سالار بیل«استودیو و من»: میان تصویر و هویت؛ نگاهِ طراح

در سکوت درخشان نیمه‌شب، در استودیو ایستاده‌ام و به فیگوری که مقابل دوربینم قرار گرفته خیره شده‌ام. در آن لحظه، من صرفاً یک طراح لباس که پارچه‌ای بر تن مدل می‌نهد نیستم—بلکه راوی‌ام، روان‌شناس‌ام، و کارگردانی‌ام بر صحنه‌ای خصوصی. در اطراف‌مان، هر نور و سایه‌ای با دقت انتخاب شده است. استودیو به جهانی کوچک بدل شده که در آن، هر چیز معنایی دارد. اینجا، طراحی مد تجاری و عکاسی استودیویی در یک کنش واحدِ خلاقانه به هم می‌رسند—فرایندی که در آن هویت را می‌سازیم و تخیل مخاطب را تسخیر می‌کنیم. اغلب حس می‌کنم که در حال هدایت رقصی پیچیده‌ام میان تجارت، هویت و اشتیاق، همه در زیر پرچم سبک.

به‌عنوان یک طراح، کاملاً آگاه هستم که در صنعتی کار می‌کنم که به همان اندازه که از خیال‌پردازی نیرو می‌گیرد، از تجارت نیز تغذیه می‌شود. تا دهه‌ی ۱۹۸۰، شرکت‌های مد دریافتند که آن‌ها فقط لباس نمی‌فروشند، بلکه رویا می‌فروشند – «آنچه تولید و عرضه می‌کردند، محصول نبود بلکه برند بود» و «آنچه مصرف می‌شود… کالا نیست، بلکه نشانه است».

آن نشانه همان تصویر است، ایده‌ای از سبک زندگی و هویتی که لباس‌ها می‌توانند وعده‌اش را بدهند.

وقتی لباسی طراحی می‌کنم و آن را در یک عکس به نمایش می‌گذارم، می‌دانم که در واقع دارم داستانی را برای فروش ارائه می‌دهم – پیامی رمزآلود درباره‌ی اینکه با پوشیدن آن پیراهن یا کت، چه کسی می‌توانید بشوید.

تبلیغات نوعی اغواگری‌ست، و عکس مد جذاب‌ترین ابزار آن است — «شبیه‌سازی یا تصویری» که ساخته می‌شود تا معنای اصلی برند را منتقل کند.

گاهی به گفته‌ی سوزان سانتاگ فکر می‌کنم که همه‌ی ما به نوعی «معتاد تصویر» شده‌ایم؛ معتاد به تأیید واقعیت از طریق عکس‌ها.

در دنیای مد، این بدان معناست که مخاطب تنها پارچه و نخ نمی‌خرد؛ بلکه تصویری از اعتمادبه‌نفس، زیبایی، سرکشی یا ظرافت را می‌خرد — تصویری که ما با دقت در استودیو آن را صحنه‌پردازی کرده‌ایم.

در فرهنگی که از تصویر اشباع شده و مصرف‌محور است، عکس به جای واقعیت و ارزش می‌نشیند — «عکس‌ها، نه جهان واقعی، معیار زیبایی شده‌اند» و حتی ما «یاد می‌گیریم که خود را به‌صورت عکاسانه ببینیم».

این آگاهی هم باعث فروتنی‌ام می‌شود و هم باعث دغدغه‌ام: کار من مستقیماً در خدمت این اقتصاد قدرتمندِ تصویر است.

این عکاسی، مد را نه صرفاً به‌عنوان زینت، بلکه به‌مثابه کنشی فلسفی در مسیر شدن ارائه می‌دهد — رویارویی‌ای میان «خود» و «جامعه».

هر تصویر، لحظه‌ای‌ست معلق میان محدودسازی و دگرگونی، جایی که پوشاک نقش میانجی را ایفا می‌کند میان درون و بیرون، میان نمادین و فیزیکی. بدن، هویتی ثابت نیست، بلکه صحنه‌ای‌ست برای مذاکره‌ای پیوسته؛ و در این‌جا، مد همزمان به ماسک و آینه تبدیل می‌شود.فرم‌های پیکرتراشانه، ساختارهای کرستی، و استایل‌های منضبط، به نظام‌های قدرت اشاره دارند — یادآور یونیفرم‌ها، زره‌ها، و سیلوئت‌های تاریخی.

اما درون همین ساختار، شکاف و شورش جریان دارد: نرمی، سختی را درمی‌نوردد؛ ابهام، مرزها را برهم می‌زند؛ و حالت بدن، به زبانی برای امتناع بدل می‌شود. پوشاک، معماری‌ای برای مقاومت می‌شود — در عین محدودکنندگی، توانمندساز؛ در عین محافظت، برانگیزاننده.

فضای استودیو همچون صحنه‌ای مابعدالطبیعی عمل می‌کند؛ جایی که نور و سایه، تنها روشن نمی‌کنند، بلکه واقعیت را به تمثیل بدل می‌سازند.

هر ژست، بدل به پیشنهادی فلسفی درباره‌ی سوبژکتیویته می‌شود — هم‌زمان جسور، پرسش‌گر، و دگرگون‌شده. پس‌زمینه‌ی مینیمال، زمینه و بافت را می‌زداید و بیننده را وادار می‌کند با بدن و لباس، نه به‌عنوان ابژه‌هایی تزئینی، بلکه به‌مثابه نمادهایی مفهومی مواجه شود.

در اینجا، مد حالتی منفعل ندارد — سخن می‌گوید، به چالش می‌کشد، اجرا می‌کند. و البته نگاه همیشه‌حاضر هم هست — نگاه بیننده، دوربین، و فرهنگ — که در شدت کادر و نورپردازی نمایشی تجلی می‌یابد.

بیننده به‌یاد می‌آورد که دیده‌شدن، یعنی قضاوت شدن.

بااین‌حال، این پیکره‌ها از نگاه نمی‌گریزند؛ با آن روبه‌رو می‌شوند، آن را تغییر مسیر می‌دهند، و حتی آن را برهم می‌زنند.

اتخاذ حالت بدن‌شان نه نشانه‌ی تسلیم، بلکه نشانه‌ی عاملیت است. مد، به مذاکره‌ای با قدرت تبدیل می‌شود — راهی برای تصاحب فضا در دل نظام‌هایی که برای محدود کردن طراحی شده‌اند.

برخی از این استایل‌ها از مرزهای واقع‌گرایی فراتر می‌روند — با عناصر فلزی، ساختارهای مصنوعی، یا سیلوئت‌هایی سوررئال آراسته شده‌اند.

این فرم‌ها از مرز انسان عبور می‌کنند و به سوی اسطوره یا خیال‌پردازی نزدیک می‌شوند.

بدن، به ظرفی برای روایت بدل می‌شود.

این‌ها بازنمایی‌های زندگی روزمره نیستند، بلکه تحریک‌اند؛ تکه‌هایی از جهانی که هنوز متولد نشده است. در این مجموعه، مد به کنشی اگزیستانسیالیستی تبدیل می‌شود — اعلامی بر این‌که ما هنوز به پایان نرسیده‌ایم، هنوز تثبیت نشده‌ایم.

هویت، از خلال بافت، ساختار و نور، پیوسته بازنویسی می‌شود. ما لباس نمی‌پوشیم تا آن‌چه هستیم را پنهان کنیم؛

لباس می‌پوشیم تا کشف کنیم که جرأتِ شدنِ چه کسی را داریم.

لباس امری عمیقاً شخصی است – پوست دومی‌ست که ما به جهان نشان می‌دهیم. انسان‌شناس ترنس ترنر معروفانه لباس را «پوست اجتماعی» نامید؛ پوستی که «بار معنایی اجتماعی قدرتمندی» دارد، چرا که به ما امکان می‌دهد تصویری انتخاب‌شده از خود و شخصیت‌مان را به دیگران منتقل کنیم.

من این را به‌عنوان یک طراح مد ایرانی به‌شدت احساس می‌کنم؛ هر لباسی که طراحی می‌کنم، صرفاً زیباشناختی نیست بلکه نوعی ارتباط اجتماعی است.

هر جلسه‌ی عکاسی برای من تبدیل به آزمایشی انسان‌شناسانه درباره‌ی هویت می‌شود: مدلی که لباس‌های من را می‌پوشد، ممکن است تجسم یک قهرمان بی‌باک، یک شاعر عاشق‌پیشه یا یک شورشی زیرک باشد.

ما در واقع به چیزی متصل می‌شویم که روان‌شناسان آن را «کهن‌الگو» می‌نامند — نمادهایی جاودانه در روان انسانی.

یک کت با سرشانه‌های تیز ممکن است یادآور جنگجو باشد، یک لباس بلند و روان، الهه را تداعی کند، و یک پوشش جنسیت‌گریز، کهن‌الگوی دغل‌باز یا دگرگون‌ساز را. این نشانه‌های کهن‌الگویی در سطحی ناخودآگاه با بیننده سخن می‌گویند و به تصاویر طنین احساسی می‌بخشند.

اغلب به این فکر می‌کنم که طراحی چگونه با این نشانه‌های احساسی ارتباط برقرار می‌کند: برخی فرم‌ها، رنگ‌ها و بافت‌ها بلافاصله قدرت یا پاکی، سنت یا نوآوری را القا می‌کنند.

در استودیو، من می‌توانم این سیگنال‌ها را تقویت کنم. با کنترل تمام جزئیات صحنه، داستانی را که لباس‌ها روایت می‌کنند برجسته‌تر می‌سازم — گاهی حتی یک جزئیات بسیار ظریف، «برای تبدیل چیزی بی‌معنا به معنادار در مد کافی‌ست»، همان‌طور که رولان بارت گفته است.

رولان بارت نوشت: «در عکاسی مد، جهان همچون تئاتر به تصویر کشیده می‌شود» — و من این حقیقت را زندگی می‌کنم.

استودیوی من اغلب شبیه صحنه‌ی نمایشی‌ست که در آن واقعیت به تعلیق درمی‌آید و یک توهمِ دقیقاً پرداخته‌شده شکل می‌گیرد.

پس‌زمینه‌ها، اشیا و ژست‌ها را همان‌گونه انتخاب می‌کنم که یک کارگردان صحنه‌ی نمایش را تنظیم می‌کند. هیچ چیز تصادفی نیست؛ هر چیزی در قاب با نیتی خاص آغشته است.

یک صندلی چوبی ساده، نوری تند و مستقیم، یا وزشی در موهای مدل — هر عنصر به نمادی در تابلوی بصری بدل می‌شود.

دنیای بیرون از استودیو ممکن است آشفته و بی‌نظم باشد، اما زیر تابش خنک نورهای من، همان‌طور که بارت می‌گوید، به پس‌زمینه‌ای بدل می‌شود — صحنه‌ای انعطاف‌پذیر برای «درون‌مایه‌های خاصِ تئاتریِ مد».

گاهی صحنه‌ای خلوت و تقریباً زاهدانه می‌سازم تا لباس بتواند در تنهایی‌اش سخن بگوید؛ و گاهی خیال‌پردازی‌ای مجلل خلق می‌کنم که از عصری فراموش‌شده یا آینده‌ای آرمان‌شهری زمزمه می‌کند.

در این لحظه‌ها، به‌خوبی درمی‌یابم که بارت چرا عکاسی مد را «نوعی جن‌گیری» می‌نامد — جایی که هر چیز در قاب «مبالغه‌آمیز» و «اغراق‌شده» است تا فقط لباس «واقعی و متقاعدکننده» جلوه کند.

ما در چهره‌پردازی، احساسات و صحنه‌آرایی دست به اغراق می‌زنیم — همه برای آن‌که افسون بصری‌ای خلق کنیم که نگاه را به سوی لباس بکشاند؛ تا لباس، تنها واقعیت ملموس در تصویری رویایی باشد

در این زبانِ بصری، قدرتی عظیم نهفته است.

یک عکس استودیویی می‌تواند یک لباس را اسطوره‌وار کند — پیراهنی را به داستان بدل ‌کند، مدلی را به شخصیت، و تصویری را به افسانه‌ای مدرن.

بارها دیده‌ام که چگونه یک تصویر مدِ خوب‌پرداخت‌شده می‌تواند مخاطب را مسحور کند؛ نه فقط توجه، بلکه آرزو را درگیر می‌کند.

در جامعه‌ای که تحت سلطه‌ی رسانه‌های تصویری است، عکس استودیویی به نوعی شمایلِ سکولار تبدیل می‌شود؛ در فیدهای اینستاگرام و تخته‌های الهام تکرار می‌شود، چون طلسم‌هایی برای هویت.

میشل فوکو نوشته بود که فرد، «با هویت و ویژگی‌هایش، محصولی‌ست از رابطه‌ای قدرت‌مند» — و من این پویایی را به‌روشنی در تصویرسازی‌های مد می‌بینم.

روابط قدرتِ حاکم بر جهان ما (هنجارهای جنسیتی، معیارهای زیبایی، موقعیت اقتصادی) در هر عکسی نفوذ می‌کنند.

هویت‌هایی که ما در برابر دوربین می‌سازیم، تحت تأثیر نیروهایی بزرگ‌تر از خود ما شکل می‌گیرند: ژست مدل ممکن است با ایده‌آل‌های اجتماعیِ وقار و ظرافت همخوانی داشته باشد؛ حتی نگاه خلاقانه‌ی من نیز از فیلتر تجربه‌های فرهنگی و انتظارات بازار عبور می‌کند.

گاهی خودم را در حال پرسش از خود می‌بینم: آیا من معمار تصویر هستم، یا اسیر آن؟

فوکو هشدار داده بود که «مرئی بودن، یک دام است» — دیده شدن یعنی قرار گرفتن در معرض قضاوت، مقایسه، و فشارهای نامرئی برای همرنگ شدن با جماعت.

استودیو وعده‌ی نوعی دیده‌شدنِ مهار‌شده را می‌دهد، اما حتی آن‌جا هم سنگینی نگاه مخاطب، خواسته‌های سفارش‌دهنده، و سوگیری‌های فرهنگی را حس می‌کنم.

این، رقصی‌ست میان آزادی و محدودیت.

از دیدگاه جامعه‌شناختی، تصاویر مد می‌توانند الهام‌بخش باشند، اما در عین حال قدرت سرکوب‌گر نیز دارند.

نمی‌توانم فراموش کنم که کار من — هرچقدر هم هنری باشد — بخشی از صنعتی جهانی‌ست که اغلب به‌خاطر تحمیل ایده‌آل‌های دست‌نیافتنی مورد انتقاد قرار گرفته است.

همان‌طور که یکی از پژوهشگران اشاره کرده، مد گاه به‌عنوان «سرکوبی هژمونیک» دیده شده است، که «الزامی سنگین برای همرنگی» به‌ویژه بر دوش زنان می‌گذارد؛ تصاویری که با «تغذیه از امر غیرواقعی»، حس «نارضایتی» می‌آفرینند و انتظاراتی را شکل می‌دهند که «اکثر مردم نمی‌توانند به آن برسند».

در واقع، هر بار که عکسی را روتوش می‌کنیم یا برای یافتن «زاویه‌ی کامل» وسواس به خرج می‌دهیم، در خلق همان ناپایداری و واقعیتِ مصنوع، سهم داریم.

یادم می‌آید زنی جوان در یکی از نمایشگاه‌هایم به من گفت که مدل در تصویر کمپینم چقدر زیبا به نظر می‌رسد — شبیه موجودی اثیری، شکست‌ناپذیر — و بعد با صداقتی دردناک اعتراف کرد که آن تصویر در او هم الهام ایجاد کرده، و هم احساس ناامنی.

این دوگانگی، رهایم نمی‌کند.

می‌خواهم روایت‌های مد من اعتمادبه‌نفس بیافرینند، نه حسادت؛ امکان‌ها را نشان دهند، نه معیارهایی را که مخاطب احساس کند باید برده‌ی آن‌ها باشد.

و با این‌حال، مرز بسیار باریکی وجود دارد.

مد تجاری بر آرزو بنا شده — و آرزو اغلب با ناممکن بودن همراه است. همان‌طور که سوزان سانتاگ با هوشمندی اشاره کرده، تأثیر اصلی عکاسی آن است که «جهان را به موزه‌ای بی‌دیوار تبدیل می‌کند، جایی که هر موضوعی به کالایی برای مصرف تنزل می‌یابد» — و انسان‌ها را به «مشتری یا گردشگرِ واقعیت» بدل می‌سازد.

تصویر مد، تکه‌ای گزینش‌شده از واقعیت را ارائه می‌دهد — پرداخت‌شده، بسته‌بندی‌شده — و بیننده را دعوت می‌کند تا رویایی را مصرف کند.

من مدام از خود می‌پرسم: آیا این تصویر، ارزشِ درونی مخاطبم را مصرف می‌کند، یا غنا می‌بخشد؟

و با این‌که این نقدها حقیقت دارند، من در مد و عکاسی سویه‌ای دیگر هم می‌بینم — نیرویی رهاکننده و دگرگون‌ساز. به یاد دارم یک پروژه‌ی عکاسی تجربی را که در آن دوستی را در یک پالتوی روان و بدون جنسیت، به‌همراه یک سربند فلزی پوشاندم.

در خلوت استودیو، دیدم که چگونه این دوست، شخصیت روزمره‌اش را کنار گذاشت و با قامتی بلندتر، آزادتر، و حتی چالش‌گرانه‌تر در پوست تازه‌ی خود ایستاد.

در آن لحظه، لباس به ابزاری برای رهایی تبدیل شد.

طراح آوانگارد، ری کاواکوبو، زمانی گفته بود:

«وقتی لباسی می‌پوشی که علیه چیزی می‌جنگد، می‌توانی حس کنی که شجاعت درونت رشد می‌کند. لباس می‌تواند تو را آزاد کند.»

من این حقیقت را لمس کرده‌ام:

یک لباسِ خوش‌ساخت یا یک عکسِ اثرگذار می‌تواند به کسی اجازه دهد جسورتر باشد، خودش را در ابعاد و لایه‌هایی کشف کند که جامعه معمولاً سرکوبشان می‌کند.

تصاویر مد می‌توانند مرزها را درنوردند، با روایت‌هایی تازه از زیبایی و هویت — به ما بگویند که متفاوت بودن، دیده شدن، اشکالی ندارد.

حتی در ایران، جایی که باید با محدودیت‌های فرهنگی دست‌وپنجه نرم کنم، یک تصویر جسورانه در یک ادیتوریال می‌تواند بی‌صدا هنجارها را به چالش بکشد و به کسانی که در آرزوی ابراز خود هستند، امید ببخشد. در چنین لحظه‌هایی، به ظرفیتِ اعتراضی و زیرزمینیِ هنر خود افتخار می‌کنم.

یک عکس استودیویی می‌تواند عرصه‌ای امن باشد برای بازتاب چیزی که در خیابان شاید خطرناک یا ممنوع باشد — جایی برای بازی با جنسیت، برای پوشیدن ردایی فراواقعی، برای پیشنهاد ایده‌هایی رادیکال، زیر نقابِ سبک و زیبایی. این همان پارادوکسی‌ست که هر روز با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنم:

تصویرپردازی در مد می‌تواند همزمان رهایی‌بخش و محدودکننده باشد. از یک‌سو، همان‌طور که الکساندر مک‌کوئین تأکید کرده بود، «مد باید شکلی از گریز باشد، نه شکلی از زندان».

من به این ایده‌آل چنگ می‌زنم، با این باور که فانتزی‌ای که در استودیو خلق می‌کنیم، می‌تواند برای مردم دریچه‌ای باشد به سوی امکان — فرصتی برای لحظه‌ای فراتر رفتن از خودِ روزمره‌شان و چشیدن چیزی اسطوره‌ای. اما از سوی دیگر، خوب می‌دانم که همین تعقیب زیبایی می‌تواند به زندانی بدل شود — با هنجارهایی خشک و انعطاف‌ناپذیر که همچون میله‌هایی بر قفس عمل می‌کنند.

استودیو قلمرو من است، اما باید مراقب باشم که به مستبدِ تصاویر تبدیل نشوم — کسی که تنها نگاه خود و قراردادهای صنعت را تحمیل می‌کند.

زبان بصری مد، زبانی قدرتمند است: می‌تواند ذهن‌ها را بگشاید یا کلیشه‌ها را تقویت کند، می‌تواند دعوت به شمول کند یا ناامنی را در دل‌ها عمیق‌تر سازد.

هر پروژه‌ی عکاسی، برای من نوعی گفت‌وگوی اخلاقی با خودم است.

از خودم می‌پرسم:

کدام هویت‌ها را به رسمیت می‌شناسم؟

کدام رویاها را می‌فروشم؟

آیا این رؤیاها واقعی‌اند یا فقط سودآور؟

در نهایت، معنای کارم را در پذیرفتن عکاسی مد به‌عنوان آینه‌ای با اراده می‌یابم — آینه‌ای که هم بازتاب‌دهنده‌ی رؤیاها و کابوس‌های جامعه است، و هم قدرتِ دگرگون‌کردن آن‌ها را دارد. به زبان اول‌شخص سخن می‌گویم — به‌عنوان سالار بیل، خالقی که میان هنر و تجارت ایستاده — اما خوب می‌دانم که بخشی از گفت‌وگویی گسترده‌تر هستم، گفت‌وگویی میان جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و روان‌شناسی.

از اندیشمندانی که پیش از من آمده‌اند، الهام گرفته‌ام:

از رولان بارت آموخته‌ام که هر دکمه یا روبانی می‌تواند حامل یک اسطوره باشد؛

از سوزان سانتاگ، اینکه هر تصویر تعریفی تازه از واقعیت می‌سازد؛ از میشل فوکو، اینکه هویت همواره گفت‌وگویی با قدرت است؛ و از ری کاواکوبو و الکساندر مک‌کوئین، اینکه مد به همان اندازه که درباره‌ی بدن است، درباره‌ی روح و جان نیز هست. عکس‌های من اجرا هستند و پیشنهاد؛

بیان‌هایی بصری که چیزی بیش از لباس را روایت می‌کنند — آن‌ها خودِ ما را در حال شدن به تصویر می‌کشند.

آن‌ها تلاش من‌اند برای جذب مخاطب — نه با زندانی‌کردن او در حصارِ میل، بلکه با دعوتش به کشف وجوهی تازه از خویش.

در هرج‌ومرجِ هدایت‌شده‌ی استودیو، نور و پارچه را به رقص درمی‌آورم و از دل آن‌ها تمثیل‌هایی می‌سازم — در عین حال شخصی و جهانی.

این همان کیمیاگریِ مد تجاری و عکاسی استودیویی‌ست:

ما روایت‌هایی نمادین می‌تنیم که انسان‌ها بتوانند درونشان زندگی کنند.

و اگر خردمند باشیم و اندکی خوش‌شانس، این روایت‌ها مخاطب ما را توانمند می‌سازند تا هویت‌هایی غنی‌تر را تصور و محقق کنند — حتی در دل جهانی که نگاه بلعنده‌اش مدام در پی مصرف‌کردنِ انسان است.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *