بافت نافرمانی: پیمایش مد در جهان سرمایه‌داری

من: لعنت به سرمایه‌داری. مامانم: مگه تو عاشق فشن نیستی؟» — این میمِ طعنه‌آمیز، دوگانگی‌ای را در خود دارد که بسیاری از رادیکال‌های علاقه‌مند به استایل با آن درگیرند. چگونه می‌توان بی‌عدالتی‌های سرمایه‌داری را محکوم کرد، در حالی که از لذت پوشاک و زیبایی ظاهری بهره می‌گیریم؟ ناهماهنگی میان عشق به لباس‌های زیبا و نفرت از صنعتی استثماری، همان‌طور که یکی از علاقه‌مندان جوان به مد اعتراف کرد، «چیزی است که همه دوستان عاشق فشنم به آن فکر می‌کنند».

این چالش، ما را به پرسشی ژرف‌تر فرامی‌خواند: آیا موضعی ضدسرمایه‌داری، ذاتاً با عشق به فشن ناسازگار است، یا می‌توان میان این دو آشتی برقرار کرد؟ پاسخ به این سؤال نیازمند واکاوی انتقادی رابطه‌ی میان مد و سرمایه‌داری از رهگذر انسان‌شناسی، نظریه‌ی سیاسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفه است.

در این تحلیل، سیر تاریخی شکل‌گیری صنعت مد در بستر سرمایه‌داری، شکل‌گیری هویت مصرف‌کننده و پیوند روانی با پوشاک، و مسائل ساختاری همچون استثمار، نابرابری و کالایی‌سازی بررسی می‌شود. همچنین بررسی خواهد شد که آیا پدیده‌هایی چون فشن اخلاقی یا «فشن کند» راه‌حلی واقعی هستند یا صرفاً بازتولید الگوهای پیشین با چهره‌ای نو.

در سراسر این جستار، لحنی دانشگاهی و انتقادی حفظ می‌شود و با تکیه بر نظریه‌ها و مطالعات موردی، تنش‌ها و تناقض‌های میان ایده‌آل‌های ضدسرمایه‌داری و مصرف مد بازگشایی خواهد شد.

در نگاه اول، صنعت مد تجسمی کامل از سرمایه‌داری به نظر می‌رسد؛ صنعتی که بر پایه سود خصوصی، رشد مداوم و تولید جهانی‌شده شکوفا شده است. نظام مدِ مدرن – از روندهای فصلی گرفته تا تولید انبوه پوشاک و گردش سریع سبک‌ها – هم‌زمان با شکل‌گیری سرمایه‌داری صنعتی پدید آمد. در گذشته، لباس بیشتر تابعی از ضرورت‌های عملی و سنت‌های محلی بود، اما با رشد صنعتی‌شدن سرمایه‌داری، مد به یک فعالیت پویای سودمحور بدل شد.

از اواخر قرن هجدهم و در طول قرن نوزدهم، کارخانه‌های مکانیزه نساجی و تولید پوشاک امکان تولید انبوه لباس‌ها را فراهم کردند؛ در حالی که تجارت استعماری، پنبه و رنگ‌های ارزان را در اختیار این صنعت گذاشت و زیرساختی برای شکل‌گیری یک بازار جهانی مد به‌وجود آورد.

تا میانه‌ی قرن بیستم، صنعت مد ایده‌ی «از رده خارج‌سازی برنامه‌ریزی‌شده» را پذیرفت: سبک‌ها عمداً به گونه‌ای طراحی می‌شدند که به‌زودی از مد بیفتند تا جای خود را به مدل‌های جدید بدهند و فروش ادامه یابد. در دهه‌های اخیر، این روند با سرعتی سرسام‌آور تشدید شد — برندهای «فست فشن» اکنون در زمانی کوتاه مجموعه‌های جدیدی عرضه می‌کنند، به‌گونه‌ای که تولید جهانی پوشاک از سال ۲۰۰۰ تقریباً دو برابر شده است. امروزه تخمین زده می‌شود که سالانه حدود ۱۰۰ میلیارد لباس تولید می‌شود که از این تعداد، نزدیک به ۹۲ میلیون تن در هر سال دور ریخته شده و راهی محل‌های دفن زباله می‌شود.

این چرخه‌ی بی‌سابقه‌ی تولید و دورریختن پوشاک نه از نیاز طبیعی بشر (چرا که ما تنها می‌توانیم تعداد محدودی لباس بپوشیم)، بلکه از منطق بازار سرمایه‌داری سرچشمه می‌گیرد — بازاری که رشد، تازگی و سود را بر پایداری ترجیح می‌دهد. به همین دلیل، مد در چارچوب سرمایه‌داری همان چیزی را به نمایش می‌گذارد که نظریه‌پردازان مارکسیست «تولید برای مبادله» می‌نامند، نه تولید برای استفاده — تلاشی بی‌پایان برای خلق خواسته‌ها و کالاهای جدید جهت تغذیه‌ی بازار.

با این حال، مد صرفاً یک پدیده‌ی اقتصادی نیست؛ بلکه یک کنش فرهنگی و اجتماعی نیز هست که سرشار از معناست. انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان مدت‌هاست که مشاهده کرده‌اند پوشاک به‌عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای ارتباط و هویت ایفای نقش می‌کند. یکی از نخستین نظریه‌پردازان مد، جامعه‌شناس آلمانی «گئورگ زیمل»، مد را شکلی از چانه‌زنی اجتماعی میان نیروهای متضاد تقلید و تمایز توصیف کرده است. زیمل می‌نویسد: «مد شکلی از تقلید و در نتیجه برابری اجتماعی است، اما در عین حال ــ و به‌طرزی پارادوکسیکال ــ با تغییر مداوم، تمایز میان دوره‌ها و طبقات اجتماعی مختلف را حفظ می‌کند. مد اعضای یک طبقه اجتماعی را به هم پیوند می‌دهد و آن‌ها را از دیگر طبقات جدا می‌سازد. نخبگان آغازگر مد هستند، اما زمانی که توده‌ها از آن تقلید می‌کنند… آن را رها کرده و به سبک جدیدی روی می‌آورند.»

به‌عبارت دیگر، در یک جامعه‌ی سلسله‌مراتبی، مد به افراد این امکان را می‌دهد که با تقلید از سبک‌های رایج، تعلق خود را به یک گروه اجتماعی نشان دهند و هم‌زمان با جستجوی تمایز، خود را از دیگران متمایز سازند (چنان‌که نخبگان همواره به‌دنبال سبک‌های جدید برای حفظ برتری خود هستند). تحلیل زیمل نشان می‌دهد که تغییر مداوم در مد، نه یک دمدمی‌مزاجی طبیعی، بلکه نتیجه‌ای ساختاری از پویش‌های اجتماعی ــ به‌ویژه پویش‌های طبقاتی ــ است. این تحلیل چنین القا می‌کند که چرخه‌ی مد ــ آن روند همیشگیِ «جدید جای قدیم را می‌گیرد» ــ کاملاً هم‌راستا با منافع صنعتی است که از مصرف بی‌پایان سود می‌برد. اگرچه سرمایه‌داری این پویاییِ مبتنی بر جایگاه اجتماعی را اختراع نکرده، اما آن را تسریع و تقویت کرده است؛ به‌گونه‌ای که جستجوی همیشگی برای جدیدترین سبک، به یک موتور قدرتمند اقتصادی تبدیل شده است.

تورستن وبلن که در دههٔ ۱۸۹۰ می‌نوشت، نقدی تند و جامعه‌شناختی بر مد ارائه داد و آن را بخشی از «فرهنگ پولی» طبقهٔ مرفه دانست. در کتاب «نظریهٔ طبقهٔ مرفه»، وبلن استدلال می‌کند که ثروتمندان از مصرف نمایشی و فراغت برای نمایش موقعیت اجتماعی خود استفاده می‌کنند. مد، به‌ویژه مد سطح بالا، نمونهٔ بارز این گرایش است: لباس‌های گران‌قیمت یا غیرعملی به‌عنوان نشانه‌ای آشکار از جایگاه اجتماعی عمل می‌کنند، دقیقاً به این دلیل که نشان‌دهندهٔ اسراف و بی‌نیازی از کار مولد هستند. وبلن نوشت: «لباس ما نه‌تنها باید گران‌قیمت باشد، بلکه باید به‌وضوح برای تمام ناظران آشکار کند که پوشندهٔ آن در هیچ‌گونه کار مولدی مشغول نیست».

لباس‌های شیک و مجلل در منطق اقتصادی طبقهٔ مرفه ارزش پیدا می‌کنند «زیرا نشانه‌ای از فراغت هستند»، و نشان می‌دهند که پوشندهٔ آن توانایی مصرف بدون تولید را دارد. وبلن اشاره می‌کند که در دوران او، مد زنان اغلب این اصل را به‌صورت اغراق‌آمیزی نمایش می‌داد: به‌عنوان‌مثال، سبک‌های دست‌وپاگیر (مانند کرست‌های تنگ، دامن‌های بلند یا کفش‌های پاشنه‌بلند) عمداً حرکت و کار فیزیکی را محدود می‌کردند، و از این طریق فاصلهٔ پوشنده را از زحمت و کار یدی نشان می‌دادند. بینش‌های وبلن نشان می‌دهند که بخش زیادی از جذابیت مد در یک جامعهٔ طبقاتی، به نمایش آشکار اسراف و ثروت وابسته است – ارزش‌هایی که به‌طور بنیادین با منش ضدا‌سرمایه‌داریِ برابری‌طلب و مفید اجتماعی در تضادند. اگر کسی مد را به خاطر زرق و برق و تجمل آن دوست داشته باشد، ممکن است ناآگاهانه همان نمادهای نابرابری‌ای را دوست داشته باشد که سرمایه‌داری آن‌ها را تولید کرده است. از منظر سیاسی-اقتصادی مارکسیستی، مد به‌شدت در فرهنگ کالایی سرمایه‌داری و فتيشيسم کالاها درگیر است. کارل مارکس به‌روشنی تحلیل می‌کند که در نظام سرمایه‌داری، روابط اجتماعی میان انسان‌ها به «شکل شگفت‌انگیز رابطه‌ای میان اشیاء» درمی‌آیند — که این همان جوهرهٔ بت‌وارگی کالاست. در زمینهٔ مد، بت‌وارگی کالا به این معناست که یک کیف لوکس یا یک جفت کفش کتانی مد روز به‌عنوان اشیائی ذاتاً مطلوب و قدرتمند در نظر گرفته می‌شوند، در حالی که از کار انسانی و شرایط اجتماعی‌ای که آن‌ها را پدید آورده‌اند، جدا و بیگانه شده‌اند.

یک مصرف‌کننده در یک بوتیک، یک پالتوی شیک را به‌عنوان شیئی برای نمایش جایگاه اجتماعی و لذت زیبایی‌شناختی می‌بیند، نه به‌عنوان نتیجهٔ یک زنجیرهٔ تأمین که ممکن است شامل کارگران پوشاک با دستمزد پایین، شرایط کاری خطرناک، یا فرآیندهای مخرب زیست‌محیطی باشد. سطح براق کالا، استثمار و نابرابری‌های پنهان پشت آن را می‌پوشاند، و باعث می‌شود افراد «دیگر روابط اجتماعی‌ای را که یک کالا را تولید کرده‌اند نبینند و در عوض خودِ کالا را بت‌واره کنند». افزون بر این، بازارهای سرمایه‌داری عمداً این رمزآلودسازی را تشویق می‌کنند: تبلیغات و برندسازی، کالاهای مد را با زرق‌وبرق، آرزو و هویت بارور می‌کنند، به‌طوری که خرید یک لباس یا ساعت دیگر صرفاً تهیهٔ تکه‌ای پارچه یا فلز نیست، بلکه خرید یک رؤیا یا شخصیت است.

در واقع، سرمایه‌داری مصرفی کالاها را به‌طرزی شگفت‌انگیز با هویت شخصی در هم می‌تند. نظریه‌پرداز انتقادی، هربرت مارکوزه، در سال ۱۹۶۴ مشاهده کرد که «مردم خود را در کالاهایشان بازمی‌شناسند؛ آن‌ها روح خود را در اتومبیل، دستگاه‌های صوتی، خانهٔ دوبلکس یا وسایل آشپزخانه‌شان می‌یابند». می‌توان به‌راحتی فهرست مارکوزه را به مد گسترش داد: امروزه بسیاری از مردم «روح» خود را در کتانی یا لباس‌های خیابانی‌شان، کیف‌های دستی لوکس، یا استایل‌های دقیقی که در شبکه‌های اجتماعی به نمایش می‌گذارند، پیدا می‌کنند. این نکته‌ای سطحی نیست — بلکه به دگرگونی روان‌شناختی و فرهنگی‌ای اشاره دارد که در بستر سرمایه‌داری رخ داده، جایی که داشتن با بودن یکی پنداشته می‌شود.

همان‌طور که نویسنده حوزه مد، تنزی هاسکینز، به‌روشنی بیان می‌کند: «در نظام سرمایه‌داری، مردم در ذهنیتی گرفتار می‌شوند که در آن داشتن مهم‌تر از بودن است. ما می‌آموزیم که اشیاء را فقط زمانی ارزشمند بدانیم که آن‌ها را مستقیماً در اختیار داشته باشیم، نه اینکه شادی را در درون خود، در کار، در جامعه یا در طبیعت جست‌وجو کنیم». مد، به‌عنوان یک کالای مصرفی، به ابزاری برای بیان و ارزش‌گذاری فردی تبدیل می‌شود، که در عین حال ارزش‌های مصرف‌گرایانه را تقویت می‌کند. خودِ عملِ پرورش یک سبک شخصی از طریق پوشاک ممکن است حس قدرت و رضایت عمیقی به همراه داشته باشد — نوعی خلاقیت و ابزار ارتباط — اما در اغلب موارد از طریق خرید کالا در بازار صورت می‌گیرد و بنابراین، فرآیند شکل‌گیری هویت فردی را به تولید سرمایه‌دارانه گره می‌زند.

دلبستگی روان‌شناختی به مد می‌تواند برای مصرف‌کننده‌ی آگاه اجتماعی، تعارض‌های درونی عمیقی ایجاد کند. از یک سو، پوشاک بخش معناداری از چگونگی ارائه‌ی خود و حرکت در فضای اجتماعی است؛ و از سوی دیگر، مشارکت در دنیای مدِ امروز اغلب به معنای همراهی با صنعتی است که مملو از مصالحه‌های اخلاقی است. جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی درک روشنی از این موضوع به ما می‌دهند که چرا مقاومت در برابر جذابیت مد این‌قدر دشوار است. تحلیل کلاسیک اروینگ گافمن از زندگی روزمره به‌مثابه‌ی یک صحنه‌ی نمایش یادآور می‌شود که ظاهر (از جمله پوشاک) بخش جدایی‌ناپذیری از «نمای جلویی» ما در تعامل با دیگران است.

سبک‌هایی که انتخاب می‌کنیم بخشی از نمادهای مشترکی می‌شوند که از طریق آن‌ها نقش‌های اجتماعی، جایگاه یا تعلقات خرده‌فرهنگی خود را منتقل می‌کنیم. شلوار جین پاره و موی سیخ‌سیخی یک پانک، کت‌وشلوار سفارشی یک بانکدار، یا لباس‌های دست‌دوم و قدیمی یک دانشجو — هر انتخاب پوششی حامل پیام‌هایی درباره‌ی هویت، ارزش‌ها و تعلق گروهی فرد در صحنه‌ی نمایش اجتماعی است. همان‌طور که اروینگ گافمن توضیح می‌دهد، ظاهر «وسیله‌ای برای استانداردسازی است که به دیگران اجازه می‌دهد فرد را بر اساس ویژگی‌های شخصیتی بازنمایی‌شده، که معانی هنجاری دارند، درک کنند».

به زبان ساده، آنچه می‌پوشیم تأثیر زیادی بر دید دیگران نسبت به ما دارد — و حتی بر اینکه خودمان را چگونه تجربه می‌کنیم. جای تعجب نیست که حتی کسانی که علیه فرهنگ مصرف‌گرای سرمایه‌داری اعتراض دارند، باز هم کنار گذاشتن کامل مد برایشان دشوار است؛ چون این کار می‌تواند به حاشیه‌ رانده شدن یا از دست دادن جنبه‌های مهمی از ابراز هویت منجر شود. میل روانی به دیده شدن و لذت زیبایی‌شناختی چیزی است که مد برآورده می‌کند، و هر تلاشی برای زیستن با ارزش‌های ضدسرمایه‌داری باید با این نیاز انسانی مواجه شود.

در عین حال، انسان‌شناسی و مطالعات فرهنگ مادی هشدار می‌دهند که نباید تمام مصرف را صرفاً نوعی تسلیم در برابر نیازهای کاذب تلقی کرد. برای مثال، انسان‌شناس دانیل میلر استدلال می‌کند که بسیاری از آنچه ما «مصرف‌گرایی» می‌نامیم، با شیوه‌های اصیل اجتماعی و عاطفی در هم تنیده شده است. در پژوهشی درباره‌ی خریداران در لندن، میلر دریافت که خرید کالا – از جمله لباس – اغلب از انگیزه‌هایی چون عشق و مراقبت ناشی می‌شود (مثلاً مادری که برای خانواده‌اش خرید می‌کند)، نه صرفاً خودخواهی یا لذت‌طلبی. او نتیجه‌گیری می‌کند که برای بیشتر مردم «کالاها درباره‌ی اسراف نیستند، بلکه درباره‌ی عشق‌اند» و اینکه «مردم حاضر نیستند به‌سادگی از آن‌ها دست بکشند، مگر اینکه واقعاً مجبور شوند».

میلر همچنین اشاره می‌کند که نقد کلی و یک‌پارچه از فرهنگ مصرف‌گرایی اغلب با نقدی ساده‌انگارانه از «سرمایه‌داری» هم‌پوشانی دارد که از درک ظرایف مهم در این حوزه بازمی‌ماند. در تاریخ، سوسیالیست‌ها ذاتاً با کالاهای مادی مخالف نبودند – برعکس، جنبش‌های اولیه‌ی سوسیالیستی خواهان گسترش دسترسی به کالاها (مانند پوشاک، غذا، و سرپناه) برای توده‌ها بودند، نه ترویج ریاضت‌طلبی. میلر می‌نویسد: «یکی از شکست‌های نقدهای چپ‌گرایانه در قرن بیستم این بود که به‌طور فزاینده‌ای نیاز به برابری و توزیع مجدد را با بیزاری فزاینده از کالاها – به عنوان هاگ‌های آلوده‌ی سرمایه‌داری – اشتباه گرفت».

این دیدگاه یادآوری مفیدی است که لذت بردن از لباس یا سایر کالاها ذاتاً مایه‌ی شرم نیست؛ مسئله اصلی در نحوه‌ی تولید و توزیع آن‌ها نهفته است. یک ضد‌سرمایه‌دار که عاشق مد است، ممکن است چنین استدلال کند که می‌توان جنبه‌های خلاقانه و شاداب مد را از شیوه‌ی تولید استثماری سرمایه‌داری جدا کرد. همان‌طور که تَنزی هاسکینز می‌گوید، هدف این است که «آنچه مد را بد می‌کند، کنار بگذاریم و آنچه آن را زیبا می‌سازد، حفظ کنیم – زیبایی، خلاقیت». پرسش کلیدی این است که آیا چنین جداسازی‌ای در سیستم کنونی ممکن است، یا اینکه «صنعتِ آسیب‌زننده» به‌طور جدایی‌ناپذیری با مد در شکل فعلی‌اش گره خورده است.

برای گشودن این پرسش، باید به مسائل ساختاریِ بهره‌کشی، سوء‌استفاده از نیروی کار و تخریب محیط زیست که با صنعت مد در نظام سرمایه‌داری درهم‌تنیده‌اند، نگریست — به عبارت دیگر، «آنچه مد را امروز بد می‌کند». چهره‌ی تاریک صنعت مد نمونه‌ای آشکار از تقابل سرمایه‌داری با مردم است. شاید ملموس‌ترین مثال، که بارها به آن اشاره شده، فاجعه‌ی ۲۰۱۳ در رانا پلازا در بنگلادش باشد؛ ساختمانی هشت‌طبقه که کارخانه‌های پوشاک در آن مستقر بودند، فروریخت و جان ۱٬۱۳۴ کارگر را گرفت و بیش از ۲٬۵۰۰ نفر را زخمی کرد.

بیشتر قربانیان، زنانی فقیر بودند که برای برندهای جهانی لباس می‌دوختند و تنها دستمزدی ناچیز برای کارشان دریافت می‌کردند. یک روز پیش از حادثه، ترک‌هایی در ساختمان مشاهده شده بود، اما صاحبان کارخانه – که تحت فشار بودند تا سفارش‌های بزرگ را با هزینه‌ای اندک و سرعتی بالا تحویل دهند – این هشدارها را نادیده گرفتند. این فاجعه به نمادی هولناک از آن تبدیل شد که چگونه حرص بی‌پایان برای سود و کاهش هزینه‌ها در زنجیره تأمین صنعت مد، به معنای واقعی کلمه، بهای جان انسان‌ها را دارد. به گفته یکی از فعالان حقوق کارگران، این حادثه “نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر شرکت‌های طماعی بود که سود را بر جان و ایمنی کارگران ترجیح دادند.”

در حالی که حادثه رانا پلازا به‌طور غیرعادی وحشتناک بود، شرایطی که به آن انجامید منحصر به‌فرد نیست. در سراسر جنوب جهانی، ده‌ها میلیون کارگر پوشاک – که عمدتاً زنان هستند و اغلب در کشورهایی مانند بنگلادش، هند، ویتنام و چین زندگی می‌کنند – در شرایط کارگاهی بسیار سخت مشغول به کارند: دستمزدهای زیر خط فقر، ساعات کاری طاقت‌فرسا، ساختمان‌های ناایمن، و سرکوب اتحادیه‌های کارگری – همگی برای پاسخگویی به تقاضای بازارهای ثروتمند برای مد ارزان و سریع تولید شده.

نابرابری قدرت و ثروت میان تولیدکنندگان صنعت مد و مالکان شرکتی آن به‌طرز حیرت‌انگیزی چشمگیر است. گزارشی از آکسفام نشان داد که فاصله میان مدیران ارشد و کارگران پوشاک آن‌قدر زیاد است که «مدیرعامل یکی از پنج برند بزرگ جهانی در صنعت مد، تنها در چهار روز همان‌قدر درآمد دارد که یک کارگر پوشاک بنگلادشی در تمام طول عمر کاری خود به‌دست می‌آورد». به‌معنای کاملاً واقعی، چهار روز از وقت یک میلیاردر دنیای مد، معادل کل عمر کاری یک زن بنگلادشی در سطح دستمزدهای فعلی است.

مد ارزان و فست‌فشن واقعاً میلیاردرهایی ساخته است – بنیان‌گذاران برندهایی مانند زارا و اچ‌ام در شمار ثروتمندترین افراد جهان هستند – در حالی که این ثروت بر پایه‌ی نیروی کاری بنا شده که از کم‌دستمزدترین کارگران جهان محسوب می‌شوند، عمدتاً زنانی از جوامع رنگین‌پوست در کشورهای در حال توسعه. این دقیقاً مصداقی کلاسیک از تحلیل مارکس درباره‌ی انباشت سرمایه است: ثروت در یک سو انباشته می‌شود و فلاکت در سوی دیگر. و چون تولید در فاصله‌ای جغرافیایی از محل مصرف قرار دارد، برای مصرف‌کنندگان آسان است که نسبت به این واقعیت‌ها بی‌تفاوت باقی بمانند – مگر اینکه فجایعی چشمگیر مانند رانا پلازا به‌طور موقت پرده را کنار بزنند.

علاوه بر این، هزینه‌ی زیست‌محیطی صنعت مد جبهه‌ی دیگری از نبرد «صنعت در برابر مردم» را شکل می‌دهد – اگر سیاره و نسل‌های آینده را بخشی از «مردم» بدانیم که هزینه‌ها را متحمل می‌شوند. امروزه صنعت مد اغلب به‌عنوان یکی از آلاینده‌ترین صنایع جهان معرفی می‌شود. بر اساس برآوردهای مختلف، این صنعت مسئول حدود ۲ تا ۱۰ درصد از کل انتشار گازهای گلخانه‌ای در جهان است – رقمی که تقریباً معادل مجموع بخش‌های هواپیمایی و حمل‌ونقل دریایی در سطح جهانی است. همچنین حدود ۲۰ درصد از فاضلاب جهانی را تولید می‌کند، عمدتاً به‌دلیل فرآیندهای آب‌بَری همچون رنگرزی و پرداخت پارچه که اغلب با استفاده از مواد شیمیایی سمی صورت می‌گیرد و رودخانه‌ها را آلوده می‌سازد.

حجم عظیم ضایعات پوشاک – آن ۹۲ میلیون تُن لباس دور ریخته‌شده در هر سال – گویای فرهنگی از مصرف‌گرایی زودگذر است که در مقیاسی جهانی برای محیط زیست پایدار نیست. محل‌های دفن زباله در جنوب جهانی از لباس‌های دورریخته‌شده پر شده‌اند؛ برای مثال در غنا، انبوهی از «لباس‌های مرد سفیدپوست مرده» (اقلام دست‌دوم فست‌فشن از کشورهای غربی) مشکلات زیست‌محیطی و اجتماعی ایجاد کرده‌اند. در صحرای آتاکامای شیلی، کوه‌هایی از لباس‌های فروخته‌نشده یا دورریخته‌شده در حال پوسیدن‌اند و مواد شیمیایی را به محیط نشت می‌دهند.

از آفت‌کش‌ها و آب مصرفی در کشت پنبه گرفته تا آلودگی میکروپلاستیک ناشی از الیاف مصنوعی و ردپای کربنی حمل‌ونقل جهانی، تأثیرات زیست‌محیطی صنعت مد در تمام مراحل چرخه عمر محصولات نفوذ دارد. این آسیب‌ها به‌طور نامتناسبی متوجه اقشار فقیر و آسیب‌پذیر هستند — برای مثال، جوامعی که در نزدیکی کارخانه‌های نساجی زندگی می‌کنند، از آلودگی آب رنج می‌برند، و تغییرات اقلیمی (که با انتشار گازهای گلخانه‌ای تشدید می‌شود) تأثیراتی جهانی دارد. مدل سرمایه‌داری مد، این هزینه‌ها را به‌طور گسترده به مردم تحمیل می‌کند، در حالی که سود را در دست شرکت‌های بزرگ متمرکز می‌سازد.

کاملاً روشن است که صنعت مد جریان اصلی، آن‌گونه که تحت ساختار سرمایه‌داری جهانی عمل می‌کند، بر پایه‌ی رویه‌هایی بنا شده که با ارزش‌های بنیادین ضدسرمایه‌داری در تضاد هستند: استثمار نیروی کار، کالایی‌سازی نیازهای اولیه و هویت‌ها، نابرابری‌های شدید، و تخریب محیط‌زیست در راستای سودآوری. برای آنکه کسی هم ضدسرمایه‌داری باشد و هم عاشق مد، باید به‌نوعی این تناقض‌ها را یا پشت سر بگذارد یا آن‌ها را حل‌وفصل کند. برخی ممکن است استدلال کنند که خودِ مد مقصر نیست – سرمایه‌داری است که مقصر اصلی است. هاسکینز صراحتاً می‌گوید: «این سرمایه‌داری است که باعث فساد مد شده»، و این‌گونه مطرح می‌کند که لباس‌های زیبا و خودبیانگری خلاقانه می‌توانند بدون وجود صنعت سرمایه‌دارانه، به‌شکلی فراوان و آزاد وجود داشته باشند، اگر فقط شیوه‌ی تولید و مصرف مد را از نو تصور کنیم. در واقع، تاریخ سرنخ‌هایی از آنچه که مد ورای سرمایه‌داری می‌تواند باشد، به ما نشان داده است.

برای نمونه، جوامع انقلابی گاه به‌طور عامدانه هنجارهای پوشش را بازآفرینی کرده‌اند: چینِ دوران مائو در دهه‌ی ۱۹۶۰ شهروندان را تشویق می‌کرد که به‌جای لباس‌های شیک، «لباس‌های مائویی» ساده و کاربردی بپوشند تا تفاوت‌های طبقاتی و جنسیتی در پوشش از بین برود. این نوعی «ضدمد» به‌عنوان بیانیه‌ای سیاسی بود – ردِ سبک بورژوایی به‌عنوان فاسد و تجملی. هرچند این اقدام به‌طور موقت یکنواختی ظاهری ایجاد کرد، اما نتوانست میل انسان‌ها به تنوع و خودبیانگری را خاموش کند؛ بازار سیاه پررونقی برای لباس‌های غربی (مانند شلوار جین) پدید آمد. در اتحاد جماهیر شوروی، شلوار جین به «نمادهای پرارزشی از آزادی از مسیر سرمایه‌داری غربی» بدل شد، تا جایی که جوانان حاضر بودند برای به‌دست آوردن آن‌ها مجازات شوند.

به‌طرز طنزآمیزی، تلاش برای حذف مد در نظام‌های سوسیالیستی دولتی، در عمل، جذابیت سبک‌های ممنوعه را افزایش داد. این موارد نشان می‌دهند که حتی در نظام‌هایی با ظاهر ضدسرمایه‌داری، پوشاک همچنان حامل معنا و میل اجتماعی است که سرکوب آن دشوار است. آن‌ها بر نکته‌ای کلیدی تأکید دارند: مد به‌خودی‌خود – یعنی گرایش انسانی به آراستن، تمایز قائل شدن، و ابراز وجود از طریق لباس – یا جهانی است یا دست‌کم درونی و ریشه‌دار. آنچه منتقدان ضدسرمایه‌داری نقد می‌کنند، عشق به زینت یا خلاقیت نیست، بلکه سازمان‌یابی خاص مد در چارچوب سرمایه‌داری است: اینکه چه کسانی آن را کنترل می‌کنند، چه کسانی از آن سود می‌برند، و چه کسانی آسیب می‌بینند.

ممکن است این پرسش مطرح شود: آیا می‌توان نظام مد را بر اساس اصول ضدسرمایه‌داری بازآفرینی کرد؟ آیا می‌توان خلاقیت را حفظ کرد و در عین حال استثمار و نابرابری را حذف نمود؟ این پرسش محرک جنبش‌ها و ایده‌های مختلفی در مد معاصر است. رشد مد اخلاقی، مد پایدار یا کند (اسلو فشن)، و درخواست‌ها برای «انقلاب در مد» نشانگر آگاهی فزاینده نسبت به این مسائل‌اند. طرفداران مد کند تلاش می‌کنند با ترویج کیفیت به‌جای کمیت، سبک بی‌زمان به‌جای پیروی از روندها، و تولید محلی یا صنایع دستی به‌جای کارگاه‌های استثماری، در برابر مدل پرمصرف و سودمحور مقاومت کنند. برای نمونه، طراحان وابسته به جنبش مد کند اغلب بر استفاده از پارچه‌های ارگانیک، رنگ‌های طبیعی و پرداخت دستمزد عادلانه تأکید دارند—حتی اگر این به معنای گران‌تر بودن لباس‌ها و تولید در مقیاسی کوچک‌تر باشد.

این رویکرد بازتاب‌دهنده یک آرمان اخلاقی‌ست: لباس‌ها باید به گونه‌ای تولید شوند که شأن کارگران و محیط زیست را حفظ کند، نه آنکه تنها به بیشینه‌سازی سود بیندیشند. برخی شرکت‌های کوچک به‌صورت تعاونی فعالیت می‌کنند یا برای شفافیت تلاش می‌ورزند و مصرف‌کنندگان را دعوت می‌کنند تا «بدانند چه کسی لباسشان را دوخته» — شعاری که از کمپین فشن روولوشن پس از فاجعه رانا پلازا برخاسته است.

حتی اندیشه‌هایی وجود دارد دربارۀ یک صنعت مدِ پسا‌سرمایه‌داری: نویسنده‌ای چون هاسکینز پیشنهاد می‌دهد که شرکت‌های بزرگ مد منحل شوند و دارایی‌هایشان میان کارگران تولید و برنامه‌های پاک‌سازی زیست‌محیطی بازتوزیع شود؛ همچنین کارگاه‌های خیاطی اجتماعی و «کتابخانه‌های لباس» محلی به‌عنوان خدمات عمومی ایجاد شوند. این ایده‌های آرمان‌گرایانه می‌کوشند «تولید را از سود شرکتی به‌سوی نیازهای جمعی بازجهت‌دهی کنند» و لباس را به‌جای کالایی برای فروش بی‌پایان، چونان یک حق انسانی و یک میراث خلاقانه‌ی مشترک تلقی کنند.

در عمل، تلاش برای زیستن بر اساس اخلاق ضدسرمایه‌داری از طریق انتخاب‌های مد با پیچیدگی‌های فراوانی همراه است. «مد اخلاقی» در چارچوب سرمایه‌داری می‌تواند میدان مین تبلیغات و بده‌بستان‌های پنهان باشد. برای نمونه، برندهایی که واقعاً اخلاق‌محورند—یعنی دستمزد شایسته می‌پردازند، از مواد پایدار استفاده می‌کنند و غیره—اغلب قیمت‌ بالاتری دارند، چرا که هزینه‌ی واقعی تولید را منعکس می‌کنند؛ هزینه‌ای که در مدل فست‌فشن معمولاً با فشار بر کارگران و محیط زیست کاهش می‌یابد.

این امر پارادوکسی طبقاتی ایجاد می‌کند: تنها مصرف‌کنندگانی با درآمد نسبتاً بالا می‌توانند به‌راحتی این گزینه‌های اخلاقی را انتخاب کنند، در نتیجه بارِ اخلاقی نابرابر توزیع می‌شود. ناعادلانه خواهد بود اگر فردی با درآمد پایین را برای خرید یک تی‌شرت ۵ دلاری که در کارگاه‌های استثماری تولید شده سرزنش کنیم، در حالی که بودجه‌اش به او امکان انتخاب دیگری نمی‌دهد.

همان‌طور که یکی از مفسران حوزه پایداری اشاره می‌کند، موفقیت صنعت مد سریع (فست فشن) به دلیل مقرون‌به‌صرفه بودن آن است و قضاوت کردن افراد برای خرید لباس‌های ارزان می‌تواند «ریاکارانه و طبقاتی» باشد، چرا که «تعداد بسیار کمی برند لباس‌های اخلاقی و در عین حال مقرون‌به‌صرفه وجود دارد». در واقع، پافشاری بر مصرف اخلاقی خود می‌تواند نشانه‌ای از امتیاز طبقاتی باشد – نوعی نماد وضعیت اجتماعی جدید – که این مسئله برای دیدگاهی که ادعای ضد سرمایه‌داری دارد، نوعی تناقض است. پدیده مرتبط دیگر، اشرافی‌سازی خرید دست‌دوم است: خرید از مغازه‌های دست‌دوم، که زمانی به عنوان یک ضرورت برای افراد کم‌درآمد تلقی می‌شد، اکنون به روندی محبوب میان خریداران ثروتمند تبدیل شده و باعث افزایش قیمت‌ها در این فروشگاه‌ها شده است، به‌طوری‌که نیازمندان واقعی برای یافتن لباس‌های ارزان دچار مشکل شده‌اند. سرمایه‌داری حتی راه‌های جایگزین خود را نیز به کالا تبدیل می‌کند: فروش «مد پایدار» به عنوان یک سبک زندگی لوکس، یا تبدیل بازیافت به ابزاری برای نشان دادن فضیلت اخلاقی.

همچنین مسئله فراگیر «سبزشویی» (گرینواشینگ) وجود دارد. با افزایش آگاهی مصرف‌کنندگان نسبت به مسائل پایداری و حقوق کارگران، بسیاری از برندها لحن و زبان اخلاق‌مدارانه را به کار گرفته‌اند، بدون آن‌که به‌طور اساسی در رویه‌های خود تغییری ایجاد کنند. سبزشویی به عملکرد شرکت‌هایی اشاره دارد که به‌طور گمراه‌کننده‌ای خود را دوستدار محیط‌زیست یا مسئول اجتماعی نشان می‌دهند. در صنعت مد، این می‌تواند به شکل راه‌اندازی یک «مجموعه آگاهانه» توسط یک غول مد سریع باشد، که تنها درصد اندکی از آن از پارچه‌های بازیافتی ساخته شده، در حالی که ۹۵٪ از فعالیت‌های این شرکت همچنان مبتنی بر استثمار و اتلاف منابع است. اغلب، شرکت‌ها انرژی بیشتری صرف تبلیغ ابتکارات محیط‌زیستی جزئی می‌کنند تا اینکه واقعاً زنجیره تأمین خود را بهبود ببخشند.

این یک نمونه کلاسیک از تلاش سرمایه‌داری برای مصادره و خنثی‌سازی مقاومت از طریق فروش دوباره آن به خود ماست – بینشی برگرفته از نظریه فرهنگی. در واقع، نظریه‌پرداز فرهنگی، دیک هبدیج ، مشاهده کرد که سبک‌های ضدمولفه‌ای و نمادهای برانداز به‌سرعت در فرهنگ مصرف‌گرای غالب جذب می‌شوند. او این روند را «فرایند کالایی‌سازی» توصیف کرد، جایی که سبک‌های خرده‌فرهنگی توسط صنایع مد و موسیقی مصادره می‌شوند. برای مثال، مد پانک در ابتدا بیانیه‌ای ضد نظام و خودساخته بود – سنجاق‌های قفلی، پیراهن‌های پاره، و زباله‌های بازیافتی به‌عنوان لباس – اعتراضی بصری علیه هنجارهای مصرف‌گرایانه.

اما تنها طی چند سال، همان نمادهای شورش به‌طور انبوه تولید و در بوتیک‌ها فروخته شدند؛ شلوارهای جین از پیش پاره‌شده و کت‌های چرمی طراح‌دار با میخ‌های فلزی، با قیمت‌های گزاف به بازار آمدند. نبوغ سرمایه‌داری (و شاید حقه شیطانی آن) در این است که می‌تواند نقد را ببلعد و آن را به‌صورت یک کالا دوباره بیرون دهد. خودِ زیبایی‌شناسیِ «مقاومت زیبایی‌شناختی» به یک محصول مصرفی تبدیل می‌شود. حتی تی‌شرت‌هایی با شعارهای ضد سرمایه‌داری را می‌توان در آمازون پیدا کرد؛ طنز تلخی که در نهایت به تغذیه همان هیولایی کمک می‌کند که ادعا دارد با آن می‌جنگد.

از دیدگاه فلسفی، این مسئله پرسش‌هایی را درباره این مطرح می‌کند که آیا مد در بستر سرمایه‌داری می‌تواند واقعاً از منطق «نمایش» و «شبیه‌نماها» جدا شود یا نه. نظریه‌پرداز سیتواسیونیست، گی دبور در اثر خود جامعه نمایش (۱۹۶۷) استدلال می‌کند که در جوامع مصرف‌گرای مدرن، زندگی اجتماعی به‌طور فزاینده‌ای تحت سلطه تصاویر و ظاهرهاست – یعنی همان «نمایش» – که در خدمت حفظ نظم سرمایه‌داری عمل می‌کند، با منحرف کردن توجه مردم و آرام نگه‌داشتن آن‌ها. مد، با تصاویر درخشان مجلات، نمایش‌های مد (که امروز به فیدهای اینستاگرام تبدیل شده‌اند) و وسواس نسبت به ظاهر، یکی از اجزای اصلی این نمایش است.

هر فصل با ظاهر جدید خود، به تعبیر دبور، به «سرمایه‌ای تبدیل می‌شود که آن‌قدر انباشته شده که به تصویر بدل شده است». نظریه‌پرداز پست‌مدرن، ژان بودریار از این نیز فراتر رفت و پیشنهاد داد که مد یک نظام نشانه‌ای است بی‌ارجاع واقعی – «نشانه‌ای خالص که چیزی جز چرخه خودش را بازنمایی نمی‌کند». از دید بودریار، بازی بی‌پایان مد با سطوح و روندها نشان می‌دهد چگونه فرهنگ مصرفی با نوآوری بی‌وقفه، بی‌معنایی می‌آفریند. شاید نتوان به‌طور کامل پذیرفت که مد هیچ معنایی ندارد – چرا که لباس‌ها قطعاً می‌توانند حامل پیام‌های سیاسی یا شخصی باشند – اما بودریار آن بدبینی را به‌خوبی توصیف می‌کند که بسیاری از ما در برابر مضحکه‌ای مانند فروش کتانی‌های از پیش فرسوده توسط برندهای لوکس با قیمت ۸۰۰ دلار احساس می‌کنیم. همه چیز می‌تواند شبیه به یک تالار آینه‌ها به نظر برسد: بازی‌ای از ارزش‌های نمادین و منزلت اجتماعی که از نیازهای واقعی انسانی جدا شده‌اند.

اگر کسی عاشق مد باشد، احتمالاً چیزی در آن برایش جذاب است – رنگ‌ها، فرم‌ها، خلاقیت در طراحی، یا هیجان ترکیب لباسی که بازتابی از هویت شخصی است. هیچ‌کدام از این‌ها ذاتاً سرمایه‌دارانه نیستند. انسان‌ها از دیرباز خود را می‌آراستند، پیش از آن‌که سرمایه‌داری وجود داشته باشد؛ سبک شخصی می‌تواند شکلی از هنر یا روایت‌گری باشد. بنابراین، یک عاشق مدِ ضد سرمایه‌داری ممکن است تلاش کند تا جنبه‌های انسانی مد را از چنگال سرمایه‌داری بزرگ بازپس گیرد.

از منظر عملی، این بازپس‌گیری می‌تواند به شکل‌هایی چون انتخاب آگاهانه لباس‌ها باشد: خرید لباس‌های دست‌دوم یا وینتیج (برای استفاده مجدد از آنچه تولید شده)، حمایت از طراحان مستقل کوچک یا برندهای تعاونی و کارگرمحور، یادگیری دوخت و بازطراحی لباس‌ها (ساختن مد شخصی به‌جای وابستگی به شرکت‌های بزرگ)، و همچنین مطالبه اصلاحات ساختاری در صنعت (مانند قوانین قوی‌تر برای حقوق کارگران، مقررات محیط‌زیستی، و پاسخگویی شرکت‌ها).

این همچنین می‌تواند به معنای استفاده از مد به‌عنوان وسیله‌ای برای مقاومت باشد – چیزی که جامعه‌شناس پیر بوردیو آن را استفاده از «سرمایه فرهنگی» برای نقد اجتماعی می‌نامد. برای مثال، انتخاب پوشیدن لباس‌های ساده و بدون برند می‌تواند بیانیه‌ای در رد فرهنگ لوگو‌محور مصرف‌گرایی باشد (هرچند همان‌طور که بوردیو یادآوری می‌کند، این انتخاب نیز خود می‌تواند به نشانه‌ای از تمایز تبدیل شود؛ نوعی ادعای منزلت معکوس در میان قشر تحصیل‌کرده).

از سوی دیگر، انتخاب سبک‌هایی که بازتاب‌دهنده همبستگی با ستمدیدگان هستند – مانند استفاده از شال کفیه به‌عنوان نماد همبستگی با فلسطین، یا پوشیدن لباس‌هایی از پارچه‌های دست‌باف که از صنعتگران بومی حمایت می‌کند – می‌تواند به پوشش فرد معنا و بُعدی سیاسی ببخشد. همچنین، سابقه‌ای طولانی از «ساده‌پوشی» به‌عنوان اعتراض طبقاتی وجود دارد: از هیپی‌های دهه ۱۹۶۰ که لباس‌های دست‌دوم و پوشاک مازاد نظامی می‌پوشیدند تا مخالفت خود را با سرمایه‌داری و جنگ نشان دهند، تا گرایش امروزی به «نورکور» که به‌طور عمدی لباس‌های ساده و بی‌مد می‌پوشد تا نظام مد را رد کند. هر یک از این راهبردهای پوششی محدودیت‌هایی دارند و ممکن است توسط جریان غالب مصادره شوند، اما در اصل تلاشی هستند برای بر هم زدن نقش مد در بازتولید سلسله‌مراتب و بهره‌کشی.

نکته اساسی اینجاست که حتی با داشتن انتخاب‌های مد ضدسرمایه‌داری و اخلاق‌محور، پارادوکس همدستی به‌طور کامل از میان نمی‌رود. حتی خرید یک لباس دست‌دوز و تولیدشده در شرایط تجارت منصفانه به قیمت ۳۰۰ دلار نیز ممکن است درگیر نوعی همدستی باشد – مثلاً ممکن است پنبه خام آن از مزرعه‌ای با مشکلات کارگری تأمین شده باشد، یا اینکه تنها افراد مرفه توان خرید آن را داشته باشند، که خود باعث بازتولید نابرابری‌های دیگر می‌شود. همین امر باعث شده برخی در جناح چپ این شعار را مطرح کنند که «در سرمایه‌داری، مصرف اخلاقی وجود ندارد». به‌طور دقیق، این شعار بدین معناست که تا زمانی که نظام کلی بهره‌کش است، هر کالایی در بازار به‌نوعی آلوده به آن بهره‌کشی است (از طریق زنجیره‌های تأمین، پیامدهای محیط‌زیستی و غیره)، بنابراین نمی‌توان با خرید کردن راهی به سوی رهایی یافت. از این دیدگاه، انتخاب‌های مصرفی شخصی – هرچند از نظر اخلاقی مهم هستند – اما به‌تنهایی کافی نیستند.

موضع واقعاً ضدسرمایه‌داری مستلزم اقدام جمعی برای دگرگون‌سازی خودِ نظام است – حمایت از اتحادیه‌های کارگران پوشاک، مطالبه مقررات سخت‌گیرانه‌تر، و حتی تلاش برای مدل‌های اقتصادی جایگزین در زمینه تولید و توزیع پوشاک. جالب توجه است که هاسکینز می‌گوید: «تغییر اجتماعی هرگز از سوی شرکت‌های مد نخواهد آمد، و باور به این‌که ممکن است چنین شود، اشتباه است». او تأکید می‌کند که برندها، به‌دلیل ماهیتشان به‌عنوان نهادهایی با هدف حداکثرسازی سود، در بهترین حالت فقط ادای عدالت را درمی‌آورند – «تقلیدی توخالی از اعتراض… واکنشی به موج افکار عمومی». او پیشنهاد می‌کند که تغییر واقعی باید از جنبش‌های مردمی سرچشمه بگیرد، از فشار سیاسی که منجر به تغییر در قانون و فرهنگ می‌شود – اساساً، از سوی «مردم» و نه از نخبگان این صنعت.

با توجه به تمام این مسائل، آیا ممکن است کسی هم ضدسرمایه‌دار باشد و هم عاشق مد؟ پاسخ به این پرسش بستگی دارد به این‌که «ضدسرمایه‌داری» و «عشق» را در این زمینه چگونه تعریف کنیم. اگر ضدسرمایه‌داری به معنای امتناع خالص و مطلق از هرگونه فعالیت کالایی در چارچوب سرمایه‌داری باشد، آنگاه عشق به مد به‌نوعی خیانت تلقی می‌شود – مانند کسی که طرفدار ترک الکل است اما پنهانی کوکتل می‌نوشد. اما تعداد اندکی از افراد به‌صورت کاملاً خالص زندگی می‌کنند. بیشتر فعالان و نظریه‌پردازان اذعان دارند که ما همگی، به درجات مختلف، در تار و پود سرمایه‌داری گرفتاریم؛ صرفاً به‌دلیل زندگی در جوامع سرمایه‌دار.

آنچه اهمیت دارد، موضع سیاسی فرد نسبت به نظام سرمایه‌داری و تلاش او برای تغییر آن است. می‌توان به‌طور صادقانه نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های سرمایه‌داری را نقد و با آن مخالفت کرد، در حالی که همچنان در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم؛ دنیایی که در آن خرید لباس هم ضروری است و هم می‌تواند لذت‌بخش باشد. چالش اصلی، کاهش ریاکاری و آسیب است: یعنی تا حد ممکن، عشق به مد را با ارزش‌های خود همسو ساخت.

این می‌تواند به معنای کنار گذاشتن افراطی‌ترین جلوه‌های مصرف‌گرایی باشد – مثلاً رد عادت خرید لباس‌های فصلی و یک‌بارمصرف از برندهای فست‌فشن – و در عوض، پرورش رابطه‌ای آگاهانه‌تر با پوشاک. همچنین ممکن است به یافتن شیوه‌های جایگزین برای لذت بردن از مد منجر شود، روش‌هایی که در خدمت بخش‌های استثمارگر این صنعت نباشند: تعویض لباس با دوستان، خرید از فروشگاه‌های دست‌دوم، سرمایه‌گذاری روی تعداد کمی لباس باکیفیت که دوام دارند، یا لذت بردن از ترکیب و استایل دادن به لباس‌ها به‌جای انباشتن آن‌ها.

در عین حال، عشق به مد می‌تواند سوختی برای نقد ضدسرمایه‌داری باشد. هرچه فرد بیشتر برای لباس‌ها ارزش قائل باشد – برای زیبایی، مهارت ساخت، و معناهای فرهنگی آن – بیشتر ممکن است از اینکه چگونه انگیزه سود این ویژگی‌ها را تحقیر و تخریب می‌کند، خشمگین شود. بسیاری از دوستداران مد که به منتقدان آن تبدیل شده‌اند، تأکید می‌کنند که سرمایه‌داری مد را بیش از آن‌چه باید، مبتذل و استثماری کرده است.

برای نمونه، فشار برای کاهش هزینه‌ها و افزایش سرعت تولید، به‌طور قابل‌توجهی کیفیت و هنرمندی پوشاک در بازار انبوه را کاهش داده است. خیاطان ماهر و آتلیه‌های کوچک کنار زده شده‌اند و جای خود را به کارخانه‌های عظیم داده‌اند.

روندهای مد در سطح جهانی یکدست و همگن شده‌اند، و اغلب توسط تعداد معدودی از شرکت‌های بزرگ و مجلات مد تعیین می‌شوند. می‌توان استدلال کرد که یک نظام مد غیرسرمایه‌داری یا پسا‌سرمایه‌داری ممکن است در واقع مد بهتری تولید کند: خلاقانه‌تر، متنوع‌تر، و انسان‌محورتر. هاسکینز رؤیای «انفجار جهانی طراحی و خلاقیت» را در غیاب محدودیت‌های صنعت کنونی در سر دارد.

این دیدگاه نشان می‌دهد که سرمایه‌داری، برخلاف ادعایش مبنی بر آزادسازی خلاقیت، اغلب آن را سرکوب می‌کند؛ با دنباله‌روی از روندهای امن و سودآور، در حالی‌که رویکردی انسان‌محور می‌تواند امکان‌های واقعاً هیجان‌انگیزی برای مد پدید آورد.

در نهایت، حرکت در تقاطع میان ضدسرمایه‌داری و مد به نوعی کشمکش میان آرمان‌ها و خواسته‌های زیبایی‌شناختی یا شخصی بازمی‌گردد. این مسیر نیازمند بازاندیشی مداوم و انتقادی است. فرد باید از خود بپرسد: چرا من عاشق مد هستم؟ آیا این عشق به دلیل هیجان تازگی است (که صنعت سرمایه‌داری آن را دستکاری می‌کند)؟ آیا به‌خاطر منزلت اجتماعی‌ای است که مد به همراه دارد (که با طبقه گره خورده و در تضاد با برابری است)؟ یا آنچه مرا جذب می‌کند، لذت اصیل زیبایی‌شناختی و پوشاک، و روایت تاریخی و فرهنگی از طریق لباس است (که می‌توان آن را—دست‌کم بالقوه—از تولید استثماری جدا کرد)؟

با کنار زدن لایه‌ها، فرد می‌تواند بکوشد مد را به شیوه‌ای دوست بدارد که کمترین همدستی را با ساختارهای استثماری داشته باشد – برای مثال، قدردانی از لباس‌های وینتیج و اوت کوتور به‌خاطر مهارت ساخت آن‌ها، بدون تأیید کارگاه‌های استثماری امروزی، یا ستایش سبک شخصی به‌عنوان شکلی از هنر، در حالی که ایده نیاز به خرید مداوم محصولات جدید برای شیک‌بودن را رد می‌کند.

نکته اساسی اینجاست که رویکرد ضدسرمایه‌داری به مد، به‌معنای همبستگی با کسانی نیز هست که به‌خاطر این صنعت آسیب می‌بینند. عشق به مد نباید یک امر انتزاعی باشد؛ بلکه باید فرد را وادار کند که به دستانی که لباس‌ها را می‌دوزند، و به جوامعی که بار آلودگی محیط‌زیستی این صنعت را به دوش می‌کشند، اهمیت دهد.

این رویکرد یعنی حمایت از تلاش‌ها برای بهبود دستمزد و حقوق کارگران پوشاک، مانند اتحادیه‌های کارگری در بنگلادش و توافق‌نامه‌های بین‌المللی که پس از فاجعه رانا پلازا شکل گرفتند. یعنی به رسمیت شناختن این واقعیت – همان‌طور که گزارش آکسفام نیز نشان داد – که ثروت متمرکز در سطوح بالای صنعت مد، ناعادلانه و ناپایدار است. حتی ممکن است به بازاندیشی در رابطه‌مان با مالکیت و تملک منجر شود: برخی آینده‌پژوهان پیشنهاد می‌کنند که مدل‌هایی مانند اجاره لباس یا کمدهای اشتراکی می‌توانند خواسته‌های مربوط به مد را با ضایعات کمتر و کالایی‌سازی محدودتر برآورده کنند.

به‌نوعی، برای اینکه کسی واقعاً ضدسرمایه‌دار باشد و همچنان عاشق مد باقی بماند، شاید لازم باشد مد را به شیوه‌ای متفاوت دوست بدارد – نه به‌عنوان مصرف‌کننده، بلکه به‌عنوان کیوریتور ، خالق، یا هم‌داستانی در یک تجربه مشترک.

این دیدگاه با آنچه برخی روان‌شناسان «تغییر از داشتن به بودن» می‌نامند، هم‌راستا است. به‌جای تعریف هویت خود از طریق داشتن جدیدترین آیتم‌های مد، فرد می‌تواند لذت مد را در بودن به‌عنوان یک استایل‌پرداز خلاق یا در انجام دادن—یعنی ترکیب لباس‌ها و دوختن آن‌ها—بیابد. چنین تغییری با دعوت هاسکینز به یافتن «راه‌هایی برای تحقق انسانیت‌مان که فراتر از تملک است» هم‌خوانی دارد.

در نهایت، رابطه میان ضدسرمایه‌داری و مد بی‌تردید پر از تناقض است، اما به‌هیچ‌وجه ناممکن نیست. می‌توان عاشق مد بود و در عین حال نظام سرمایه‌داری را نقد و با آن مقابله کرد – بسیاری از طراحان، نویسندگان، و فعالان دقیقاً همین کار را انجام می‌دهند؛ چه در قالب اصلاح، و چه در قالب انقلابی‌سازی صنعت.

با این حال، این مسیر نیازمند آگاهی دقیق از ابعاد اخلاقی و سیاسی مد است. به‌معنای دوست داشتن مد به‌صورت انتقادی است – قدردانی از هنر و لذت آن، در کنار پرسش‌گری بی‌وقفه از زنجیره‌های تأمین، شرایط کار و پیامدهای زیست‌محیطی. یعنی آمادگی برای تغییر عادت‌های مصرفی خود و حمایت از کنش‌های جمعی که وضعیت موجود را به چالش می‌کشند. پارادوکسی که در میم «به درک سرمایه‌داری، اما من عاشق مدم» مطرح می‌شود، تنشی واقعی را به تصویر می‌کشد، اما این تنش می‌تواند سازنده هم باشد.

این تنش ما را به پرسش‌هایی مهم سوق می‌دهد – چه کسی لباس من را دوخته؟ در چه شرایطی؟ آیا واقعاً به یک جفت کفش دیگر نیاز دارم؟ – و همین پرسش‌ها می‌توانند به کنش‌هایی معنادار منتهی شوند. به‌نوعی، ضدسرمایه‌دار بودن و در عین حال عاشق مد بودن، یعنی زیستن در وضعیت نافرمانی خلاقانه: لذت بردن از زیبایی‌شناسی و توانمندی شخصی که سبک می‌تواند فراهم کند، در حالی که هم‌زمان علیه نظام ناعادلانه‌ای که آن را تولید می‌کند، مقاومت می‌ورزیم.

در نهایت، مد لزوماً نباید «فرزند محبوب سرمایه‌داری» باشد – لقبی که برخی به آن داده‌اند. می‌توان آینده‌ای را تصور کرد که در آن مد «برای مردم» باشد، نه برای سود؛ منبعی از زیبایی، هویت و بیان فرهنگی که جامعه را غنا می‌بخشد بی‌آنکه کسی را استثمار کند. چنین چشم‌اندازی با آرمان‌های ضدسرمایه‌داری هم‌راستا است، حتی اگر رسیدن به آن چالشی بزرگ باشد.

تا آن زمان، افراد ناچارند با سازش‌ها و تناقض‌ها دست‌وپنجه نرم کنند: این‌جا خرید لباس دست‌دوم، آن‌جا پس‌انداز برای تهیه لباسی که به‌صورت اخلاقی تولید شده، و گاهی نیز خرید یک لباس فست‌فشن با احساسی از عذاب وجدان. این، همان واقعیت زیستن در دوران آن چیزی است که بسیاری آن را «سرمایه‌داری متأخر» می‌نامند.

امید این است که با زنده نگه‌داشتن گفت‌وگوی انتقادی – با پذیرش تناقض‌ها به‌جای نادیده گرفتن آن‌ها – بتوانیم اندک‌اندک به جهانی نزدیک شویم که در آن عشق به مد دیگر به معنای همدستی در ستم نباشد. در آن جهان، شاید عبارت «فشن‌ایستای ضدسرمایه‌دار» دیگر یک تناقض نباشد، بلکه یک هنجار شود؛ جایی که عشق به سبک و عشق به عدالت بتوانند دست در دست هم حرکت کنند.

در حال حاضر، همین پرسش است که بازتابی از تأملی اساسی را برمی‌انگیزد – تأملی که می‌تواند به تغییر بینجامد: این پرسش ما را وادار می‌کند تصور کنیم که مد در چارچوب‌هایی اقتصادی متفاوت چگونه می‌تواند باشد، و چگونه می‌توانیم در زندگی روزمره، اخلاقیات خود را با زیبایی‌شناسی‌مان هم‌راستا کنیم. چنین تخیلی، نخستین گام در دگرگون ساختن واقعیت است

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *