«تمام جنگها نشانهای از شکست انسان بهعنوان حیوانی متفکر است.»
– جان استاینبک
(رماننویس آمریکایی، ۱۹۰۲–۱۹۶۸)
شوکهای ناشی از جنگ بسیار فراتر از میدان نبرد گسترش مییابند. در روزهای گذشته، با شعلهور شدن خشونت میان اسرائیل و دشمنانش، این شوکها در روان فرهنگی ایرانیان و اسرائیلیها طنین انداختهاند. اینها شوکهای نشانهشناختی هستند – امواجی از معنا و احساس – که در قالب هنر، موسیقی، پوشاک و نمادها بیان میشوند. هنرمندان و طراحان در تهران و تلآویو، در مواجهه با تروماهای لحظهای، با خلاقیت به پردازش دردهای غیرقابل تصور پرداختهاند و ویرانی را به گفتوگو تبدیل کردهاند. آثار آنها بهجای جانبداری، نشاندهنده انسانیتی مشترک هستند: اشتیاقی جهانوطنی برای صلح در زمانی غرق در خون و خشونت.
در خیابانهای تلآویو، نقاشیهای دیواری و آثار هنری خودجوش در واکنش به جنگ شکوفا شدهاند. آدام یکوتیئلی، هنرمند اسرائیلی، میگوید که خلق هنر همچون پناهگاهی در میان آشوب است: «اگر هنر قرار است کارکردی داشته باشد… آن ایجاد فضایی برای تأمل، بازنگری، تحلیل و درک است.» پس از حملات هفتم اکتبر و جنگ متعاقب آن، مراکز فرهنگی اسرائیل پر شدند از نقاشیها، ترانهها و رقصهایی که از دل اندوه زاده شدهاند. در «میدان گروگانها»ی تلآویو، معترضان بهطور منظم زیر بنرها و آثار هنری گرد هم میآیند که خواهان آزادی اسرا هستند، و این نشان میدهد که هنر عمومی چگونه درون فریادهای عمومی تنیده شده است. در شبکههای اجتماعی نیز، سیلی از بیانهای خلاقانه به مردم کمک کرده تا سوگواری و خشم خود را با ایمنی بیشتری ابراز کنند. هر طرح، ترانه یا شعر، قطعهای از فرآیند جمعی پردازش است – کنشی کوچک و نمادین در برابر بیمعنایی خشونت.
نهادهای هنری در اسرائیل نیز برای مواجهه مستقیم با تروماهای ناشی از جنگ بسیج شدهاند. کیوریتورها بهسرعت نمایشگاههای قدرتمندی مانند «پیشنویس دوم»، «کوما» و «زینتهای جنگی» را سازماندهی کردند که آثاری بسیار شخصی را در سایهی درگیریهای اخیر به نمایش میگذارند. یکی از آنها مناظری وهمانگیز را نشان میدهد که توسط یک سرباز-هنرمند ترسیم شده و «تنش خاموش جنگ» را بازتاب میدهد؛ دیگری، آخرین آثار هنرمندی را حفظ کرده که در میدان نبرد کشته شد؛ و سومی، بومهای زنده و رنگینی را ارائه میدهد که توسط یکی از بازماندگان کشتار ۷ اکتبر نقاشی شدهاند – تصاویری که زیبایی و ترس را در کنار هم مینشانند. هدف این نمایشگاهها صرفاً نمایش زیباییشناسانه نیست، بلکه پالایش روانی (کاتارسیس) است. «کیوریتورها بر نقش تحولآفرین هنر در کمک به بهبودی افراد و جوامع تأکید دارند»، و این نمایشها گفتوگوهای ملی درباره جنگ، حافظه و تابآوری را تغذیه میکنند. در فضاهای گالری از اورشلیم تا حیفا، دیوارها از درد و پایداری سخن میگویند. خودِ عملِ به نمایش گذاشتن این آثار، بیانی جسورانه است از اینکه روح انسان در برابر تروما نهفقط با اشک، بلکه با آفرینش پاسخ میدهد.
این روحیهی آفرینندگی در لحظات بحرانی، چیزیست که ایرانیان نیز عمیقاً درک میکنند. ایران بیگانه با تروماهای جنگ نیست – جنگ هشتسالهی ایران و عراق (۱۹۸۰–۱۹۸۸) نسلی را با زخم فقدان بر جای گذاشت. تأثیر آن درگیری هنوز هم در هنر ایرانی جاری است. بهعنوان نمونه، زندهیاد هنرمند چندرسانهای، صادق تیرافکن، که در نوجوانی در جبههها جنگیده بود، اعتراف کرده بود: «تمام دوستانم را در آن زمان از دست دادم… نیمهشبها خواب آن دوران را میبینم.» آثار اولیهی او آکنده از غم و ناامیدی جنگ بودند و اغلب به دستههای عزاداری شبیه بودند – تفسیری بر شیفتگی فرهنگی ایران به شهادت و ادای احترامی عمیق به یاران از دسترفته. در یکی از مجموعهعکسهایش، تیرافکن خود را در پارچههایی پوشاند که با نمادهای تشیع و تاریخ باستانی ایران مزین شده بودند؛ چون شبحی در چشماندازی افسرده از حافظه پرسه میزد. هنر او، همانند بسیاری از هنرمندان ایرانی، تبدیل به آیینی برای بیرون راندن تروما شده بود – راهی برای تبدیل کابوسها به روایتهای بصری. «مردم از من میپرسند: چرا آثارت اینقدر تنها و افسردهاند؟» تیرافکن پاسخ میداد: «چون من اینجا به دنیا آمدهام… اینجا زندگی آسان نیست.» در همین چند جمله، حقیقتی نهفته است که تهران را به تلآویو پیوند میزند: زندگی زیر تهدید مداوم، زخمی در جان انسان حک میکند و هنر میتواند مرهمی باشد.
با وجود سانسور شدید و فشارهای سیاسی، هنرمندان ایرانی سابقهای طولانی در بیان درد از طریق زبان نمادها دارند. از شاعران کلاسیکی چون مولانا و حافظ که نقد اجتماعی را در اشعارشان تنیدهاند، تا نقاشان معاصر که نقدها را در خوشنویسی پنهان میکنند، ایرانیان آموختهاند که چگونه در محدودیت، حقیقت را بیان کنند. یکی از هنرمندان کهنهکار ایرانی میگوید: «اگر به تاریخمان نگاه کنید… [شاعران بزرگ ما] هرگز فرصت نداشتند هرچه میخواهند بنویسند… ایرانیها با این موضوع کنار آمدهاند.» این میراث مقاومت غیرمستقیم در ایران معاصر نیز ادامه دارد. در اواخر ۲۰۲۲، زمانی که خیزش «زن، زندگی، آزادی» در پی مرگ مهسا امینی آغاز شد، موجی از هنر اعتراضی سراسر کشور را فرا گرفت. گرافیتی، پوستر، ترانه و رقص به خروجیهایی برای ترومای سرکوبشدهی مردم بدل شدند. آثار جدید هنرمندانی مانند مینو امامی عمداً با هدف «تبدیل تروماهای جنگ و سرکوب به اشیایی از زیبایی و امید» خلق شدند. در یک نمایشگاه اخیر در ایالت کنتیکت، امامی بیست سال هنر خود را – از نقاشیهای ضدجنگ گرفته تا مجسمهسازی – به نمایش گذاشت که در نهایت به آثاری درباره جنبش حقوق زنان ایران رسید؛ همه با تأکید بر مقاومت و تابآوری. حتی بدون نام بردن مستقیم از درگیریها، هنر ایرانی اغلب با پسلرزههای جنگ و خشونت سیاسی میتپد و رنج را به تصاویری آرامشبخش یا تکاندهنده بدل میکند که بیننده را وادار به مواجهه با واقعیت میسازد.
این پدیده محدود به دیوارهای آتلیه یا گالریها نیست. امسال، همزمان با شعلهور شدن جنگ در غزه، هنرمندان ایرانی به خیابانها آمدند – یا بهتر بگوییم، به موزه – تا با قربانیان این درگیری دوردست ابراز همبستگی کنند. دهها نقاش، خوشنویس و کاریکاتوریست در موزه هنرهای معاصر تهران گرد هم آمدند تا در اقدامی عمومی، از مردم رنجدیده غزه حمایت کنند. آنها کودکانی را زیر بمباران، و مادرانی گریان را طراحی کردند؛ شعارهایی در ستایش وحدت و آزادی با جوهر نوشتند. چنین تصاویری که بهصورت علنی در پایتخت ایران به نمایش درآمدند، آغشته به بار معنایی سیاسیاند: این آثار همدلیاند و هم اعتراض – نشانهای از اینکه جامعهی خلاق ایرانی خود را در اندوه مردم غزه شریک میداند. این کارزار هنری همبستگی، پژواکی غیرخشونتآمیز از موضع رسمی ایران علیه اقدامات اسرائیل بود – تلاشی برای پردازش وحشت جنگ در همسایگی، با قلممو به جای گلوله. به همین ترتیب، نهادهای فرهنگی ایران مسابقاتی در زمینه نقاشی و کاریکاتور با موضوعاتی چون «نسلکشی» و مقاومت برگزار کردند، و سنت دیرین استفاده از رقابتهای هنری برای نشان دادن آنچه بیعدالتی تلقی میشود را زنده کردند. گرچه لحن بخشی از این هنرهای حمایتشده توسط دولت جنبه تبلیغاتی دارد، اما در ژرفای آن، اندوهی واقعی و مردمی نهفته است در مواجهه با فاجعهای انسانی دیگر. ایرانیان از طریق طراحیها و بومهایشان فریاد میزنند: دیگر بس است؛ نه خون، نه رنج. حتی زمانی که دولتشان طبل جنگ مینوازد، بسیاری از هنرمندان ایرانی بهصورت غریزی با زخمهای جنگ پاسخی انسانی میدهند – با درخواست برای انسانیت.
اگر زبان هنر جنگی ایرانی عمدتاً استعاری و سوگوارانه است، پاسخ هنری اسرائیل نیز به همان اندازه ملموس بوده، اما گاه مستقیمتر. به قلمرو مد فکر کنید – صحنهای که شاید بعید بهنظر برسد برای تقابل با تروما، اما تاریخ نشان داده که جنگ میتواند آنچه مردم میپوشند را دگرگون کند. یک پژوهشگر مد اسرائیلی میگوید: «هر بار که جنگی در میگیرد، مد نخستین چیزیست که تغییر میکند.» در واقع، از زمان حملات ۷ اکتبر توسط حماس و آغاز جنگ، طراحان مد اسرائیلی بهطور فعال به دنبال راههایی برای «پوشیدن جنگ» بودهاند – نه برای ترویج خشونت، بلکه برای تحمل رنج و زرهپوش کردن روح با امید. در یکی از نمونههای برجسته، بازماندگان جنگ خود به مدلهایی در یک عکاسی تاریخی در اورشلیم تبدیل شدند. نوعم بنداوید، زنی جوان که در جشنواره موسیقی «سوپرنوا» هدف گلوله تروریستها قرار گرفت و مجروح شد، لباسی کاملاً غیرمنتظره برای دوربین به تن کرد. نوعم در سایه دژ سنگی باستانی ایستاده بود، در حالیکه لباسی عروسی با الهام از یونیفرم ارتش دفاعی اسرائیل به تن داشت – عناصری به رنگ سبز زیتونی که در بافت پارچه سفید عروسی تنیده شده بودند. طراحی این لباس، اثر اوشرات میشال، با جسارتی آشکار نمادی از جنگ (یونیفرم نظامی) را به نمادی از زندگی و نوزایی (لباس عروسی) بدل میکرد. حالت ایستادن او ظریف اما مصمم بود: عروسی در دل جنگ، که اندوه را به امید پیوند میزند. در پیوند دادن زیباییشناسی نظامی با لباس آیینی عشق، این تصویر تجسمی از تابآوری است. این عکاسی، که در تابستان ۲۰۲۴ در «برج داوود» برگزار شد، چندین بازمانده و گروگان آزادشده از حملات ۷ اکتبر را در حال نمایش لباسهای طراحان اسرائیلی نشان میداد. هر لباس، لبریز از نماد بود. یکی از لباسهای عروسی خاص و فاخر حتی به عملیات نظامی «شمشیرهای آهنین» – عنوان اسرائیل برای این جنگ – اختصاص داده شده بود، و توسط عروسی به تن شد که نامزدش در جریان خشونتها کشته شده بود. چنین پروژههایی مرز میان مد و یادمان را کمرنگ میکنند. آنها نشان میدهند که «دوباره لباس پوشیدن» پس از فاجعه، خود عملیست شجاعانه – راهی برای اعلام اینکه شادی و عادی بودن بازخواهد گشت، و اینکه روح انسان هرگز در هم نخواهد شکست.
مد در دوران جنگ در اسرائیل نیز حامل پیامهایی صریح بوده است. طراحان کوچک و بزرگ مجموعههایی ویژه عرضه کردهاند که نمادهای ملی را در خود جای دادهاند، هم برای بالا بردن روحیه و هم برای جمعآوری کمک مالی برای آسیبدیدگان. روبان زرد نمادین – نشانه همبستگی با گروگانها – توسط یکی از طراحان به لباس شب بلندی بدل شد که توسط خواننده آمریکایی-اسرائیلی، مونتانا تاکر، در مراسم گرمی پوشیده شد. نمونهای دیگر که تیتر رسانههای جهان شد، زمانی بود که سلبریتی اسرائیلی هوفیت گولان در مهمانی پس از اسکار با لباس سفارشی یانیو پرسی ظاهر شد – لباسی که چیزی کمتر از یک بوم نقاشی متحرک نبود: نام جوامع اسرائیلیای که در ۷ اکتبر مورد حمله قرار گرفته بودند، با لکههای سرخ خونآلود و ستاره داوود بزرگ، بر آن نقش بسته بود، و دنبالهای بلند از تور که ترکیبی بود از شال دعای یهودی و چفیه فلسطینی – خواهشی هنری برای همزیستی. در میان زرق و برق هالیوود، این لباس همزمان چشمگیر و ناهماهنگ بود: پوششی زیبا که در خود حقیقتی زشت را حمل میکرد، و نگاه بینندگان را به یاد کشتارها میانداخت حتی در میانه جشن. طراح مد، میتال پلگ میزراچی، میگوید که در حالی که برخی برندهای بینالمللی با نگاهی فرصتطلبانه از نمادهای جنگ به عنوان ترند استفاده میکنند، طراحان اسرائیلی «به شیوهای مهربانتر و دلسوزانهتر» واکنش نشان دادهاند، و واقعاً قصد کمک دارند نه سودجویی. بسیاری از برندها در تلآویو و اورشلیم سود حاصل از کالاهای الهامگرفته از جنگ را به خیریه اهدا کردهاند. برای مثال، شرکت پوشاک محبوب رنوآر، تیشرتی ساده به رنگ سیاه و سفید با واژه “آلایو” (زنده) عرضه کرد – بازآفرینی از تتویی روی دست یک گروگان اسرائیلی در غزه. تمام سود حاصل صرف حمایت از خانوادههای گروگانها شد. حروف بزرگ و برجستهی “آلایو” هم نیایش بود و هم اعتراض: اعلامی بر اینکه این افراد مفقود در حافظه زندهاند و باید بازگردند، و نیز تأییدی گسترده بر زندگی در برابر مرگ. هزاران اسرائیلی این پیراهن را با افتخار پوشیدند – گویی امید را بر تن کرده بودند.
نکته جالب توجه آن است که استفاده از مد و هنر بهعنوان اعتراض، مختص یک سوی این درگیری نیست. در میان جوامع مهاجر، هنرمندان ایرانی و اسرائیلی رویدادهای فرهنگی پرمخاطب را به سکویی برای کنشگری بدل کردهاند – اغلب بهطرزی شگفتآور موازی. در مراسم اسکار نود و پنجم در سال ۲۰۲۳، بازیگر ایرانیتبار شهره آغداشلو با لباس سیاه و سفید بلندی که بهطور اختصاصی توسط کریستین سیریانو طراحی شده بود، بر فرش قرمز حاضر شد. آن یک لباس معمولی نبود: در دامن آن، با خط نستعلیق طلایی فارسی، عبارت «زن، زندگی، آزادی» – شعار جنبش اعتراضی ایران – بههمراه نامهای مهسا امینی و دیگر زنان کشتهشده توسط نیروهای امنیتی نقش بسته بود. آغداشلو، که دههها پیش از ایران گریخته بود، نور هالیوود را به خدمت گرفت تا یاد شهیدان راه آزادی میهنش را گرامی دارد. او گفت: «این فرصتی بود برای ارائه پروندهی مبارزان آزادی ایران در بالاترین سطح ممکن.» هدفش این بود که جهان آنهایی را که «در آرزوی آزادی خیلی زود جان باختند» فراموش نکند. در همان فصل جوایز، طراح اسرائیلی نیز مشغول آمادهسازی همان لباسی بود که پیشتر هوفیت گولان آن را به تن کرد – هر سوی این درد، مد را به بیلبوردی برای یادآوری بدل کرده بود. چند هفته پیش از آن نیز، در مراسم گلدن گلوب، بازیگر ایرانی-آمریکایی سپیده معافی لباسی مشکی و ساده بر تن داشت که با گل شقایق قرمزی در ناحیه پهلو تزئین شده بود. این گل – که هم نماد یادبود و هم رؤیاهای ناشی از افیون است – توسط هنرمند میلاد احمدی با دست نقاشی شده بود و نام معترضان کشتهشده در ایران، بر گلبرگهایش نقش بسته بود. احمدی در شبکههای اجتماعی نوشت: «ای کاش هرگز مجبور نمیشدم این اسامی را بنویسم… آنها انسانهای واقعی بودند.» او افزود: «عنصر امید برای من در کار ضروریست – این تمام چیزیست که داریم.» احمدی این گل را با «روشناییای از امید» آمیخت، حتی در حالی که برای مردگان سوگواری میکرد. این ترکیب هنر تجسمی و لباس – که احمدی آن را «هنر اعتراضی در حاشیه مد» مینامد – نشان میدهد ایرانیها در حال ابداع شیوههای نوینی هستند تا اطمینان یابند جهان از رنجهایشان چشم نپوشد. در همین حال، طراحان اسرائیلی نیز در دنیای مد جهانی تلاش کردهاند که فریاد خود را به گوش برسانند: از نیویورک تا پاریس، مدلهای اسرائیلی و همراهانشان نمادهایی چون پرچم اسرائیل یا کبوتر صلح را وارد شوهای مد و جلد مجلات کردهاند و اصرار دارند که تراژدی آنها نیز نباید در میان مباحثات ژئوپولیتیکی گم شود. در هر دو جامعه مهاجر ایرانی و اسرائیلی، احساسی قابل لمس وجود دارد که فرهنگ باید سخن بگوید، زمانی که سیاست ناکام مانده است – اینکه لباسی، ترانهای، یا تصویری بتواند سکوت را بشکند و دلها را لمس کند، جایی که بیانیههای دیپلماتیک ناتواناند.
شاید الهامبخشترین نمونه از قدرت هنر برای پل زدن بر شکافهای تلخ، داستان هومن خلیلی باشد. خلیلی هنرمندی ایرانیتبار است که در کودکی از ایران گریخت و سرانجام در ایالات متحده ساکن شد. در سال ۲۰۲۴، تحت تأثیر اعتراضات مهسا امینی و بازتاب جهانی آنها، خلیلی پروژهای جسورانه را آغاز کرد: او به اسرائیل سفر کرد – کشوری که بهطور رسمی دشمن حکومت ایران محسوب میشود – و در شهرهای مختلف اسرائیل نقاشیهای دیواری خلق کرد که شجاعت زنان ایرانی و خویشاوندی میان دو ملت کهن را گرامی میداشت. در طول یک سال گذشته، او ده نقاشی دیواری بزرگ از اورشلیم تا حیفا اجرا کرده است، هر یک تقدیمی به زنانی که توسط رژیم دینی ایران به قتل رسیدند.
در یکی از این نقاشیها، چهره مهسا امینی در کنار تصویر شیرئل حییمپور، سرباز ۲۰ سالهای با تبار ایرانی-یهودی که توسط تروریستهای حماس کشته شد، نقاشی شده – پیوندی نمادین از سرنوشت در غم و همبستگی. نقشدیگری پیام «ای استرهای جهان، برخیزید» را با خود دارد – اشارهای به ملکه استر در تاریخ ایران و قوم یهود، که در اسطورهها ناجی قوم خود بوده است؛ نمادی از اتحاد ایرانیان و یهودیان.
در نقاشی دیواری درخشان دیگری در شهر نتانیا، زنی جوان با موهای رها و تاجی از گل نقش بسته است. کنار او، نوشتهای جسورانه به انگلیسی، عبری و فارسی دیده میشود: «ای استرهای جهان، برخیزید». این اثر شجاعت زنان ایرانیِ معترض به استبداد را گرامی میدارد، و در عین حال بهنرمی یادآور شخصیت اسطورهای استری است که پلی میان دو فرهنگ ساخت. عابران اسرائیلی در برابر این تصویر مکث میکنند – دستی ایرانی، نشانی از امید بر دیوار شهر آنها برجای گذاشته است.
این نقاشیها با استقبال گسترده و مثبت در اسرائیل مواجه شدهاند، و حتی از درون ایران پیامهایی دلگرمکننده برای خلیلی ارسال شده است. این منظرهای ژرف است: همکاری ایرانی و اسرائیلی در سطح روح و نیت، اگرچه نه در ضربههای قلممو (خلیلی طراحیها را انجام میدهد و هنرمندان محلی اسرائیلی در اجرای آنها کمک میکنند). او از طریق هنر عمومی، پیوندی انسانی خلق کرده در جایی که پیوندهای سیاسی گسستهاند – و آنچه خود «رابطهی باستانی» میان این دو ملت مینامد، و مبارزهی مشترکشان با سرکوب و ترور را برجسته میسازد.
آثار خلیلی نشان میدهند که ورای نمایشهای سیاسی دولتها، مردم عادی ایران و اسرائیل نقاط مشترک بسیاری دارند. آنها از زخمهایی مشابه رنج میبرند و رویای زمانی را دارند که دختران در تهران و تلآویو بدون ترس زندگی کنند. نقاشیهای او بر دیوارهای اسرائیل، همچون پیامهایی درون بطریاند از جامعهای زخمی به جامعهای دیگر: ما رنج تو را میبینیم، و تو نیز رنج ما را؛ شاید با هم بتوانیم شفا یابیم.
در اصطلاحات روانشناسی، آنچه میبینیم نوعی درمان جمعی از طریق هنر است. یکی از فعالان هنری میگوید: «استفاده از هنر برای پردازش تروما سنتی بیزمان است – و امروزه در بیمارستانها، مدارس و فراتر از آن رایج است.» در سراسر فرهنگها و دورانها، انسانها هنگام مواجهه با تروما به سوی خلاقیت رفتهاند – چه با روایتگری، نقاشی، یا پوشیدن جامههایی آیینی – تا معنایی برای بیمعنایی بیابند.
آنچه در این لحظه چشمگیر است، همسویی پاسخهای دو جامعهایست که اغلب بهعنوان دشمنانی آشتیناپذیر معرفی میشوند. اسرائیلیها و ایرانیها از طریق هنر، داستانهایی مشابه و انسانی روایت میکنند: روایتهایی از سوگ عزیزان، خشم از خشونت، اشتیاق به زندگی عادی، غرور هویتی، و خواهش برای صلح.
رنا سماره، هنرمند فلسطینی از رامالله، بهتازگی گفته که در زمانهای فشار شدید، انسانها غالباً به رنگهای تیره گرایش پیدا میکنند – اما او خود را در حال نقاشی با صورتی و قرمزهای نئونی تند یافته، درست وقتی که جنگ در غزه شعلهور بود. او درباره یکی از آثارش که شامل تصاویر کودکان و یک قلک است میگوید: «در نگاه اول، تصویری جذاب و روشن است… اما وقتی نزدیک میشوی… آن، تانک است.»
این مشاهده را میتوان به بسیاری از این آفرینشهای هنری تعمیم داد: آنها با زیبایی یا کنجکاوی ما را جذب میکنند، اما در نهایت با واقعیتی سخت روبرویمان میکنند. موج نشانهشناختی ما را درمینوردد: قلکی که درون خود تانک پنهان دارد؛ لباسی باشکوه که نام کشتهشدگان را حمل میکند؛ نقاشی دیواری از زنی خندان که درواقع نماد شهادت است. هر نماد، ما را به درک تروماهایی وادار میکند که در غیر این صورت شاید بیش از حد عظیم، سیاسی یا انتزاعی باشند.
در پی آن، این درک باعث همدلی میشود. ما طرف دیگر را نه همچون «دیگری»، بلکه همچون انسانی در حال سوگواری میبینیم.
در محافل کنشگری در سراسر جهان، این جلوههای فرهنگی از ایران و اسرائیل بیتوجه نماندهاند. آنها آغازگر یک جنبش فراملی از هنرمندان علیه جنگ شدهاند. در نیویورک، هنرمندان تبعیدی ایرانی و اسرائیلی صحنهها و گالریها را با هم به اشتراک گذاشتهاند و از طریق آثار خود بهطور مشترک اعلام کردهاند: بس است – دیگر نه جنگ. آنها بهصورت غریزی همان چیزی را درک کردهاند که جان استاینبک دههها پیش گفته بود: جنگ، نمود شکست تخیل انسانی است. اگر ما واقعاً حیواناتی متفکر بودیم – عقلگرا و همدل – آیا هنوز هم جوانان را به میدان کشتار میفرستادیم؟ هنر در جایی میکوشد که عقل محض شکست خورده است – با برانگیختن احساس و تأملی که شاید تخیل خاموششده ما را دوباره روشن کند. جالب است که حتی وقتی سانسورچیان و افراطیها میکوشند صداها را خاموش کنند (چه مقامهای ایرانی که موسیقیدانان را بازداشت میکنند، چه افراطیهای اسرائیلی که فعالان صلح را تهدید میکنند)، هنر با نمادهایش بلندتر از پیش فریاد میزند. نقاشیهای دیواری، ترانهها و لباسها، در سکوت خود، فریادی برای صلح میشوند.
در نهایت، شکوفایی هنر و مد که از شعلههای جنگ ایران و اسرائیل برخاسته، یادآور این است که در هر جنگی، انسانهایی هستند که فراتر از دوقطبیها رویا میبافند. مادری اسرائیلی که برای کنار آمدن با اندوهش نقاشی میکشد، چندان متفاوت نیست از مادری ایرانی که برای فرزند ازدسترفتهاش پارچهای اعتراضی میدوزد. هر دو نمیگذارند وحشت، آخرین کلمه را بگوید. هر دو با خلاقیت خود تأیید میکنند که زندگی باید ادامه یابد، و میتوان از ویرانهها، معنایی دوباره برپا کرد. این آثار، بذرهای فرهنگی ممکناند – فرهنگی که جنگ را نه شکوه و سرنوشت، بلکه خطای شرمآور عقل میبیند. در گالریهای اورشلیم و بر دیوارهای پرگرافیتی تهران، روزنهای از بصیرت پدیدار است: شاید هنرمندان، در همدلی و اندوهشان، در حال ترسیم خطوط آغازین جنبشی نوین باشند؛ جنبشی که مرزها را درمینوردد. جنبشی که میفهمد هر جنگی، شکستیست و انسانیت مشترک ما، بهای آن شکست است. پیام آنها، که در رنگدانهها و پارچهها بیان میشود، بهنرمی انقلابی است: ما باید درد یکدیگر را تصور کنیم، و تنها در آن صورت است که میتوانیم مسیر صلح را مجسم کنیم.
در پایان، این شوکهای نشانهشناختی – نقاشیها، ترانهها، لباسها، دیوارنگارهها – همه با یک خواهش مشترک طنیناندازند. آنها نجوا میکنند (و گاهی فریاد میزنند) که مردم ایران، اسرائیل و هر نقطهای در میان آنها، شایستهی زندگیاند – زندگی بدون تروماهای بمباران و شبهای فروپاشنده. آنها از طریق هنر، ناپذیرفتنی را پردازش میکنند، به فقدان شهادت میدهند، و در عین حال، جرأت امید برای شفا را دارند. اگر جنگ، شکست ما بهعنوان حیوانات متفکر است، بگذار این آفریدهها گواهی باشند بر امتناع ما از دست کشیدن از تفکر و احساس. بوم نقاش، پارچه طراح، صدای خواننده – همه بدل شدهاند به سلاحهای ضعیفان و زخمیها، در شورشی زیباشناختی علیه زشتی جنگ. در موزاییکی از نقاشیهای دیواری و خیاطی مقاومت، میتوان طرحی کمرنگ از صلح را تشخیص داد. هر ضربه قلممو و هر بخیهای، کنشی کوچک اما ایمانیست به اینکه شاید، روزی، این موجها فروکش کنند – و بهجای آنها آرامشی بنشیند که با درکی سخت بهدستآمده از این حقیقت رنگ گرفته: که ما – همهمان – انسانیم.