سالار بیل تهران را از دریچهای جسورانه و سرشار از شفقت به تصویر میکشد و شهری را آشکار میسازد که مملو از تضادهای تکاندهنده است. عکاسی و هنر مد او این تضادها را به نمایش میگذارد؛ کهنه و نو، سرکوب و شورش، همگی در خیابانهای تهران در کنار هم حضور دارند. او که چهرهی دیگرِ طراح سالار بیلهسورچیان است، بهعنوان پدرخواندهی مد مفهومی در تهران شناخته میشود؛ کسی که توانسته سبک خیابانی چندلایه را با پیچوتابهای آوانگارد و نشانههایی از پوشش سنتی ایرانی درهم بیامیزد. هر قاب از آثارش روایتی بصری از روح تهران است: مغرور، زخمی، خلاق و سرکش در یک زمان.
در برابر محیطی سرکوبگر، سالار بیل همچنان مصمم باقی مانده است که «به هر طریقی که بتواند بیانیهی خلاقانهی خود را بیان کند» و هنر خود را به کنشی از مقاومت بدل سازد.
این هنرمند-طراح جوان ایرانی در مجله اِج بهعنوان نماد آزادی معرفی شده و در جامعهای که اغلب خواستار همرنگی و تبعیت است، نمایندهی اصالت به شمار میآید. سالار بیل در آثار خود تفسیرهای اجتماعی و فلسفی را میآمیزد و با جسارت قدرت را به چالش میکشد. او مجموعهای منتشر کرد که بیانیهای ضدحکومتی الهامگرفته از شعر و تئاتر کهن بود. با تکیه بر میراث فرهنگی غنی ایران، نمادگرایی اساطیر و ادبیات را در قالب نقدی مدرن بر استبداد تنید. بیل با صراحت اعلام کرد: «موضع من روشن است – من تا مرگ مردم عادی هستم» و هنر خود را همسو با مبارزات ایرانیان عادی و در تقابل با آنچه تقلیدهای سطحی از غرب مینامد قرار داد. او با عکسهای سوررئال و اجراهای مد، آنچه را «هنرمندنماها» میخواند محکوم میکند و بر اهمیت هنر و رسانه، فمینیسم و برابری جنسیتی در بیداری فرهنگی جاری ایران تأکید دارد. در نگاه سالار بیل، تهران صرفاً شهری زیر فشار نیست؛ بلکه سرچشمهای از خلاقیت و هویت اصیل است که برای شکوفا شدن تلاش میکند.
زندگی خودِ سالار بیل نمادی از کشاکش تهران میان هویت فردی و هنجارهای تحمیلشده است. او بهعنوان فردی آشکارا کوییر و نانباینری در جامعهای که انحراف از نقشهای جنسیتی سختگیرانه خطرناک است، با آزار و تهدید روبهرو بوده است. رسانههای دولتی روزی به خاطر ظاهر و اندیشههایش او را «منحرف» نامیدند و مسئولان هشدار دادند که صرفاً بهخاطر آنکه خودش است، میتواند به زندان بیفتد. بااینحال، بیل با وجود خطر، حاضر نیست سکوت کند یا بگریزد. او میگوید: «در پایان روز باید استوار بایستم و ادامه بدهم» و از حق خود برای زیستن اصیل در سرزمین مادری دفاع میکند.
در محافل هنری زیرزمینی تهران، پایداری او الهامبخش است؛ یادآوری این حقیقت که حتی زیر «آپارتاید جنسی» و پدرسالاری ـ به تعبیر خودش ـ نیز میتوان فضایی برای آزادی به دست آورد. دیوارهای شهر شاید جدایی و همرنگی را تحمیل کنند، اما سالار بیل با دوربین و طراحیهایش تهران دیگری را آشکار میسازد: تهرانی که در آن خودبیانگری بر ترس غلبه میکند.
تهران در تابستان ۲۰۲۵ در نقطهای حساس میان تغییر سیاسی و تداوم سرکوب آشنا ایستاده است. یک سال پیش، رخدادی غیرمنتظره ساختار قدرت کشور را شوکه کرد – ابراهیم رئیسی، رئیسجمهور ایران، در اردیبهشت ۱۴۰۳ (مه ۲۰۲۴) در سقوط بالگرد کشته شد. این فاجعه حکومت ریشهدار ایران را وادار کرد تا انتخابات ریاستجمهوری زودهنگام برگزار کند. برخلاف پیشبینی بسیاری، سیاستمداری اصلاحطلب به نام مسعود پزشکیان توانست پیروز شود و با اختلافی اندک رقیب تندرو خود را شکست دهد. پیروزی او پس از سالها حاکمیت جریان محافظهکار، موجی از خوشبینی محتاطانه را در کافهها و بازارهای تهران ایجاد کرد. پرسش در ذهن بسیاری بود: آیا این میتواند نقطهی عطفی باشد؟ پزشکیان، که سابقهی طبابت و نمایندگی مجلس را داشت، وعده رویکردی ملایمتر داد و اشاراتی به توجه به نارضایتیهای مردم کرد. درواقع، یکی از نخستین اقدامات او در اواخر سال ۲۰۲۴ این بود که اجرای قانون سختگیرانهی جدید حجاب را متوقف کرد؛ قانونی که خشم گستردهای را برانگیخته بود. برای لحظهای، بارقهای از امید پدیدار شد که شاید رهبری ایران دستکم در عرصههای فرهنگی و اجتماعی از قبضهی آهنین خود اندکی بکاهد.
آن قانون سختگیرانهی حجاب نشاندهندهی تمایل رژیم برای تشدید کنترل در برابر مخالفتها بود. این طرح که بهطور رسمی با عنوان «حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ حجاب و عفاف» شناخته میشد، در شهریور ۲۰۲۴ توسط تندروها به تصویب رسید و مجازاتهای شدیدی را برای زنانی که از پوشیدن روسری اجباری خودداری میکردند اعمال میکرد؛ از جریمههای سنگین گرفته تا ممنوعیت سفر و حتی حبس تا ۱۰ سال. بهجای پاسخ به مطالبات آزادی، حکومت مسیر اجبار را تشدید کرد. همانطور که دیدهبان حقوق بشر اشاره کرد، این قانون تنها مقاومت و نافرمانی زنان را تقویت میکرد. تعلیق اجرای آن توسط پزشکیان در دسامبر ۲۰۲۴ بازتابی از واکنش شدید افکار عمومی و نیز پذیرش این واقعیت در بخشی از حاکمیت بود که فشار بیشازحد بر زنان ایرانی میتواند پیامدهای خطرناکی در پی داشته باشد.
در تهران، زنان همچنان در زندگی روزمره مقاومت میکنند. با وجود خطرها، امروز دیدن زنان بیحجاب در انظار عمومی امری عادی شده است؛ تصویری که تا چند سال پیش غیرقابل تصور بود. عکسی از سپتامبر ۲۰۲۴ نشان میداد زنی جوان بدون روسری در زیر پرچم بزرگ ایران قدم میزند؛ نمادی از جسارت خاموشی که در میان زنان گسترش یافته است. حتی با وجود تهدید به مجازاتهای سختتر، بسیاری بهسادگی امتناع میکنند و با عمل خود شعار «زن، زندگی، آزادی» را تکرار مینمایند. واکنش حکومت ـ نصب دوربینهای بیشتر، گشتهای ارشاد و بستن فروشگاهها ـ تنها سرسختی زنان را بیشتر کرده است. هر روسری کنار گذاشتهشده به عملی کوچک اما معنادار از رهایی تبدیل میشود، بهویژه برای نسل جوانتر که کمتر از مادرانشان تن به تبعیت میدهند، و این زمینهساز نبردی طولانی در خیابانهای تهران است.
ساختار قدرت در ایران نشانهای از سستی و عقبنشینی ندارد. رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای، و نهادهای انتصابی مانند سپاه پاسداران، دستگاههای اطلاعاتی و قوه قضائیه همچنان مسلطاند و حتی پس از انتخاب پزشکیان نیز سرکوب اعتراضها ادامه یافته است. فعالان حقوق زنان، دانشجویان، روزنامهنگاران، روحانیون منتقد و خانوادههای معترضان کشتهشده با آزار و بازداشت روبهرو هستند، نشان میدهد که یک رئیسجمهور میانهرو به معنای اصلاح واقعی نیست. زندانیان سیاسی در اوین و دیگر زندانهای بدنام رنج میبرند، در حالیکه موج اعدامها افزایش یافته است ـ تنها در نیمهی نخست ۲۰۲۴ بیش از ۴۰۰ نفر اعدام شدند، از جمله معترضانی که در محاکمههای صوری به اتهاماتی مبهم محکوم شدند. ایران همچنان یکی از بزرگترین مجریان اعدام در جهان است و طناب دار را به ابزاری برای ارعاب در فضای ملتهب تهران بدل کرده است.
طوفانهای ژئوپولیتیک تنشهای داخلی تهران را تشدید کردهاند. در اواخر سال ۲۰۲۴، درگیری ناگهانی ۱۲ روزه با اسرائیل منطقه را لرزاند؛ آژیرهای خطر و آتش پدافند هوایی مردم را تکان داد و برای نخستین بار پس از سالها، تهدید جنگ مستقیم واقعی به نظر رسید. هرچند تا ژوئن ۲۰۲۵ آتشبسی برقرار شد، اما تهدید حملات بیشتر از سوی اسرائیل و آمریکا ادامه یافت، در حالی که تهران با مانورهای پدافندی و بیلبوردهای تبلیغاتی پاسخ داد. برای بسیاری، این وضعیت یادآور اضطراب دههی ۱۳۶۰ و جنگ ایران و عراق بود. پیامدهای این درگیری همچنان باقی است: اینترنت کند و محدود است، برنامههای خارجی مسدود ماندهاند و حتی سیستم جی پی اس مختل شده است، تا جایی که رانندگان تاکسی و مسافران سردرگم ماندهاند. اکنون تهران در وضعیتی شبهمحاصره به سر میبرد و زیرساختهایش از زخمهای ناشی از این هراس و بدگمانی رنج میبرند.
اگر تهدید جنگ سایهای بر تهران انداخته است، تحریمها سایهای دیگر ایجاد کردهاند. سالها تحریمهای آمریکا و سپس گسترش آنها، اقتصاد ایران را بهشدت زخمی کرده است. تا سپتامبر ۲۰۲۵، ریال به پایینترین حد تاریخی خود رسید ـ بیش از ۱,۰۰۰,۰۰۰ ریال در برابر یک دلار ـ و تورم را به بالای ۳۵ درصد کشاند و قیمت کالاهای اساسی را سر به فلک برد. حقوقها به کسری از ارزش گذشتهشان کاهش یافته، فروشندگان مجبورند مدام برچسب قیمتها را عوض کنند و بسیاری از خانوادهها تنها توان خرید ضروریات را دارند. در میانهی سال ۲۰۲۵، بریتانیا، فرانسه و آلمان مکانیسم «اسنپبک» تحریمهای سازمان ملل را فعال کردند؛ اقدامی که تهدید میکند باقیماندهی صادرات نفت و تجارت ایران را نیز خفه کند. هراس عمومی بهسرعت ارزش ریال را بیشتر پایین کشید و بیم انزوای عمیقتر را دامن زد.
رهبری ایران با تهدید و لفاظی به اوضاع پاسخ داده است. قانونگذاران تندرو پیشنهاد دادهاند که در صورت بازگشت تحریمهای سازمان ملل، ایران از معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای خارج شود، در حالیکه تلویزیون دولتی تأکید میکند ایران هرگز در برابر غرب تسلیم نخواهد شد. رئیسجمهور پزشکیان، هرچند در داخل اصلاحطلب به شمار میآید، در نشست سازمان همکاری شانگهای در پکن در کنار پوتین و شی ایستاد و اقدام اروپا برای فعالسازی اسنپبک را محکوم کرد. اما برای شهروندان عادی تهران این سخنان ارزشی ندارد. تحریمها که به گفته یک مفسر «جنگی به شیوهای دیگر» هستند، زخمهای روزانه بر جای میگذارند: قفسههای خالی، جوانان بیکار و بیماران بیدارو. بسیاری اکنون معتقدند تحریمها مردم را بسیار بیشتر از حاکمان زخمی میکند.
زندگی روزمره در تهران به آزمونی از تابآوری تبدیل شده است. زیرساختهای شهر که پیشتر هم بر اثر کمبود سرمایهگذاری فرسوده شده بودند، اکنون زیر فشار همزمان سوءمدیریت و تحریمها خم شدهاند. تابستان امسال، خاموشیهای گسترده تهران و دهها شهر دیگر را گرفتار کرده است. در تیرماه که دما معمولاً از ۴۰ درجه میگذرد، محلههای کامل ساعتها در تاریکی فرو میروند. خانوادهها روزشان را بر اساس زمان وصل و قطع برق تنظیم میکنند؛ با عجله آشپزی یا شارژ وسایل را هنگام وصل انجام میدهند و با شمع و گرما هنگام قطع دوام میآورند. کارخانهها و کارگاهها دچار توقف تولید میشوند. مسئولان دولتی افزایش تقاضا و کاهش ظرفیت را مقصر میدانند، اما همه میدانند ریشههای عمیقتر، سالها فساد و انزواست که شبکه برق را فرسوده و آسیبپذیر کرده است. شبها، آسماننمای معمولاً روشن تهران در نقاطی به شکلی هولناک تاریک میشود؛ یادآوری بصری اینکه انرژی این کلانشهر عملاً بخشبهبخش خاموش میگردد.
بحران آب نیز در حال شکلگیری است. تهران که بر فلاتی نیمهخشک قرار دارد، همواره به منابع آب دوردست وابسته بوده، اما تغییرات اقلیمی و برنامهریزی ضعیف شرایط را به نقطهی بحرانی رسانده است. تا سال ۲۰۲۵، ایران گرفتار یکی از بدترین خشکسالیهای چند دههی اخیر شده است. فشار آب شهری پایین است و بسیاری از محلههای تهران تنها در بخشی از روز آب دارند. در برخی حومهها، تانکرهای آب عصرها برای توزیع آب آشامیدنی میان خانوارهایی که شیرهایشان خشک شده، مستقر میشوند. کشاورزان بالادست به انتقال آب به پایتخت اعتراض کردهاند، در حالیکه پارکهای تهران قهوهای شده و گلهای مشهورش پژمردهاند. مسئولان نیز اذعان دارند که سوءمدیریت مزمن و برداشت بیرویه از سفرههای زیرزمینی اوضاع را وخیمتر کرده است. هر سال کمبارانی، شهر را یک گام به جیرهبندی شدیدتر نزدیکتر میکند. ساکنان با تلخی شوخی میکنند: «بهزودی برای آب هم باید مثل ویزا در صف بایستیم.» همزمانی تورم، قطع برق و کمبود آب، حسی از محاصره ایجاد کرده است. یکی از کاسبهای تهران میگوید: «این مثل زندگی در جنگ است، اما آهسته ـ همهچیز یک نبرد است: برای روشن نگهداشتن چراغها، برای پیدا کردن دارو، برای حفظ سلامت روانمان.»
و با این همه، ضربان فرهنگی تهران از تپش نمیایستد. در سپتامبر ۲۰۲۵، مقامات برنامهای غیرمنتظره برای برگزاری یک کنسرت بزرگ و رایگان در پای برج آزادی ـ نماد شاخص آزادی در آسماننمای تهران ـ اعلام کردند؛ کنسرتی با حضور همایون شجریان، فرزند استاد نامدار محمدرضا شجریان. هدف نمایش وحدت پس از ماهها تنش بود و برای بسیاری، خبری هیجانانگیز؛ صدای پرروح او در همه جناحها محبوب است. کنسرتی عمومی در این مقیاس که سالها دیده نشده بود، نوید لحظهای نادر از عادی بودن میداد و انتظار میرفت تا یک میلیون نفر در آن شرکت کنند. رسانههای دولتی آن را هدیهای به مردم معرفی کردند و در شهری که از سرگرمی عمومی محروم است، همین چشمانداز لبخندهای واقعی به همراه آورد. یک هوادار جوان آنلاین نوشت: «حتی اگر تبلیغات باشد، ما این شادی را میپذیریم.» در حالیکه برخی تردید داشتند که شاید هدف رژیم تنها منحرف کردن مردم از نارضایتیهایشان باشد.
تردیدها درست از آب درآمد. تنها ۴۸ ساعت پیش از اجرا، همایون شجریان در شبکههای اجتماعی اعلام کرد که کنسرت لغو شده است؛ لحنی عذرخواهانه و همراه با سردرگمی داشت. کامیونهای تجهیزات بازگردانده شدند و مسئولان حتی درهای میدان آزادی را جوش زدند تا از آمادهسازی جلوگیری کنند. شهردار ضعف هماهنگی را مقصر دانست و پیشنهاد داد کنسرت به ورزشگاه منتقل شود، اما مردم سیاستهای پشت پرده را حس کردند. بحثهای داغی در فضای مجازی شکل گرفت: برخی گفتند تندروها از تبدیل شدن این تجمع به اعتراض میترسیدند، عدهای شجریان را به همراهی با تبلیغات حکومتی متهم کردند، و بسیاری دیگر تأکید داشتند مردم شایستهی لحظهای شادی بودند. وزارت ارشاد اعتراف کرد «همه باختیم»، و در جامعه هنری تهران این لغو ضربهای سنگین بود ـ گواهی بر اینکه حتی موسیقی هم به میدان نبرد بدل شده است.
با وجود همهی موانع، فرهنگ زیرزمینی تهران همچنان پابرجاست. در زیرزمینها، گروههای موسیقی گرد هم میآیند، رپرها ترانههای اعتراضی خود را ضبط میکنند و طراحان مد، نمایشهای خصوصی دور از چشم گشت ارشاد برپا میسازند. جوانان موسیقی و هنر را روی فلشمموریها دستبهدست میکنند و گرافیتی زنان بیحجاب بر دیوارهای شهر به همان سرعتی که پاک میشود دوباره پدیدار میگردد. این شورش خاموش ضربان شهر را زنده نگه میدارد. دههها فرهنگ ضدجریان نسلی آگاه و جهانیمتصل پدید آورده است؛ نسلی که هالیوود و کیپاپ را دنبال میکند، از جنبشهایی مانند میتو و حرکتهای جهانی آگاه است و به زبان عامیانهی فضای مجازی مسلط. آنها منزوی نیستند و بنابراین بهسادگی قابل شستوشوی مغزی نیستند. در دل سانسور، روزنههای نور را مییابند و با آگاهی از دروغهای حاکمیت، وضع موجود را هم بهطور ظریف و هم آشکار به چالش میکشند.
جنبش اعتراضی ایران به لطف شجاعت نسل جدید همچنان پابرجاست. فرزندان کسانی که انقلاب و جنگ را از سر گذراندهاند، ترس کمتری نسبت به والدین خود دارند و چیزی برای از دست دادن نمیبینند. در سال ۲۰۲۲ و پس از مرگ مهسا امینی، جوانان پیشتاز اعتراضات شدند ـ روسریها را سوزاندند، ویدیوها را منتشر کردند و خطر زندان یا حتی مرگ را به جان خریدند. با وجود گلوله و چوبهدار، شعله مقاومت همچنان زنده است. از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۹ و ۲۰۲۲، هر موج سرکوبشده با موجی تازه بازگشته است، اغلب به رهبری نسل جوانتر و جسورتر. در دانشگاهها، تحصنها، نامههای سرگشاده و شعارنویسیها بازتاب همین روحیه است. آنها میخواهند صدایشان شنیده شود ـ نه برای براندازی فوری، بلکه برای واداشتن حکومت به تغییر. این چرخهی سرکشی و سرکوب، تهران را میان ترومای جمعی و امید معلق نگاه داشته است، اما شعله امکان تغییر همچنان روشن است. همانطور که یکی از دانشجویان گفت: «ما پیشاپیش در ذهن خود ایران را تغییر دادهایم؛ حالا باید آن را در واقعیت تغییر دهیم.»
ایرانیان نیروی خود را از ریشههای فرهنگیشان، بهویژه شعر و تاریخ، میگیرند. در زندگی روزمره، تهرانیها برای بیان احساساتی که نثر توان انتقال آن را ندارد، به حافظ یا مولوی استناد میکنند و خانوادهها همچنان برای راهنمایی به دیوان حافظ رجوع میکنند. در روزگار پرابهام، چنین اشعاری آرامشبخشاند. ابیات مشهور سعدی ـ «بنیآدم اعضای یک پیکرند…» ـ امروز بیش از همیشه طنینانداز است و ایرانیان را به یاد رنج مشترک و ضرورت همدلی میاندازد. سخنان او هم تسلایی است و هم سرزنشی برای کسانی در خارج که رنج ایران را نادیده میگیرند. در کتابفروشیها، گلستان سعدی و دیوان حافظ همچنان پرفروشاند و ستون فقرات فرهنگی شعر، موسیقی و خاطره را زنده نگه میدارند؛ تکیهگاهی که تهرانیها را در برابر سختیها استوار نگاه میدارد.
با افزایش فشارها، گفتگوها در تهران ناگزیر رنگ فلسفی به خود میگیرد. بیت مولانا «هر کجا ویرانی است، امید گنجی هست» و ضربالمثل فارسی «آخر تاریکی، روشنایی است» بازتابدهندهی خوشبینی مقاومی است که از پدربزرگها و مادربزرگها به نوهها منتقل میشود. جوانان نیز این امید را در فضای مجازی بازتاب میدهند و نقلقولهایی چون سخن ماندلا «همیشه غیرممکن به نظر میرسد تا زمانی که انجام شود» را به اشتراک میگذارند، و مبارزهی خود برای آزادی را همسان با نبرد او علیه آپارتاید میبینند. چنین اندیشههایی دلگرمی آرامی فراهم میآورد که سختیهای تهران را به مبارزهی گستردهتر انسانی برای کرامت پیوند میزند.
قهرمانان معاصر ایران نیز همچنان الهامبخشاند، حتی اگر بسیاری از آنها اکنون در تبعید زندگی کنند. شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، همواره به هموطنانش یادآوری میکند که ارزشهایی که در پی آن هستند، جهانیاند. او گفته است: «حقوق بشر یک معیار جهانی است. بخشی از هر دین و هر تمدنی است.» عبادی از تریبون خارج از کشور خود ایرانیان را ترغیب میکند که بهانهای را که تندروها مکرراً مطرح میکنند ــ اینکه آزادیها مفهومی «غربی» است ــ نپذیرند. زندگی او بهعنوان قاضیای که به دلیل زن بودن تنزل مقام یافت و سپس بهعنوان مخالفی که مجبور به ترک ایران شد، گواهی بر پایداری در برابر بیعدالتی است. در تهران، سخنرانیها و نوشتههای عبادی در میان فعالان و دانشجویان بهصورت مخفیانه دستبهدست میشود و یادآوری میکند که مبارزه آنها برای حقوق، بخشی از داستان انسانی جهانی است. همچنین، استاد فقید محمدرضا شجریان ـ که کنسرت نافرجام پسرش را دیدیم ـ همچنان بهعنوان «صدای مردم» حضوری پررنگ دارد.
وقتی او در سال ۲۰۲۰ درگذشت، هزاران نفر بیاعتنا به دستورات حکومت برای سوگواری گرد آمدند و همراه با ترانههایی از اعتراض و اتحاد آواز خواندند. موسیقی او هنوز در تاکسیها و خانهها جریان دارد و غرور و مقاومت را زنده نگه میدارد. شاعران، موسیقیدانان و اندیشمندان ایران همچون مجموعهای الهامبخش مردم را به پایداری و انسانیت فرا میخوانند. بااینحال فشار بیامان بسیاری را به ترک وطن واداشته است. در سالهای اخیر «سونامی فرار مغزها» شمال و جنوب تهران را یکسان دربر گرفته؛ خانوادهها فرزندانشان را به خارج میفرستند بیآنکه مطمئن باشند بازمیگردند. از سال ۱۹۷۹ تاکنون میلیونها ایرانی مهاجرت کردهاند و این روند همچنان شتاب گرفته است. امروز تقریباً در هر خانواده کسی هست که در فکر رفتن است، نه فقط مخالفان بلکه حتی وفاداران به نظام که امید خود را از دست دادهاند ـ خروجی که پس از سرکوب اعتراضات ۲۰۲۲ شدت بیشتری یافته است.
فرودگاه بینالمللی تهران مملو از بدرقههای یکطرفه است؛ سالنهای خروج پر از آغوشهای اشکآلودی است که والدین با آن فرزندان خود را راهی میکنند. آیندهی شهر به معنای واقعی کلمه در حال پرواز است. این مهاجرت گسترده همهپرسی خاموشی است؛ رأیی از بیاعتمادی به مسیر کشور. کسانی که میروند، هم داغ دل به دوش میکشند از ترک خانهی همیشگیشان، و هم آسودگی از رهایی از فضای بنبست. برای آنان که میمانند، هر خداحافظی باری سنگین است. درخشانترین ذهنها و خلاقترین روحهای ایران در حال پراکنده شدن در سراسر جهاناند، و دیاسپورای تازهای را شکل میدهند که هنوز برای «ایرانی که میتوانست باشد» حسرت میخورد. تهران این فقدان را در رگهای خود احساس میکند؛ غیبت انرژی که صندلی به صندلی در پروازهای خروجی تخلیه میشود. و چنین است که در تابستان ۲۰۲۵، تهران زیر فشار بیسابقه اما همچنان استوار ایستاده است؛ شهری میان سختی و امید، که داستانش هنوز به دست میلیونهایی نوشته میشود که هر روز صبح مصمم به ادامهی زندگی بیدار میشوند.
فضای سیاسی همچنان خفهکننده است، اقتصاد در حال فروپاشی و تهدیدهای خارجی سایه افکندهاند ـ اما در دل مردم تهران حیاتی سرسختانه پابرجاست. این سرزندگی در خندهی دوستانی دیده میشود که بر سر فنجانی قهوهی آبرفته با هم شوخی میکنند، در عزم زنانی که بیحجاب با غرور در خیابان ولیعصر قدم میزنند، در مهمانیهای مخفی رقص که جوانان در آن به موسیقی ممنوعه میجنبند، و در زمزمهی اشعار کهن زیر لب در شلوغی مترو. تهرانیها به یافتن معنا و شادی در چیزهای کوچک خو گرفتهاند: نان بربری تازهی سحرگاهی، چشمانداز دماوند پوشیده از برف در روزی صاف، یا یک کلام مهربان از غریبهای در صف. اینها تار و پودهایی هستند که با هم بافت اجتماعی را میسازند؛ بافتی بهقدر کافی محکم برای تاب آوردنِ همهی پارگیها.
عکاسی سالار بیل همچنان روح شکستناپذیر تهران را به تصویر میکشد. او دوربینش را به صحنههای روزمرهی شهر معطوف کرده و تصاویرش آگاهانه زیبایی را در پایداری مییابند. یکی از عکسهای تأثیرگذار او جوانی را نشان میدهد که بر بام خانهای در غروب، بادبادکی دستساز با رنگهای پرچم ایران را به پرواز درمیآورد؛ لحظهای از آزادی زودگذر در پسزمینهی شهری غبارآلود و درگیر. از نگاه بیل، تهران نه شهری ناامید، بلکه موجودی زنده و پویا است که داستانش هنوز به پایان نرسیده. او میگوید: «ما مردم عادی هستیم، تا مرگ» ــ تأکیدی بر اینکه روح واقعی ملت در مردم عادی ایران نهفته است، نه در حاکمان. سالار بیل گاه در استودیوی خود، جملاتی را بر روی عکسهایش میافزاید. یکی از محبوبترین آنها از مولاناست: «سخنانت را بلند کن، نه صدایت را. این باران است که گلها را میرویاند، نه رعد و برق.»
هنرمندان و کنشگران تهران میکوشند تغییر را با هنر و گفتوگو پرورش دهند، نه با بازتاب نیروی خشن حکومت. هر شعر، ترانه، عکس یا عمل سرپیچی چون قطرهای باران است که آرامآرام امید به آیندهای آزادتر را سیراب میکند. در غروب تابستان، هنگامی که اذان از منارهها طنینانداز میشود و ترافیک فروکش میکند، شهر آمادگیاش برای دوام آوردن و دوباره شگفتی آفریدن را به نمایش میگذارد. مردمی که زیر فشار تحریم، خشونت و هراس آزموده شدهاند، همچنان سرزنده باقی ماندهاند. ضربالمثل فارسی میگوید: «پایان شب سیه، سپید است.» در سال ۲۰۲۵ نشانههای این سپیدهدم در عکاسی سالار بیل، در شعر و موسیقی، و در سر باز زدن از تسلیم فرهنگ و امید نمایان است. در میانهی خطر، بذرهای تغییر در سکوت پرورانده میشوند. همانگونه که دوربین بیل نور را در دل تاریکی مییابد، تهرانیها نیز در میان آشوب معنا را جستوجو میکنند، هر روز را با تردید نسبت به حاکمانشان و با ایمان به توان ایستادگی خویش آغاز میکنند. تا زمانی که بیافرینند و به یاد بیاورند که چه کسی هستند، داستان تهران تنها داستان رنج نخواهد بود، بلکه روایتی از جستوجویی خستگیناپذیر برای فردایی بهتر خواهد ماند.