکهای نئونی یا کتهای بزرگ فروشگاه دستدوم در خیابان راه برود و طرد نشود، به دلیل اثر باقیمانده از پیشگامان ضد-مد است. محدودهی «نُرم» گسترش یافته است. برای نمونه، پوشیدن دامن توسط مردان زمانی حرکتی شدیداً متضاد عرف بود؛ اما اکنون (هرچند هنوز بیانیهمحور) چندان شوکآور نیست – نتیجهی سالها کار طراحانی چون گوتیه یا یاماموتو و هنرمندانی چون جیدن اسمیت. بههمین ترتیب، پذیرش مدلهای پلاسسایز یا تصاویر بدون روتوش در برخی کمپینها، به فشاری که ضد-مد برای پذیرش بدنهای «ناایدهآل» وارد کرده برمیگردد.
این واقعیت که چرخهی مد سریعتر شده، طراحان ضد-مد را وادار میکند مدام خود را بازآفرینی کنند. بهمحض اینکه ایدهای جذب شود، آنها باید مسیر تازهای برای طغیان بیابند. برای مثال، زمانی که نورمکور (سادگی عامدانه) مد شد، برخی رهبران سبک به «کمپ افراطی» یا زنانهگرایی اغراقآمیز روی آوردند – تنها برای اینکه دوباره برخلاف جریان باشند. این دیالکتیک مداوم – تز، آنتیتز، سنتز – محرک تکامل مد است.
البته بسیاری از طراحان ضد-مد نسبت به این تلهی همجذب شدن آگاهاند و میکوشند با حفظ مقیاس کوچک یا خودداری از توسعهی تجاری، اصالت خود را حفظ کنند. (مارژلا با دوریگزینی از رسانه و ماندن در سطحی فرقهای، این مسیر را رفت. پس از ترک او، برخی معتقد بودند برندش جادوی پیشین را از دست داد.) دمنا نیز پس از موفقیت وتمنتس گفته بود که پس از همهگیر شدن سبک آنها، دیگر برایش جالب نبود و بهدنبال مسیر تازهای میگردد. این سرعتِ چرخه همزمان خلاقیت را تحریک و فرسوده میکند.
در نهایت، پارادوکس تجاری شدن ضد-مد، نقشش را در فرهنگ باطل نمیکند، اما آن را پیچیدهتر میسازد. یادآور میشود که «زمینه» و «نیت» اهمیت دارند: شلوار پاره در پانک ۱۹۷۷ معنایی دارد متفاوت از شلوار پارهی فروشگاه زارا در ۲۰۲۵. ظاهر یکی است، معنا متفاوت. بهعنوان مخاطب یا مصرفکننده، آگاهبودن به این لایهها – از طغیان تا کالاسازی – میتواند بر انتخاب ما اثر بگذارد. برخی ممکن است چرخه را کنار بگذارند و به سبک شخصی و ماندگار روی آورند (که خود گونهای ضد-مد است، مطابق تعریف الیزابت ویلسون از جستوجوی «زمانناپذیری»). برخی دیگر شاید بازی آیرونیک را با آگاهی کامل ادامه دهند. هیچ پاسخ واحدی نیست، اما نکتهی کلیدی این است که ضد-مد ما را به تأمل وامیدارد – سازوکار گردش مد را برملا میکند و از ما میپرسد: در پوشش، چه میخواهیم و چرا؟
ضد-مد با شورش آغاز شد – راهی برای طراحان و خردهفرهنگها تا «نه» بگویند به دیکتههای زیبایی، زرقوبرق و مصرفگرایی. در طول دههها، آنچه زمانی در حاشیه بود، اغلب به مرکز آمد، اما همواره حاشیههای تازهای سر برآوردند. در بررسی ضد-مد، از ریشههای تاریخیاش تا نمودهای جهانیاش، درمییابیم که این پدیده هم آینه است و هم چکش: آینهای که پوچیهای جامعه را بازمیتاباند (با اغراق یا هجو آنها)، و چکشی که میکوشد عرفها و آسودگیهای فکری را درهم بشکند. چه دمنا باشد که لوگوی یک شرکت پستی را به کالای لوکس بدل میکند، چه ری کاواکوبو که با تودههایی بر بدن مدلها معیارهای زیبایی را به چالش میکشد، یا گروهی از نوجوانان نیجریهای که با کتوشلوارهای دستدوم علیه میراث استعماری سبک خود را میسازند – همهی اینها اشکال گوناگون نقد فرهنگیاند که از راه پوشاک و بهزبان نماد بیان میشوند.
ابعاد فلسفی ضد-مد نیز عمیقاند. ما را وادار میکند تا با نگاهی تردیدآمیز به زیبایی و زشتی بنگریم و از خود بپرسیم: چرا چیزی را زیبا یا نازیبا میدانیم؟ رابطهی هویت و مصرف را زیر سؤال میبرد: آیا ما روحهای یکتای بیانگر خود هستیم، یا فقط چرخدندههایی که مد را دنبال میکنند؟ ضد-مد با بازیدادن به نشانههای منزلت اجتماعی، نشان میدهد که این نشانهها چقدر دلبخواهی و قابلدستکاریاند. همچنین، با آنکه چهکسی و چهچیزی را برجسته یا مضحکه میکند، به مسائلی چون جنسیت، نژاد، طبقه و اصالت میپردازد. در دورانی که تجاریسازی و دیدهشدن دیجیتال بیشازپیش حاکمند، ضد-مد دوزی از شکگرایی و طنز را تزریق میکند. یادآوری میکند که مد یک دستور یکسویه از سوی طراحان یا بازار نیست – میتواند گفتوگو باشد، حتی جدل. و نیز بر لذت آفرینش بهخاطر خود آفرینش تأکید دارد. آراستن خویش به شیوهای که دیگران را شوکه یا متعجب کند، چیزی عمیقاً انسانی است – نوعی اعلام وجود: «من فقط آنچه انتظار داری نیستم». این روحیه، همزمان به قدمت دلقک در دربار شاهان است و به تازگی نوجوانان تیکتاکی که لباسهای کهنه را به لباسهای آوانگارد بدل میکنند.
با این حال، ادغام ضد-مد در همان سیستمی که آن را نقد میکند، به این معناست که ضد-مد باید همواره هوشیار و خودآگاه باقی بماند. بهمحض آنکه یک بیانیهی ضد-مد تبدیل به مد روز شود، تیغ انتقادیاش کند میشود. با اینهمه، شاید سهم ماندگار ضد-مد در این باشد که واژگان و امکانات مد را گسترش داده است. امروزه، جریان اصلی مد از نظر زیباییشناسی بسیار متنوعتر از صد سال پیش است – دیدن موضوعات غریب یا مضحک در مجلات مد لوکس عجیب نیست، یا برندهایی که با افتخار از پایداری و پیوندشان با خردهفرهنگها سخن میگویند. بخشی از این تغییرات حاصل تلاش همان کسانی است که زمانی آوانگارد و طغیانگر بودند. همانطور که یکی از نویسندگان گفته است: «دیگر هرگز فقط یک چیز بزرگ بعدی در مد وجود نخواهد داشت»؛ چرا که ما اکنون در یک «سوپرمارکت سبک» زندگی میکنیم. در چنین فضایی، ذهنیت ضد-مد – یعنی دنبال کردن راه خود، آمیختن خلاقانه سبکها، و امتناع از مصرفگرایی منفعلانه – بهتدریج به هنجار جدید در میان علاقهمندان مد تبدیل شده است.
نگاه به آینده و جهان، نشان میدهد که ضد-مد بیتردید به اشکال تازهای ظهور خواهد کرد. در جهانی پر از بحران (تغییرات اقلیمی، نابرابری، بیثباتی سیاسی)، طراحان احتمالاً بیشازپیش به لباس بهعنوان ابزار اعتراض یا فراخوان تغییر خواهند نگریست. پیشدرآمد این روند را دیدهایم: از کلاههای صورتی زنان در راهپیماییهای فمینیستی گرفته تا تجهیزات ایمنی تظاهرکنندگان هنگکنگ که بدل به نماد شدهاند. اینها در بستر خود نمونههایی از ضد-مدند – پوشاکی که به بیانیهای مقاومتی تبدیل میشود. همچنین، با تلاقی جنبشهایی مانند «جان سیاهپوستان اهمیت دارد» یا کنشگریهای زیستمحیطی با صنعت مد (برای مثال، نقد مد سریع یا فقدان تنوع در کتواکها)، احتمال دارد که بُرش سیاسی ضد-مد تیزتر شود. اگرچه طنز هنوز نیرومند است، شاید صراحت و صداقت در دل ضد-مد دوباره اوج گیرد – چنانکه برخی خواهان گذار از فاز پساتناقض به تمرکز بر کیفیت و معنا بهجای صرفاً بازی با ظاهرند. ممکن است پاندول به سوی ارزشنهادن به لباسهایی برگردد که ضد-مد هستند نه فقط بهخاطر ظاهرشان، بلکه بهخاطر اخلاقشان – پایدار، دستی، و فراگیر.
در هر حال، ضد-مد بهعنوان مفهومی عالی جای خود را در گفتوگوی فرهنگی تثبیت کرده است. این پدیده نشان داده که مد امری سطحی نیست؛ بلکه میتواند به پرسشهای عمیق اجتماعی و فلسفی بپردازد، بیآنکه لذت یا بازیگوشی خود را از دست بدهد. حتی اگر جریان اصلی ظاهر آن را مصادره کند، ایدههایش – هرچند زمانی رادیکال – معمولاً در آگاهی جمعی نفوذ میکنند. جملهای از یاماموتو روح ضد-مد را بهخوبی خلاصه میکند: «من میخواهم زخم، شکست، بینظمی و اعوجاج را ببینم.» در این نقصهاست که اصالت و خلاقیت پدیدار میشود. ضد-مد با گشودن ساختار مد مسلط، در نهایت آن را به شکلی تازه بازمیسازد. در زخمهای یک لباس دریدهشده یا در کجیِ یک کفش «زشت»، بازتابی از جامعه میبینیم – و نیز جرقهای از تصور جهانی متفاوت. و تا زمانی که مدی جریان اصلی وجود دارد، ضد-مدی نیز خواهد بود – با سوزن و نخ در دست، در حال دوختن فصل بعدی این طغیان زیباشناختی.