پوشاندن دموکراسی: فردگرایی و سیاست‌های سبک در امپراتوری مد لیپووتسکی

کتاب امپراتوری مد: پوشاندن دموکراسی مدرن نوشتهٔ ژیل لیپووتسکی (۱۹۹۴) نظریه‌ای تحریک‌آمیز را مطرح می‌کند: مد صرفاً نمودِ خودنمایی و خودبینی نیست، بلکه بازتابی از فردگرایی دموکراتیکِ لیبرال و نیرویی برای ایجاد انسجام اجتماعی است. به‌زعم لیپووتسکی، «فرهنگ مدرنِ توجه به ظاهر و سطحی‌نگری» در واقع در خدمت خیر عمومی است. هنگامی که مد از امتیازی اشرافی به پدیده‌ای همگانی و فراگیر تبدیل شد، این روند «به‌شکلی نزدیک با ظهور ارزش‌های دموکراتیک همراه» بود. در حالی که الکسی دو توکویل نگران بود که فرهنگ توده‌ای شهروندان را به موجوداتی منفعل تبدیل کند، لیپووتسکی برخلاف انتظار استدلال می‌کند که مد انبوه امروزی، با فراهم آوردن «گزینه‌های متعدد… این امکان را به مصرف‌کنندگان می‌دهد که به افرادی پیچیده تبدیل شوند» در جامعه‌ای که به‌شکل دموکراتیک آموزش دیده است. به‌عبارت دیگر، گسترش سبک‌ها و نوآوری‌ها در مد، بازتابی از همان تکثر و آزادی است که در قلب دموکراسی مدرن نهفته است. لیپووتسکی این پارادوکس را چنین خلاصه می‌کند: «مد با پارادوکس‌ها زندگی می‌کند؛ ناآگاهی‌اش آگاهی می‌آفریند، سبک‌سری‌اش روحیه مدارا ایجاد می‌کند، تقلیدش فردگرایی به همراه دارد، و بی‌پروایی‌اش به احترام به حقوق بشر منجر می‌شود.» در واقع، سطحی‌بودن و گذرا بودن مد، به‌شکلی متناقض، نوعی منش عمومی شکاک، مداراپذیر و آزاداندیش را پرورش می‌دهد و فردگرایی رهایی‌بخش را تقویت می‌کند.

لیپووتسکی این استدلال را از طریق تحلیلی گسترده و تاریخی ـ جامعه‌شناختی بسط می‌دهد. او ریشه‌های مد به شکل امروزی آن – یعنی تغییرات سریع فصلی، میل به نوآوری و تأکید تازه بر سبک شخصی – را در اروپای اوایل دوره مدرن دنبال می‌کند و آن را با ظهور جامعه بورژوایی و در نهایت دموکراسی سیاسی مرتبط می‌داند. کتاب نشان می‌دهد چگونه قوانین تجمل‌گرایی و کدهای سخت‌گیرانه پوشش در دوران فئودالی جای خود را به آزادی بیشتر در پوشش پس از انقلاب فرانسه داد، به‌گونه‌ای که پوشش دیگر ابزاری برای تحکیم سلسله‌مراتب اجتماعی نبود، بلکه به حوزه‌ای برای انتخاب مصرف‌کننده تبدیل شد. لیپووتسکی در نهایت استدلال می‌کند که مد دموکراتیک شد: سبک‌های لوکس که زمانی در انحصار طبقات اشراف بود، به‌سرعت توسط طبقات گسترده‌تر تقلید شد، به‌طوری‌که «تکامل مد از امتیازی ویژه برای طبقات بالا به ابزاری برای بیان عمومی، به‌طور نزدیکی با رشد ارزش‌های دموکراتیک همگام بوده است». او چرخه‌های سریع مد مدرن و تولید انبوه را نه نشانه‌ی آشوب، بلکه جلوه‌ای از تکثر سازمان‌یافته می‌داند. از این منظر، هر لباس یا روند تازه‌ای یک «آزمایش در آزادی» است که به افراد اجازه می‌دهد خود را بازآفرینی کنند. در یکی از خلاصه‌های کتاب آمده است که لیپووتسکی نشان می‌دهد «مد تولید انبوه، گزینه‌های فراوانی را ارائه می‌دهد که به نوبه خود این امکان را فراهم می‌سازد تا مصرف‌کنندگان به انسان‌هایی پیچیده بدل شوند». این نکته، ایده‌ای محوری را در خود دارد: فراوانی انتخاب در مد، قدرت تمایز شخصی را تقویت می‌کند، نه این‌که افراد را در توده‌هایی یکسان حل کند.

از نظر فلسفی، چارچوب نظری لیپووتسکی، مد را با فردگرایی لیبرالی پیوند می‌زند که در آن نوآوری بر سنت برتری دارد. او منطق هموار و جمع‌گرایانه‌ی فرهنگ پیشامدرن را با خودابرازی خلاقانه‌ی سوژه‌ی مدرن مقایسه می‌کند. با بهره‌گیری از زبان تفکر اگزیستانسیالیستی و پست‌مدرن، لیپووتسکی پیشنهاد می‌دهد که انسان مدرن از طریق پروژه‌های سبک‌پردازی فردی و مصرف تعریف می‌شود. در چهارچوبی فوکویی، می‌توان مد را به‌مثابه‌ی «فناوری خود» در نظر گرفت: یعنی کنشی فرهنگی که از طریق آن، افراد خود را مطابق معیارهای زیبایی‌شناختی خلق می‌کنند. خود فوکو نیز اشاره کرده بود که سوژه‌ی مدرن، «با جدیت در حال ساختن خود است» و این کار را از طریق پرورش سبک شخصی یا زیبایی‌شناسی زندگی انجام می‌دهد. لیپووتسکی عملاً مد را به‌عنوان یکی از عرصه‌هایی معرفی می‌کند که در آن «زیبایی‌شناسی هستی» در سطح اجتماعی به اجرا درمی‌آید. بنابراین، در بستر سرمایه‌داری لیبرال، گردش آزاد پوشاک و روندهای مد، به یکی از محرک‌های شکل‌گیری سوژه بدل می‌شود. افراد تشویق می‌شوند تا از طریق پوشش، هویت‌های نو و نوتر را طراحی کنند. به‌زعم لیپووتسکی، تغییر بی‌وقفه‌ی مد نوعی «میل همیشگی به تازگی» را پدید می‌آورد که انسان‌ها را روز‌به‌روز منعطف‌تر و مصرف‌محورتر می‌سازد، تا جایی که مرزهای هویت‌های سنتی محو می‌شود. این نگاه با مضامین اگزیستانسیالیستی هم‌خوانی دارد: در مد، انسان مدرن هم آزادی خود را ابراز می‌کند و هم بار آن را احساس؛ استقلال می‌پرورد حتی در حالی‌که میان انتخاب‌های گوناگون سرگردان است.

از نظر جامعه‌شناختی، لیپووتسکی از تحلیل طبقاتی مارکسیستی کلاسیک فاصله می‌گیرد و به جای آن، بر نمادپردازی روزمره و سلیقه تمرکز می‌کند. او به‌طور مشهور «تحلیل طبقاتی را کنار می‌گذارد» تا به بررسی این موضوع بپردازد که چگونه سبک، اشکال تازه‌ای از تمایز اجتماعی پدید می‌آورد. در دستگاه فکری او، مد نوعی «زبان مشترک» است که سلسله‌مراتب قدیمی را هموار می‌سازد. همه ــ چه فقیر و چه غنی ــ می‌توانند در روندهای مد رایج سهیم شوند، و این باعث می‌شود مرزهای سخت طبقاتی کمرنگ شود. لیپووتسکی حتی استدلال می‌کند که «سطحی‌بودن مد، مدارا میان گروه‌های مختلف را تقویت می‌کند». با تمرکز بر سبک‌های متغیر به جای نشانه‌های اجتماعی ثابت، مردم می‌آموزند که از طریق نمادهای گذرا و زودگذرِ مد، «تنش‌های اجتماعی را نرم کنند». نتیجه، نوعی هم‌سطح‌سازی لیبرال است: نشانه‌های بارز طبقاتی اهمیت خود را از دست می‌دهند و جای خود را به کدهای مدِ در حال تغییر می‌دهند که هیچ‌کس نمی‌تواند برای مدت طولانی انحصارشان را در اختیار بگیرد. در تحلیل لیپووتسکی، این روند به تثبیت جوامع دموکراتیک کمک می‌کند؛ زیرا اعتقادات عمیق اخلاقی یا طبقاتی با زیبایی‌شناسی انتخاب جایگزین می‌شود. تکثر مداراگرانه‌ای که او در مد می‌بیند، به‌روشنی با تکثر دموکراتیک مقایسه می‌شود. از این منظر، تقلید در مد و پیروی بی‌فکر از روندها، در مجموع به تقویت تفاوت‌های فردی می‌انجامد ــ همان بذری که فردیت دموکراتیک از آن می‌روید.

با این حال، لیپووتسکی از هزینه‌های متناقض مد نیز آگاه است. در بررسی بُعد روان‌شناختی، او به نوعی ناخوشی پنهان اشاره می‌کند. همان آزادی‌ای که به فرد قدرت می‌بخشد، می‌تواند منجر به گسستگی و از دست رفتن حس هویت شود. از نظر او، مصرف‌کنندگان مدرن اغلب «به‌قدری خواسته‌های خود را برآورده می‌کنند» که «حس هویت خود را از دست می‌دهند». این «رنج انتخاب» به آن معناست که هر نقشی که فرد برای خود برمی‌گزیند، سطحی و زودگذر می‌شود — هویت، همانند پوشاک، دچار بی‌ثباتی و سطحی‌گرایی می‌گردد. لیپووتسکی این وضعیت را به‌عنوان دوگانگی ذاتی در دموکراسی تفسیر می‌کند: آزادی نامحدود در ابراز خود که مد ارائه می‌دهد، می‌تواند به بی‌قراریِ نامحدود نیز منجر شود. میل مداوم به تازگی و فشار برای مصرف مد، به باری روانی بدل می‌شود که اضطراب و رنج پدید می‌آورد. او می‌نویسد که فراوانی گزینه‌های مد می‌تواند «سؤالات نگران‌کننده‌ای درباره شادی یا رنج فرد در دموکراسی مدرن» برانگیزد. فردی که می‌تواند هر کسی باشد، در نهایت نمی‌داند که دقیقاً چه کسی باید باشد. در اینجا، تحلیل لیپووتسکی با دیدگاه‌هایی چون زیگمونت باومن درباره «مدرنیته سیال» هم‌نوا می‌شود؛ جایی که آزادی، اضطراب می‌آفریند. بدین ترتیب، مد برای لیپووتسکی یک شمشیر دولبه است: هم نماد آزادی مدرن است و هم آینه‌ای برای اضطراب وجودی آن.

از نظر انسان‌شناختی، لیپووتسکی مد را پدیده‌ای خاصِ غرب مدرن می‌داند. او بر یگانگی تاریخی و فرهنگی آن تأکید می‌کند و می‌نویسد: «مد تنها در غرب مدرن ریشه دواند و در هیچ‌جای دیگر چنین نشد». این ادعا، مد را به‌طور مشخص در چارچوب دموکراسی‌های لیبرال ـ سرمایه‌داری و در پیوند با ارزش‌های سکولار و فردگرایانه قرار می‌دهد. از نظر او، دینامیک‌های مشابهی در جوامع سنتی یا غیرلیبرال شکل نمی‌گیرند. در زمینه‌هایی که بازار آزاد وجود ندارد یا ابراز فردی محدود می‌شود، مد به شکلی مشابه نمی‌تواند شکوفا شود. این دیدگاه نشان می‌دهد که نظام‌های سیاسی یا فرهنگی متفاوت، شکل‌های متفاوتی از پوشش را پدید می‌آورند. برای مثال، سیاست‌های پوشش یکسان یا ریاضت‌گرایانه در رژیم‌های اقتدارگرا ــ از دولت‌های کمونیستی قرن بیستم تا حکومت‌های سخت‌گیر مذهبی ــ آگاهانه نقش مد را محدود می‌کنند، چرا که انتخاب‌های خودانگیخته‌ی سبک می‌تواند ایدئولوژی جمعی را به چالش بکشد. در مقابل، دموکراسی لیبرالِ مدنظر لیپووتسکی بر انتخاب فردی ارزش می‌نهد، و به همین دلیل «مد دموکراتیک» شکل می‌گیرد که به آزمایش‌های متنوع در پوشش میدان می‌دهد. حتی در درون فرهنگ غربی نیز، او به تنوعات داخلی اشاره می‌کند: پیدایش خرده‌فرهنگ‌های جوانان، آزادی‌های جنسی، و تغییر در نقش‌های جنسیتی (از جمله ورود گسترده زنان به نیروی کار و بازار مد) همگی بازتابی از روح دموکراتیک هستند. لیپووتسکی مد را چونان فشارسنجی برای تحولات اجتماعی می‌بیند: هرچه جوامع فردگراتر و برابرتر شوند، مد نیز گسترده‌تر و شتاب‌زده‌تر می‌شود. و برعکس، در فرهنگ‌های سلسله‌مراتبی یا جمع‌گرا، پوشش معمولاً در پیوند با هویت جمعی باقی می‌ماند – کدهای پوشش در این فرهنگ‌ها نشانه‌هایی از قومیت، دین یا طبقه‌اند که معمولاً به‌شکل نسبتاً ثابتی حفظ می‌شوند. از این رو، نظریه لیپووتسکی ما را به دیدگاهی تطبیقی دعوت می‌کند: مد به‌مثابه نهادی فرهنگی در نظام‌هایی شکوفا می‌شود که آزادی فردی و حاکمیت مصرف‌کننده را ارج می‌نهند، و در نظام‌های دیگر یا خاموش می‌شود یا کارکردی کاملاً متفاوت می‌یابد.

برای تعمیق این تحلیل، می‌توان اندیشه‌های لیپووتسکی را در کنار نظریه‌پردازان دیگر قرار داد. جامعه‌شناسی سلیقه پیر بوردیو نقطه‌ی مقابل انتقادی مهمی ارائه می‌دهد. بوردیو تأکید دارد که سبک‌های پوشش به‌شدت با معانی طبقاتی بارگذاری شده‌اند. او در کتاب تمایز استدلال می‌کند که طبقات حاکم، معیارهای «سلیقه خوب» را تعیین می‌کنند، به‌گونه‌ای که حتی مدهای عامه‌پسند نیز در عمل به‌صورت رقابت اجتماعی فهمیده می‌شوند. بوردیو هشدار می‌دهد آن‌چه به‌ظاهر خودبیان‌گری می‌نماید، در واقع ممکن است پیروی پنهانی از هنجارهای طبقاتی باشد. او به‌شکل مشهوری می‌نویسد که «زیبایی‌شناسی طبقه کارگر، زیبایی‌شناسی‌ای مغلوب است که پیوسته ناگزیر است خود را در نسبت با زیبایی‌شناسی مسلط تعریف کند». به زبان لیپووتسکی، می‌توان گفت بوردیو نگران آن است که مد دموکراتیک، در واقع فقط چهره‌ای پنهان از سلسله‌مراتبی دیگر در سبک باشد: طراحان، نخبگان و پیشروان مد همچنان کدها را تعیین می‌کنند و دیگران در پی آن‌ها می‌دوند. خوانش روکامورا از بوردیو نیز نشان می‌دهد که این دیدگاه، مصرف مد را به «دیالکتیک تمایز و تظاهر» تقلیل می‌دهد که اغلب طبقه کارگر و «سلیقه‌ی ضرورت‌محور» آن را نادیده می‌گیرد. به‌عبارتی، اگر کسی درآمد محدودی دارد، مد دیگر فضای بازی آزادانه نیست بلکه درگیر نیازهای زیستی و بقاست. لیپووتسکی، در مقابل، بیشتر بر آزادی فرهنگی تأکید دارد تا محدودیت‌های اقتصادی. جایی که او از هموار شدن طبقات از طریق مد سخن می‌گوید، بوردیو نگران آن است که این فرایند تنها نوعی سرمایه نمادین جدید برای طبقات ممتاز تولید می‌کند. در واقع، می‌توان گفت لیپووتسکی تا حدی چشم‌پوشی می‌کند از این‌که چگونه برندهای جهانی و رسانه‌ها قدرت را متمرکز کرده‌اند: حتی در دموکراسی، «خودانگیختگی تحمیل‌شده» در سبک می‌تواند بازتابی از منطق بازار و نخبگان باشد. با این حال، هر دو متفق‌القول‌اند که مد عرصه‌ای است که در آن هویت فردی و قدرت اجتماعی تلاقی می‌کنند — لیپووتسکی با خوش‌بینی درباره دموکراتیزه‌شدن مد، و بوردیو با بدبینی نسبت به سلطه‌ی پنهان. بوردیو همچنین افسوس می‌خورد که روایت‌های دانشگاهی‌ای همچون روایت لیپووتسکی، اغلب بُعد حسی و مادی مد را نادیده می‌گیرند و لباس را صرفاً همچون نشانه تفسیر می‌کنند. روکامورا جمع‌بندی می‌کند که چارچوب بوردیو «بُعد مادی پوشاک را در بُعد نمادین آن غرق می‌کند» و در نتیجه، روایتی مکانیکی از مد ارائه می‌دهد که جذابیت حسی آن را نادیده می‌گیرد. روایت فرهنگی لیپووتسکی نیز با چنین خطری مواجه است: اینکه لذت‌های لمسی و زیبایی‌شناسانه‌ی مد، فراتر از معناهای اجتماعی آن، به‌حساب نیایند.

نظریه پست‌مدرن ژان بودریار نیز افق تحلیلی دیگری پیش رو می‌گذارد. بودریار به‌شکل مشهوری استدلال می‌کند که در جامعه مصرفی، اشیاء حامل «ارزش نمادین» هستند — ارزشی که از منزلت و هویتی که منتقل می‌کنند نشأت می‌گیرد، نه صرفاً از کارکردشان. به‌نظر او، مد مصداق برجسته این منطق است: یک لباس به همان اندازه که پوشش بدنی است، نشانه‌ای از شخصیت اجتماعی فرد نیز هست. او می‌نویسد که کالاها به همان اندازه که به‌خاطر کارکردشان خریده می‌شوند، به‌خاطر «ارزش نمادین»شان نیز خریداری و نمایش داده می‌شوند؛ یعنی مردم لباس می‌پوشند تا شیک، خاص یا مدرن دیده شوند. این دیدگاه با ایده‌ی لیپووتسکی درباره نقش مد در ابراز فردیت همخوان است، اما بودریار پا را فراتر می‌گذارد: در نهایت، مد در بستر سرمایه‌داری به نظامی از تمایزهای بی‌محتوا بدل می‌شود. او اشاره می‌کند که جامعه بر پایه «مصرف و نمایش کالاها سامان می‌یابد؛ کالاهایی که افراد از طریق آن‌ها اعتبار، هویت و موقعیت اجتماعی کسب می‌کنند». برای بودریار، تازگی و تفاوت در مد نه ارزش‌های ذاتی بلکه شبیه‌سازی‌اند — نوعی «قتل واقعیت» به‌وسیله نشانه‌ها و نمادهای بی‌پایان. اما لیپووتسکی در امپراتوری مد بر خلاف بودریار، نگاه آخرالزمانی به پدیده‌های فرهنگی ندارد و مد را بیشتر به‌عنوان آینه‌ای از زندگی دموکراتیک تفسیر می‌کند. با این‌حال، توجه به بینش بودریار تلطیف‌کننده نگاه لیپووتسکی است: این یادآوری مهم است که حتی در ستایش خودابرازی فردی، مد همچنان درون منطق مصرف‌گرایی و نمایش عمل می‌کند. از منظر پست‌مدرن، شاید بتوان دیدگاه این دو را تلفیق کرد: مد، اقتصادی نمادین است که از یک‌سو فرد را رها می‌سازد و از سوی دیگر او را بیش از پیش درون منطق بازار گرفتار می‌کند.

از نظر سیاسی، تحلیل لیپووتسکی دلالت‌های مهمی در پی دارد. او عملاً پویایی مد را با سلامت یک نظام لیبرال دموکراتیک برابر می‌داند. اگر دموکراسی به معنای مدارا با تفاوت‌ها و اجازه‌دادن به انتخاب‌های فردی است، آنگاه مد بدل به تجلی فرهنگی آن می‌شود. به‌عکس، او تلویحاً نشان می‌دهد که نظام‌های سخت‌گیر در عرصه پوشش، بازتابی از جوامع غیرلیبرال‌اند. یکی از گفته‌های معروف او این سه‌گانه را طرح می‌کند: «سبک‌سری»، «تقلید» و «بی‌پروایی» در مد، سبب تولرانس، فردگرایی و احترام به حقوق بشر می‌شود – خصوصیاتی که به‌تمامی با دموکراسی لیبرال هم‌خوانی دارند. می‌توان این گفته را به‌صورت ادعایی هنجاری خواند: جامعه‌ای که به بی‌ثباتی، تغییر و بازیگوشی مجال بروز می‌دهد، جامعه‌ای است که آزادی را ارج می‌نهد. در مقابل، جوامعی که مد را سرکوب می‌کنند یا پوشش‌های یکنواخت را تحمیل می‌کنند – خواه به دلایل دینی، استبدادی یا ایدئولوژیک – از نگاه لیپووتسکی، از این ارزش‌ها چشم‌پوشی کرده‌اند. او حتی به‌طور تحریک‌آمیزی ادعا می‌کند که آرمان برابری به‌طور طبیعی به سلطه مد می‌انجامد: وقتی همه «برابر» شوند، تفاوت‌ها باید در قلمرو سبک و ظاهر بازنمایی شوند. بدین‌ترتیب، رفتارهای سطحی – روندها، شایعات، موج‌های مصرفی – به میدان تازه‌ای برای بازی‌های قدرت و اتحادها تبدیل می‌شود. لیپووتسکی بر مد به‌عنوان ابزار اعتراض سیاسی مستقیم تمرکز نمی‌کند، اما می‌توان چنین استنباط کرد که او آن را به‌مثابه نوعی «افیون» تثبیت‌کننده تلقی می‌کند. در چارچوب او، میل به سبک، نارضایتی را به سوی نوگرایی بی‌خطر سوق می‌دهد، نه به‌سوی تنش‌های جناحی یا واگرایی سیاسی. از همین روست که او پیشنهاد می‌دهد مد می‌تواند «تنش‌های اجتماعی را نرم کند»؛ چراکه به مردم میدان رقابتی می‌دهد که آزادی کسی را تهدید نمی‌کند. در اینجا، ترس توکویل از «استبداد اکثریت» وارونه می‌شود: مد مصرفی همان مجرایی است که از یک‌دست‌سازی خطرناک فرهنگی جلوگیری می‌کند.

با این حال، تأثیر مد در فرهنگ‌ها و نظام‌های گوناگون متفاوت است. نظریه لیپووتسکی مشخصاً برای زمینه غرب نئولیبرال طراحی شده است. او اگرچه مقایسه مستقیمی با دیگر نظام‌ها ارائه نمی‌دهد، اما به‌وضوح این فرض را در نظر دارد که تنها جوامع دارای بازار آزاد، «دموکراسی‌های مد» تولید می‌کنند. برای مثال، در دولت‌های کمونیستی، مد حاشیه‌ای بود: در چین دوران مائو یا اتحاد جماهیر شوروی، یکنواختی پوشش اغلب بر تنوع آن ترجیح داشت، زیرا ظاهر کارگری هماهنگ، با ایدئولوژی برابری‌طلبانه همخوانی داشت. در مقابل، اقتصادهای سرمایه‌داری غربی، با برندهای جهانی و تبلیغات خود، مد را به‌عنوان نماد آزادی به جهان صادر می‌کنند. از منظر انسان‌شناسی نیز می‌توان مشاهده کرد که جوامع غیرغربی یا قبیله‌ای اغلب پوشش‌های سنتی و ثابت خود را به‌عنوان نشانه‌ای از هویت حفظ می‌کنند – که کاملاً در تضاد با سیالیت مد از نگاه لیپووتسکی است. هنگامی که نوسازی در چنین جوامعی گسترش می‌یابد، مد نیز معمولاً در راستای سرمایه‌داری مصرف‌گرا رشد می‌کند. از این منظر، در ادعای لیپووتسکی نوعی نسبی‌گرایی فرهنگی نهفته است: آنچه او مد می‌نامد، در جامعه‌ای با ساختار کاستی یا جامعه‌ای بسته و دینی، بیگانه می‌نماید. تمرکز او بر مدرنیته غربی نگاه‌هایی اروپامحورانه را نیز به همراه دارد – همان‌طور که برخی منتقدان یادآور می‌شوند، او به‌صراحت می‌گوید: «مد تنها در غرب مدرن پا گرفت و در جای دیگری چنین نشد». مقایسه‌های انسان‌شناختی نشان می‌دهند که پیوند میان مد، فردگرایی و دموکراسی، امری تاریخی و زمینه‌مند است، نه جهانی و همگانی. با این حال، بینش بنیادی لیپووتسکی – اینکه پوشش می‌تواند بازتابی از روح یک جامعه باشد – در مقیاسی بین‌فرهنگی نیز کاربرد دارد. در جاهایی که فردگرایی در حال افزایش است (برای مثال، در کشورهای آسیایی در حال نوسازی سریع)، شاهد انفجار سبک‌ها و تغییرات پوشاک هستیم. به همین ترتیب، در جایی که قدرت دولت همچنان سخت‌گیر است، حتی مدهای وارداتی ممکن است بی‌رمق، تعدیل‌شده یا بومی‌سازی‌شده ظاهر شوند. خلاصه آن‌که، چارچوب لیپووتسکی پیشنهاد می‌کند که هر چه یک نظام سیاسی بیشتر بر انتخاب فردی و تنوع بازار تأکید کند، فرهنگ پوشاک آن پویایی بیشتری از نوعی که او توصیف می‌کند از خود نشان خواهد داد.

در سراسر کتاب امپراتوری مد، لیپووتسکی با طیفی از حوزه‌های فکری درگیر می‌شود: مفاهیم فلسفی آزادی، نظریه‌های جامعه‌شناختی فرهنگ، مطالعات انسان‌شناختی درباره پوشاک آیینی، ایده‌های روان‌شناختی در باب میل و خواست، و مفاهیم سیاسی مرتبط با دموکراسی. او عموماً نگاهی خوش‌بینانه به این حوزه‌ها دارد و مد را نیرویی برای لیبرالی‌سازی تلقی می‌کند، نه ابزاری برای سرکوب. از منظر فلسفی، ادعای او تقریباً دیالکتیکی است: «سبک‌سری» مد (یعنی سطحی‌بودن و نوگرایی آن) در واقع حافظ ارزش‌های انسان‌گرایانه است. از منظر جامعه‌شناسی، او فرهنگ مصرف را به‌عنوان نوعی قرارداد اجتماعی نوین بازخوانی می‌کند – قراردادی مبتنی بر منافع شخصی و بیان غیرخشونت‌آمیز. از دیدگاه انسان‌شناسی، او تلویحاً نظریه‌ای مرحله‌ای از فرهنگ‌ها ارائه می‌دهد، که در آن جوامع لیبرال مدرن سرانجام به وضعیتی اشباع از مد می‌رسند. از منظر روان‌شناختی، او مفاهیم خودشیفتگی و انتخاب اگزیستانسیالیستی را در هم می‌آمیزد: افراد حس قدرت می‌کنند، چون مد به آن‌ها اجازه می‌دهد خود را بازآفرینی کنند؛ اما به همان میزان دچار بیگانگی می‌شوند، وقتی هر انتخاب در انتخاب بعدی حل می‌شود. از منظر سیاسی، او به‌نحو جنجال‌برانگیزی پیشنهاد می‌دهد که «ضعف» دموکراسی – یعنی از میان رفتن سلسله‌مراتب‌های قدیمی – همان عاملی است که آن را نیرومند می‌سازد، چراکه میدان رقابت در آن به اندازه مد بی‌خطر می‌شود. برخلاف مارکس یا وبر، لیپووتسکی نرمی سرمایه‌داری متأخر (با گرایش به لذت و تجمل) را نه نشانه‌ای از زوال، بلکه نوعی چسب اجتماعی می‌بیند.

مقایسه با اندیشمندانی چون فوکو، بوردیو و بودریار می‌تواند نگاه لیپووتسکی را روشن‌تر و هم‌زمان انتقادی‌تر کند. فوکو یادآور می‌شود که مد می‌تواند وسیله‌ای برای انضباط‌بخشی به خود و همسان‌سازی باشد: حتی وقتی افراد ظاهراً «ظاهر خود را انتخاب می‌کنند»، در واقع هنجارهای سبک را درونی کرده‌اند. مد می‌تواند به‌عنوان یک فناوری قدرت عمل کند – برای مثال، از طریق استانداردسازی شکل بدن یا تقویت هویت‌های جنسیتی – مسائلی که لیپووتسکی آن‌ها را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. بینش‌های بوردیو به ما یادآوری می‌کند که آن‌چه آزاد به‌نظر می‌رسد، ممکن است اجتماعی‌شده باشد؛ حتی مد «دموکراتیک» نیز ممکن است طبقه، تحصیلات یا سرمایه فرهنگی افراد را به‌طور ضمنی نشان دهد. در مدل لیپووتسکی، طبقه در سلیقه حل می‌شود؛ اما برای بوردیو، طبقه در اشکال جدیدی بازمی‌گردد، به‌ویژه در قالب مد پیشرو یا اوت کوتور که همچنان در اختیار نخبگان باقی می‌ماند. نظریه ارزش نمادین بودریار نیز بر نکته‌ای اساسی تأکید دارد: در دنیای لیپووتسکی، مد پیش از هر چیز مصرف نمادهاست. اگر مد «وسیله‌ای برای بیان عمومی» باشد، از نظر بودریار، به همان اندازه نظامی است که توهم معنا تولید می‌کند. لیپووتسکی این نمادها را نسبتاً به‌سادگی و در سطح ظاهر می‌پذیرد – او حتی استدلال می‌کند که آن‌ها حامل محتوایی دموکراتیک‌اند – اما بودریار نگران آن است که خودِ معنا در این فرآیند به حالت «فراواقعیت» درمی‌آید و در چرخه‌ای بی‌پایان از شبیه‌سازی‌ها فرو می‌ریزد.

در مجموع، لیپووتسکی چارچوبی مفهومی و جامع ارائه می‌دهد که در آن، مد به‌مثابه «کد لباس» دموکراسی عمل می‌کند. او مد را نه یک تجمل بی‌اهمیت، بلکه شاخصی پویا از ارزش‌های مدرن تلقی می‌کند: نوآوری، انتخاب فردی و برابری گذرا. از خلال مثال‌های زنده و مرور تاریخی، او نشان می‌دهد که چگونه از رنسانس تا قرن بیستم، هر گامی به‌سوی آزادی عمومی با کاهش سخت‌گیری در قواعد پوشش همراه بوده است. دلالت فلسفی این دیدگاه آن است که قلمرو به‌ظاهر «پیش‌پاافتاده» سبک، در واقع پیوندی عمیق با ارزش‌های روشنگری دارد – بردباری، تفاوت، و خودسازی. دلالت جامعه‌شناختی آن است که در جامعه‌ای که مد همه‌چیز را در بر گرفته، منازعات طبقاتی و جنسیتی تضعیف می‌شوند، چراکه مردم بر سر پوشاک رقابت می‌کنند، نه بر سر باورهای بنیادین. دلالت روان‌شناختی این است که افراد هرچند خودمختارتر می‌شوند، اما هم‌زمان دچار اضطراب بیشتری نیز هستند. و از منظر سیاسی، لیپووتسکی به‌طور چالش‌برانگیزی پیشنهاد می‌دهد که شاید والاترین جلوه فرهنگی دموکراسی، خودِ مد باشد: جشن انتخاب، حتی اگر گذرا و بی‌ثبات باشد.

منتقدان البته به خلأهایی در استدلال لیپووتسکی اشاره کرده‌اند – برای مثال، این‌که او نابرابری‌های ماندگار در دسترسی به مد را نادیده می‌گیرد، یا این‌که تأثیر سرمایه‌داری در تجاری‌سازی تفاوت‌ها را دست‌کم می‌گیرد. اما حتی این نقدها نیز بر درستی بینش اصلی لیپووتسکی صحه می‌گذارند: در مدرنیته متأخر، مد از فردگرایی جدایی‌ناپذیر است. همان‌طور که یکی از منتقدان اشاره می‌کند، لیپووتسکی «گفتمان فردی‌سازی و خودمختاری زیبایی‌شناختی را بازچارچوب‌گذاری می‌کند» به‌نحوی که ما را وامی‌دارد تا رابطه سبک و خواست فردی با جامعه را از نو بررسی کنیم. از این‌رو، امپراتوری مد همچنان اثری شاخص در نظریه‌پردازی مد به‌شمار می‌رود و راه‌های بسیاری برای تأمل و نقد می‌گشاید. چه با او موافق باشیم و چه نه، تز اصلی‌اش پابرجاست: در جوامع مصرف‌گرای لیبرال، مد پدیده‌ای سطحی و بی‌مایه نیست، بلکه نیرویی اجتماعی است – یک موتور متناقض، اما واقعی، برای پیشبرد خودِ دموکراسی.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *