در سراسر تاریخ، پوشاک همچون زبانی بصریِ قدرتمند برای نشاندادن و تحمیل هنجارهای جنسیتی عمل کرده است. مرزبندی میان «لباس مردانه» و «لباس زنانه» غالباً امری طبیعی و تغییرناپذیر فرض شده و با ضمانتهای اجتماعی و حتی حقوقی پشتیبانی شده است. در بسیاری از جوامع، عبور از این خطوط پوششی بهصورت واقعی جرمانگاری میشد: در سفر تثنیه، باب ۵:۲۲ در انجیل، زنان از پوشیدن لباس مردان و مردان از پوشیدن لباس زنان منع شدهاند و حکومتهای عرفی نیز بر همین منوال پیش رفتهاند. تا قرن نوزدهم، در حوزههای مختلف حقوقیِ غرب مقرراتی علیه «پوشیدن جامهی جنس مخالف» وضع شد. در ایالات متحده، دستکم در حدود ۴۰ شهر در دهههای ۱۸۰۰ قوانینی علیه دگرپوشی به تصویب رسید که معمولاً با عباراتی کلی، ظاهر شدن در «لباسی که به جنس او تعلق ندارد» را ممنوع میکرد. این مواد قانونی مبهم، به ابزارهایی گسترده برای کنترل و سرکوبِ ابراز جنسیتی بدل شدند. نیروهای پلیس و دادگاههای قرن نوزدهم این قوانین را در مورد هزاران نفر به کار بردند؛ از اصلاحطلبان زنِ پوشش که شلوار میپوشیدند تا مردانی که روی صحنه، نقش زنان را بازی میکردند، از زنانی که برای کار یا سفر لباس مردانه بر تن میکردند تا کسانی که در بدو تولد مرد محسوب شده بودند اما در زندگی روزمره بهعنوان زن زندگی میکردند. مجازاتها میتوانست شامل جریمهی نقدی، زندان (تا شش ماه)، رسوایی عمومی در روزنامهها و حتی بستریکردن در مراکز روانپزشکی بهاتهام «جنون» برای کسانی باشد که بهطور مستمر از کدهای جنسیتیِ پوشش سر باز میزدند. خودِ مرئیبودن لباس، دگرجنسپوشی را به هدفی آسان برای سرکوب تبدیل میکرد: پلیس در یورشهای میانهی قرن بیستم به بارها و فضاهای کوییر، بهطور berچندان معروف به «قاعدهی سه تکه لباس» استناد میکرد ــ اینکه فرد باید دستکم سه قلم پوشش متناسب با جنس انتسابی خود در بدو تولد بر تن داشته باشد ــ تا بازداشت زنان مردانهپوش، درَگکوئینها و افراد ترنس را توجیه کند. پیام روشن بود: هرگونه فاصله گرفتن از پوششِ تجویزشده، بهمنزلهی تخطی از نظم اجتماعی تلقی میشد.
با این حال، آنچه «پوشش مردانه» در برابر «پوشش زنانه» تلقی میشود، همواره امری وابسته به فرهنگ و در معرض دگرگونی بوده است. انسانشناسان یادآور میشوند که بسیاری از جوامع، در طول تاریخ، دستههای جنسیتی سیّالتر یا سومجنس را به رسمیت شناختهاند که در آنها هنجارهای پوشش متفاوت بوده است. برای مثال، بیش از ۱۵۰ قبیلهی بومیِ پیشااستعماری در آمریکای شمالی، افرادی با هویتهای سومجنس یا «دو روح»را میشناختند که اغلب عناصری از پوشش مردانه و زنانه را با هم ترکیب میکردند. در جنوب آسیا، جامعهی «هجرا» (متشکل از افرادی با جنسیت مرد در تولد که ابراز جنسیتیِ زنانه دارند) تاریخی طولانی دارد؛ هجرهها لباس زنانه میپوشند و نقشهایی آیینی بر عهده دارند که بیرون از چارچوب دوگانهی زن/مرد تعریف میشود. حتی در بافت اروپایی-آمریکایی نیز اگر به گذشته بنگریم، با وارونگیهای شگفتانگیزی روبهرو میشویم. در دوران باستان و قرون وسطی، جامههای رداییشکل، پوششی مشترک برای همهی جنسیتها بود؛ و «تازه از قرن چهاردهم» در اروپا بود که خیاطی و برشِ تندوز، تمایزهای روشن جنسیتی در لباس ایجاد کرد. مردان طبقات ممتاز در دورهی مدرن اولیه، جورابهای ابریشمی، پیراهنهای چیندار، پاشنهبلند، کلاهگیس و جواهرات میپوشیدند؛ چیزهایی که بعداً به قلمرو مُد زنانه تبعید شدند. خودِ پاشنهبلند ابتدا به عنوان ابزاری مردانه برای اسبسواری ابداع شد و بعدتر به نمادی از سبک زنانه تبدیل گشت. چنین مثالهایی نشان میدهد که جنسیتبندیِ لباس نه ذاتی است و نه جهانشمول، بلکه «چیزی است که جامعهای خاص بر آن سوار میکند». زمینهی فرهنگی تعیین میکند که آیا دامن، نشانهای بدیهی از زنبودگی است (مثلاً روی آیکون دستشوییهای غربی) یا پوششی عادی برای مردان (چنانکه در مورد دامن اسکاتلندی یا لُنگی در جنوب آسیاست). همانگونه که یکی از مقالات معاصر مد در استرالیا اشاره میکند، «دامنهایی که مردان در گذشته میپوشیدند، صرفاً لباس زنانه تلقی نمیشدند… آنها آیتمهایی مردانه بودند» که مشخصاً برای بدن مردان طراحی شده بودند. چنین مشاهداتی به ما یادآوری میکند که خودِ لباس هیچ جنسیت ثابتی ندارد؛ تنها این معناست که جامعه بر آن حک میکند.
با این حال، این نقشبرجستههای نمادین بر پوشاک، بار سنگینی با خود حمل کردهاند. در تاریخ غرب، بهویژه از قرن نوزدهم تا بیستم، دوگانهی جنسیتی در پوشش به دوگانگیای سخت و صُلب بدل شد که با مناسبات گستردهتر قدرت همسو بود. لباس مردانه به یونیفرمِ وقار، جدیت و اقتدار تبدیل شد، در حالی که مد زنانه بهعنوان چیزی سبکسر، تزئینی و تجملی فهم شد؛ بازتابی از جایگاه ثانویهی زنان در نظم اجتماعی. تاریخپژوهانِ پوشاک، اغلب از این چرخش قرن نوزدهمی با عنوان «انصراف بزرگ مردانه» یاد میکنند. همانطور که روانشناس «جان فلوگل» در سال ۱۹۳۰ اشاره کرد، در این دوره «مرد ادعای خود را برای زیبا به شمار آمدن کنار گذاشت… و از آن پس هدفش فقط مفید بودن شد»، و رنگهای تند، تور، ابریشم و دیگر تزئینات را به قلمرو زنان واگذار کرد. از آن زمان، فلوگل مشاهده میکند که «شلوار به لباس نهایی و معیار برای مردان تبدیل شد، در حالی که زنان، سبکسریِ اجباری خود را در قالب پیراهنها و دامنهایی حمل میکردند که موظف بودند بر تن کنند». در این دوگانه، پوشش مردانه نماد عقلانیت، کنشگری و قدرت بود (کتوشلوار اداری یا یونیفرم نظامی)، در حالی که پوشش زنانه ــ از کمرهای کرستشده و دامنهای پُفدار گرفته تا کفشهای ظریف و شکننده ــ محدودیتهای واقعی بر حرکت زنان تحمیل میکرد و نقشِ صرفاً تزئینی و نمایشیِ آنان را مجسم میساخت.
فمینیستهایی که بر مبنای اندیشههای میشل فوکو کار میکنند، استدلال کردهاند که چنین هنجارهای مُد، یکی از شیوههایی بود که قدرت پدرسالار از طریق آن، سلسلهمراتب جنسیتی را بهمعنای واقعی کلمه بر پیکر انسان حک میکرد. مفهوم فوکوییِ «بدنهای مطیع و منضبط» در شیوهای که بدن زنان توسط مد قالبریزی میشد، پژواک روشنی مییابد: برای نمونه، کرستهای تنگِ عصر ویکتوریا، اندام زنان را به شکلی میپیچید و شکل میداد که با ایدهآلِ زنانگی (کمر باریک و برجستگی ران و باسن) همخوان باشد، و همزمان تنفس و آزادی حرکت را محدود میکرد. همانگونه که فیلسوفی چون «سندرا بارتکی» و دیگران یادآور شدهاند، انبوهِ رویههای زیبایی که بر زنان تحمیل میشود ــ از رژیمهای لاغری، آرایش، زدودن موهای بدن گرفته تا کرست و کفش پاشنهبلند ــ بدنی تولید میکند که «نشانههای انقیاد خود» را بر سطحش حمل میکند و در خودِ جسم نقش میزند. به تعبیر پژوهشگری چون «آنجلا کینگ»، «جنسیت، و بهطور خاص زنانگی، نوعی نظم و انضباط است که بدنها و هویتها را میسازد و بهعنوان شکلی کارآمد از کنترل اجتماعی عمل میکند». بر مبنای این تحلیل، هنجارهای جنسیتیِ پوشش اصلاً «سلیقههای کوچک در مد» نیستند، بلکه بخشی از سازوکار گستردهی قدرتاند که تفاوتهای میان نقشهای اجتماعی زنان و مردان را طبیعی، بدیهی و گریزناپذیر جلوه میدهند.
نظارت و سرکوب حقوقیِ دگرپوشی را میتوان امتداد همان رژیم انضباطی دانست. زنانی که جسارت میکردند و لباس مردانه را تصاحب میکردند، در طول تاریخ با واکنشهای تند و خشن روبهرو میشدند، دقیقاً چون لباس در حکمِ جانشینی برای آزادیهای گستردهتر عمل میکرد. زنی با شلوار، تهدیدی بود که میتوانست «در هیئت مرد» ظاهر شود و بدینترتیب، امتیازات مردانه را تصاحب کند؛ از آزادیِ حرکت بدون مانع گرفته تا امکان تصدی برخی مشاغل، یا حتی صرفاً جدی گرفته شدن در عرصهی عمومی. معنادار است که در سال ۱۸۰۰، اندکی پس از انقلاب فرانسه، رئیس پلیس پاریس فرمانی صادر کرد که بر اساس آن، پوشیدن شلوار برای زنان بدون اخذ مجوز ممنوع میشد. این قانون بهشکلی شگفتآور، بیش از ۲۰۰ سال در متون رسمی حقوقیِ پاریس باقی ماند و تازه در سال ۲۰۱۳ رسماً ملغی اعلام شد. منطق اولیهی این ممنوعیت آشکارا سیاسی بود: زنان انقلابی شروع کرده بودند به پوشیدن شلوار و یونیفرمهای مردانه تا برابری با مردان را مطالبه کنند؛ امری که برای مقامات آن زمان، تخطیای هولناک از نظم مستقر محسوب میشد. ممنوعیت شلوار میکوشید با واداشتنِ فیزیکیِ زنان به ماندن در دامن، «تفکیک طبیعیِ قلمروها» را احیا و تثبیت کند. هرچند این قانون از اوایل قرن بیستم، عملاً متروک شد و دیگر اجرا نمیشد، اما تداومِ اسمیِ آن یادآوری نمادینی بود از اینکه پوشاک تا چه حد میتواند نظمِ جنسیتیِ مستقر را به چالش بکشد.
بههمینسان، در کشورهایی مانند ایالات متحده، پیگردهای اولیهی حقوقیِ زنان به اتهام دگرپوشی اغلب آنهایی را هدف میگرفت که لباس مردانه میپوشیدند تا به فرصتها و استقلال بیشتر دست یابند. در دههی ۱۸۵۰، برای مثال، پوشش «غیرزنانه» با جنبش حقوق زنان گره خورد (لباس معروف «بلومر» که شامل پیراهن کوتاه روی شلوار بود، جامعه را شوکه کرده بود) و برخی از فمینیستهای اصلاحگر پوشش، تحت قوانین ضد دگرپوشی بازداشت شدند. برای مردان نیز مجازاتهای حقوقیِ پوشیدن لباس زنانه سختگیرانه بود، اما انگیزهها تا حدی متفاوت تعبیر میشد: دگرپوشیِ مردان اغلب بهمثابه فریبکاری یا رفتار غیراخلاقی تلقی میشد (برای نمونه، کارگران جنسیِ مرد در لباس زنانه، یا مردان همجنسگرایی که در دورهی جرمانگاری همجنسگرایی، به این شیوه برای یافتن شریک جنسی اقدام میکردند). همانگونه که یکی از تاریخنگاران اشاره میکند، قوانین ضد دگرپوشی در قرن نوزدهم در آمریکا معمولاً در قالب کارزارهای «ضد رذیلت» طبقهبندی میشدند، در کنار ممنوعیت فحشا و «بیعفتیِ» علنی. بهطور خلاصه، مردی در لباس زنانه ذاتاً هرزه، گمراهکننده یا متقلب فرض میشد؛ پوشش او نوعی پنهانکاریِ «جنس حقیقی» و در نتیجه تهدیدی برای نظم عمومی یا توهینی به عفت تلقی میگردید. مردان دگرپوش بهطور مکرر به اتهام بیعفتی بازداشت میشدند، و تا میانهی قرن بیستم، این قوانین عمدتاً علیه جوامع کوییر به کار گرفته میشدند؛ برای مثال، پلیس در یورش به یک بارِ همجنسگرایان، زنان ترنس یا اجراگران درَگ را صرفاً به دلیل پوشیدن لباس زنانه دستگیر میکرد. این جرمانگاری، بیش از پیش این تصور را تقویت میکرد که هرگونه فاصلهگرفتن از پوششِ منتسب به جنس در بدو تولد، امری منحرف، بیمارگونه یا کژکارکرد است.
با در نظر گرفتن این تاریخ پرتنش، پدیدهی معاصرِ مردانی که آشکارا دامن، لباس، و دیگر پوشاک سنتاً «زنانه» میپوشند، نشاندهندهی دگرگونی فرهنگی چشمگیری است؛ دگرگونیای که بهخوبی شایستهی تحلیل جامعهشناختی، فلسفی و انسانشناختی است. در سالهای اخیر، نمونههای شاخص فراواناند: پاپاستار «هری استایلز» روی جلد ووگ در سال ۲۰۲۰، در یک لباس شب توریِ گوچی ژست گرفت و بحثهای داغی دربارهی مردانگی برانگیخت. استیتمنتِ پوششی استایلز (و گفتهی بازیگوشانهاش که «در بازی با لباسها میشود اینهمه لذت پیدا کرد») هم تحسین برانگیخت و هم واکنشهای تند. مفسر محافظهکار، «کندیس اوونز»، در توییتی ظاهر استایلز را محکوم کرد و از جامعه خواست «مردانگیِ مردان» را به صحنه بازگرداند، در حالی که دیگران او را بهخاطر بهچالشکشیدن انتظارات جنسیتی ستودند. یک سال پیش از آن، در اسکار ۲۰۱۹، بازیگر «بیلی پورتر» با یک ترکیب دراماتیکِ میان تاکسیدو و لباس شب خبرساز شد؛ تاکسیدویی مردانه و کاملاً دوختهشده از بالا که بیوقفه در پایین به یک دامنِ لباس شب بلند و پُرچین ختم میشد. پورتر این پوشش را «قطعهای از هنر سیاسی» توصیف کرد که هدفش به چالش کشیدن این پیشفرض است که مردان چه چیز را میتوانند یا نمیتوانند بپوشند. او کاملاً آگاهانه عمل میکرد: «من درَگکوئین نیستم، من یک مرد در لباس هستم»، پورتر توضیح داد؛ تأکیدی بر اینکه هویت او همچنان مردانه است، حتی وقتی بیپروا در یک سیلوئت کاملاً زنانه ظاهر میشود. واکنش عمومی به لباس پورتر از تحسین و ستایش (منتقدان مد و هوادارانی که آن را بهخاطر جسارت و ظرافتش میستودند) تا خشم و تمسخرِ محافظهکارانی که آن را «حمله به مردانگی» میخواندند، در نوسان بود. خود پورتر با شگفتی به منتقدان پاسخ داد: «نمیفهمم چرا لباس پوشیدن من اینهمه آشوب در زندگیتان ایجاد میکند.» این پاسخ، مسئلهی اصلی را در خود فشرده میکند: چرا باید مردی در لباس شب اینقدر واکنش شدید برانگیزد؟ این موضوع چه چیزی را دربارهی «قواعد» جنسیت و شیوهای که لباس، این قواعد را تحمیل میکند یا درهم میشکند، برملا میکند؟
نظریهپردازانِ جنسیت، مانند جودیت باتلر، چنین واکنشهایی را ناشی از «اجرا»ی نااستوار و لغزانِ جنسیت میدانند. باتلر، که اثر مهم او آشفتگی جنسیتی مطالعات جنسیت را متحول کرد، استدلال میکند که هویت جنسیتی نه یک حقیقتِ درونیِ ثابت، بلکه اجرایی مداوم است؛ نوعی «سبکدهیِ تکرارشونده به بدن» از طریق کنشها، ژستها و پوشش که در طول زمان رسوب میکند و توهمِ یک جنسیت طبیعی را پدید میآورد. از منظر باتلر، پوشیدن روزمرهی لباسهای «متناسب با جنس» یکی از همین کنشهای آیینی است که احساس «مردبودگی» یا «زنبودگی» را تولید میکند. ما بدیهی فرض میکنیم کسی که کتوشلوار فِلانلی و کروات به تن دارد «مرد» است و کسی که دامن و رژلب دارد «زن»؛ چون آموختهایم این نشانههای سبکشده را طبیعی و بدیهی تفسیر کنیم.
باتلر بر بینش مشهور فیلسوفی چون سیمون دو بووآر بنا میکند که گفته بود: «زن زاده نمیشوند، بلکه زن میشوند»؛ یعنی هویت اجتماعیِ زنانه امری است که بهسختی ساخته میشود، نه چیزی ذاتی و از پیشداده. فرایندِ «زن شدن»، همانطور که بووآر و باتلر هر دو توضیح میدهند، مستلزمِ آموختنِ اجرای زنانگی مطابق با سناریوهای فرهنگیِ موجود است؛ از نحوهی راهرفتن و حرفزدن گرفته تا نوع لباسی که بر تن میشود. نکتهی حیاتی از نظر باتلر این است که این فرایندِ اجرایی، «استنادی» است: هیچ جنسیتِ اصیل یا «واقعی» در پسِ این اجرا وجود ندارد. هر تلاش زنی برای تجسّدِ «زنبودگی» در بنیاد خود تقلیدی از تقلید دیگری است؛ نقشی نمایشی که هیچ الگوی اصیل و نخستینی در پسِ آن وجود ندارد.
اینجاست که «لباس بهمثابه نقیضه» وارد بحث میشود. باتلر بهطرزی چالشبرانگیز پیشنهاد میکند که همهی جنسیت، نوعی اجرای دِرَگ است؛ تقلیدی سبکشده که خود را بهجای جوهری ناممکن و دستنیافتنی جا میزند. او به درگکوئینها ــ مردانی که در لباس زنانهی اغراقشده ظاهر میشوند ــ اشاره میکند، بهعنوان نمونهای که ساختار تقلیدیِ خودِ جنسیت را برملا میکند. باتلر مینویسد: «در تقلید جنسیت، دِرَگ بهطور ضمنی ساختار تقلیدیِ خودِ جنسیت ــ و نیز تصادفیبودن و وابستگیاش به زمینه ــ را آشکار میکند.» به بیان دیگر، وقتی یک اجراگرِ دِرَگ زنانگی را با آرایش اغراقآمیز، کلاهگیس، کفش پاشنهبلند و غیره به نقیضه میکشد، فقط زنان را مسخره نمیکند؛ بلکه آشکار میکند آنچه در زندگی روزمره «زن» مینامیم نیز یک کنشِ مستمر و اجراشده است، فقط معمولاً آنقدر عادی و نُرم شده که دیگر آن را نمایشی نمیبینیم. باتلر جنسیت را «نوعی تقلید مینامد که هیچ اصل و نمونهی اصیلی ندارد». حاصل کار بهشدت واژگونکننده است: اگر همهی سوژههای جنسیتمند ساخته و پرداختهاند، آنگاه مردی که لباس زنانه میپوشد، میتواند خودِ مقولههای «مرد» و «زن» را متزلزل کند، چون نشان میدهد این مرزها تا چه اندازه شکنندهاند. تعجبی ندارد که جامعه در گذشته دگرپوشی را اینقدر سختگیرانه سرکوب میکرد؛ این پدیده تهدید میکرد بهاصطلاح «مرد پشت پرده»ی دوگانهی جنسیتی را افشا کند. یک قرن پیش، پوشیدن «لباس اشتباه» میتوانست شما را راهی زندان کند، نه به این دلیل که خودِ لباس اهمیت ذاتی دارد، بلکه به این خاطر که چه چیزی را نمادین میکرد: بهچالشکشیدنِ «طبیعیبودن» مرز میان زن و مرد و در نتیجه بهچالشکشیدن کل نظم اجتماعیای که بر آن دوگانه بنا شده بود.
به تعبیر فوکو، هر جامعهای مجموعهای از «حقیقتها» و هنجارها تولید میکند (مثلاً این ایده که مردان و زنان بهطور ذاتی متفاوتاند و باید مطابق آن متفاوت لباس بپوشند) و سپس دلبخواهی و ساختگیبودنِ این تولیدات را با وانمودکردنِ اینکه ابدی و ضروریاند، پنهان میکند. قدرت، در این معنا، فقط از طریق مجازاتِ تخطیها عمل نمیکند، بلکه با شکلدادن به خودِ برداشت ما از واقعیت کار میکند؛ طوری که برایمان «بدیهی» به نظر برسد که مثلاً مردان موی کوتاه دارند و زنان لباس شبِ بلند میپوشند، و هر انحرافی از این تصویر یا خندهدار است یا منحرف. جنجال بر سر کاور ووگِ هری استایلز یا لباس شب-تاکسیدوی بیلی پورتر، تجسم عینی همین پویایی است: کسانی که فریاد میزنند مردی در لباس شب «نفرتانگیز» است، در واقع از چیزی دفاع میکنند که آن را قانون طبیعی میپندارند، در حالی که در حقیقت، با هنجاری اجتماعی و برساخته سروکار داریم که فقط بهدلیل تکرار طولانی، طبیعی به نظر میرسد.
از منظر جامعهشناختی، این دگرگونی تدریجی در هنجارها بازتابِ تغییرات فرهنگیِ وسیعتری است، بهویژه از اواخر قرن بیستم تا اوایل قرن بیستویکم. میتوان چند روند درهمتنیده را در این میان شناسایی کرد. نخست، جنبش زنان و تغییر جایگاه حقوقیِ زنان، تابوهای مربوط به پوشیدنِ لباسهای سنتاً مردانه توسط زنان را فرسوده و سست کرد. تا میانهی قرن بیستم، زنان در جوامع غربی (هم در سطح اجتماعی و هم در سطح حقوقی) حق پیدا کرده بودند که شلوار، کتوشلوار و دیگر سبکهای «مردانه» را بپوشند؛ ابتدا در بافتهایی محدود (برای مثال، کار در کارخانهها در دوران جنگ جهانی دوم) و در نهایت در مدِ روزمره. چهرههایی مانند مارلِن دیتریش در دههی ۱۹۳۰، که در فیلم مراکش تاکسیدو و کلاه سیلندری بر سر داشت، یا کاترین هپبِرن با علاقهی مشهورش به شلوار، به محبوبشدنِ این ایده کمک کردند که زنِ شلوارپوش میتواند هم شیک باشد و هم محترم. در فضای اسکار، تاریخنگاران مد به سنتی طولانی اشاره میکنند که ستارگان زن در آن، دوخت و برش مردانه را بهعنوان یک استیتمنت به تن کردهاند؛ از تاکسیدوی دیتریش گرفته تا کتوشلوار پولکدوزیشدهی باربرا استرایسند در سال ۱۹۶۹، و تاکسیدوی تیز و دقیق سلین سیاما روی فرش قرمز. تا دههی ۱۹۹۰، دیگر حضور زنی در مراسم رسمی با تاکسیدو یا شلوار، شوکهکننده نبود؛ این فقط یکی از گزینههای پوششیِ ممکن بود و اغلب بهعنوان اشارهای فمینیستی به توانمندسازی تعبیر میشد. همانطور که پژوهشگری چون الیزابت کاستالدو لونْدِن اشاره میکند، زنِ کتوشلوارپوش در مراسم اسکار بهتدریج به نوعی «ژست قدرت» تبدیل شد که به سابقهای طولانی از تصاحب لباس مردانه توسط زنان برای مطالبهی برابری ارجاع میدهد. این تحول بهشکل ضمنی در زبان امروزِ ما دربارهی مد زنان نیز منعکس است؛ اصطلاحاتی مانند «پاور درِسینگ» و «آندرُجین شیک» آمیزش سبکها را ــ که زمانی ممنوع بود ــ جشن میگیرند. انسانشناس روت روبنشتاین، در نوشتههایش دربارهی جامعهشناسی مد، استدلال میکند که پوشاک نظامی از نمادها برای چانهزنی و مذاکره بر سر هویت است؛ و هرچه زنان قدرت اجتماعی بیشتری به دست آوردند، تصاحب نمادین لباس مردانه پذیرفتنیتر و حتی مُد روز شد، و این پیام را مخابره کرد که زنان نیز میتوانند در نقشهای سنتاً مردانه جای بگیرند.
مسیر معکوس ــ یعنی پذیرفتهشدنِ پوشیدنِ لباسهای کُدگذاریشده بهعنوان زنانه توسط مردان ــ بسیار کندتر و مناقشهبرانگیزتر بوده است؛ عمدتاً بهسببِ ناهمترازی قدرتی که میان مردانگی و زنانگی وجود دارد. جامعهشناسان اشاره میکنند که در یک نظامِ جنسیتلایهبندیشده، ویژگیهای کُدگذاریشده بهعنوان مردانه ارزشگذاری و تجلیل میشوند، در حالی که ویژگیهای کُدگذاریشده بهعنوان زنانه غالباً کمارزش یا تحقیر میشوند. به همین دلیل، برای جامعه بسیار آسانتر بود که بپذیرد زنان خود را «بالا بکشند» و به قلمرو لباسهای مردانهی پُراعتبار وارد شوند تا اینکه بپذیرد مردان بهاصطلاح «سقوط کنند» و لباس زنانه بپوشند؛ امری که در نگاه غالب میتوانست نوعی چشمپوشی از امتیاز مردانه تلقی شود. ساده اگر بگوییم، دختری که کتانی یا جین پسرانه میپوشد ممکن است «تُمبوی» خوانده شود و حتی بهخاطر جسارتش تحسین شود، اما پسری که لباس پرنسسی میپوشد، بسیار محتملتر است که بهخاطر «تحقیرکردنِ خود» مورد تمسخر یا تنبیه قرار گیرد. این انگ در ریشه، به زنستیزی گره خورده است؛ یعنی این تصور که زنانهبودن یعنی فرودستبودن، پس چرا مردی باید داوطلبانه از امتیاز مردانهی خود دست بکشد و ظاهری زنانه اختیار کند؟
با این حال، دگرگونیهای فرهنگیِ اواخر قرن بیستم بهتدریج شروع به فرسایشِ این استاندارد دوگانه کردهاند. جنبش رهایی همجنسگرایان و سپس کنشگریِ کوییر، مردانگیِ سنتی را به چالش کشید و سبکهای مرزدرنوردِ جنسیتی را پیش کشید. در دههی ۱۹۷۰، ستارگان گلمراک مانند دیوید بویی، پرینس یا فردی مرکوری گونهای آندرُجینی را به نمایش گذاشتند؛ با آرایش، بلوزهای چیندار یا سرهمیهای اسپندکس ــ نه لزوماً لباس شب، اما بهشکلی پُر زرقوبرق، مرزهای انتظارات جنسیتی را در فرهنگ عامه مخدوش میکردند. در خردهفرهنگهای موسیقایی و جوانانِ گوناگون، تجربهگری با پوششهای جنسیتمند به شکلی از شورش بدل شد: کافی است به خط چشم و تیشرتهای توریِ مردان در مُد پانک فکر کنیم، یا به سبکهای «فاپ» چیندارِ صحنهی نیو رمانتیک در دههی ۱۹۸۰. این سبکهای خردهفرهنگی اغلب بهعنوان امری تئاتری یا طنزآمیز فهم میشدند، اما عملاً راه را برای پذیرفتنِ گستردهترِ زیباشناسیِ زنانگی توسط مردان هموار کردند.
تا دههی ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، طراحان مُدِ سطحبالا بهطور صریح با سبکهای «میانجنسی» یا کراسجندر بازی کردند. ژان-پل گُتیه، برای نمونه، در سال ۱۹۸۵ دامن مردانه را روی کتواک معرفی کرد و در مجموعههای بعدی خود نیز مرتب آن را تکرار کرد. طراحان شناختهشدهی دیگری مثل جورجو آرمانی، کنزو، تام براون و ریک اوونز نیز در دههی ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰، مدلهای مرد را با دامن یا لباسهایی شبیه پیراهن و لباس شب روی صحنه فرستادند. آنچه زمانی در ردیف آوانگاردِ پُرریسک روی رانوی بود، امروز به مُدِ جریان اصلی در میان سلبریتیها نشت کرده است. دیگر دیدن رپرهایی مثل لیل ناس اکس در یک لباس شبِ پولکدوزیشده روی جلد مجله، یا بازیگری مثل ازرا میلر با بلوز ابریشمی و کفش پاشنهبلند روی فرش قرمز، بهخودیِ خود شوکهکننده نیست. چنین تصاویر هنوز توجه جلب میکنند، اما هرچه بیشتر بهعنوان انتخابی جسورانه در مُد خوانده میشوند، نه انحرافی از هنجار.
یکی از مطالعات موردیِ چشمگیر در این چشمانداز در حال تغییر، حضور جیدن اسمیت در کمپین پوشاک زنانهی بهار ۲۰۱۶ لویی ویتون است. جیدن اسمیت، فرزند ویل اسمیت، در حالیکه تنها ۱۷ سال داشت، در تبلیغات ویتون با یک دامن پلیسه در کنار مدلهای زن ظاهر شد. نیکولا ژسکیه، مدیر خلاق لویی ویتون، این انتخاب را ابداً یک حرکت فرمالیته یا حقهی تبلیغاتی تلقی نکرد؛ او توضیح داد که جیدن را برگزیده تا «نسلی را نمایندگی کند که کدهای آزادیِ واقعی را درونی کرده؛ نسلی رها از بیانیهنویسی و پرسشگریهای وسواسآلود دربارهی جنسیت». ژسکیه میگوید: «دامن پوشیدن برای او به همان اندازه طبیعی است که برای زنی که مدتها پیش، اجازهی پوشیدن یک ترنچکت یا تاکسیدوی مردانه را به خود داده است.» از نگاه او، راحتیِ جیدن اسمیت در لباسهایی سنتاً زنانه، نماد یک وضعیت هنجاریِ تازه بود؛ نوعی «ادغام کمد جهانی» که در آن، لباسها براساس بیان فردی و سبک انتخاب میشوند، نه بر اساس قواعد سختگیرانهی جنسیتی.
این سخن بهطور صریح یک قیاس تاریخی میسازد: همانطور که زنان، پوشیدن شلوار را عادیسازی کردند، نسل جوانتری از مردان هم میتواند دامن پوشیدن را به امری عادی بدل کند. از منظر جامعهشناختی، این روند حاکی از حرکتی بهسوی «بیجنسیتسازیِ» مُد است؛ یعنی برخورد با لباس صرفاً بهعنوان لباس، که برای همه در سبک شخصیشان در دسترس است. برخی تحلیلگران مد از اصطلاحاتی چون «فشن جنسیتخنثی» یا «فشن جنسیتسیال» برای توصیف جهتگیری صنعت استفاده میکنند، در حالی که برخی دیگر اصطلاح «جنسیتپُر» را ترجیح میدهند؛ یعنی آغوشگرفتنِ ترکیبی از نشانههای جنسیتی، بهجای خنثیکردن آنها.
در عمل، شاهد راهاندازی لاینهای یونیسکس توسط فروشگاهها هستیم و سلبریتیهایی که آگاهانه با تروپهای زنانه بازی میکنند؛ مثلاً خوانندهای مانند «کید کادی» که در برنامهی اس ان ال با یک لباس گلدار ظاهر شد تا به کورت کوبین ادای احترام کند. همزمان، در شبکههای اجتماعی، اینفلوئنسرهای جوان با جنسیتهای متنوع، با آرایش، دامن و زیباییشناسیِ سنتاً زنانه تجربه میکنند و غالباً از هشتگهایی مثل #جندر فلود و #بویسینساسکیرت استفاده میکنند تا شکستن تابوها را نمایش دهند.
از منظر انسانشناختی و میانفرهنگی، این پدیده را میتوان با بررسیِ شیوهای فهم کرد که در آن جوامع مختلف به پوشش معنا میبخشند. لباس همواره حامل پیامهای نمادین دربارهی هویت اجتماعیِ فرد است – نه فقط دربارهی جنسیت، بلکه همچنین دربارهی سن، جایگاه، حرفه یا نقش آیینی. انسانشناسی به نام تِد پولهموس، مد را بهطور مشهور «پوست اجتماعی» توصیف کرده است؛ امتدادی از بدن که به دیگران میگوید ما که هستیم. در بسیاری از فرهنگها، دگرپوشی آیینی یا آمیختن کدهای جنسیتی در لباس، برای انتقالِ جایگاههای خاص اجتماعی به کار میرود. برای مثال، در میان برخی گروههای بومیِ آمریکای شمالی، افراد دوروح اغلب ترکیبی از پوشاک مردانه و زنانه را میپوشیدند تا هویتی متمایز را نشان دهند که نقشها را در خود جمع میکرد. در سنتهای معنوی (مانند بعضی آیینهای شمنباور)، پوشیدن لباس زنانه میتوانست نماد آن باشد که شمنِ مرد، نقشی پذیرنده و میانجیگر با ارواح بر عهده گرفته است.
در غرب، سنتهای تئاتر و کارناوال بهطور تاریخی به مردان اجازه میدادند که لباس زنانه بپوشند (و برعکس) و این کار را بهعنوان تخطیِ مجاز از هنجارهای روزمره به رسمیت میشناختند – کافی است به بازیگران تماماً مردِ شکسپیر فکر کنیم که نقشهای زن را در لباسهای زنانه روی صحنه اجرا میکردند، یا به کارناوالهای قرون وسطی که در آن برای یک روز همهچیز وارونه میشد و دگرپوشی بخشی از جشن و پایکوبی بود. این نمونههای انسانشناختی نشان میدهد که وقتی امروز مردان لباسهای «زنانه» میپوشند، این عمل میتواند کارکردهای گوناگونی داشته باشد: ممکن است بازیگوشانه یا اجراگرانه باشد (مثل دِرَگ و سرگرمی)، یا بیان صادقانهی هویت (همانند برخی افراد نانباینری یا جندرکوییر)، یا صرفاً یک استیتمنتِ مُدی باشد که از هویت جنسیتی جدا شده است (همانطور که بیلی پورتر تأکید میکند – او مردی است که لباس را از نظر زیباییشناختی قدرتمند مییابد). در هر مورد، نقش نمادینِ لباس اهمیت اساسی دارد؛ یک لباس میتواند بسته به متن، نشانهی وارونگی، آزادی، طنز یا اصالت باشد.
آنچه امروز در مُد و فرهنگ معاصر شاهدش هستیم، نوعی «ناطبیعیسازیِ» تدریجیِ پیوند میان جنسیت و پوشش است. اگر از واژگان باتلر استفاده کنیم، انسانها در حال «مشکلساز کردن» دستهبندیهای جنسیتیاند، با اجرای آنها به شیوههایی تازه و پیشبینیناپذیر. وقتی مرد جوانِ مشهوری با لباس شبِ مجلسی ظاهر میشود و گفتوگوی عمومی، این تصویر را جدی میگیرد (و فقط به ریشخند بسنده نمیکند)، نشان میدهد که «فرضهای نامرئی» دربارهی هویت جنسیتی، مرئی شده و در معرض چالش قرار گرفتهاند. کارکردهای نمادین و مادیِ پوشاک در ساختنِ جنسیت، بهطور انتقادی زیر سؤال رفتهاند.
از نظر مادی، لباسها ریشهای کارکردی دارند (حفاظت، کاربری)، اما در طول تاریخ با طراحیهای جنسیتمند بارگذاری شدهاند؛ برای نمونه، شلوارهای جیبدار برای مردِ فعال در برابر لباسهای تزیینی و بیجیب برای زنِ صرفاً نمایشی. بهچالشکشیدنِ این تقسیمبندیها، پیامدهای مادی هم دارد: برای مثال، امروز برندهای بیشتری لباسهایی تولید میکنند که از نظر برش، متناسب با فرمهای بدنی متفاوت طراحی شدهاند، اما برای هر جنسیتی بازاریابی میشوند (و اینگونه به مسئلهی عملیِ تفاوت میانگینِ تناسبات بدنیِ زنان و مردان پاسخ میدهند).
از نظر نمادین، مردی که عناصر استایل زنانه را اقتباس میکند، میتواند بهمنزلهی در آغوش کشیدنِ کیفیتهایی دیده شود که سنتاً «زنانه» نامیده شدهاند – نرمی، آسیبپذیری، زیبایی برای خودِ زیبایی – و به این ترتیب، این کیفیتها را از انحصار جنسیتی خارج کرده و در جایگاه ویژگیهای انسانی ارتقا دهد. این روند بالقوه میتواند بخشی از هنجارهای مردانگی سمی را که اغلب مردان را محدود میکند، فرسوده کند؛ همان ایدهای که میگوید مرد نباید از آراستگی لذت ببرد، نباید ملایم یا شکننده به نظر برسد و… . در مقابل، همین روند خشم و واکنشِ کسانی را برمیانگیزد که آن را مخدوش کردنِ مرزی میدانند که بهگمانشان بنیادی و غیرقابلدستزدن است.
با توجه به این دگرگونیها، برخی پژوهشگران از آیندهای «پساـدوگانه» برای مد سخن میگویند، در حالی که دیگران هشدار میدهند مد میتواند بهسرعت تغییرات سطحی را بپذیرد، بیآنکه نابرابریهای عمیقتر را واقعاً برچیند. برای مثال، نظریهپرداز کوییر، کاترین باند استاکتون، لباس شب-تاکسیدوی پورتر را بهعنوان «بیانی از قدرت» ستایش میکند که حتی میتواند «کل نظامها را به حرکت درآورد». اما تاریخنگار مد، لیدیا ادواردز، خوانشی ظریفتر ارائه میدهد: او این استیتمنت را تحسین میکند، اما یادآور میشود که یک لباس شب هنوز حامل «تاریخ خستگیناپذیرِ زنانهبودن» است؛ و این نشان میدهد که جامعه هنوز ممکن است چنین پوششی را بهراستی بیطرف از نظر جنسیتی درک نکند. به بیان دیگر، «مردی در لباس شب» احتمالاً همچنان تصویری زنانه (و در نتیجه برای یک مرد، غیرمعمول) خوانده میشود، مگر آنکه روزی پیوندهای ذهنیِ ما با لباس شب، دیگر اساساً زنانه نباشد. رسیدن به چنین نقطهای مستلزم دگرگونیای گسترده در «نظام نمادها»یی است که پوشاک را به جنسیت پیوند میدهد.
بهنظر میرسد در این مسیر قرار گرفتهایم: همانگونه که دانشنامهی پژوهشی آکسفورد در جامعهشناسی خاطرنشان میکند، پوشاک «بسیار نمادین و عمیقاً پیوندخورده با هویت اجتماعی» است و یکی از مضامین مسلط در پژوهشهای اخیر، این است که این نمادها چگونه میتوانند بازاختراع شوند. کمپینهایی مانند حضور جیدن اسمیت، یا شویهایی که در آنها مدلهای مردبا هویت مردانه با دامن و کرست روی رانوی ظاهر میشوند، آگاهانه کُدهای نشانهشناختی لباس را مخدوش میکنند و از مخاطب دعوت میکنند لباس را بهعنوان بیانی خلاقانه ببینند، نه یونیفرمی ثابت برای جنسیت. جامعهشناسی چون اروینگ گافمن در سال ۱۹۷۹ نوشته بود که حتی در تبلیغات نیز، نشانههای کوچکی مانند طول مو، سبک لباس و شیوهی لمس، برای دلالت بر هویت جنسیتی به کار میروند. امروز میبینیم که تبلیغدهندگان و رسانهها خودِ این نشانهها را وارونه میکنند: مدلهای مرد با موی بلندِ رها و جواهرات، مدلهای زن با موهای بسیار کوتاه و کتوشلوارهای جعبهای؛ نوعی ریمیکسکردنِ همان «نمایشهای شناساییکنندهی» اولیهی جنسیت که گافمن توصیف میکرد. آنچه او در اواخر دههی هفتاد تنها توانست امکانِ تغییرش را گوشزد کند، اکنون شواهد تجربیِ روشن دارد. آن «چرخش مدرن» که در تحلیلهای تبلیغاتِ امروز دیده میشود، این است که طراحان آگاهانه در تصویرسازیها، «مرز میان مردانگی و زنانگی» را محو و کمرنگ میکنند. اکنون بهطور فزایندهای عادی شده که در یک فشناِدیتوریال یا یک تیزر تبلیغاتی، مردی را ببینیم که گل را به نرمی در دست گرفته (ژستی که گافمن آن را نشانهی «لمس زنانه» مینامید) یا پیراهنی حریر بر تن دارد؛ تصویرهایی که چند دهه پیش، تقریباً در رسانههای جمعی غیرقابل تصور بود.
در جمعبندی، پدیدهی مردانی که آنچه را مدتها «لباس زنانه» نامیدهاند میپوشند، بسیار فراتر از یک مُد عجیب و گذراست؛ این پدیده محصول دگرگونیهای عمیق و مستمری است در شیوهای که ما خودِ جنسیت را فهم میکنیم. در طول تاریخ، پوشاک میتوانست همچون قفسی مادی عمل کند که هم حرکت فیزیکی و هم نقش اجتماعی را محدود میکرد (از لنگلنگانکردنِ دامنهای تنگ گرفته تا محرومکردن زنان از کارکرد سادهی جیب)، و هم همچون نشانِ نمادینی که جایگاه فرد را در سلسلهمراتب جنسیتی علامتگذاری میکرد. شکستن این کُدهای پوشش، در واقع تهدیدی علیه یک کُدِ اجتماعی بود؛ به همین دلیل یا غیرقانونی اعلام میشد یا با انگ و داغ اجتماعی مواجه بود.
امروز، در عصری که زیر تأثیر جنبشهای فمینیستی و الجیبیتیکیو+، تبادل فرهنگیِ جهانی و بینشهای نظریِ متفکرانی چون باتلر، فوکو و دیگران قرار دارد، این قیود سستتر شده است. نظریهی اجرا (پرفورمَتیویتی) به ما کمک میکند بفهمیم وقتی مردی دامن میپوشد، «زن» نمیشود؛ بلکه این واقعیت را عریان میکند که خودِ «زن» (و «مرد») نیز نقشهایی اجراشدهاند، لباسهایی که در درامی آیینی و اجتماعی بر تن میکنیم. و اگر همهچیز یک نمایش است، در این صورت ما آزادیم که متنِ نمایش را از نو بنویسیم. ظهور آیکونهای مُدی که با هنجارهای جنسیتی همخوان نیستند و رانویهای یونیسکس، بازتاب آگاهی فزایندهای است از اینکه لباس ابزار بیانِ خویشتن است، نه زندانِ هویت. در سراسر جهان، بهویژه نسلهای جوانتر، بیشتر با این ایده همدلاند که پوششِ جنسیتمند یک انتخابِ خلاقانه است، نه یک تکلیف تغییرناپذیر.
از بسیاری جهات، این تحول شکلی از نقیضهی جنسیتی است ــ نه به معنای تمسخر، بلکه به معنایی که باتلر از آن سخن میگوید: تکراری با تفاوت که اصلِ بهظاهر اصیل را همچون تقلیدی دیگر افشا میکند. با بازیگوشانه بازآراییکردنِ این نمادها (مردان با دامن، زنان با تاکسیدو)، جامعه عملاً وارد پرسشگری انتقادی از خودِ دستهبندیهای «مذکر» و «مونث» میشود.
البته این دگرگونیها نه یکشبه رخ میدهند و نه بیهیچ مقاومتی. هنجارهای جنسیتیِ پوشش عمیقاً در ذهن و فرهنگ رسوب کردهاند و برای بسیاری از افراد، نوعی احساس ثبات و هویت فراهم میکنند که دوست ندارند دستخوش تغییر شود. شبحِ «مردی در لباس» هنوز هم در محافل محافظهکار اضطراب برمیانگیزد؛ چنانکه در منازعات سیاسیِ اخیر میبینیم (برای مثال، تلاش برخی قانونگذاران ایالتی در آمریکا برای ممنوعکردن اجراهای درَگ، با توسل به همان کلیشههای «حفاظت از اخلاق عمومی» که زیربنای قوانین ضد دگرپوشیِ قرن نوزدهم بود).
تاریخ حقوقی به ما یادآوری میکند که واکنشهای ارتجاعی و پیشرفت، اغلب همزمان و در همتنیدهاند. در دههی ۱۹۶۰، این تنها با کنشگری رادیکال ــ از استونوال تا دیگر جنبشهای اعتراضی ــ بود که قوانین باقیماندهی ضد دگرپوشی در غرب سرانجام برچیده شد. به همین قیاس، پیشگامان فرهنگیِ امروز در مدِ جنسیتسیال، غالباً زیر بار انتقادهای تند و حملات لفظی تاب میآورند، اما همین دیدهشدنِ آنهاست که تصویرهای جدید را برای نسل بعدی عادیتر میکند. جامعهشناسی چون پییر بوردیو یادآور شده است که آنچه زمانی «غیرقابل تصور» به نظر میرسد، میتواند از رهگذر تکرار، بهتدریج «طبیعی» قلمداد شود؛ فرایندی که میتوان آن را خوگیری یا عادتپذیری نامید. شاید اکنون شاهد چنین فرایندی باشیم: چیزی که امروز رادیکال و برهمزننده تلقی میشود (مردانی با لباس روی جلد مجلات براق)، فردا میتواند امری کاملاً عادی باشد. اگر چنین شود، لحظهای است دایرهوار؛ بازگشت و درهمشکستنِ دوپارگیِ سختگیرانهای که جهان مدرن بر پوشاک تحمیل کرده بود، و حرکت به سوی درکی سیّالتر از اینکه شاید لباس، فقط لباس باشد و انسانها، با تمام تنوعشان، بتوانند خود را در هر بافت و پارچهای که بیش از همه روحشان را بیان میکند، بیارایند.
در نهایت، این سفر از «غیرقانونی بودن» تا نمایشِ پرشور و آشکار ــ از زمانی که زنی با شلوار مردانه یا مردی با لباس میتوانست راهی زندان شود، تا امروز که مُد جهانی سبکهای عبور از مرزهای جنسیتی را جشن میگیرد ــ چیزهای بسیاری دربارهی دگرگونیِ خودِ مفهوم جنسیت بر ما آشکار میکند. در این مسیر، از تحلیلهای حقوقی و تاریخی استفاده کردیم تا نشان دهیم پوشاک چگونه نظمی اجتماعیِ دوگانه را تحمیل میکرد، و از نظریههای فلسفی (اجرای جنسیت در اندیشهی باتلر، و گفتمانِ هنجارمندی در اندیشهی فوکو) برای فهم اینکه این هنجارها چگونه تولید و چگونه به چالش کشیده میشوند. شواهد انسانشناختی دیدیم که نشان میدهد پوشش جنسیتمند، امری وابسته به فرهنگ است؛ و به مطالعات موردیِ معاصر (استایلز، پورتر، اسمیت) نگریستیم که بازچینیِ معنای لباس در زمانهی ما را برجسته میکنند.
لباس، بهعنوان امتداد نمادینِ بدن، هم امری شخصی است و هم سیاسی. میتواند هنجارها را محکمتر کند ــ آنگاه که کرستها بدن زنان را منضبط میکردند یا قوانین، پوشش جنسیتخاص را الزامآور میکردند ــ و میتواند همان هنجارها را در نقیضه و اعتراض منفجر کند. امروز، وقتی مردانی که با کفش پاشنهبلند و لباس شب، مغرور و آشکار قدم میزنند، نگاهها را به مصنوعبودنِ مرزهای جنسیتی جلب میکنند، در واقع سنتی طولانی از مقاومت پوشاکی را ادامه میدهند. مُدهای جسورانهی آنها به زبان بافت و برش و استایل سخن میگویند، اما پیامِ زیرین، در اصل، پیام آزادی است: آزادیِ تعریفکردن خویشتن، آزادیِ ارجنهادن به طیف کامل انسانیتِ خود (چه مردانه، چه زنانه، و چه ورای این دو)، و آزادیِ سرباززدن از این تصور که هویت ما باید در چیزی بهظاهر سطحی ــ و در عین حال بهطرزی شگفتانگیز عمیق ــ مانند برشِ پارچه و فرم لباس زندانی شود
