همیشه از وضعیت صحنهی فشن ایران ناراضی بودم و هیچ وقت نتوانستم خودم را در این صحنه بیابم چراکه در این صحنه وضع موجودی تعریف نشده است که بنا بر آن دیگر طراحان شروع به کار کنند بلکه این صحنه نسخهای بدل از یک نسخهی بدل دیگر است. از این رو، به این موضوع میاندیشم که مسالهی دیزاین و فشن چگونه در صحنهی فشن واسازی میشوند و در این مقاله قصد دارم بیشتر به موضوع دیزاین و مسالهی وضع موجود صحنهی فشن بپردازم.
در صنعت مد، طراحان به طور مداوم به دنبال «بعدی» هستند، و این مقاله تلاش میکند تا چگونگی تحقق «بعدی» را روشن کند و نشان دهد که هیچ روش درست یا غلطی برای کار وجود ندارد. این مقاله به دنبال درک فرآیند طراحی خلاقانه است – اینکه چگونه تحقیق در شکلگیری هویت طراحی فردی و ارائه پنجرهای مفید به تفکر خلاق طراح مد نقش دارد.
در سیستم آموزشی جهانی مد، دیزاینپژوهی یک ابزار ضروری است. با سرمایه گذاری در ایده ها در هسته خود، دانش آموزان را قادر می سازد تا دانش و عمل خود را بسازند. انجام واقعی کاردستی یا تفکر از طریق ایده ها ارزشمند هستند و یک سیستم شخصی دیزاین را در چارچوب پارامترهای تمرین مد مدرن تشکیل می دهند.
همه با یک طرح شروع نمی کنند. در واقع، برخی اصلاً طراحی نمی کنند. دونا کاران، زاندرا رودز و ایزابل تولدو سه نمونه ای هستند که ترجیح می دهند با روش های پارچه کشی، پارچه ای یا الگوی تخت شروع کنند و ثابت می کنند که هیچ نقطه ورود برای هر طراح دقیقاً یکسان نیست. وقتی صحبت از طراحی به میان می آید، هر طراح بر اساس فلسفه و غریزه شخصی، نتایج متفاوتی به دست می آورد.
تفکر مد شامل به کارگیری مجموعه گسترده ای از مهارت ها در اختیار طراح است، در حالی که هرج و مرج خود فرآیند را در بر می گیرد. این ممکن است شامل تغییر رویکردهای سنتی برای کشف روش های جدید ایجاد و ساخت لباس باشد. هیچ راه درستی برای نزدیک شدن به طراحی وجود ندارد. هیچ چرخش “اشتباهی” وجود ندارد. همه چیز مهم است. شاید بهتر باشد پیشنهاد دهید که طراحی به هر ترتیبی که برای شما مناسب است اتفاق بیفتد. شما به تنهایی می توانید دیکته کنید که چگونه شروع کنید، چگونه ادامه دهید و چگونه آن فرآیند را تا پایان نهایی آن حل کنید.
دقیقاً این تنوع رویکرد به طراحی مد است که این کتاب به دنبال آن است. با انجام این کار، انواع روشهای متمایز کار را در مقابل اعلام یک رویکرد سنتی «طرح، طراحی، برش، دوختن» به عنوان تنها نقشه راه برای سفر یک طراح برجسته میکند.
در طول تاریخ در بسیاری از حوزههای نفوذ، تغییر دهندگان نمادین برای به چالش کشیدن شیوهای که کارها بهطور تاریخی یا سنتی در حوزههای خود انجام شدهاند، به وجود میآیند. نوآوران تحت تأثیر موج افکار عمومی قرار نمی گیرند. آنها پیروی نمی کنند؛ آنها رهبری می کنند. آنها بدون ترس وارد قلمرو جدیدی میشوند، زیرا چشماندازی از چیزی دارند که هنوز توسط دیگران دیده نمیشود – به طور همزمان فرهنگ را بازتاب میدهند و به چالش میکشند تا آن را به جلو ببرند. این موضوع در مورد طراحان مد مانند هر تغییردهنده دیگری صادق است – آنها به طرز فکری دست می زنند و روی شیوه های لباس پوشیدن و انتخاب های ناخودآگاه به روش هایی که ما حتی از آن آگاه نیستیم تأثیر می گذارند.
با نگاهی به تاریخ مد، طراحان نمادین وضعیت موجود را به چالش کشیدند، فرهنگ را شکل دادند و جامعه را تحت تاثیر قرار دادند. هر دهه شاهد تغییرات متمایز و تأثیرگذاران کلیدی مسئول آنها بودیم. ویوین وست وود و مالکوم مک لارن با عشق ترکیبی خود به مد و موسیقی، به عنوان راهاندازی جنبش پانک ضد نظام در دهه 1970 شناخته شدند و وستوود امروز یک فعال پر سر و صدا باقی مانده است و از مد به عنوان بستری برای صحبت در مورد تغییرات آب و هوا در میان موضوعات دیگر استفاده کرد.
ری کاواکوبو از کوم د گرسون، مارتین مارجلا، حسین چالایان تکنیک های سنتی را در فرآیندهای خلاقانه خود تغییر دادند، خواه کاوش ساختارشکنی، بازجویی از مرزهای بین بدن به عنوان شی در فضا یا پذیرش فناوری. این طراحان به طور اساسی ژانر را دوباره تعریف کردند. در سال 2013، کربی ژان ریموند، در راه اندازی لیبل خود پییر ماس، جنبشی را رهبری کرد که فعالیتگرایی را در مد گنجاند و از نام تجاری خود به عنوان یک پلتفرم قدرتمند استفاده کرد تا ما را مجبور کند به مسائل اجتماعی قانعکننده بپردازیم، ریموند روایت مربوط به آنچه آمریکایی در نظر گرفته میشود را به چالش کشید.
در ابتدا، آموزش مد به نیازهای صنعتی که برای آن ایجاد شده بود پاسخ میداد، اما اکنون وظیفه ایجاد تغییر واقعی در صنعتی است که به اذعان خودش شکسته است و به استراتژیهای جدیدی نیاز دارد. مد باید خود را فراتر از کلیشه خود دوباره اختراع کند. برای انجام این کار، ما باید نسلی از طراحان را پرورش دهیم که در مورد دنیایی که در آن زندگی میکنند متفاوت فکر میکنند و از اصول طراحی جهانی مانند رویکردهای انسان محور و طراحی مشترک در روششناسی و عملکرد خود استفاده میکنند.
آنها باید ذهنیت های بین رشته ای را توسعه دهند تا امکانات جدیدی را ببینند که از فناوری و رسانه های اجتماعی در همکاری با بخش هایی مانند مراقبت های بهداشتی، عدالت اجتماعی، دولت و سیاست استفاده می کند به منظور ارائه استراتژیهای طراحی جدید که تأثیر سیستمی واقعی را در سطح انسانی و همچنین به نفع مالی خواهد داشت.
سوال اصلی که امروز باید در نظر گرفته شود این است که “معنای طراح مد بودن چیست؟” بگذارید واضح بگوییم – ما به لباس بیشتری نیاز نداریم. ما مدت هاست که به عنوان مصرف کننده به نقطه اشباع بیش از حد رسیده ایم. پس ما بیشتر آموزش می دهیم؟ صنعت مد با فشار فزاینده بر فارغالتحصیلان برای ارائه راهحلها و تصور آیندهای پایدارتر و فراگیر، در یک مقطع حساس قرار دارد. استعداد کافی نیست. دانش آموزان برای تصور آینده ای که در حال حاضر وجود ندارد، نیاز به تفکر انتقادی و بازجویی از مسائل پیش روی جامعه دارند.
سیستم ها در همه جا وجود دارند، اما برخی از آنها آشکارتر از سایرین هستند. برای مثال، کلیدهای یک پیانو، ساختار لازم را فراهم میکنند و محدودیت، حس آزادی را برمیانگیزد و به نوازنده اجازه میدهد تا موسیقی را در این مرزها بسازد. سیستم عصبی مرکزی خود ما به ما این امکان را می دهد که آزادانه فکر کنیم، عمل کنیم و زندگی کنیم. سپس می توان استدلال کرد که خلاقیت می تواند به بهترین وجه در یک سیستم عمل کند یا آزاد شود.
سیستمهای مد جدید از رویکردهای توسعهیافته جداگانه به خود فرآیند طراحی ناشی میشوند. روشهای جدید تفکر در مورد مد با تغییر روشهای سنتی ذاتی خود سیستم تکامل مییابد. طراحان بر اساس فلسفه طراحی شخصی خود به فرآیند خود متفاوت می پردازند که ممکن است مبتنی بر یک روش پایدار با استفاده از رویکرد چرخه عمر برای طراحی باشد، یا این رویکرد ممکن است در پاسخ به مجموعه خاصی از مسائلی باشد که آنها قانع کننده می دانند یا نیازهای یک مشتری. یا جامعه ای که به دنبال خدمت هستند.
در حالی که فرآیند طراحی برای روش کار همه طراحان مد اساسی است، هر کدام یک رویکرد منحصر به فرد دارند. برای یک طراح نوظهور بسیار مهم است که سیستمی را توسعه دهد که معتبر و شخصی باشد تا نتایج نهایی طنین انداز شود، اعتبار داشته باشد و دیدگاهی متمایز را نشان دهد که به یک نیاز دست نخورده در بازار رسیدگی کند یا راه حلی برای یک مشکل موجود ارائه دهد.
تعریف فرهنگ لغت مریام وبستر «ایده» را به عنوان یک عقیده یا باور شخصی توصیف می کند. تصور می شود به عنوان یک پیشنهاد ارائه شود. تصور یا آگاهی از چیزی؛ مفهومی که فقط در ذهن وجود دارد. یا تصویر ذهنی که واقعیت را منعکس می کند. یک ایده کاتالیزوری است که یک پروژه را ایجاد می کند. منشأ این کلمه از انگلیسی میانه متاخر از طریق لاتین از ایده یونانی، از پایه ایدئین دیدن” آمده است. بنابراین، در هسته خود، می توان آن را به عنوان یک روش دیدن توصیف کرد. در این مرحله اول، طراحان با تخیل خود دست و پنجه نرم می کنند تا ایده های خود را زنده کنند.
پیدا کردن ایده مناسب یک چیز است، اما پیشبرد آن و بررسی همه گزینه ها نیز برای سوق دادن خود به قلمرو جدید مهم است. نحوه انتخاب شما برای حرکت به سمت آن مرحله بعدی بسیار مهم است، زیرا این روش کار و رویکرد شما را برای طراحی نشان می دهد. این اغلب شهودی است، اما میتواند با بازتاب خود در فرآیند خود در هر مرحله، بیشتر بیان و اصلاح شود.
دانشجویان طراحی باید با تمایل به مشارکت کامل در فرآیند تحقیقات اولیه (دست اول) در شروع یک پروژه، به باز کردن یک ایده نزدیک شوند. این می تواند شامل تجربه دست اول (حافظه شخصی، تجربیات زندگی)، گرفتن عکس، انجام مصاحبه همراه با سایر ابزارهای جمع آوری داده باشد. با کمک اینترنت، می توانید طیف گسترده ای از اطلاعات و تصاویر را در عرض چند دقیقه جمع آوری کنید تا از ایده اولیه پشتیبانی کنید اما این رویکرد باید به عنوان یک روش ثانویه یا ثالث در نظر گرفته شود و نه به عنوان تنها ابزار بررسی در این مرحله اولیه از فرآیند شما.
هر ایده ای که در دست درست باشد می تواند به سمت یک مفهوم قابل قبول و متعاقباً یک واقعیت ملموس در هنگام استفاده از تفکر طراحی منتقل شود. تیم طراحی مد رودارت مثال خوبی را به ما ارائه می دهد: فرآیند ایده پردازی [آنها] نشان دهنده یک ترکیب آشفته از مکالمات و مراجع است که از موضوعات متفاوتی مانند: فیلم های ترسناک، نقاشی رنسانس و اپرا الهام می گیرد. ایده ها، نیمه ایده ها، تصورات زودگذر مدام در ذهن آنها می جوشد. اما، در واقع، این موضوعات به ظاهر تصادفی گفتگو، خاطرات و رگ حیات آنها و اساس کار آنهاست.
روش کار رودارت منعکس کننده یک فرآیند ارگانیک است که به محیط اطراف آنها که توسط مجموعه ای از علایق خود در جهان هدایت می شود، پاسخ می دهد. کار آنها غریزی، معتبر و بدون سانسور است، که در مورد هر هنرمند یا طراح موفقی صادق است. یک فرآیند ایده پردازی که به شدت شخصی است بهترین نتایج را ایجاد می کند.
«مد چیزی نیست که فقط در لباس ها وجود داشته باشد. مد در آسمان است، در خیابان، مد با ایده ها، نحوه زندگی ما، آنچه در حال رخ دادن است ارتباط دارد.
– کوکو شانل
تعریف فرهنگ لغت مریموبستر فعل “طراحی” را به عنوان ایجاد، مد کردن، اجرا کردن یا ساختن بر اساس طرح توصیف می کند. به عنوان یک هدف; برای یک عملکرد یا پایان خاص طراحی کنید. نشان دادن با علامت متمایز؛ یک طرح بکشید، چیدمان کنید یا آماده کنید. همانطور که در تعریف آمده است، این مرحله نهایی طراحی مربوط به اجرای نقشه های ایجاد شده قبلی است. تحقیقات و اکتشافات قبلی در مجموعه ای کاملاً تحقق یافته از نتایج ترکیب می شوند.
اصالت بسیار مهم است و برای طراحان بسیار مهم است که حتی در این مرحله نهایی به روی ایده های جدید باز بمانند. انحرافات جدید رادیکال اغلب زمانی رخ می دهد که ایده ها به اشکال ملموس مختلف شکل می گیرند. اپیفانیها بوجود می آیند که ممکن است نیاز به شروع دوباره داشته باشد، که بهتر از رضایت دادن به حد متوسط یا به خطر انداختن نتایج نهایی است.
ویرایش بخش مهمی از این مرحله در فرآیند است. دانشآموزان گاهی اوقات با ویرایش بیش از حد، خود را کوتاه میکنند، و اغلب ایدههای نوآورانهای را که جوهره اصالت آنها به عنوان یک طراح است، از بین میبرند. در این مرحله، دانشآموزان باید از فعالیت صنعتی «تجارت» اجتناب کنند، زیرا این نقطه مقابل تولید کار مترقی است که باید بدون سانسور باقی بماند. تمرکز بر آنچه که «از نظر تجاری قابل دوام» در نظر گرفته میشود، اغلب چشمانداز اساسی را به خطر میاندازد و در نتیجه دانشآموزان با نسخهای ضعیف و پایینتر از مفهوم اصلی خود مواجه میشوند. این بدان معنا نیست که ویرایش نباید اتفاق بیفتد، فقط به قیمت چشم انداز اصلی.
در مرحله نهایی تصفیه طلا، ناخالصی ها سوزانده می شوند. به طور مشابه، در اینجا طراح ایده های خود را با هدف تبدیل دیدگاه خود به بهترین نتیجه ممکن اصلاح می کند. به عنوان یک طراح در حال توسعه، دانش آموزان باید به دنبال ایجاد یک زبان بصری منحصر به فرد، کد تمرین و واژگان طراحی باشند که نشان دهنده هویت و رویکردهای معتبر آنها به کار و روش آنها باشد.
برای مثال، فرآیند اکتشافی ایزابل تولدو به فرمولبندی زبان طراحی او کمک کرد. او رویکرد فراگیر به کار خود را به عنوان “پوشیدن احساسات” توصیف می کند:
من به خودم یاد داده بودم که درحرکت دراپ کنم. احساس رهایی را به یاد میآورم، مانند برداشتن چرخهای تمرین دوچرخه، وقتی اشکالی را طراحی میکردم که شبیه نسخههای سهبعدی الگوهای کاغذ صافی بود که برای اولین بار در زمان شروع به خیاطی دوست داشتم. همه این بازیها روزی به زبان من و مجموعه کامل کار من تبدیل میشد، من یاد میگرفتم که چگونه احساسات را به صورت بصری منتقل کنم، زیرا همیشه سعی میکردم لباسهایی طراحی کنم که حس را تسخیر کند.
“طراحی هوشی است که قابل مشاهده است.”
آلینا ویلر
موضوع اصلی حرکتی که از رقص الهام گرفته شده بود، موضوعی بود که به معنای واقعی کلمه لباس ها را از بدن دور می کرد. سیلوئت ها درویشان در حال چرخش بودند که در مکان و زمان معلق بودند، با لباس هایی که دور بدن می پیچیدند، در بعضی جاها آن را محدود می کردند و در بعضی جاها آن را گشاد می کردند. بهویژه، لباسهای بزرگی که ژانل با آنها اجرا میکرد، بسیاری از چهرهها را نشان میداد. به عنوان مثال، یک دامن دایره کامل، که تمام دایره آن را نشان می دهد، و یک پیراهن مردانه بدن خوار، آستین های آویزان را نشان می دهد. فرمها درهم، انحراف و بزرگتر بودند، بهشدت بالای سر مینشستند، میچرخند یا از بدن میافتند.
پروژه نقشه برداری ذهن واقعاً به تقویت آرزوهای من برای طراحی از طریق یک فرآیند چند رسانه ای کمک کرد. آشکارا این پروژه دنبال کردن هنرهای موازی را ممکن کرد و کانالی را برای در نظر گرفتن مفهومسازی و خلق لباس از نقاط آغازین پنهانی باز کرد: حرکت، موسیقی، نگاههای اجمالی و افکار گذرا. به نظر می رسد بسیاری از رویکردهای سنتی برای طراحی در مورد نگاه کردن به تصاویر خالی به منظور بیرون کشیدن رشته های آشکار الهام است.
تصاویر را می توان به طور یکپارچه تغییر داد، با هم ترکیب کرد و هر چیزی را ممکن کرد و چیزی را ایجاد کرد که در دنیای زندگی وجود ندارد. که قبلاً فقط تصور می شد: مد و لباس به شکل غیر مادی و مصنوعی آن. لباسهای غیرواقعی در نمایش آنها به عنوان چیزی که ممکن است حتی به آنچه ما میخواهیم نزدیکتر باشد – چیزی که در دنیای زندگی شده واقعی نیست، اما نشان دهنده علاقه فرد است. یک “ایده آل مصنوعی.
طراحی برای من ابزاری برای ارائه ویژگیهای کاربردی است که زندگی روزمره را بهبود میبخشد و لباسهایی ایجاد میکند که بدن و ذهن ما را قدرتمند میکند. به ما این امکان را می دهد که با اطمینان از آنچه هستیم استقبال کنیم و از طریق مد به چه کسی می خواهیم تبدیل شویم.
از آنجایی که سبک و مد به نیروهای قدرتمندی در بازار تلفن های همراه تبدیل شده اند، سازندگان گوشی تحت فشار قرار گرفته اند تا تعادل بین ظرافت سادگی و پیچیدگی همه چیز را بیابند. امروزه، طراحی صدف تاشو تکامل یافته ترین نمونه از قابلیت پنهان کردن تا زمانی است که واقعاً به آن نیاز داشته باشید.
همه دکمهها بین اسپیکر و میکروفون قرار میگیرند به طوری که وقتی آن را میبندید یک نوار صابون ساده است. بسیاری از طرحهای اخیر فراتر از پوسته تاشو رفتهاند و از مکانیسمهای کشویی یا برگرداندن استفاده میکنند. چنین تحولاتی توسط بازاری هدایت می شود که نیازمند نوآوری است و مایل است برای روش های هوشمندانه پنهان کردن پیچیدگی هزینه بپردازد.
پنهان کردن پیچیدگی از طریق درهای مکانیکی مبتکرانه یا صفحه نمایش های کوچک یک شکل آشکار فریب است. اگر فریب کمتر شبیه بدخواهی باشد، بیشتر شبیه جادو باشد، آنگاه پیچیدگی های پنهان بیشتر به یک رفتار تبدیل می شوند تا آزاردهنده. “کلیک” گوش نواز هنگام باز کردن تلفن همراه متورولا یا عملکرد سینمایی تصویر روی صفحه در مک اپل باعث ایجاد رضایت از داشتن قدرت به پیچیدگی اراده از سادگی می شود. بنابراین پیچیدگی تبدیل به یک سوئیچ میشود که مالک میتواند آن را بر اساس شرایط خود و نه با اراده دستگاه خود انتخاب کند.
کوچک کردن یک شی، انتظارات را کاهش می دهد و پنهان کردن پیچیدگی ها به مالک اجازه می دهد تا خود انتظارات را مدیریت کند. فناوری مشکل پیچیدگی را ایجاد میکند، اما همچنین مواد و روشهای جدیدی را برای طراحی رابطه ما با پیچیدگیها ارائه میکند که تنها به افزایش خود ادامه میدهند. اگرچه القای “ترحم” و انتخاب نحوه “کنترل” آن مانند رویکردهای سختگیرانه به سادگی به نظر می رسد، اما می توان آنها را در نور مثبت برای احساس لذتی که ایجاد می کنند مشاهده کرد.
تجسم کیفیت در درجه اول یک تصمیم تجاری است، بیش از یک تصمیم طراحی یا فناوری. کیفیت می تواند واقعی باشد، همانطور که توسط مواد و صنعت بهتر تجسم یافته است. یا کیفیت را می توان درک کرد، همانطور که در یک کمپین بازاریابی متفکر نشان داده شده است. اینکه دقیقاً کجا سرمایه گذاری شود – کیفیت واقعی یا باور شده – برای به دست آوردن حداکثر بازده، سؤالی است که پاسخ قطعی ندارد.
پنهان کردن بزرگی بهم ریختگی، چه از طریق پخش کردن یا پنهان کردن آن، یک رویکرد بدون ظرافت است که با قانون اول کاهش تضمین شده است. تنها دو سوال در روند رفع عارضه وجود دارد: “چه چیزی را پنهان کنیم؟” و “کجا بگذاریم؟” بدون فکر زیاد و دست کافی روی عرشه، یک اتاق درهم و برهم در کمترین زمان عاری از به هم ریختگی می شود و حداقل برای چند روز یا یک هفته به همین شکل باقی می ماند.
با این حال، در بلندمدت یک طرح موثر برای سازمان برای دستیابی به موفقیت قطعی در رام کردن پیچیدگی ضروری است. به عبارت دیگر، سوال چالش برانگیزتر “چه چیزی با چه چیزی همراه است؟” باید به لیست اضافه شود به عنوان مثال در یک کمد میتوان مواردی مانند کراوات، پیراهن، شلوار، ژاکت، جوراب و کفش را دستهبندی کرد. یک کمد لباس هزار تکه را می توان در شش دسته سازماندهی کرد و در سطح کل با آن برخورد کرد و به مدیریت پذیری بیشتری دست یافت. سازمان باعث می شود سیستمی با تعداد زیادی کمتر به نظر برسد. البته این تنها در صورتی برقرار می شود که تعداد گروه ها به طور قابل توجهی کمتر از تعداد مواردی باشد که باید سازماندهی شوند.
کار با اشیاء، مفاهیم و عملکردهای کمتر – و دکمههای متناظر کمتری برای فشار دادن – زندگی را در هنگام مواجهه با گزینههای زیاد سادهتر میکند. با این وجود، تصمیم گیری صحیح برای دستیابی به یکپارچگی در بین عناصر متفاوت می تواند فرآیند پیچیده ای باشد که به راحتی از وظیفه بی اهمیت سازماندهی کمد فرد فراتر می رود.
ارائه بصری اطلاعات موضوعی است که من باید چند چیز در مورد آن بدانم زیرا نشان دهنده سنگ بنای حرفه من است. با این حال، مهم نیست که چقدر در مورد پیچیدگی های طراحی گرافیکی یاد می گیرم، همیشه در یک مکان قرار می گیرم: کلید “تب”. در روزگار ماشین تحریر، این کلید تب بود که میتوانست امکان جادویی ایجاد نظم از هرج و مرج را فراهم کند. سنت کلید برگه هنوز در عصر واژهپرداز ادامه دارد، اما صدای رضایتبخش “تانک” پیشروی ماشین تحریر به سمت یک زبانه متأسفانه از بین رفته است. اکثر دانشجویان مقطع لیسانس ظاهرا به سوالی “ماشین تحریر؟” برمیگردند.
ارتباط کلید تب با مفهوم سازمان این است که این کلید یک کلید روی صفحه کلید است که برای سادهتر کردن اطلاعات طراحی شده است. لیست موارد زیر را در نظر بگیرید: شیر قرمز کولا فلفل یاقوت کبود خرس آبی فراپ نمک الماس سبز تمساح مارتینی پیام توپاز صورتی فلامینگو اسپرسو سیر یاقوت سفید گیره شیر زیره زمرد سیاه پنگوئن آبجو سارون آمیتیست خاکستری سگ آب دارچین فیروزه ای. همانطور که مطرح شد، سیستم سازماندهی مفهومی آنها مشخص نیست. پیچیدگی با پاشیدن سخاوتمندانه زبانه ها برطرف می شود و سپس دسته ها جان می گیرند – نظم ظاهر می شود.
“از چه برنامه ای استفاده می کنید؟” سوالی است که اغلب در مورد اسلایدهایی که برای ارائه کارم استفاده می کنم می پرسم. من به این نتیجه رسیده ام که پاسخ مناسب به این سوال، مخالفت با طرح یک سوال متفاوت است، “از چه اصولی استفاده می کنید؟” شبکه بندی افقی و عمودی ساده و بدون تزئینات اطلاعات فاقد جذابیت جنسی است، اما این یک چیز مطمئن در واژگان طراحی گرافیک است. هر وقت گیج میشوم، چشمم را به سمت چپترین سمت صفحهکلید برمیگردانم. راه سریع به سادگی فقط یک فاصله است.
انسان ها حیوانات سازمانی هستند. ما نمی توانیم چیزی را که می بینیم گروه بندی و دسته بندی نکنیم. آیا او یک پوزر است؟ آیا او یک عروسک است؟ آنها با هم هستند یا جداگانه سفر می کنند؟ آیا این بالا با این پایین می آید؟ اصول گشتالت برای جستجوی مناسبترین «تناسب» مفهومی نه تنها برای بقا مهم است، بلکه در قلب رشته طراحی قرار دارد. آلمان مسلماً کشوری است که زمینه طراحی را از طریق مدرسه افسانه ای باهاوس خود که در سال 1919 تأسیس شد، آغاز کرد.
بنابراین، بیش از حد تصادفی است که کلمه آلمانی برای طراحی گشتالتتونگ است. به طور سنتی، شرکتهای آلمانی مانند بیام و، اودی و براون برای راهحلهای طراحی که میخواهند کاملاً با ذهن تطابق داشته باشند، ایستادهاند. هدف مشترک آنها یافتن مناسب ترین گشتالتی بوده است که در خور یک نیاز بی وقفه باشد.
زیباییشناسی تاری در تاریخ هنر رایج است، از نقاشیهای امپرسیونیستی مونه و ابرهای مهآلود او با ضربههای قلم مو گرفته تا تصاویر تلطیف شده از گلها توسط هنرمند جورجیا اوکیف. نمایشهای لبههای نرم جذابیتی از رمز و راز دارند و بنابراین در طبیعت جذاب هستند. به طور مشابه، مرحله سوم کنترل آیپاد مطلوب است زیرا تمام کنترل ها را در یک تصویر ساده خلاصه می کند.
یک فرد به طور متوسط حداقل یک ساعت در روز را در انتظار می گذراند. به اینها ثانیه ها، دقیقه ها و هفته های غیرقابل شمارش را در انتظار چیزی که ممکن است خطی نداشته باشد اضافه کنید. برخی از این انتظارها ظریف است. وقتی دستگیره را می چرخانیم منتظر می مانیم تا آب از شیر آب خارج شود. منتظر می مانیم تا آب روی اجاق بجوشد و احساس بی حوصلگی کنیم. منتظر تغییر فصل هستیم. برخی از انتظارهایی که انجام میدهیم کمتر ظریف هستند و اغلب میتوانند تنشزا یا آزاردهنده باشند: انتظار برای بارگیری یک صفحه وب، انتظار در ترافیک بامپر به سپر، یا انتظار برای نتایج یک آزمایش پزشکی وحشتناک.
هیچ کس دوست ندارد از ناامیدی انتظار رنج ببرد. بنابراین، مصرفکنندگان و شرکتها به طور یکسان، اغلب سعی میکنند راههایی بیابند تا زمان را شکست دهند. ما تمام تلاش خود را می کنیم تا سریع ترین گزینه یا هر وسیله دیگری را برای کاهش ناامیدی خود پیدا کنیم. هنگامی که هر گونه تعامل با محصولات یا ارائه دهندگان خدمات به سرعت اتفاق می افتد، ما این کارایی را به سادگی درک شده از تجربه نسبت می دهیم. خدمات تحویل شبانه مانند فداکس و حتی فرآیند سفارش برای همبرگر مک دونالد کارایی قابل توجهی در سرعت نشان می دهد. وقتی مجبور به صبر میشویم، زندگی غیرضروری پیچیده به نظر میرسد. صرفه جویی در زمان مانند سادگی است. خوشبختانه، زمانی که این اتفاق بیفتد وفادار هستیم، که نادر است.
سپس یک مزیت ضمنی وجود دارد: کاهش زمان صرف شده در انتظار به زمانی تبدیل میشود که میتوانیم برای چیز دیگری صرف کنیم. در پایان، این در مورد انتخاب نحوه صرف زمان در زندگی است. تراشیدن ده دقیقه تراشیدن در رفت و آمد به منزل به ده دقیقه دیگر با عزیزانتان تبدیل می شود. بنابراین کاهش انتظار یک پاداش ارزشمند نه تنها در مورد تجارت، بلکه برای زندگی و رفاه شما است. صرفه جویی در زمان در واقع کاهش زمان است و او همانطور که در قانون اول معرفی شد می تواند به ما کمک کند. او می گوید که ما می توانیم ادراک کاهش را از طریق کوچک شدن و پنهان شدن درک کنیم، و همچنین می توانیم با تجسم آنچه که مهمترین است به روش های ظریف، آنچه از دست رفته را جبران کنیم. ببینیم دوباره درست میگوید یا نه.
من به عنوان یک “مرد شلوغ” اولیه که سعی می کند عاقل بماند، با کاهش زمان آشنا هستم. من آن مردی هستم که قبل از رسیدن به میز امنیتی فرودگاه، بند کفشهایش را باز میکند و لپتاپش را از کیفش در میآورد، به این امید که با سرعت یک اسکیباز در سراشیبی المپیک از آنجا عبور کند. رسیدن به خانه قبل از خواب بچهها یکی دیگر از چالشهای روزانه است – چالشی که من برای آن از الگوریتمهای مسیریابی پیچیدهای استفاده میکنم که با کارآمدی یک پیامرسان شهر نیویورک، مرا از امآیتی به خانهام میرساند.
در مورد اول، در حالی که در خط امنیتی خود را در معرض خطر قرار میدهم، خطر شرمندگی را دارم، و در مورد دوم، با انحراف در میدان جنگ بدنام ترافیک بوستون، حق بیمهام را افزایش میدهم. با این حال، خطرات من هنگام صرفهجویی در زمان در مقایسه با مقیاس بزرگتری که کسبوکارها در آن ریسک میکنند، کوچک است.
کاهش یک کار پنج دقیقه ای به یک دقیقه دلیل وجودی مدیریت عملیات است، زمینه ای که دنیایی را برای ما به ارمغان آورده است که هرگز نمی خوابد و همیشه به موقع است. تکنیک های مدیریت عملیات برتر نقش مهمی در ظهور تویوتا نسبت به جنرال موتورز در سال 2006 ایفا کرد. قول فناوری برچسب شناسه فرکانس رادیویی که می تواند به طور منحصر به فرد تک تک محصولات موجود در قفسه ها را شناسایی کند، باعث می شود که موجودی هر محصولی که در قفسه ها نگهداری می شود انجام شود. باعث می شود که موجودی بلافاصله اتفاق بیفتد. کسبوکارها ریسکهای بزرگی را برای بهینهسازی فرآیندهای خود به دلیل نیاز به بقا انجام میدهند. در سطح فردی، ما همچنین در تجارت بقا هستیم، اما همچنین آزادی های خاصی داریم که به ما امکان می دهد آهنگ متفاوتی را اجرا کنیم.
یادگیری زمانی بهترین اتفاق می افتد که تمایل به دستیابی به دانش خاص وجود داشته باشد. گاهی آن نیاز، تربیت است که خود هدفی شریف است. اگرچه در اکثر موارد، داشتن نوعی پاداش قابل لمس، اعم از درجه حرف یا آب نبات، برای ایجاد انگیزه در بیشتر افراد ضروری است. چه یک انگیزه درونی مانند غرور وجود داشته باشد یا یک انگیزه بیرونی مانند یک سفر دریایی رایگان به کارائیب که در پایان منتظر است، سفری که فرد باید برای درو کردن پاداش طی کند، زمانی بهتر است که قابل تحمل باشد.
با این حال، برنامه های تلویزیونی واقعیت مانند فییر فاکتور یا سوروایور – که من اعتراف می کنم که آنها را تماشا کرده ام – ثابت می کند که گاهی اوقات پاداش به تنهایی سفر را بدون توجه به اینکه چقدر ناراحت کننده باشد، توجیه می کند. دکترین “هویج یا چوب” به انتخاب بین انگیزه مثبت و منفی اشاره می کند – پاداش در مقابل مجازات.
گفته می شود که حجم انبوه تکالیف یک نوع پاداش برای دانش آموزانی است که بیش از حد پیشرفت کرده اند. اما بعد از اینکه خودم زندگی دانشجویی را تجربه کردم، نگرش مازوخیستی خود را به نفع یک رویکرد کل نگر از دست دادم: اصول اولیه پررنگ شد. خودت را اغلب تکرار کن اجتناب از ایجاد ناامیدی با مثال الهام بگیرید هرگز تکرار خود را فراموش نکنید.
دو نوع فلسفه وجود دارد. انسان مسیرهای پیموده شده سنت فلسفی و بزرگترین اذهان آن را دنبال می کند و به پرسش های همیشگی مانند «ذهن چیست؟»، «آیا خدا وجود دارد؟»، «دانش چیست؟» و غیره می پردازد. در دیگری، یکی از این مسیرهای تثبیت شده به قلمروی وحشی تر می زند و رویکردی فلسفی را برای موضوعی که تاکنون کشف نشده به کار می گیرد.
البته تئوری طراحی زیادی وجود داشته است، و از آنجایی که «فلسفه» یک اصطلاح ساده است، این تحقیق اغلب به عنوان «فلسفه طراحی» نامیده میشود. اما تفاوت مهمی بین نظریه و فلسفه با وجود همپوشانی آنها وجود دارد. به طور کلی، تفاوت این است که برخلاف فلسفه، انگیزه و تمرکز اصلی تئوری طراحی، تمرین طراحی است.
پرسشهای مطرح شده توسط نظریهها بهوسیله ملاحظات عملی کنونی به گونهای تنظیم میشوند که در فلسفه وجود ندارد. این به هیچ وجه از اهمیت تئوری نمی کاهد – در واقع، برای طراح تمرین کننده، نظریه بسیار مفیدتر از فلسفه است. اما این بدان معناست که مجموعه نوشته های نظری کنونی در مورد طراحی را نمی توان «فلسفه طراحی» نامید، به این معنا که می توانیم مثلاً از «فلسفه هنر» صحبت کنیم.
موضوعی که در سرتاسر تحقیقاتام درباره طراحی و مسائل فلسفی ناشی از آن، تلاش مدرنیستی برای درک اهمیت و چشمانداز پروژه دیزاینر بوده است. سپس مناسب است که با بررسی این تلاش ها و اهمیت آنها برای درک خودمان از دیزاین، نتیجه گیری کنیم.
بارزترین ویژگی مدرنیسم، همانطور که گرین هاگ به درستی اشاره می کند، تمایل آن به ایجاد ارتباط بین حوزه های مختلف است. این گرایش به آن اجازه داد تا نگرانیهای دیزاین را با چگونگی ساختن چیزها به مسائل فلسفی بزرگتر در مورد نحوه سازماندهی جامعه و اینکه انسانها چگونه میتوانند به بهترین شکل زندگی کنند مرتبط کند.
اگرچه تفکر مدرنیستی موضوعات کلیدی بیان، عملکرد، زیباییشناسی و مصرفگرایی را مورد توجه قرار داد، هیچ فلسفهای از طراحی آماده نبود تا تحلیلهای خود را به روشی سیستماتیک انجام دهد. اما امروزه میتوانیم از نظریهها و تحلیلهای فلسفی در زمینههای مختلف استفاده کنیم تا پرسشهای اساسی را که مدرنیسم مطرح کرد، بازنگری کنیم. در حالی که ایده های مدرنیست ممکن است در شکل اصلی خود باقی نماند، تحقیقات آنها، بیش از سایرین، نقطه ای را فراهم می کند که یک فلسفه طراحی واقعی ممکن است حول آن متبلور شود.
فراتر از این، مدرنیسم میراث بزرگتری از نظر تلاش برای درک نقش طراحی در شیوهها و نهادهایی که دنیای مدرن را تشکیل میدهند، بر جای میگذارد. دیدیم که ایده طراح، همانطور که میشناسیم، عمدتاً از سیستمهای عقلانیسازی، تخصصیسازی و تقسیم کار که در انقلاب صنعتی پدیدار شد، زاده شد.
و با این حال، از نظر مدرنیست، طراح نیز یک ناهنجاری امیدوارکننده در آن سیستم ها بود. اگرچه فرزند عقلانیت و تخصص محدود بود، اما طراح همان نیروها را رام می کرد – زئوسی که تیتان ها را فروتن می کند – که آنها را در خلق زیبایی، فایده، بیان فرهنگی و خیر اجتماعی راهنمایی می کند.
اگر چه رابطه ارگانیکی که صنعتگر با آثارش و با فرهنگش داشت برای همیشه از بین رفته بود، اما با دیدگاه ارگانیک و ترکیبی طراح جایگزین میشد: مدل انسانگرا که در دستان صنعتگر تجسم یافته بود در عوض در طراحی طراح تجسم مییابد. ذهن در مرکز سیستم صنعتی تولید انبوه نه صرفاً درهمآمیزی ابزارهای نهادی متشکل از کارشناسانی که برندهای باریک عقلانیت رسمی خود را به کار میگیرند، بلکه یک انسان است.
اما اگر قرار است این بینش اومانیستی چیزی بیش از یک واکنش رمانتیک به اختلالات عقلانیسازی باشد – یکی دیگر از جذابیتهای «نابغه» وصف ناپذیر بهعنوان منجی – مدرنیسم مدیون توضیحی است که چگونه یک انسان میتواند با مشکلاتی که در این مفهوم سقوط میکنند مقابله کند. روی شانه های طراح ما بررسی کردهایم که چگونه رشتههای مختلف فلسفی تفکر مدرنیستی با ردیابی پیوندهای مفهومی بین مفاهیمی مانند عملکرد، زیبایی، بیان و اخلاق سعی در انجام این کار دارند.
هرچه در مورد موفقیت این تلاش ها بگوییم، باید به شیوه قابل توجهی توجه کنیم که در آن مدرنیست دائماً تحت فشار است تا وظیفه طراح را از هم جدا کند. برای مثال، بیان در بیشتر موارد به هنرمند داده میشود، و حل معضلات اخلاقی در اختیار شخصیتی جدید، و هنوز بهطور تاریکی، اخلاقشناس است. در اینجا ما شاهد یک تنش اساسی در درون خود مدرنیسم هستیم، زیرا عقلانیت سرد لوس در برابر اومانیسم ارگانیک گروپیوس قرار می گیرد.
با این حال، احتمالاً مطلوب نیست، یا حتی ممکن نیست، به گونه ای طراحی کرد که کاملاً از تحمیل ارزش ها اجتناب شود. اگر کاربر مجبور باشد در مورد هر جنبه ای از عملکرد خود تصمیمات آگاهانه بگیرد، حداقل برخی از دستگاه های پیچیده ممکن است غیرقابل استفاده شوند. مثال قبلی ما از دستگاه فتوکپی را در نظر بگیرید: استفاده از دستگاه فتوکپی بدون تنظیمات پیش فرض آنقدر زمان بر است که به طور موثر بی فایده است. بنابراین، به نظر نمی رسد که طراح به سادگی از این طریق از مشکل طفره رود.
پاسخ دوم و مرتبط به این مشکل، تأیید نسخه ای از ایده طراحی مشارکتی است. این ایده ای است که طراحان نباید طرح ها را ایجاد کنند و سپس آنها را در دسترس کاربران قرار دهند، بلکه طراحان و کاربران به طور مشترک طراحی می کنند و در نتیجه موجودی را ایجاد می کنند که با کاربرانش سازگارتر باشد.
در زمینه اخلاقی، طراحی مشارکتی به نظر میرسد که به طراح اجازه میدهد تا از ایراد اعتراض اجتناب کند، زیرا طراح ارزشهای شخصی خود را در طرحی که ایجاد میکند تحمیل نمیکند: در عوض، طراحی به همان اندازه محصول جامعه کاربران است و ارزش های آنها را به عنوان محصول طراح و ارزش های او است. بنابراین طراحی مشارکتی ذاتاً دموکراتیک تلقی می شود.
اما در حالی که ایده کلی طراحی مشارکتی مطمئناً در برخی زمینه ها مهم و مفید است، از بسیاری از محدودیت هایی رنج می برد. به عنوان مثال، خطر ارتکاب مغالطه طبیعت گرایانه را به همراه دارد: صرفاً پذیرش ارزش هایی که مردم در واقع دارند در مقابل شرکت در تحلیل اخلاقی. علاوه بر این، اگر گفتمان یا بحث اخلاقی در مدل گنجانده شود، همانطور که مناسب به نظر می رسد، آنگاه مسئله تخصص تنها تا جایی دوباره مطرح می شود که صلاحیت سهامداران عمومی به اندازه صلاحیت های خود طراح مشکوک است، اگر نه بیشتر.
یک رویکرد جایگزین میتواند این باشد که بگوییم اگر طراح یک اخلاقشناس نیست یا نمیتواند باشد، بعد اخلاقی وظیفهاش باید توسط یک فرد متمایز که در ارتباط با طراح کار میکند، اداره شود. زمینههایی که «اخلاقدانان واجد شرایط» (معمولاً فیلسوفان) در طراحی سیستمها، مانند طراحی پروتکلهای مراقبت سلامت، مشارکت دارند. اگر مشکلات اخلاقی مطرح شده توسط دیزاین بیش از حد قابل حل باشد، پس شاید در نهایت باید از شر آنها خلاص شود.
در پایان، نباید ما را شگفتزده کرد که ببینیم خود عمل طراحی در معرض خطر از هم پاشیدگی توسط نیروهای عقلانیسازی، تقسیم کار و تخصص است، زیرا آنها همان نیروهایی بودند که آن را به وجود آوردند. آنها سلف آن، صنایع دستی مبتنی بر سنت را نابود کردند. در این زمینه است که تلاش های مدرنیست ها همچنان توجه و مطالعه ما را جلب می کند.
سوال اساسی که آنها با آن روبرو هستند این است که آیا طراحی می تواند نیروهایی را که آن را به وجود آورده اند تعدیل کند یا این که چیزی بیش از نوعی سراب در روند مداوم تخصصی سازی، عقلانی سازی و چندپارگی نیست که مشخصه جهان مدرن است. و این سؤال برای ما امروز همانقدر فوری است که برای متفکران مدرنیست 100 سال پیش.