بخشی از جذابیتی که سانسور اعمال می کند این است که مانند «عشق» یا «آزادی» یا «دموکراسی» به آسانی خود را به تعریف نمی رساند. سانسور و هر آنچه که از لحاظ درک تاریخی ما و مسائل مربوط به لحظات عظیم زندگی معاصر متضمن آن است، با تعریف مختصر مخالفت می کند، زیرا ایده ای است که همیشه تعصبات ما را درگیر می کند، به مناطق تیره ای نفوذ می کند که آداب و رسوم ما شکل می گیرد و نگرش ما را شکل می دهد. به قانون قاعده، در عین حال پاسخهایی که برمیانگیزد، چه مضر و چه خیرخواهانه، به واقعیتهای لحظه تاریخی بستگی دارد. سانسور ما را مجذوب خود میکند، زیرا هر زمان که یک بحران فکری یا سیاسی پیش میآید، نظریهاش تصمیمگیری در مورد عمل آن میطلبد. یکی از معیارهای تمدن و معیار عقلانیت و لیبرالیسم فردی است. با کوچکتر شدن دنیای ما و کاهش حوزههای انتخاب، موضوع سانسور مهمتر میشود، حتی وقتی پاسخهای ما خستهکننده و بلاتکلیف میشوند. تاریخ، که در دهههای اخیر به شدت شتاب گرفته است، توجه ما را پراکنده کرده است و ما تمایل داریم که فوریترین تهدیدها را برای خودمان نادیده بگیریم.
کلمه “سانسور” از کلمه لاتین سنسته مشتق شده است، “ارزیابی یا تخمین زدن”، که به نوبه خود از فعل یونانی “برآوردن” مشتق شده است. در روم باستان، مربوط به حدود 443 قبل از میلاد، سانسورچیان دو مقامی بودند که برای ریاست سرشماری یا ثبت نام شهروندان برای تعیین وظایفی که در قبال جامعه دارند، منصوب می شدند. گرینیج می نویسد: «در ریشه شناسی کلمه، ایده تخصیص خودسرانه بارها یا وظایف نهفته است. وارو سرشماری را آربیتریوم تعریف می کند و نام سانسور را از جایگاه این قضات به عنوان آربیتری پوپولی گرفته است. این ایده اولیه «قدرت اختیاری» هرگز به طور کامل از بین نرفت. اگرچه در نهایت بیشتر با قدردانی از اخلاق همراه بود تا با تعیین بار. از نقطه نظر اهمیت اخلاقی آن، سانسور تجلی رومی آن کنترل دولتی بر رفتار بود که ویژگی غیرمعمول جوامع باستانی بود. ریشه شناسی باستانی کلمه «سانسور»، همراه با پیشنهاد نهفته در تخصیص خودسرانه بارها، به ما یادآوری می کند که پدیده سانسور از جامعه قبیله ای سرچشمه می گیرد و حداقل به اندازه خود اقتدار قدمت دارد.
منبع باستانی از نظر تاریخی، قبل از واقعیت تکنولوژیکی اختراع و انتشار چاپ و آشفتگی فکری اصلاحات، هیچ بحث واقعی درباره سانسور وجود نداشت. عدم چالش با نهاد سانسور قبل از رنسانس نشان دهنده وضعیت آزادی انسان در سازمان قبیله ای باستانی دولت شهر است. به نقل از فوستل دو کولانژ: شهروندان دولت شهر باستانی «نه آزادی در زندگی خصوصی، آزادی در آموزش، و نه آزادی مذهبی را میشناختند. انسان در برابر آن مقام مقدس و تقریباً الهی که کشور یا دولت نامیده می شد، بسیار حقیر بود. . . . گذشتگان، به ویژه یونانیان، همواره در مورد اهمیت و بالاتر از همه حقوق جامعه اغراق می کردند. این امر تا حد زیادی به دلیل شخصیت مقدس و مذهبی بود که جامعه در آغاز به آن ملبس بود.»
سانسور غیرارادی یونانیان یا رومیان اولیه تابعی از اعتقاد او بود، نه تنها در مفهوم الهیاتی، بلکه از نظر تجربی، زیرا به ذهن او خطور نمی کرد که جامعه می تواند به جز از طریق برتری یک هدف اجتماعی، زنده بماند. با این حال، آزادی بحث همزمان با این باور وجود داشت، همانطور که از ستایش هرودوت از آتن و گزارش افلاطون از سقراط می دانیم که بدون آزادی بیان، او ترجیح می دهد بمیرد. با این حال، همیشه صداهای معتبری وجود داشته اند که خواستار محدود کردن مجوز عمومی بودند و اجازه می دادند حداکثر بحث آزاد در یک نخبگان، برای نخبگانی که توسط آن شکل از خودسانسوری مبتنی بر ارادت به یک منفعت مشترک در محدوده خود قرار دارند، وجود داشته باشد. . این الگوی دوگانه باستانی تنها با کوچکترین تغییراتی از ظهور مسیحیت جان سالم به در برد.
ایده مسیحی وجدان، تا زمان اصلاحات، با اعتقاد به عقل درست مرتبط بود: این اعتقاد که در حالی که انسان مختار است شر را به جای خیر انتخاب کند، اما از خدا الهام شده است که بداند کدام مسیر بد و کدام خیر است. دکترین عقل درست برای تقویت عمل خودسانسوری به عنوان سازمان اجتماعی و روحانی قرون وسطایی تداوم یافت و فرض باستانی نخبگان را گسترش داد. بنابراین، کلیسا تا زمان شورای ترنت، 1545-1545، این فهرست را ایجاد نکرد. پدران اولیه کلیسا آثار بدعت را بدون مانعی از سوی مقامات می خواندند و بحث می کردند. بحثهای تلخ الهیاتی نیز که مانند بسیاری در قلعه خود کلیسای قرون وسطی رخ میداد، به ندرت باعث سرکوب میشد. از سوی دیگر، حتی قبل از اصلاحات، پایان قرن پانزدهم، نخبگان کلیسا (به استفاده از اصطلاحات قبلی ما) در برابر هرگونه زیر سوال بردن اقتدار خود از بیرون مقاومت میکنند و در صورت نیاز به روشهای تفتیش عقاید و سانسور برای دفاع از خود متوسل میشوند. موقعیت منحصر به فرد به نقل از مورخان معتبر آن دوره:
در زیر ارتدوکس رسمی دولت ها، گرچه عقیده زنده و به طور کلی ثابت بود، جریانی بی وقفه از تفکر بدعت آمیز را در بر می گرفت. کاتارها همراه با فرانسیسکن های متعصب و فراتیچلی فراموش شدند. اما وودوآها ادامه دادند که کلیسا به انجیل خیانت کرده است، و وارثان یواخیم فلورا امید خود را مبنی بر تجدید جهان از طریق مداخله روح از دست ندادند. ویکلیف و جان هوس به نوبه خود ضرورت دادن کتاب مقدس کمتر شناخته شده را به وفاداران اعلام کردند. تصدیقات معینی از اصول، قواعد روشی معین، که جسارت دیرینه بدعتها بر اساس آن با علم فلسفی و تاریخی جوان اومانیستها موافق بود، قاطعانه تولید شد، و مردان قرن شانزدهم آنها را بدون تزلزل پذیرفتند. قبلاً اثربخشی فوق العاده آنها توانسته بود خود را نشان دهد. کل مردم میتوانستند به نام انجیل قیام کنند که در آن انکار تعالیم متکلمان را میخواندند.
نه تنها جنبشهای بدعتگرایانه بزرگ در واقع پیوریتن بودند، بلکه با استفاده از قدرت کلیسا، از طریق نشانههای ثروت، و از طریق انحطاط حکومت پاپ، هنگامی که شواهدی ارائه میداد، بر خلاف اختیارات «نخبگان» بودند. پاپی مانند الکساندر ششم، از بی لیاقتی آن. تلاش کلیسا برای سرکوب این جنبش ها دو نتیجه داشت. نخست، در دفاع از اقتدار پاپ و روحانیت، علیه جنبشهای مردمی در میان عوام مبارزه کردند. ثانیاً، آنها با دفاع از حق کشیشی که از سنت پیتر با دست گذاشتن منتقل شد، طبیعتاً مخالف تنظیم معیار دیگری، مشترک برای روحانیون و غیر روحانیون بودند – و در نتیجه در واقع ضد مقدسات – است. اغلب تلاش کلیسا برای دور نگه داشتن انجیل از دست جماعتهایشان بر این باور بود که ممکن است ذهنهای بیآموزش با خواندن انجیل از طریق سوء تفاهم به بدعت کشیده شوند. در این اقدامات کلیسا، ما منشأ مشکلات سانسور روز خود را با تکرار الگوی قدیمی نخبگان می بینیم، که هر چند در میان اعضای هم نوع خود آزاد باشند، خودسانسوری را در مورد بیگانگان، و بر حسب ماهیت قدرت خود، گاه سانسوری سخت یا سست بر آنها علیه انقلابهای طبیعی ناشی از تغییر شرایطی که تمایل به کنار گذاشتن نخبگان یا جایگزینی آن با نخبگان دیگری دارد، تحمیل میکرد.
در سال 1639 جان میلتون، که در آن زمان مردی 31 ساله و شاعری فداکار با آثار موعودش هنوز نوشته نشده بود، سفرهای خود را به خارج از کشور قطع کرد تا به انگلستان در آستانه جنگ داخلی بازگردد. او بعداً نوشت: «زمانی بود.
هنگامی که چارلز پس از شکستن صلح، جنگی را که جنگ اسقفی نامیده می شود با اسکاتلندی ها تجدید می کرد، که در آن سلطنت طلبان در اولین برخورد شکست خوردند و انگلیسی ها به طور کلی و عادلانه ناراضی بودند، ضرورت امور او سرانجام او را مجبور کرد که مجلس تشکیل دهد به محض اینکه توانستم یک خانه بزرگ در شهر برای خودم و کتابهایم استخدام کردم. جایی که من دوباره، با خرسندی، فعالیت های ادبی خود را از سر گرفتم، و در آنجا با آرامش منتظر موضوع مسابقه بودم، که به رفتار خردمندانه پرویدنس، و به شجاعت مردم اعتماد کردم.
نشاط مجلس شروع به فروتنی غرور اسقف ها کرده بود. تا زمانی که آزادی بیان دیگر تحت کنترل نبود، همه دهان ها علیه اسقف ها باز شد. آنها گفتند که ناعادلانه است که آنها به تنهایی با الگوی سایر کلیساهای اصلاح شده متفاوت باشند. حکومت کلیسا باید مطابق الگوی سایر کلیساها و به ویژه کلام خدا باشد.
این همه توجه و غیرت من را بیدار کرد. دیدم که راهی برای استقرار آزادی واقعی باز می شود. که شالوده رهایی انسان از یوغ بردگی و خرافات گذاشته شد. که اصول دین که اولین موضوع مورد توجه ما بود، تأثیر مفیدی بر آداب و قانون اساسی جمهوری خواهد گذاشت. و همانطور که از دوران جوانی تمایزات بین حقوق مذهبی و مدنی را مطالعه می کردم، دریافتم که اگر بخواهم مفید باشم، حداقل نباید به کشورم، کلیسا و بسیاری از افراد دیگر تمایل داشته باشم. هموطنان مسیحی من، در یک بحران بسیار خطر. از این رو مصمم شدم از دیگر کارهایی که در آن مشغول بودم دست بکشم و تمام نیروی استعداد و صنعتم را به این هدف مهم منتقل کنم.
روشی که میلتون در راه آزادی خدمت کرد، نوشتن جزوهها بود. او یک مبلغ در سطح بالا اما تأثیرگذار شد. بعداً قرار شد خدمات او با انتصاب در یک پست رسمی جزئی شناخته شود. در روزهایی که به آن اشاره می کنیم، او توانست از موضعی مستقل به عنوان یک شهروند خصوصی به پارلمان متوسل شود، به عنوان مثال آرئوپاگیتیکا که خود را در قرن هفدهم به شخصیتی در دوران کلاسیک تشبیه کرد، خطیب آتنی ایزوکراتس، که در آستانه استبداد فیلیپ مقدونیه، علناً برای بازگشت به دموکراسی قدیمی آتن و شورای آرئوپاگوس که از آن محافظت می کرد، درخواست کرد.
کاری که پارلمان برای برانگیختن مقایسه با آن روزهای آزادیهای مشابه در حال انحطاط انجام داده بود، در سال 1643 تصویب «فرمان تنظیم چاپ، و سرکوب سوءاستفادههای بزرگ متأخر و اختلالات مکرر در چاپ بسیاری از رسواییهای دروغین، فتنهانگیز، افتراآمیز بود. و جزوات بدون مجوز، به هتک حرمت بزرگ دین و حکومت». این اولین تلاش جدی پارلمان طولانی برای کنترل مطبوعات بود.
هنگامی که چارلز اول آنقدر تحت فشار قرار گرفت تا بودجه را برای تشکیل آن در سال 1637 تشکیل دهد، پارلمان لانگ فوراً ارگان سابق سانسور، اتاق بدنام ستاره ها را لغو کرد. در این فاصله، برخی از چاپخانهها از انتظار کشیدن دولت برای محافظت از حق نسخهبرداری خود خسته شده بودند و هر آنچه که برای آنها پول میآورد چاپ میکردند، حق چاپ را زیر پا میگذاشتند و در ازای آن حقوق آنها را نقض میکردند. اکنون، در سال 1643، وضعیت تجارت به همان اندازه که وضعیت ایدئولوژیک بود، نظم جدیدی را برای تنظیم چاپ ایجاد کرده بود.
به طور خلاصه اعلام کرد که هیچ دستوری از مجلس نباید چاپ شود مگر توسط کمیسیون مجلس. همه کتابها باید مجوز می گرفتند و همچنین در دفتر ثبت استیشن ثبت می شدند. هیچ کتابی که در امتیاز شرکت است نباید بدون مجوز یا رضایت شرکت چاپ شود. اگر قرار بود کتاب ها با نام خاصی وارد شوند یا از خارج وارد شوند، مجوز صاحب آن الزامی بود. برخی از افسران شرکت و مجلس این اختیار را داشتند که بازرسی کنند، نویسندگان یا چاپخانههای متخلف را دستگیر کنند، و چاپخانههای غیرقانونی را همراه با مهره، دوک و مواد ضبط کنند و در صورت مخالفت، درها و قفلها را بشکنند.
در سال 1644، زمانی که او آرئوپاگیتیکا را نوشت، جنگ داخلی به مدت دو سال در جریان بود و نتیجه آن کم کم روشن می شد. با این حال، اصلی ترین مانعی که آرئوپاگیتیکا با آن به خواننده مدرن ارائه می کند، این واقعیت نیست که افلاطون از سانسور در جمهوری دفاع می کرد، بلکه این واقعیت است که میلتون آزادی چاپ را به جز نوشته های کلیسای کاتولیک روم موعظه می کرد. ما دیدیم که جمهوری نمونه اولیه احتمالی یک دولت توتالیتر را ارائه می دهد، هرچند از نوع روشنگرانه است، و بر این اساس هنگام خواندن آن، پیش از پذیرش آن به عنوان راه حل کامل برای بیماری های دنیوی خود، پیش بینی های ذهنی می کنیم.
اما تنها استثنای میلتون در مورد آزادی بیان به هیچ وجه توسط تجربه قابل تحمل نبوده است. استثناء او صرفاً استدلال او را از بین می برد. هارولد سی. گاردینر، S.J.، در دیدگاه کاتولیک خود در مورد سانسور، که دارای ابهامات کاردینال اسپلمن و یک مانع ناچیز برای تأیید کلیسای او است، تأیید می کند که خواندن آرئوپاگیتیکا بدون توجه به شرایط خاص زمان میلتون اشتباه است.
در حالی که تلاش برای انجام این کار – و انجام این کار نه برای بی اعتبار کردن ارتباط میلتون برای زمان ما است و نه برای جبران عدم تحمل او نسبت به نوشتههای کلیسای کاتولیک روم – ما باید غیرمنطقی بدانیم که میلتون تأثیر «پاپیستها» را چنین تصور میکرد. به طرز وحشتناکی مخرب که آزادی مردم و حاکمیت عقلی که او از آن دفاع می کرد نمی توانست در برابر آن مقاومت کند.
این به همان اندازه غیرمنطقی است که قصد کسانی که آمریکاییها را به خاطر خواندن رسالههای کمونیستی یا در نظر گرفتن دقیق استدلالهای شوروی بهعنوان استدلال، مجازات میکنند، به این دلیل که ممکن است در نتیجه آلوده شوند و با کمال میل از روحیه تحقیق آزاد که آنها را به آنجا آورده است دست بکشند، غیرمنطقی است. مقام اول «پاپیستری» همان گونه که کمونیسم متعلق به ماست، ابله زمان میلتون بود، و ما امیدواریم که در مورد مضرات عملی سانسور نظری ارائه کند تا توجه داشته باشیم که این مروجان دیگر همان سانسور نیست. با در نظر گرفتن این موضوع، امیدواریم بتوانیم به طور منصفانه در مورد سانسوری که امروزه کلیسای کاتولیک روم اعمال می کند تحقیق کنیم.
نگرش کلیسا نسبت به دولت بسته به دولت متفاوت است. در اسپانیا و ایرلند سانسور بسیار شدیدتر از کشورهای آمریکای جنوبی است. درجه سانسور بستگی به درجه ضد روحانیت یا به میزان اعمال آموزه های کلیسا توسط صاحبان قدرت دارد. به طور کلی ایندکس کتابهای ممنوعه منبع چنین سانسوری است. شرح آن که در ادامه می آید توسط یک فرد غیر روحانی کاتولیک انگلیسی است. او دیدگاه رسمی کاتولیک ها را نمایندگی نمی کند.
به گفته مورخ سانسور کاتولیک، سیاستی که اکنون کلیسا دنبال می کند، «این است که کتاب های زیانبار را توصیف کند و مسئولیت محکوم کردن آنها را بر عهده مؤمنان بگذارد»، اما به گفته آقای وال، عمل بسیار خودسرانه تر از این است. نشان می دهد که اصلاحات، همانطور که اغلب تصور می شود، به معنای گسست پاک از رویه های گذشته نبود.
برعکس، فرقه های مختلف پروتستان، نظارت و کنترل بر تولیدات چاپخانه و مطالعه مردم را حق و وظیفه خود می دانستند. تنها فقدان ماشین آلات و محدودیت های قدرت سرزمینی مانع از سانسور کامل پس از جدایی از رم شد. اگر چاپخانهای در یک شهر جریمه میشد، میتوانست به راحتی دستگاه چاپ خود را به شهری منتقل کند که شرایط مطلوبتری دارد و شاید مجموعهای از اصول مطلوبتر.
با این حال، کار انتشار مطالب برای تیراژ عمومی برای اهداف عملی با اصلاحات آغاز می شود. اگر اختراع چاپ جدید بود، تقاضای گسترده مردمی برای اطلاعات نیز همینطور بود، که البته به معنای اطلاعات به زبان عامیانه بود نه به زبان های آموخته – که تا آن زمان وسیله نقلیه کلیسا بود – که به نوبه خود به معنای فضای بیشتری برای چاپخانه ها بود.
شایان ذکر است که دکامرون که اخیراً از یک کتابخانه عمومی محلی در انگلستان به دلیل بدحجابی خارج شده بود، در ابتدا از معابر بدعتی پاک شد. ترس از بدعت حتی مانع مطالعه زبان عبری شده بود و برای مدتی فقط دانشمندان پروتستان می توانستند به آن علاقه مند شوند. یونانی نیز دلسرد شد، حداقل در فرانسه کاتولیک، که روبر استین را با چاپخانههایش تبعید کرد. در لایپزیگ، لیدن و آکسفورد زبان یونانی بیش از پیش مورد مطالعه قرار گرفت.
به تدریج حقوق سانسور از مرجع کلیسایی به مرجع سکولار منتقل شد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که آنها به حالت تعلیق در نیامدند: اگرچه در فرانسه سانسور توسط بخش الهیات سوربن انجام می شد، این بخش نماینده خود کلیسا نبود. در انگلستان، ولیعهد (اسماً رئیس کلیسای انگلیسی نیز) عادت به انتشار نامههای ثبت اختراع برای حق انحصار کردن انتشار یک کتاب خاص را بر عهده گرفت.
هنگامی که اختراع حروف به یک نویسنده اعطا شد، معادل حق چاپ شد. آنقدر محدودیت در حق بحث و گفتگو به عنوان بخشی از دولت فرض می شد که سر توماس مور در اتوپیای خود مجازات اعدام را برای فردی که از رفتار قدرت حاکمه انتقاد می کند مجازات می کند. دفاع خود در برابر پیگرد قانونی هنری هشتم از او به دلیل ناکامی در به رسمیت شناختن هنری به عنوان رئیس کلیسای تازه تأسیس انگلیسی مبتنی بر این ادعا بود که مور واقعاً به رسمیت شناختن را انکار نمی کند – نه اینکه مور حق دارد آنچه را که می خواهد بگوید، یا که پادشاه به سادگی اشتباه می کرد.
البته این نگرش کلی در سراسر قرون وسطی بوده است، بخشی به دلیل به رسمیت شناختن حق الهی پادشاه برای حکومت، تا حدی به دلیل این واقعیت است که برای متفکر قرون وسطی، آزادی روح در دایره باریک ممکن نبود. از تاریخ بشر تنها در اطاعت از اراده خدا آزادی کامل است.
سیاست به عنوان یک هنر تا رنسانس از دستیابی به هیچ اهمیتی جلوگیری شد. بنابراین، اگرچه دانته به دلایل سیاسی کلیسا را به شدت مورد انتقاد قرار داد، اما کمدی الهی سانسور نشد. اعمال سانسور به غیر از دلایل بدعت غیرعادی بود.
متفکر قرون وسطی آرزوی آرامش در خدا را داشت. هنگامی که کشف متون یونانی بحث های مربوط به یک دولت قانونی و منظم در اینجا روی زمین را احیا کرد، موضوعات فکری شروع به تغییر کردند و تردیدهایی در مورد ماهیت آزادی مدنی به وجود آمد. نظم ثابت اشیا همچنین توسط نظریه های کوپرنیک مبنی بر اینکه زمین مرکز جهان نیست و با کشف جهان جدید زیر سوال رفت. اما اینکه آیا این نظریهها را میتوان با مشاهده و گزارش تأیید کرد یا خیر – و پروفسور فلسفه در پادوآ از نگاه کردن به تلسکوپ گالیله امتناع کرد – مشکل ترس از حقیقت نبود، زیرا از قبل به خوبی در دست بود، بلکه آشتی با متون مقدس بود. و سیستم منطقی که قبلاً داشت، گمان می رفت، ساختار جهان را آشکار می کرد. و همیشه پشت حملات ظاهری کلیسا به آزادی بیان (آنطور که به نظر ما می رسد) میل به نجات ارواح وسوسه شده به بدعت از آتش جهنم ابدی نهفته است.
اتهام گالیله توسط هیئتی از کاردینالها و انصراف متعاقب او منجر به یک ماجرای بد مشهور شد که اگر بخواهیم یک نویسنده اخیر را باور کنیم، وجودش را مدیون عادت گالیله به نوشتن به ایتالیایی به جای لاتین و آرزوی یسوعی ها برای همسویی با دومینیکن ها بر سر مسائل کیهان شناختی، مانند هر آرزوی واضح فرموله شده سلسله مراتب کاتولیک برای جلوگیری از پوسیدگی در نظم قدیمی جهان است.
هر دادگاه مافوق باید حکم را لغو میکرد و حکم به آزادی متهم میداد و دادرسی علیه استاد قصر مقدس آغاز میشد.» اما مسلماً دادگاه برتری وجود نداشت و گالیله در کمال تعجب یک عمر به حبس خانگی محکوم شد. اگرچه کتاب گالیله، گفتگو در مورد سیستمهای بزرگ جهان، تا سال 1822 از فهرست منتشر نشد، ما نمیتوانیم کوریا را سرزنش کنیم که سریعتر از هر مرجع دیگری در تغییر تصمیمهایش عمل نکرده است. شگفتانگیزتر این است که ناگزیر بودن عقیده کوپرنیک در مورد انقلاب زمین در مورد خورشید توسط مشاهدات گالیله تأیید نمیشود، حتی اگر لازم باشد که او بگوید که به آنها اعتقاد ندارد.
به دلیل عدم تمایل تفتیش عقاید به چیزی بیشتر از اطاعت کورکورانه از گالیله، آزادی خود کلیسا به خطر افتاد و حیات فکری رم از بین رفت. این یک معامله خوب بیشتر از سانسور یک یا دو کتاب بود: حتی بیشتر از انقراض یک انسان بود – اگرچه، همانطور که میلتون اشاره می کند، بین این دو، گزینه کمی وجود دارد. اگرچه ما نباید اجازه دهیم که چیزی ببخشد، اما باید به یاد داشته باشیم که گالیله بدشانس بود. اسناد فریب خورده بود، پاپی دست به دست شد. در واقع، اگر او بدشانس نبود، به گالیله اجازه داده می شد که نظرات خود و اثبات عقاید خود را داشته باشد، زیرا او همیشه تسلیم قدرت معنوی شده بود. اما بدبختی ناشی از قدرت سکولار آن اقتدار نتیجه وضعیتی بود که در آن کلیسا و دولت از هم جدا نشدند. در آمریکا فشارهای اقتدار معنوی در چنین موقعیتی ممکن است اغراق آمیز یا به حداقل برسد و به ندرت درک شود.
شاهکار شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ کمونیست، برتولت برشت، که بخشی از آخرین صحنه را از آن نقل می کنیم، با گالیله به عنوان یک بزدل روحانی به شیوه ای که در زمان افتخار شده است، می پردازد. کلیساها به عنوان مردان روشنفکر درخشانی به تصویر کشیده می شوند که می ترسند اکتشافات گالیله اقتدار کلیسا را از بین ببرد. در یکی از درخشانترین صحنههای نمایشنامه، پاپ جدید، اوربان هشتم، ریاضیدانی که گالیله از او انتظار تحمل جدیدی را داشت، توسط تفتیش عقاید بزرگ متقاعد میشود که باید ابزار شکنجه را به گالیله نشان دهند.
اما از مطالعه پروفسور دو سانتیلانا می دانیم که شک داشت که گالیله به چه بدعتی متهم شده است و پاپ از گفتن اینکه عقاید گالیله در واقع بدعت آمیز است خودداری کرد. به طوری که وضعیت، از نظر تاریخی، به شکلی بسیار تصادفی تر از آنچه برشت به ما نشان می دهد، پیش آمد. احمقانه است اگر تصور کنیم که دیدگاه برشت ناشی از اقناع کمونیستی او است، اگرچه آنها شاید برای او آسان تر می کردند که کلیسا را بدنی بسیار همگن تر از آنچه از درون به نظر می رسید ببیند.
گالیلهای که برشت به ما میدهد، مردی با ذهن فعال، پر جنب و جوش و دارای حس خاصی است – او میگوید: «وقتی غذا میخورم، ایدههای خوبی به ذهنم میرسد». در صحنهای که در ادامه میآید، او در حومه شهر به سر میبرد به عنوان مردی که زمانی گالیله را بت میدانست و اکنون او را به خاطر خیانت به امر علم تحقیر میکند، چون او یک ایدهآلیست است، وقتی گالیله اثر جدیدی به نام «گفتمانهای دو علم جدید» را که در خفا نوشته است به او تحویل میدهد. برای به دست آوردن زمان برای نوشتن این کتاب، انصراف داد.
اما گالیله خود را بزدلی میبیند که قرنها ظاهر واقعیتهای علمی را به تأخیر انداخته است. و اگرچه قضاوت گالیله در اختیار ما نیست، اما دیدگاه او نسبت به خودش همان چیزی است که ما را محترمتر از سارتی میبیند: شرافتمندانهتر، زیرا در نهایت در مورد انگیزهها صادقتر است و از شکست قدیمیاش در ایستادن بر عقیدهاش شرمندهتر است.
باید به خاطر داشته باشیم که برشت تسلیم ظاهری و ظاهراً صادقانه گالیله تاریخی به کلیسا را در مسائل معنوی نشان نمیدهد، که باید عاملی در برآورد ما از مورد او باشد. شکست گالیله، آنطور که هم از نظر تاریخی و هم در نمایشنامه برشت به نظر میرسد، همانطور که پروفسور دو سانتیلانا اشاره میکند، یک تنزل اجتماعی بود. سانسور به روش های اجتماعی بر جامعه اثر می گذارد، اگرچه ممکن است از اخلاق به عنوان ابزار خود استفاده کند.
طرفداری از تساهل مذهبی در متنی که در ادامه میآید، نسبت به میلتون بسیار کمتر است. در حالی که میلتون فرض می کند که یک ذهن نجیب فقط در آزادی می تواند کار کند، و آزادی به خودی خود نجیب ذهنی ایجاد می کند، و این دو استدلال سانسور را نامطلوب می کند، بندیکت دی اسپینوزا، یهودی که نیاکانش از تفتیش عقاید به جمهوری هلند پناه برده بودند. در اسپانیا، با تجربه ملت یهود و مطالعه تاریخی به این عقیده رسید که تساهل مذهبی از نظر سیاسی مصلحت است. اسپینوزا منفعت شخصی را قانون طبیعی می نامد. اسپینوزا مانند هابز، استادش، مکانیک فکری را به عنوان همتای روش علمی جدیدی که گالیله در فیزیک به کار برده بود، می ساخت و نفع شخصی در نظریه رشد انسانی او تعلق دارد.
هنگامی که جمهوری هلند در سال 1579 با اتحادیه اوترخت به وجود آمد، منشور آن اعلام کرد که “هر شهروندی باید در دین خود آزاد بماند و هیچ انسانی در مورد عبادت الهی مورد آزار و اذیت قرار نگیرد.”
تلاشهای فیلیپ دوم برای اجرای کاتولیک در تمام بخشهای هلند منجر به شکست او در آنجا شده بود: اما قدرت فزاینده کلیسای کالوینیست زمانی که شاهزادههای نارنجی و کالوینیستها آرمان مشترکی را علیه جمهوریخواهی یافتند، بار دیگر شروع به مبارزه برای یکنواختی مذهب کرد.
کتاب رسالهی سیاسیالهی اسپینوزا در سال 1670 در هامبورگ منتشر شد. فصل آخر نام دارد: «اینکه در حالت آزاد هر کس هر چه میخواهد فکر کند و آنچه میاندیشد بگوید». در پس درخواست آن برای تساهل مذهبی، شناخت نویسنده از نیاز به محدود کردن خواستههای مدنی قدرتهای مذهبی بر اساس دلایل سیاسی نهفته است. او به ضرورت وجود روشی قانونی برای مخالفت با قوانین و ماهیت خود قدرت حاکم توجه دارد.
به طور خلاصه، اسپینوزا نه آنقدر اعلام می کند که خدا قادر مطلق است و تمام قدرت از اوست، بلکه خود خدا قدرت است. از آنجایی که فکر، احساس و اراده انسان با قوانین طبیعت مطابقت دارد، مطابق با قوانینی وجود دارد که خود خداوند به وسیله آنها قدرت خود را آشکار می کند.
مردم نمی توانند از حق خود برای تصمیم گیری برای خود چشم پوشی کنند، و یک حاکم عاقل یکپارچگی دین را اعمال نخواهد کرد، که نه تنها دارای معایب اقتصادی است، بلکه مستلزم اجبار کسانی است که ممکن است آن را رد کنند – سیاستی که ممکن است فاجعه بار باشد.
بنابراین، اگر هیچ کس نمی تواند آزادی خود را برای قضاوت و فکر کردن به میل خود تسلیم کند، و هر کس به حق طبیعی کاملاً بر افکار خود مسلط است، تلاش برای وادار ساختن مردم به صحبت کردن تنها آنگونه که حاکم دستور می دهد، مهم نیست که چقدر متفاوت و مخالف آنها باشند. ایده ها ممکن است، همیشه باید با موفقیت بسیار کمی در یک ایالت مواجه شوند. زیرا حتی مردان با تجربه بالا نیز نمی توانند زبان خود را نگه دارند، چه رسد به توده مردم.
این یک انسان معمولی است که حتی زمانی که نیاز به رازداری است، برنامه های خود را به دیگران محول نمی کند: از این رو، دولت در جایی که فرد از آزادی بیان و بیان عقایدش محروم باشد، ظالمانه تر خواهد بود، و در جایی که این آزادی به او اجازه داده شود، تعدیل خواهد کرد. با این حال، باید پذیرفت که گفتار میتواند خیانتکننده باشد و همچنین کردار. و بنابراین، اگرچه سلب کامل چنین آزادی از سوژه ها غیرممکن است، اعطای آن به طور کامل به آنها بسیار فاجعه آمیز خواهد بود. از این رو اکنون باید بپرسیم که اگر قرار است صلح دولت و حق حاکمیت حفظ شود تا چه حد میتواند و باید به همه اعطا شود.
هدف نهایی آن این نیست که مردم را تحت ظلم و ستم قرار دهد یا آنها را از طریق ترس مهار و به بردگی بکشاند، بلکه بیشتر این است که همه را از ترس رهایی بخشد تا بتواند در تمام امکانات زندگی کند. امنیت، یعنی ممکن است حق طبیعی خود را برای وجود حفظ کند و به بهترین نحو ممکن عمل کند، بدون اینکه آسیبی به خود یا همسایهاش وارد شود.
من می گویم که هدف دولت این نیست که انسان ها را از موجودات عاقل به بی رحم یا عروسک تبدیل کند. بلکه آنها را قادر می سازد تا در امنیت از قوای ذهنی و جسمی خود استفاده کنند و از عقل خود آزادانه استفاده کنند و از طریق نفرت، خشم، بد نیت و بدخواهی متقابل از دعوا و نزاع جلوگیری کنند. بنابراین هدف دولت واقعاً آزادی است. ما همچنین دیدیم که برای ایجاد یک دولت تنها چیزی که لازم است این بود که تمام قدرت تصمیمگیری باید به طور جمعی، یا در اختیار چند نفر یا یک نفر باشد. به دلیل تنوع زیاد قضاوت های آزادانه مردان، ادعای هر یک از انحصار خرد، و ناتوانی آنها در تفکر یکسان و صحبت کردن با یک صدا، زندگی در صلح را برای مردان غیرممکن می کرد، مگر اینکه هرکسی از حق خود برای عمل به طور کامل آنگونه که خودش عمل می کند تسلیم شود.
بنابراین این تنها حق او بود که هر طور که دوست دارد عمل کند که همه تسلیم شوند، و نه حق او بود که فکر کند و قضاوت کند. این بدان معناست که در حالی که یک رعیت لزوماً با عمل خلاف حکم، حق حاکمیت خود را تضییع می کند، اما در تفکر و قضاوت او هیچ تخلفی صورت نمی گیرد و در نتیجه می گوید حکم، نابخردانه است. تا زمانی که او کاری جز بیان یا ابلاغ عقیده خود نداشته باشد و فقط از روی اعتقاد عقلانی صادقانه از آن دفاع کند و نه از روی خشم، نفرت یا تمایل به ایجاد هرگونه تغییر در دولت به اختیار خود. برای مثال، فرض کنید مردی نشان میدهد که برخی از قانونها مخالف عقل متقن است، و بنابراین معتقد است که باید لغو شود. اگر در عین حال نظر خود را به حکم حاکمیت (که به تنهایی صلاحیت تصویب و لغو قوانین را دارد) تسلیم کند و در عین حال کاری بر خلاف آنچه آن قانون دستور می دهد انجام ندهد، طبعاً در بین همه شهروندان خوب قرار می گیرد. یک خیر دولت اما اگر او قانون را زیر پا بگذارد تا قاضی را متهم به بی عدالتی کند و نفرت اوباش را علیه او برانگیزد، یا تلاش فتنه انگیزی برای لغو قانون بر خلاف میل قاضی انجام دهد، او صرفاً یک برانگیزاننده و یاغی است. این نشان میدهد که چگونه هرکس میتواند نظرات خود را بدون تضییع حق و اختیار حاکمیت، یعنی بدون برهم زدن آرامش دولت، بیان و ابلاغ کند. او باید تعیین همه اعمال را به حاکم واگذار کند و هیچ کاری بر خلاف حکم آن انجام ندهد، هر چند اعمال لازم غالباً با آنچه او می پندارد و اعلام می کند در تضاد باشد. او می تواند این کار را بدون نقض عدالت و تقوا انجام دهد; در واقع اگر می خواهد عادل و پرهیزگار باشد باید این کار را بکند. زیرا عدالت، همانطور که قبلاً نشان دادم، کاملاً به اراده حاکم بستگی دارد. پس هیچ کس نمی تواند عادل باشد مگر اینکه بر اساس احکام منتشر شده آن زندگی کند. تقوا . . . بالاترین بیان خود را در خدمت صلح و آرامش عمومی به دست می آورد. اما اگر هر کس از اراده خود پیروی کند، صلح حفظ نمی شود. بنابراین ناعادلانه و ناعادلانه است که یک رعیت از اراده خود پیروی کند و با فرمان حاکم خود مخالفت کند، زیرا اگر این امر به طور جهانی مجاز باشد، ناگزیر به نابودی دولت منجر می شود. او حتی نمی تواند در اجرای احکام حاکمیت از حکم و حکم عقل خود تخطی کند، زیرا با تأیید عقل خود تصمیم گرفت که حق تعیین اعمال خود را به حاکم واگذار کند. اما نکته اصلی من را می توان از روی عمل واقعی تأیید کرد. زیرا در جلسات مقامات دولتی، اعم از حاکمیتی و زیردست، به ندرت اتفاق می افتد که کاری با رأی وحدت رویه همه اعضا انجام شود، اما همه چیز با تصمیم مشترک همه انجام می شود، یعنی کسانی که به آن رأی مخالف دادند. اندازه گیری و همچنین کسانی که به آن رای داده اند. با این حال باید به موضوع خود برگردم.
توجه به اساس دولت به ما نشان داده است که چگونه همه می توانند از آزادی قضاوت بدون نقض حق حاکمیت استفاده کنند. این ما را قادر می سازد به همین راحتی تشخیص دهیم که کدام باورها فتنه انگیز هستند. آنها کسانی هستند که پس از پذیرفته شدن، فوراً عهد و پیمانی را که به موجب آن هر کس حق خود را برای عمل به میل خود تسلیم می کند، از بین می برد. مثلاً اگر کسى معتقد باشد که حاکم حق مطلق ندارد، یا کسى ملزم به وفاى به عهد نیست، یا هر کس باید هر طور که مىخواهد، زندگى کند، یا عقاید مشابهى که مستقیماً با عهد مزبور منافات دارد، داشته باشد، فتنه گر است. به یقین، نه به دلیل قضاوت و عقیده او، بلکه به دلیل عملی که شامل آن می شود. يعنى چون صرفاً با اين طرز تفكر، عهدى را كه به طور ضمنى يا صريح به حاكم داده است نقض مى كند. از این رو، سایر عقایدی که متضمن عملی مانند شکستن عهد، انتقام گرفتن و تخلیه خشم نباشد، فتنه انگیز نیستند. مگر در کشوری که به نوعی فاسد است، یعنی دولتی که در آن مردان خرافی و جاه طلب که نمی توانند افکار لیبرال را تحمل کنند، چنان شهرتی به دست آورده اند که اقتدار آنها نزد توده ها بیشتر از قدرت حاکمیت است. مسلماً عقایدی نیز وجود دارند که اگرچه ظاهراً نظری محض هستند، اما از خصومت با حاکمیت گسترش یافته و منتشر میشوند. اما من قبلاً در فصل پانزدهم به این موارد پرداخته ام و هنوز عقل را آزاد گذاشته ام. در نهایت، اگر فکر کنیم که فداکاری یک مرد به دولت، مانند فداکاری او به خدا، فقط از اعمال او، یعنی از صدقه او نسبت به همسایهاش معلوم میشود، نمیتوانیم شک داشته باشیم که یک وضعیت خوب به همه اجازه میدهد که آزادی یکسانی داشته باشند. همانگونه که ایمان به من اجازه داده است، فلسفه ورزی کن. من می گویم که چنین آزادی گاهی به دردسر می انجامد. اما همین امر در مورد هر نهادی، صرف نظر از اینکه چقدر عاقلانه برنامه ریزی شده است، صادق است. کسی که بخواهد همه چیز را با قانون تعیین کند، به جای اصلاح رذائل، آن را تشدید می کند. ما باید لزوماً اجازه دهیم چیزی که نمی توانیم از آن جلوگیری کنیم، حتی اگر اغلب منجر به آسیب شود. چیزهایی مانند اسراف، حسادت، طمع، و مستی منشأ بسیاری از شرارت هستند. با این حال ما آنها را تحمل می کنیم، زیرا نمی توان با تصویب قانونی از آنها جلوگیری کرد، هر چند که در حقیقت چنین هستند. خیلی بیشتر از آن باید اجازه دهیم استقلال قضاوت. زیرا قطعاً یک فضیلت است و نمی توان آن را سرکوب کرد. علاوه بر این، هیچ مشکلی ایجاد نمی کند که با نفوذ قضات قابل پیشگیری نباشد (همانطور که در حال حاضر نشان خواهم داد). در مورد این واقعیت که برای پیشرفت هنرها و علوم کاملاً ضروری است چیزی نگوییم، زیرا اینها تنها توسط افرادی که قضاوت آنها آزاد و بی طرفانه است با موفقیت پرورش می یابد.
اما بیایید فرض کنیم که میتوان چنین آزادی را سرکوب کرد، و میتوان آنها را چنان وادار کرد که جرأت زمزمه کردن کلمهای را نداشته باشند که توسط حاکمیت تجویز نشده است. آیا هرگز چنین خواهد شد که آنها نیز به چیزی فکر نمی کنند جز آنچه می خواهد؟ مطمئنا نه. سپس نتیجه اجتناب ناپذیر این خواهد بود. هر روز مردان یک چیز می گویند و چیز دیگری فکر می کنند. بنابراین، اعتقاد به کلام دیگری، که یک ضرورت اولیه در یک دولت است، تضعیف می شود، نیرنگ تهوع آور و فریبکاری تشویق می شود. و از این رو کلاهبرداری و نابودی تمام معاملات صادقانه خواهد آمد. در واقع، با این حال، این فرض که می توان همه را مجبور کرد که به نظم صحبت کنند، کاملاً غیرممکن است. هر چه حاکمیت بیشتر تلاش می کند تا آزادی بیان را از مردان سلب کند، با سرسختی بیشتر مخالفت می شود. در واقع نه از سوی پول خواران، متفکران، و بقیه خدمه کم عمق، که بهترین خوشبختی آنها این است که از سکه های موجود در خزانه خود شادی کنند و شکم خود را به خوبی پر کنند، بلکه توسط کسانی که به دلیل فرهنگ، صداقت، و توانایی، کمی استقلال ذهنی داشته باشد. فطرت معمولی انسان به گونه ای است که انسان هیچ چیز را آزاردهنده تر از این نمی بیند که عقایدی را که از نظر آنها واقعی است به عنوان جنایت تلقی شود، و عقایدی که آنها را به تقوا نسبت به خدا و انسان در برابر آنها به عنوان شرارت تلقی می کند. این امر آنها را تشویق می کند تا قوانین را محکوم کنند و تمام تلاش خود را علیه قاضی انجام دهند، به این باور که برانگیختن فتنه و انجام فجیع ترین جنایات در چنین هدفی شرم آور نیست، بلکه بسیار قابل ستایش است.